عبدالله بن ابیامیه مخزومی در تاریخ اسلامی
مقدمه
نام و نسب او عبدالله بن ابی امیة بن مغیرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم مخزومی است[۱]. نام اصلی او حذیقه بود که به او سهل نیز گفته میشد[۲]. کنیه پدرش، ابی امیه بود که به وی علقمه میگفتند و مادرش، عاتکه، دختر عبدالمطلب بود؛ یعنی عبدالله پسر عمه پیامبر a بود. همچنین ابی امیه برادر پدری ام سلمه، همسر پیامبر a نیز میباشد. در این صورت عبدالله برادر زاده، ام سلمه محسوب میشود. در حالی که ذهبی عبدالله را برادر ام سلمه یاد میکند، نه برادرزادهاش[۳].
به ابی امیه، زاد الراکب نیز میگفتند. ابن کلبی گوید: زاد الراکبها سه نفر بودند: زَمَعة بن أَسود بن مطلب بن اسد بن عبدالعزی که در روز بدر جزء کفار بود و کشته شد؛ مسافر بن ابو عمرو بن امیه، و ابو امیة بن مغیره مخزومی و ابو امیه بیشتر به این صفت شهرت داشت. هم چنین از ابن کلبی و زیبر نقل شده که به آنان، از واد الراکب میگفتند؛ زیرا توشه کسی را که با آنان سفر میکرد، تأمین میکردند و به او اجازه نمیدادند تا از مال خود خرج کند[۴].[۵]
عبدالله و مبارزه با پیامبر a
عبدالله بن ابی امیه قبل از مسلمان شدن، به شدت با پیامبر a مبارزه میکرد و شاید کمتر کسی مانند وی نسبت به رسول خدا a و مسلمانان دشمنی میورزید. وی سخنان متعددی درباره علت ایمان نیاوردنش، به پیامبر a میگوید که در ادامه بیان خواهد شد. ابن اثیر ضمن بیان نام استهزا کنندگان و کسانی که پیامبر a را بیشتر و سختتر آزار میدادند، میگوید: برخی در آغاز با پیامبر a سخت دشمنی کردند ولی بعد اسلام آوردند، که میتوان ابوسفیان و عبدالله بن ابی امیه مخزومی را نام برد[۶].
ابن مسیب از پدرش روایت میکند که چون زمان وفات ابوطالب فرا رسید، پیامبر a نزد او آمد، در حالی که ابو جهل و عبدالله بن ابی امیه نزد او بودند. پیامبر a به او فرمود: "ای عمو! بگو لا اله الا الله، تا بتوانم در پیشگاه الهی برای تو شفاعت کنم". ابو جهل و عبدالله به ابوطالب گفتند: ای ابوطالب! مبادا از آیین و دین عبدالمطلب برگردی. آخرین گفتار ابوطالب این بود که به آیین عبدالمطلب است. پس پیامبر a فرمود: "تا زمانی که خداوند مرا منع نکند، برای تو طلب آمرزش خواهم کرد"[۷].مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ[۸].
در آیه بعد آمده است: وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ[۹].
و آیه دیگری که در این باره نازل شد، این بود: إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ[۱۰].
مشرکان مکه تا زمانی که حضرت خدیجه و ابوطالب زنده بودند، به پیامبر a آزار زیاد نمیرساندند اما بعد از وفات این دو بار پیامبر a، آزار و اذیت نسبت به مسلمانان و پیامبر a به اوج خود رسید. به طوری که پیامبر a بعد از سه سال به مدینه هجرت فرمودند[۱۱].
