صلح حدیبیه در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت میان مسلمانان و مشرکان مکه در منطقه حدیبیه منعقد شد. مسلمانان به دستور پیامبر (ص) که برای به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند. سرانجام پس از مذاکراتی میان طرفین، صلح‌نامه‌ای به خط امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد.

مقدمه

غزوه احزاب و تسلیم یهودیان بنی‌قریظه، قدرت اسلام را در دیده ساکنان جزیرة‌العرب بالا برد و وقت آن رسیده بود که پیامبر قدم بعد را بردارد و حشمت اسلام را از نزدیک، به مردم مکه نشان بدهد؛ لذا حضرت در ذی‌القعده سال ششم هجری با هزار و پانصد تن از اهالی مدینه برای ادای عمره، راهی مکه شد. قریشیان چون از قصد پیامبر آگاه شدند نظر بر ممانعت داشتند. در ابتدا خالد بن ولید و عکرمة بن ابی جهل و مجموعه‌ای از مردان جنگی را به مقابله روانه کردند تا پیامبر را از رسیدن به مکه بازدارند.

قریش، پیامبر اسلام را ناگزیر ساخت تا از راهی که به مکه منتهی می‌شد، تغییر مسیر دهد و مردی از قبیله اسلم مسیر حضرت را به راهی ناهموار تغییر داد و از آنجا به ثنیة المراد و سپس در حدیبیه فرود آمدند. قریش بارها تلاش کرد بر مسلمانان حمله‌ور شده و به فرماندهی خالد بن ولید با آنان به نبرد بپردازد، ولی علی (ع) و جمعی از دلاور مردان سپاه اسلام از آن حملات جلوگیری و در تمام تلاش‌های خصمانه قریش فرصت را از آنان سلب‌ کردند[۱]. قریش با مشاهده عزم و اراده و پافشاری رسول اکرم و مسلمانان برای ورود به مکه، ناگزیر با پیامبر اسلام از در گفت‌وگو درآمد. نمایندگانی برای مذاکره اعزام کرد که آخرین‌شان سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزی بودند. ظاهرا آن گفت‌وگوها محدود به قضیه ورود به مکه در آن سال نمی‌شد[۲]، بلکه امور دیگری را به سود دو طرف نیز دربرداشت. روایت شده: علی (ع) فرمود: روز حدیبیه جمعی از مشرکان به سمت ما آمده و به رسول خدا (ص) گفتند: ای محمد! برخی از فرزندان و برادران و بردگان ما که به سوی تو آمده‌اند آشنایی به دین ندارند بلکه به جهت گریز از مسئولیت مراقبت از اموال و مزارع ما بدان دیار آمده‌اند، بنابراین، آنها را به سوی ما بازگردان.

رسول خدا (ص) فرمود: اگر آن‌گونه که شما مدعی هستید، آنان به دین آشنایی ندارند، ما آنها را با دین آشنا خواهیم ساخت و افزود: ای جماعت قریش از کارهای خود دست بردارید، در غیر این صورت خداوند کسی را که دلش را با ایمان، آزموده است. بر شما مسلط می‌گرداند که با شمشیر گردن شما را می‌زند.

ابوبکر و عمر و مشرکان از رسول خدا پرسیدند: آن فرد کیست؟ حضرت فرمود: وی همان وصله‌کننده کفش است و آن لحظه‌ای بود که پیامبر کفش خود را برای وصله زدن به علی (ع) سپرده بود[۳].

پیامبر به مردم مکه پیام داد که ما برای زیارت آمده‌ایم نه برای جنگ. قریش این عمل مسلمانان را که بی‌رخصت آنها انجام شده بود، شکست تازه‌ای برای حرمت خودشان محاسبه می‌کردند و زیر بار نمی‌رفتند. کشمکش زیاد شد و در پایان مصالحه نامه‌ای بین پیامبر و نماینده مردم مکه امضا شد که به صلح حدیبیه مشهور شد[۴].

برخی از مفاد صلح‌نامه

به موجب این صلح‌نامه مقرر گردید به مدت ده سال، جنگی بین دو طرف اتفاق نخواهد افتاد. در این سال مسلمانان نباید به عمره بیایند. اما در سال آینده در همین موقع مردم شهر سه روز از مکه بیرون می‌روند، شهر را برای مسلمانان خالی می‌کنند تا مسلمانان عمره انجام دهند.

