عابس بن ابی‌شبیب شاکری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

عابس بن ابی شبیب شاکری، از رجال برجستۀ شیعه و مردی دلیر، سخنور، کوشا و تلاش‌گر و شب زنده دار، از طایفۀ "بنی شاکر"، طایفه‌ای از همدانیان بود. او نسبت به ابا عبدالله الحسین (ع) بسیار علاقه‌مند بود و در روز عاشورا پس از اظهار وفاداری و جنگاوری دلاورانه به شهادت رسید.

مقدمه

«عابس»[۱] فرزند ابی شبیب[۲] شاکری[۳]، از رجال برجستۀ شیعه و مردی دلیر، سخنور، کوشا و تلاشگر، شب زنده دار، از طایفۀ بنی شاکر، طایفه‌ای از همدانیان بود. طایفه شاکر عموماً از محبان و دوستداران صمیمی امیر مؤمنان علی (ع) و از شجاعان عرب به شمار می‌آمدند و به آنان "فتیان العرب" می‌گفتند. حضرت در فضایل آنها در جنگ صفین فرمود: «اگر عده شاکری‌ها به هزار نفر می‌‌رسیدند، خدای تعالی همان‌گونه که سزاوار و شایسته آن است، پرستش می‌‌شد!»[۴]؛

عابس از چنین طایفه بافضیلتی است و خود تندیس اخلاص و پارسایی و شب زنده داری و شجاعت بود. او نسبت به ابا عبدالله الحسین (ع) بسیار علاقه‌مند بود. در کوفه اظهار ارادتش نسبت به امام حسین (ع) را به اطلاع مسلم بن عقیل رساند و در جمع کوفیان سخنان دلنشین و امیدوار کننده‌ای در محضر جناب مسلم بن عقیل ایراد کرد[۵].

سخنرانی عابس در حضور حضرت مسلم (ع)

وقتی مسلم بن عقیل (ع) در منزل مختار ثقفی برای گروهی از شیعیان و موالیان اهل بیت، نامه امام (ع) نسبت به نمایندگی خود و آمادگی برای حرکت به سوی کوفه را خواند و حاضران از شوق گریستند، عابس از جا برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: «اما بعد؛ من از وفاداری مردم خبر نمی‌دهم و از آنچه در قلب آنان است سخن نمی‌گویم و شما را هم مغرور نمی‌کنم، من فقط از درون قلب خود و به آنچه بر آن تصمیم دارم خبر می‌‌دهم: به خدا سوگند! هرگاه مرا صدا زنید اجابتتان می‌‌کنم، به همراهتان با دشمنانتان می‌‌جنگم. برای آنکه هیچ‌گونه صدمه‌ای را نگذارم به شما نزدیک شود، جلو رؤیتان شمشیر می‌‌زنم تا خدا را ملاقات کنم و در دامن مرگ بیفتم و مقصودی از این کار ندارم جز آنچه پیش خداست!»[۶]؛

این نطق صریح و آشکار در آن جمع از طرفی موقعیت و وفاداری او را نسبت به امام (ع) به خوبی بیان می‌‌کند و از طرفی به یاران و هم کیشان خود می‌‌آموزد که چگونه سخن گویند و باطن خود را ظاهر کنند و بر رشادت و مردانگی خود اعتماد نمایند و در آخر هم از اعتماد به بیعت دیگران سکوت کرد تا فردا که دور مسلم را خالی می‌‌گذارند شرمنده نشود، این است راه و روش مردان خدا در برخورد با پیشوا و رهبر خویش.

پس از بیعت کوفیان با مسلم، عابس به همراه شوذب و قیس بن مسهر صیداوی، دعوت نامه مردم کوفه را در مکه به امام (ع) رساند[۷] و از آنجا در خدمت امام (ع) بود تا در عاشورا در رکاب حضرتش به شهادت رسید[۸].