عبدالله بن ابی امیه از جمله کسانی بود که قریش به نزد نجاشی فرستادند تا مهاجرین به حبشه را برگردانند. عبدالله به همراه عمرو بن عاص به حبشه رسیدند و هدیه نجاشی را تقدیم نمودند و گفتند: گروهی کمخرد از میان ما دین ملت خود را ترک کردهاند و در عین حال دین پادشاه (نجاشی) را هم نپذیرفتهاند و یک دین ساختگی که ما و شما آن را نمیشناسیم، برای خود در آوردهاند. اعیان و اشراف قوم آنها، ما را نزد شما فرستادهاند که آنها را برگردانیم. آنها از یاران پادشاه خواستند که بدون آنکه شاه آنها را ملاقات کند یا با آنها گفتگو نماید، [[[مهاجران]] را] برگردانند؛ زیرا بیم این داشتند که اگر پادشاه با آنها سخن گوید، دیگر آنها را تسلیم نکند. یاران پادشاه به آن دو وعده دادند که خواستهشان را انجام دهند. اما وقتی یاران پادشاه از وی خواستند مسلمین را تسلیم اهل قریش نماید، پادشاه ناراحت شد و گفت: "به خدا سوگند، من هرگز مردمی را که به من پناه آوردهاند، تسلیم نمیکنم"[۱۲].
فرستادگان قریش ناکام از نزد نجاشی بیرون رفتند. عمرو بن عاص به عبدالله بن ابی امیه گفت: "به خدا فردا مجددا به نزد پادشاه میروم و ریشه اینها را میزنم!" عبدالله گفت: نه، این کار را نخواهیم کرد. اینان اگر چه در دین با ما مخالفت کردهاند، ولی هر چه باشد با ما پیوند خویشاوندی و بستگی فامیلی دارند"[۱۳]. روز بعد عمرو بن عاص نزد نجاشی رفت اما به نتیجه مطلوب نرسید.
بعد از هجرت مسلمانان به مدینه، عبدالله در جنگ احد بر علیه پیامبر a به همراه مشرکین شرکت کرد. چون مشرکان شکست خوردند، نخستین کسی که به مشرکان مکه این خبر را رساند، عبدالله بن ابی امیه بود. وی که شاهد پیروزی اولیه مسلمانان بود، خوش نداشت که به مکه برود، پس به طائف رفت و خبر داد که اصحاب محمد a پیروز شدند و ما گریختیم و من هم نخستین کسی هستم که آمدهام. اما بعد از برگشتن دوباره مشرکان به جنگ و پیروزی آنها استاندار، وحشی خبر پیروزی آنان را داد[۱۴].[۱۵]
عبدالله و مخالفت با رسول خدا a
سران قبایل قریش مثل عتبة بن ربیعه، ابوسفیان، نضر بن حارث، عبدالله بن امیه، عاص بن وائل و... کنار کعبه جمع شدند و گفتند: کسی را نزد محمد بفرستید و او را به اینجا احضار کنید. فردی را نزد پیامبر a فرستادند و گفتند: اشراف قوم تو جمع شدهاند تا با تو سخن گویند، نزد آنها برو. رسول اکرم a که علاقه شدیدی بر هدایت آنها داشت، خود را سریعا به آنها رسانید و در جمع شان نشست. ایشان گفتند: ای محمد ما را نزد تو فرستادهاند تا با تو صحبت کنیم. به خدا قسم ما تا به حال ندیدهایم مردی از عرب مانند آنچه بر سر قومت آوردهای، آورده باشد. تو به گذشتگان ما بد میگوئی، از دین ما خرده میگیری، خدایان را بد میگویی و ما را سفیه و نابخرد میخوانی، جماعات را پراکندهای و هیچ امر زشتی نمانده است که بین ما و خودت به وجود نیاورده باشی. اگر با این سخنان میخواهی اموالی را به دست آوری که ما اموال بسیاری برایت فراهم میکنیم تا از همه داراتر شوی، و اگر سروری و بزرگی میخواهی ما تو را سرور خود قرار میدهیم و اگر پادشاهی میخواهی ما تو را سلطان خود قرار میدهیم، و اگر فکری بر تو غلبه کرده و جن به تو الهام کرده است و شاید چنین باشد، ما حاضریم اموال خود را برای دارو و معالجه تو صرف کنیم تا خوب شوی.
رسول اکرم a به آنها گفت: چنین نیست که شما میگویید. آن چه را آورده ام نه برای این است که به ثروتی از شما دست یابم، و نه بزرگی بر شما را میخواهم و نه سلطنت بر شما را، بلکه خداوند مرا برای هدایت شما فرستاده و قرآن را بر من نازل کرده است و به من امر کرده تا شما را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم. من هم رسالت پروردگار را به شما ابلاغ کردم و شما را نصیحت نمودم. اگر آنچه را آوردهام از من قبول کردید حظ دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد و اگر نپذیرفتید من به امر خداوند صبر میکنم تا خداوند بین من و شما حکم کند[۱۶].