پیامبر قبل از نوشتن صلح‌نامه فرموده بود که امروز قریش مرا به چیزی نمی‌خوانند که در آن صله رحم باشد جز آنکه من آن را خواهم پذیرفت. صلح‌نامه به دست امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد. پیامبر ایشان را خواست و دستور نوشتن صلح‌نامه را داد. پیامبر به او فرمود: بنویس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ نماینده قریش که سهیل نام داشت، گفت: به خدای سوگند نمی‌دانم: رحمن و رحیم چیستند؟ لکن بنویس: «بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ». همان‌گونه که در گذشته‌ها می‌نوشتیم! در این قرارداد هم چیزی بنویس که ما می‌شناسیم. مسلمانان گفتند: به خدای سوگند نمی‌نویسیم مگر: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اما پیامبر فرمود: بنویس: «بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ».

سپس پیامبر فرمود: این آن چیزی است که محمد پیامبر خدا حکم کرده است. سهیل گفت: به خدای سوگند اگر قبول داشتیم که تو پیامبر خدا هستی، نه تو را از ورود به خانه خدا باز می‌داشتیم و نه با تو می‌جنگیدیم. در قرارداد چیزی بنویس که ما قبول داریم؛ بنویس محمد بن عبدالله! رسول خدا به علی گفت: «پیامبر خدا» را پاک کن! علی درنگ کرد و عرض کرد: مرا یارای چنین جسارت نیست که رسالت و نبوت تو را از پهلوی نام مبارکت محو کنم. پیامبر از علی خواست انگشت ایشان را روی آن کلمات بگذارد تا ایشان شخصاً آن را محو کند. علی انگشت پیامبر را روی آن لفظ گذارد و پیامبر لقب «رَسُولُ اللَّهِ‌» را محو کرد[۵].

رسول خدا (ص) گفت: یا علی! فرزندان این گروه تو را به چنین امری دعوت می‌نمایند و تو با کمال مظلومیت به چنین کاری تن می‌دهی[۶]. مقصود پیامبر در واقع همان ماجرای حکمیت در جنگ صفین بود. این از معجزات پیامبر و پیشگویی‌های ایشان است[۷].

شباهت حکمیت با صلح حدیبیه

ماجرا از این قرار است که دبیر امیرمؤمنان عبید الله بن ابی رافع، از طرف امیرمؤمنان مأموریت یافت صلح‌نامه صفین را چنین بنویسد: «هَذَا مَا تَقَاضَى عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع)» در این لحظه «عمروعاص»، نماینده رسمی معاویه و سربازان شام رو به دبیر جلسه کرده و گفت: نام علی و نام پدر او را بنویس؛ زیرا اگر ما او را رسماً امیرمؤمنان (ع) می‌دانستیم، هرگز با او از در نبرد وارد نمی‌شدیم. در این باره سخن به طول انجامید، امیرمؤمنان (ع) حاضر نبود بهانه به دست دوستان ساده‌لوح بدهد. پاسی از روز با طرفین کشمکش داشت، اما سرانجام امام مجبور شد اجازه بدهد لفظ امیرالمؤمنین (ع) را کاتب محو کند. حضرت پس از این اجازه فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ سُنَّةٌ بِسُنَّةٍ، وَ مِثْلٌ بِمِثْلٍ»: این کاری که ما در اینجا کردیم، همان کاری است که پیامبر (در حدیبیه) انجام داده است، ایشان هم در مثل چنین روز مجبور شد با فشار کفار به همین شکل عمل کند. آن‌گاه داستان حدیبیه و پیش‌گویی پیامبر در مورد جنگ صفین را برای مردم بازگو کرد[۸].

در اینجا بود که عمروعاص گفت: ای علی ما مؤمنین را با کفار مقایسه می‌کنی؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: چه زمانی بوده که تو دوست و یاور فاسقان و دشمن مؤمنین نبوده‌ای؟[۹]

برخی از وقایع و اتفاقات پیرامونی

آثار صلح‌نامه در گذر زمان

بسیاری از اصحاب که آثار مثبت این عهدنامه را نمی‌فهمیدند، در برابر این عهدنامه به اعتراض برخاستند و آن را یک خواری و شکست شمردند. در حالی که این یکی از فتوحات بزرگ اسلام محسوب می‌شد؛ زیرا اولاً: کسانی که بعد از این صلح‌نامه مسلمان شدند از لحاظ عددی، بیشتر یا معادل تمام کسانی بودند که قبلاً مسلمان شده بودند[۱۰].