وفاداری مکرر عابس در روز عاشورا

عابس در روز عاشورا در چند مرتبه وفاداری و ایمان و اعتقاد راسخ خود را نسبت به امام حسین (ع) به نمایش گذاشت:

تشویق شوذب به یاری امام (ع)

چون روز عاشورا آتش جنگ شعله‌ور شد و برخی از یاران ابا عبدالله (ع) به شهادت رسیدند[۹]، عابس به شوذب گفت: ای شوذب! چه تصمیمی داری و می‌‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: همراه تو در کنار پسر رسول خدا (ص) می‌‌جنگم تا کشته شوم. عابس گفت: امروز باید با تمام توان برای سعادت خویش تلاش کنیم؛ زیرا فردا روز حساب است، نه روز عمل![۱۰].

عابس عازم میدان

عابس این عنصر شجاعت و دلاوری، پس از شهادت دوستش شوذب، به محضر امام (ع) آمد و ارادت و حمایت خود را با بیانی رسا و صریح به آن بزرگوار عرضه داشت و چنین گفت: «ای ابا عبدالله آگاه باش به خدا قسم! امروز در روی زمین، فامیل و بیگانه‌ای نیست که از تو نزد من عزیزتر و محبوب‌تر باشد، اگر می‌توانستم و قدرت داشتم که ستم و قتل تو را با چیزی عزیزتر از جانم و خونم از شما دور کنم، این کار را می‌کردم. سلام بر تو ای ابا عبدالله، خدا را شاهد می‌گیریم که همانا من به راه تو و راه پدرت هستم!»، سپس با شمشیر کشیده در حالی که زخم بر پیشانی داشت به صحنه میدان آمد[۱۱].

طبری از ابومخنف به سند خود از ربیع بن تمیم همدانی که آن روز در لشکر دشمن بود، نقل می‌کند که گفت: من عابس را شناختم و مکرراً شجاعت او را در غزوات مشاهده کرده بودم که از شجاع‌ترین مردم بود؛ لذا به سپاه عمر سعد گفتم: «ای مردم! این شیر شیران است، این پسر "ابی شبیب است، مبادا کسی تنها به میدان او رود که هلاک خواهد شد».

اما عابس که دید کسی به جنگ او نمی‌آید فریاد برآورد: «آیا مردی نیست، آیا مردی نیست به جنگ من بیاید؟!». کسی جرئت نکرد به جنگ او برود، سرانجام عمر سعد فریاد زد: «ای لشکر او را سنگ بارانش کنید!». پس از آن فرمان، او را از هر طرف سنگ باران کردند. عابس، زره و کلاه خودش را بر زمین انداخت و به سپاه دشمن حمله کرد.

راوی می‌‌گوید: به خدا سوگند، همانا دیدم او می‌‌جنگید در حالی که بیش از دویست نفر از جلوی شمشیر او فرار می‌‌کردند، اما یک باره دشمن پشت به پشت هم داد و از هر طرف بر او حمله کرد و دسته جمعی او را به شهادت رساندند و بعد سر مبارک او را از بدنش جدا کردند! و بدین ترتیب به خیل شهیدان راه حق پیوست.

در عظمت و بزرگی و شجاعت عابس همین بس که در کشتن او جمعی از سپاه دشمن به خود افتخار می‌‌کردند و سر منور او را دست به دست می‌‌گرداند و هر کدام می‌‌گفتند: من او را کشتم تا نزد عمر سعد آمدند! عمر سعد گفت: نزاع نکنید همه شما در قتل او شریک هستید؛ زیرا هیچکدام از شما یک تنه نمی‌توانستید او را به قتل برسانید![۱۲]

همانگونه که در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: «اَلسَّلاَمُ عَلَى عَابِسِ بْنِ أَبِي شَبِيبٍ اَلشَّاكِرِيِّ»[۱۳]؛ سلام و درود، بر او باد[۱۴].