سران قریش گفتند: اینک که تو خود را پیامبر میدانی پس خدمتی برای ما انجام بده، زیرا میدانی شهر ما در تنگنای کوهها قرار گرفته و خشک است و روی همین جهت زندگی بر ما دشوار شده است، از خدایت بخواه کوهها را عقب ببرد تا شهر وسعت یابد، نهرهایی مانند شام و عراق بر ما جاری کند و پدران و اجدادمان را زنده نماید تا به راستی و حقیقت تو گواهی دهند، مخصوصا قصی بن کلاب، آن پیرمرد راستگو را زنده گرداند که اگر او تو را تصدیق کند همه ما ایمان میآوریم.
پیامبر اکرم a فرمود: من به این چیزهایی که شما پیشنهاد میکنید مأمور نشدهام، و به آنچه مأمور بودم به شما ابلاغ کردم، اگر پذیرفتید، خوشا به حالتان و اگر نپذیرفتید صبر میکنم تا خدا میان ما حکم کند.
سران قریش گفتند: اینک که پیشنهادات ما را نمیپذیری پس چند چیز برای خود بخواه تا بدان مقام و منزلت تو را بفهمیم و به تو ایمان آوریم. از خدایت بخواه فرشتهای همراهت بفرستد تا تو را تصدیق کند و جواب ما را بدهد یا از او بخواه تا باغها و گنجهایی برایت قرار دهد تا از آمدن به بازار و تحصیل معاش خلاص گردی، زیرا در غیر این صورت با ما فرقی نداری که ما برای معاش زحمت بکشیم و تو هم زحمت بکشی. آن حضرت فرمود: از خدای خود چنین تقاضایی نمیکنم و برای امثال اینها مبعوث نشدهام ولی مبعوث شدهام تا شما را از عذاب ترسانده و به نعمتهای ابدی مژده دهم و همان است که گفتم؛ اگر پذیرفتید بهره دنیا و آخرت از آن شماست وگرنه صبر میکنم تا خدا میان من و شما حکم کند.
سران قریش گفتند: اگر هیچ یک از این پیشنهادات را نمیپذیری از خدا بخواه قطعه ای از آسمان بر ما فرو آورد و ما را هلاک کند. پیامبر a در جواب این درخواست فرمود: این هم با خداست اگر بخواهد انجام میدهد. سران قریش گفتند: ای محمد آیا خدای تو نمیدانست که ما چنین انجمنی خواهیم کرد و چنین درخواستهایی از تو خواهیم داشت، پس چرا قبلا این جریان را به تو اطلاع نداد و پاسخ سخنان ما را به تو نیاموخت تا ما بدین ترتیب گفتار تو را بپذیریم؛ زیرا ما با این گفتارهای تو سخنت را نمیپذیریم؛ ما شنیدهایم تو از مردی که در یمامه است به نام رحمان، تعلیم میگیری، به خدا سوگند ما هرگز به رحمان ایمان نخواهیم آورد. در پایان گفتند: با تو اتمام حجت کردیم، هر چه پیشنهاد میکنیم، نمیپذیری. ما هم از تو دست برنمی داریم تا تو را هلاک کنیم یا ما را هلاک و نابود سازی[۱۷].