ثانیاً: پیامبر در میان دو قدرت بزرگ یهود و قریش که هم ثروتمند بودند و هم صاحب قدرت جنگی، همچون دو گیره گازنبر گرفتار بود. اگر می‌خواست حرکتی به سوی خیبر کند، از سوی دیگر در معرض خطر حمله قریش بود و اگر می‌خواست حرکتی به سوی قریش کند، در معرض خطر حمله یهودیان بود. بنابراین هیچ حرکتی برای پیشرفت اسلام نمی‌توانست انجام بدهد. مجبور بود در مدینه مانده و کماکان مجموعه عظیمی از مردم مشرک جزیرة‌العرب در شرک و کفر و فساد و جاهلیت غرق بمانند. اما با این صلح‌نامه از یک‌سو در امان کامل قرار گرفته بودند.

به همین دلیل بود که در سال بعد، لشکر اسلام به سوی خیبر رفته و مسأله یهودیان خیبر حل شد و به دنبال آن پیامبر توانست در سال بعد مکه را فتح کند. از آن به بعد، از مجموعه جزیرة‌العرب قبایل فراوانی به مدینه می‌آمدند و اسلام خویش را به پیامبر عرضه می‌داشتند. فتح مکه مانع بزرگ مسلمان شدن مردم را برداشته بود و این «فتح مبین» بود[۱۱].[۱۲]

اعتراض برخی و تردید در نبوت

البته کار اعتراض صحابه به همین جا ختم نشد و برخی از حدود اعتراض به صلح‌نامه گذشته و حتی به شک در نبوت هم رسیدند[۱۳]. عمر هنگام خلافت خود اظهار می‌داشت: در آن روز چنان شک و تردیدی برایم حاصل شده بود که از آغاز مسلمانی خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم و اگر در آن روز پیروانی می‌یافتم به مقابله با آن صلح به پا می‌خواستم[۱۴].

به همین دلیل عمر نزد پیامبر آمد، گفت: آیا تو حقیقتاً پیامبر خدا هستی؟ پیامبر فرمود: بله! سپس پرسید: مگر تو به ما نگفتی که ما به خانه خدا خواهیم رفت و در پیرامون آن طواف خواهیم کرد؟ پاسخ داد: آری! ولی آیا گفته بودم که همین امسال خواهیم رفت؟ گفت: نه. پیامبر فرمود: پس به راستی که در آینده تو به سوی آن رهسپار شده و پیرامون آن طواف خواهی کرد! عمر دوباره پرسید: مگر نه ما در راه درستی هستیم و دشمن ما در راه نادرست؟ پیامبر فرمود: بلی! «إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ لَسْتُ أَعْصِيهِ وَ هُوَ نَاصِرِي»: من فرستاده خداوند هستم و از فرمان او سرپیچی نمی‌کنم و او یاور من است! حضرت دیگر بار فرمود: ای پسر خطاب؛ من رسول خدایم و خدا هرگز مرا ضایع نخواهد ساخت!

همه اینها عمر را راضی و آرام نکرد؛ لذا باز در آخر خطاب به رسول خدا (ص) این‌چنین اعتراض کرد و گفت: آخر به چه دلیل ما باید تن به خواری در دین بدهیم؟ آیا ما بازگردیم و خدا بین ما و آنها حکم نکرده باشد؟! عمر این حرف‌ها را گفت و با نهایت غیظ و غضب از پیامبر جدا شد و به نزد ابوبکر رفت. او همان سوال‌ها را نزد ابوبکر نیز تکرار کرد. او بعدها می‌گفت: از آن روز به بعد، من روزه‌ها و نمازهای فراوان به جای آورده و صدقه زیاد برای کفاره سخنانم پرداخته‌ام[۱۵].[۱۶]

نقش جانشین پیامبر و سقایت در جحفه

مسأله بسیار جالبی که در این سفر اتفاق افتاده است ماجرای آب آوردن امیرالمؤمنین علی (ع) برای پیامبر است که یادآور سقایت آن حضرت از پیامبر در بدر و احد است.

چون پیامبر خدا برای عمره حدیبیه حرکت کرد، در «جحفه» فرود آمد و آبی برای آشامیدن در آن نیافت؛ لذا سعد بن مالک را با مشک‌های آب فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای پیامبر خدا، نتوانستم بیشتر بروم! پاهایم از ترس مشرکان، خشک شده بود! پیامبر به او فرمود: بنشین. سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پیامبر به او فرمود: تو چرا بازگشتی؟ او گفت: سوگند به کسی که تو را به حق برانگیخت، از ترس نتوانستم بروم!