در کتاب أنساب الأشراف آمده است: گفته‌اند: هنگامی که باقی مانده یاران حسین (ع) دیدند که نمی‌توانند خود حسین (ع) را از دسترس دشمن، دور نگاه دارند، برای شهادت به رقابت پرداختند و پیش رویِ حسین (ع) به جنگ پرداختند تا کشته شوند. عابِس بن ابی شَبیب، آمد و گفت: ای ابا عبداللّه! به خدا سوگند، نمی‌توانم قتل و ستم را با چیزی عزیزتر از جانم، از تو دور کنم. پس خداحافظ! سپس با شمشیرش به نبرد پرداخت و مردم، به سبب شجاعتش [از او] می‌گریختند. سپس از همه سو به او هجوم آوردند تا به شهادت رسید[۱۵].[۱۶]

شهادت عابس بن أبی شبیب شاکری و غلامش، شوذب

عابس بن أبی شبیب همراه شوذب غلام بنی شاکر آمد و به غلامش گفت: شوذب! در دل چه داری؟ چه می‌خواهی بکنی؟ شوذب گفت: چه بکنم؟ در کنار شما، نزد پسر دختر رسول الله (ص) می‌جنگم تا کشته شوم! گفت: من همچنین گمانی به تو داشته‎‌ام! حال که حاضر به دست برداشتن و رفتن نیستی، برای دفاع از ابی عبدالله به میدان برو تا خون تو را به حساب خدا بگذارد. همان‌طور که خون سایر یارانش را به حساب خدا واگذار نموده و من هم خون تو را به خدا واگذار نمایم، اگر الان کس دیگری همراه من بود که نزد من نزدیکتر و عزیزتر از شما بود باز دوست می‌داشتم پیشاپیش من به میدان برود تا جانش را به خدا واگذار کنم[۱۷]؛ چراکه شایسته است. امروز هر چه می‌توانیم طلب اجر و پاداش کنیم، چون که فردا روز حساب است و عملی در کار نخواهد بود. شوذب جلو آمد و به حسین (ع) سلام کرد و گذشت، و جنگید و به قتل رسید. رحمت خدا بر او باد.

عابس بن ابی شبیب گفت: یا اباعبدالله در روی زمین و در دور و نزدیک، کسی عزیز‌تر و محبوب‌تر از شما نزد من نیست اگر می‌توانستم با چیزی عزیزتر از جان و خونم، ظلم و ستم و قتل را از شما دور کنم، انجام می‌دادم، السلام علیک یا اباعبدالله، در پیشگاه خدا گواهی می‌دهم که من در راه تو و در راه پدرت بوده‎‌ام. آنگاه در حالی که شمشیرش به زیر آویخته شده بود قدم زنان به سوی دشمن رفت[۱۸].

ربیع بن تمیم همدانی گفت: وقتی دیدم عابس در حال آمدن است او را شناختم گفتم: ای مردم! این شیر سیاه است، این پسر ابی شبیب است، کسی از شما تنها با او مبارزه نکند! عابس پیوسته فریاد می‌زد؟! آیا کسی نیست تا با هم، تن به تن بجنگیم؟!

عمر بن سعد گفت: او را با سنگباران به زانو درآورید! از این‌رو از هر سو به سویش سنگ پرتاب کردند! عابس وقتی این صحنه را دید، زره و کلاه‌خودش را انداخت و تنها با پیراهن به طرف مردم کوفه حمله برد، راوی گوید والله دیدم بیش از دویست تن از دشمنان را به عقب می‌راند.