سخن قریش به پایان رسید و رسول خدا a از آن مجلس برخاست و افسرده خاطر به منزل بازگشت و عبدالله پسر عمهاش نیز با وی همراه شد. در راه عبدالله به پیامبر a گفت: "ای محمد، بستگانت پیشنهادهایی کردند، آنها را قبول نکردی. سپس چیزهایی را خواستند تا به این وسیله مقامت را بشناسند و بفهمند که راست میگویی تا ایمان بیاورند، اما آنها را هم نپذیرفتی! دوباره از شما خواستند که برای خود چیزهایی بخواهی تا فضل تو بر دیگران روشن شود؛ آنها را هم رد کردی! سپس از شما خواستند که آنچه را که آنها را از آن میترسانی، سریعتر بیاوری و چنین نکردی و به آن هم گوش نداد. لذا من هرگز به تو ایمان نمیآورم مگر اینکه نردبانی به سوی آسمان بگذاری و از آن بالا بروی و من این را ببینم که به آسمان رفتهای و سپس تعدادی از ملائکه با خود بیاوری که به رسالت تو شهادت بدهند و نیز کتابی بیاوری که به رسالت تو شهادت بدهند و نیز کتابی بیاوری که به سود تو گواهی دهد و گفته ات را تصدیق کند. به خدا قسم، اگر همه اینها را هم انجام دهی، باز معلوم نیست که تو را تصدیق کنم". این سخنان را گفت و از پیامبر یا جدا شد و پیامبر a افسرده و غمناک به منزل برگشت[۱۸]. به دنبال این ماجرا خداوند آیات وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنبُوعًا أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِيرًا أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاء كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبِيلاً أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاء وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَرًا رَّسُولاً [۱۹] را نازل کرد[۲۰].[۲۱]
اسلام آوردن عبدالله
هنگامی که پیامبر a به قصد فتح مکه حرکت کرده و به سوی مکه میرفت، عبدالله اسلام آورد. پس ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب و عبدالله بن ابی امیه، رسول خدا a را در نیق العقاب که بین مکه و مدینه است، ملاقات کردند و از ایشان خواستند که به آنها اجازه دهد تا به حضورش برسند. ام سلمه درباره آنها به رسول خدا a گفت: "اینها پسر عمو و پسر عمه تو هستند". پیامبر a فرمود: "من نیازی به آنها ندارم. پسر عمویم آبرویم را برد و پسر عمهام در مکه به من چنین و چنان گفت. وقتی آنها سخنان رسول خدا را شنیدند، ابوسفیان که طفل کوچکی نیز همراه او بود، گفت: "به خدا قسم، یا پیامبر a به من اجازه میدهد یا دست این طفل را میگیرم و سرگردان میگردم تا هر دو از تشنگی و گرسنگی بمیریم". وقتی این سخن او به رسول خدا a رسید، دلش به حال آنها سوخت و به آنها اجازه حضور داد و آن دو مسلمان شدند[۲۲].
گویا مشرکان مکه از تصمیم مسلمانان برای فتح مکه آگاه شده بودند و همین میتواند دلیل خروج عباس بن عبدالمطلب با خانوادهاش و برادرزادهاش ابوسفیان و خواهرزادهاش عبدالله باشد. عباس سلام کرد و گفت: "پدر و مادرم به فدایت! این عموزاده تو است که آمده تا توبه کند و دیگری عمه زاده ات میباشد". رسول اکرم a فرمود: "نیازی به آنها ندارم. این عموزادهام پرده آبروی مرا پاره کرد و این عمه زادهام همان کسی است که در مکه به من گفت: به تو ایمان نمیآوریم، تا چشمهای از زمین بجوشانی". پس از آنکه عباس از نزد پیامبر a خارج شد، ام سلمه به پیامبر a گفت: "پدر و مادرم به فدایت! همانا عموزادهات برای توبه به سوی شما آمده، مبادا که او از همه مردم نسبت به تو بدبختتر باشد و برادرم که عمه زادهات و داماد شما است، مبادا شقیتر و بدبختتر از همه باشد. و بعد از این ماجرا، اسلام آن دو پذیرفته شد[۲۳].
در نقل دیگری آمده است: عبدالله و ابوسفیان به قصد مدینه از مکه خارج شدند و پیامبر a را بین سقیا و عرج ملاقات کردند. سپس پیامبر a از آنها روی گردانید. ام سلمه به پیامبر a گفت: "پسر عمو و پسر عمهات را بدبختترین مردم قرار مده". امام علی S به ابوسفیان گفت: "نزد رسول خدا a برو و به ایشان این سخن را که برادران یوسف به او گفتند، بگو؛ قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ[۲۴]. ابوسفیان این کار را کرد. رسول خدا a فرمود: قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[۲۵]. پیامبر a آن دو را پذیرفت و هر دو اسلام آوردند[۲۶].[۲۷]
خداوند چرا به قریش پاسخ نداد؟
ممکن است افرادی فکر کنند چرا خداوند اقلاً یکی از خواستههای مردم مکه را اجابت نکرد؟ پاسخ داده میشود که:
- کسانی که چنین تقاضاهایی میکردند نمیخواستند اسلام آورند و گرنه به اندازه کافی دلیل و برهان بر صدق گفتار پیامبر a در دست داشتند.