در چنین موقعیتی رسول اکرم (ص) علی (ع) را خواست و او را همراه با سقاها برای تهیه آب اعزام نمود سقاها تردیدی نداشتند که علی (ع) نیز مانند افراد قبلی بدون دست‌یابی به آب باز خواهد گشت، به هر ترتیب رهسپار این مأموریت شدند، علی (ع) به حرکت خود ادامه داد تا به منطقه «حرار» رسید و آب برگرفت و مرکب‌های حامل آب را با سروصدا و آشکارا نزد پیامبر اکرم آورد زمانی وی بر رسول خدا (ص) وارد شد پیامبر تکبیر گفت و در حق آن بزرگوار دعای خیر فرمود[۱۷].[۱۸]

حدیبیه

در ذی‌قعده سال ششم هجری، رسول خدا(ص) و هفتصد تن از اصحاب، در حالی که هفتاد شتر قربانی همراه داشتند، عازم سفر حج شدند؛ ولی در حدیبیه قریشیان راه را بر حضرت گرفتند. پس از مدتی انتظار و خوف و رجا، سهیل بن عمرو، نماینده تام الاختیار قریش، به حدیبیه آمد و در پی مذاکراتی با رسول خدا(ص)، میان دو طرف پیمان صلح بر نهاده شد. امیرمؤمنان(ع) با وحی الهی از سوی پیغمبر اکرم(ص) نویسنده صلح‌نامه و تنظیم کننده قرارداد بود. پیغمبر خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «یا علی، بنویس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ». علی(ع) نوشته بود که سهیل بن عمرو گفت: ای محمد، این نوشته‌ای میان ما و تو است. آن را با نام کسی آغاز کن که ما او را بشناسیم. بنویس «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ‌»». رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «آن‌چه نوشتی پاک کن و بنویس: «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ‌»». علی(ع) گفت: «ای رسول خدا، اگر اطاعت از شما نبود، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِرا محو نمی‌کردم». سپس آن را پاک کرد و نوشت: «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ‌» پیغمبر فرمود: «بنویس این، پیمانی است میان محمد رسول خدا و سهیل بن عمرو». سهیل گفت: «اگر ما این را بپذیریم، به رسالتت اقرار کرده‌ایم. آن را پاک کن و به جایش بنویس: محمد بن عبدالله». امیرمؤمنان(ع) فرمود: «به خدا سوگند، به حقیقت او فرستاده خدا است؛ اگر چه بینی تو بر خاک مالیده شود». سهیل گفت: «نام را بنویس تا شرط صلح برقرار شود». علی(ع) فرمود: «وای بر تو ای سهیل! از عناد و دشمنی دست بردار». آن‌گاه پیغمبر، خود، به علی(ع) فرمود که آن را پاک کند. علی(ع) گفت: «یا رسول الله! دست من به سوی محو نام تو از نبوت نمی‌رود». رسول خدا(ص) فرمود: «نشانم ده تا آن را پاک کنم». علی(ع) دست پیغمبر را بر آن گذاشت و حضرت به دست خود پاکش کرد و به امیرمؤمنان(ع) فرمود: «به زودی تو خود نیز دچار چنین حالی می‌شوی و به ناچار آن را خواهی پذیرفت». سپس علی(ع) صلحنامه را به پایان رساند[۱۹].

در همین سفر بود که رسول خدا(ص) به جحفه رسید که در آنجا آب پیدا نمی‌شد. پیغمبر، سعد بن مالک را با چند مشک برای آب فرستاد. چون کمی رفت، با مشک‌های خالی نزد پیغمبر بازگشت و گفت: «ای رسول خدا، توان رفتن ندارم و از ترس دشمن پاهایم از حرکت ایستاده‌اند». پیغمبر فرمود: «بنشین». سپس مردی دیگر را به دنبال آب فرستاد. او مشک‌ها را برداشت و همان اندازه رفت و بی‌آب بازگشت. پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود: «چرا بازگشتی؟» گفت: ای رسول خدا، سوگند به آن‌که تو را به حقیقت به نبوت مبعوث کرده است، از ترس دشمن نیروی رفتن نداشتم». آن‌گاه رسول اکرم(ص) امیرمؤمنان(ع) را خواست و او را با مشک‌ها و سقاها در پی آب فرستاد. مردم دیده بودند آنان که پیش از علی(ع) رفتند، بی‌آب برگشتند. از این رو، شک داشتند که او با آب بازگردد. علی(ع) برای آوردن آب رفت تا به سنگ‌های سیاهی رسید که آب در آنجا بود و مشک‌ها را پر از آب کرد و به سوی پیغمبر بازگشت؛ در حالی که از مشک‌ها صدایی می‌آمد. چون به حضور رسول خدا(ص) رسید، آن حضرت تکبیر گفت و برای علی(ع) دعای خیر کرد[۲۰]. همچنین، در این مذاکره، سهیل بن عمرو به پیغمبر گفت: «ای محمد، بردگان ما به تو پیوسته‌اند. آنان را به ما بازگردان. رسول خدا(ص) به قدری خشمگین شد که نشانه خشم در چهره‌اش آشکار گشت. سپس فرمود: «ای گروه قریش، سخن کوتاه کنید وگرنه خداوند مردی را بر شما برانگیزد که دلش را به ایمان آزموده است و گردن‌های شما را برای دین می‌زند». برخی حاضران گفتند: یا رسول الله، آیا او ابوبکر است؟» فرمود: «نه». عرض کردند: «عمر است؟» فرمود: «نه، او همان است که در حجره کفش را وصله می‌زند». مردم شتابان به سوی حجره آمدند تا آن مرد را ببینند و امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب(ع) را دیدند[۲۱].[۲۲]