سپس آن‎ها از هر طرف سراغ او آمدند و عابس کشته شد[۱۹]. رحمت خدا بر او باد.[۲۰]

منابع

پانویس

  1. عائش (پاورقی بحارالانوار، ج۴۵، ص۷۳)، عباس بن حبیب (اسرار الشهادة، ج۲، ص۵۴).
  2. پدرش را شبیب، حبیب، شبث و لیث نیز گفته‌اند. (ارشاد، ج۲، ص۱۰۶ «پاورقی»، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۲۶، انوارالهدی؛ اقبال الاعمال، ج۳، ص۷۹ و ۳۴۵؛ مثیرالاحزان، ص۳۲؛ اسرارالشهادة، ج۲، ص۲۹۶.)
  3. منسوب به شاکر، تیره‎ای از بنی همدان الانساب، ج۳، ص۳۸۲.
  4. « لَوْ تَمَّتْ عِدَّتُهُمْ أَلْفاً لِعَبْدِ اللَّهِ حَقَّ عِبَادَتِهِ »؛ ابصارالعین، ص۱۲۷ و وقعه صفین، ص۳۱۵.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۴-۴۹۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۶.
  6. أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لاَ أُخْبِرُكَ عَنِ اَلنَّاسِ، وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِهِمْ، وَ مَا أُغِرُّكَ مِنْهُمْ، وَ اَللَّهِ لَأُحَدِثَنَّكَ عَمَّا أَنَا مُوَطِّنٌ نَفْسِي عَلَيْهِ؛ وَ اَللَّهِ لَأُجِيبَنَّكُمْ إِذَا دَعَوْتُمْ، وَ لَأُقَاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُمْ، وَ لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي دُونَكُمْ حَتَّى أَلْقَى اَللَّهَ، لاَ أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلاَّ مَا عِنْدَ اَللَّهِ؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵.
  7. ابصارالعین، ص۱۰۴.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۵-۴۹۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۵۴.
  9. ابصارالعین، ص۱۰۴.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۶.
  11. تاریخ طبری، ج۵ ص۴۴۴؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۹؛ نفس المهموم، ص۲۷۳ و مقتل مقرم، ص۲۵۳.
  12. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۴؛ نفس المهموم، ص۲۷۴ و مقتل مقرم، ص۲۵۲.
  13. زیارت ناحیه مقدسه، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۷۳.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۶-۴۹۸؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۵۴.
  15. «فَلَمَّا رَأَى بَقِيَّةُ أَصْحَابِ الحُسَيْنِ (ع) أنَّهُمْ لَا يَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ يَمْتَنِعُوا وَ لَا يَمْنَعُوا حُسَيْنَاً (ع)، تَنَافَسُوا فِي أَنْ يُقْتَلُوا، فَجَعَلُوا يُقَاتِلُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتَّى يُقْتَلُوا. وَ جَاءَ عَابِسُ بْنُ أَبِي شَبِيبٍ فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، وَاللّهِ مَا أَقْدِرُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنْكَ القَتْلَ وَالضَّيمَ بِشَيءٍ أعَزَّ عَلَيَّ مِنْ نَفْسِي، فَعَلَيكَ السَّلامُ! وَ‌قاتَلَ بِسَيْفِهِ، فَتَحَامَاهُ النَّاسُ لِشَجَاعَتِهِ، ثُمَّ عَطَفُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، فَقُتِلَ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۰۴).
  16. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۵۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۶.
  17. یعنی رنج و ناراحتی‌ای را که در پرتو کشته شدنش عایدم می‌شود برای رضای خدا تحمل کنم و به حساب خدا واگذار کنم.
  18. . تاریخ طبری، ج۵، ۴۴۳-۴۴۴، ادامه خبر محمد بن قیس؛ شیخ مفید تنها سلام دادن شوذب به امام (ع) و شهادتش را با اندکی تفاوت دو عبارات ذکر کرده است، ر. ک: ارشاد، ج۲، ص۱۰۵.
  19. تاریخ طبری، ج ۵، ص۴۴۴، به نقل از ابی مخنف از نمیر بن وَعله از مردی از بنی عبد به نام ربیع بن تمیم که خود شاهد وقایع روز عاشورا بوده است.
  20. یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۸۲.