منابع

پانویس

  1. سیرة الائمه الاثنی عشر، از حسنی، ج۱، ص۲۱۷ به نقل از ابن اسحاق.
  2. کنز العمال، ج۱۰، ص۴۷۳ غزوه حدیبیه.
  3. ینابیع المودة، ص۵۹؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۷۳؛ فضائل الخمسه فیروزآبادی، ج۲، ص۲۳۷.
  4. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۰۳؛ حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۱۱۵.
  5. سبل الهدی، ج۵، ص۵۴؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج۷، ص۳۳۱؛ خصائص امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۴۹ (نسائی)؛ المناقب، ج۳، ص۱۸۴؛ الارشاد، ج۱، ص۱۲۰؛ اعلام الوری، ج۱، ص۳۷۲.
  6. دلائل النبوة، ج۴، ص۱۴۷؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۱۴.
  7. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۰۴؛ حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۱۱۵.
  8. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۲؛ الکامل، ج۲، ص۶۷۰؛ وقعة الصفین، ج۱، ص۵۰۸؛ المناقب، ج۳، ص۱۸۴؛ الامالی، ج۱، ص۱۸۷؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۳۱۴.
  9. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۰۵.
  10. فما فتح فی الاسلام فتح قبله کان اعظم منه؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۳۲۲؛ تفسیر الطبری، ج۲۱، ص۳۱۸؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۸؛ المغازی، ج۲، ص۶۰۹-۶۱۰.
  11. الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۰؛ صحیح البخاری، ص۱۲؛ تفسیر الطبری، ج۲۲، ص۱۹۹ (انتشارات شاکر)؛ تفسیر القرطبی، ج۱۶، ص۲۶۰؛ مجمع البیان، ج۹، ص۱۸۲ (مؤسسه اعلمی)؛ الدر المنثور، ج۷، ص۵۰۸.
  12. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۰۵.
  13. دخل علی الناس من ذلک امر عظیم حتی کادو یهلکون؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۸؛ الاکتفاء، ج۲، ص۲۴۱؛ تفسیر الثعلبی، ج۵، ص۵۰۸؛ فتح الباری، ج۵، ص۳۴۶.
  14. ارتبت ارتیابا لم ارتبه منذ اسلمت الا یومئذ؛ المغازی، ج۲، ص۶۰۶.
  15. صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۳، ش۳۱۸۲؛ ج۶، ص۴۸۴۴، ص۱۳۶؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۱۱؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۳۱۶ و ۳۱۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴.
  16. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۰۶.
  17. ارشاد، ص۱۰۸، فصل ۳۰، باب ۲، در کشف الغمّه، ج۱، ص۲۸۰ باب مناقب نظیر آن نقل شده است.
  18. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۰۷؛ حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۱۱۵.
  19. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۰۶.
  20. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۰۸.
  21. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۰۹؛ رسولی محلاتی، سید هاشم، زندگانی امیرالمؤمنین(ع)، ص۱۱۵، به نقل از ترمذی، السنن، ج۱۳، ص۱۶۶؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین، ص۱۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۳۷؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۴۳۳؛ تستری، نورالله، احقاق الحق، ج۵، ص۶۱۳ – ۶۰۶.
  22. رجبی، محمد حسین، مقاله «امام علی در عهد پیامبر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۱۷۵.