- بر حسب روایتی دیگر از ترس آنکه مبادا باز هم تکذیب کنند و عذاب بر ایشان نازل شود از تقاضایشان صرفنظر کردند و آن روایت این است: آنان از حضرت خواستند تا دعا کند خدا کوه صفا را تبدیل به طلا کند، تصمیم گرفت دعا کند، جبرئیل نازل شد و گفت: هرچه بخواهند انجام میدهیم ولی باید متوجه باشید که اگر پس از انجام خواستههایشان باز هم تکذیب کنند آنها را هلاک خواهیم کرد[۲۸].[۲۹]
قرآن به قریش پاسخ میهد
خداوند متعال در قرآن مجید به هر قسمت از خواستههای سران قریش پاسخهایی داده است که به برخی از این آیات اشاره میشود. در جواب قسمت اول، یعنی آنچه قریش برای خود خواستند، در قرآن کریم چنین آمده است: وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِنْ دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ[۳۰].
و از قسمت دوم، یعنی آنچه برای پیامبر a خواستند قرآن چنین جواب میدهد:وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا * تَبَارَكَ الَّذِي إِنْ شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِنْ ذَلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَلْ لَكَ قُصُورًا بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيرًا[۳۱].
اما درباره تقاضاهای عبدالله بن ابی امیه این آیات ذیل نازل شد: أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا[۳۲][۳۳].[۳۴]
عبدالله و شهادت
عبدالله بن ابی امیه با وجود دشمنی سرسخت با مسلمانان، قبل از فتح مکه مسلمان شد و در فتح مکه و جنگهای حنین و طائف شرکت داشت و در طایف به خاطر اصابت تیر به شهادت رسید[۳۵].
به نقل ابن خلدون، در محاصره طائف و از جمله دوازده نفر از مسلمانان که چهار تن از انصار بودند، سعید بن سعید بن العاص و عبدالله بن ابی امیه به شهادت رسیدند[۳۶].[۳۷]
عبدالله و دعای پیامبر a برای او
نقل شده، پیامبر a برای عبدالله از خداوند طلب رحمت نمود و آن زمانی بود که به ایشان خبر دادند، کسی که در غزوه حنین عثمان بن عبدالله را کشته، عبدالله بن ابی امیه است. بعد از رسیدن این خبر به پیامبر a، آن حضرت فرمود: "خداوند عبدالله بن ابی امیه را رحمت فرماید و عثمان بن عبدالله بن ربیعه را از رحمت خود دور بدارد که (عبدالله) قریش را دشمن میداشت". چون دعای پیامبر a در حق عبدالله به وی رسید، گفت: "آرزومندم که خداوند شهادت را نصیب من فرماید". و به هنگام محاصره طائف، به شهادت رسید[۳۸].[۳۹]
منابع
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴-۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۶۸؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۵۹۷.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۵۹۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۶۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۴، ص۳۱۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۵۹۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۶۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۲.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۲۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۷۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۳۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۹۸؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۸.
- ↑ "پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند" سوره توبه، آیه ۱۱۳.
- ↑ "و آمرزشخواهی ابراهیم برای پدرش جز بنا به وعدهای نبود که به وی داده بود و چون بر او آشکار گشت که وی دشمن خداوند است از وی دوری جست؛ بیگمان ابراهیم دردمندی بردبار بود" سوره توبه، آیه ۱۱۴.
- ↑ "بیگمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمیتوانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی میکند و او به رهیافتگان داناتر است" سوره قصص، آیه ۵۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۹۸؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۸.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۸۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۴۳.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۲۴-۶۲۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۹۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۹۶-۲۹۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۹۸.
- ↑ «و گفتند: هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا برای ما از زمین چشمهای فرا جوشانی یا باغستانی از نخل و انگور داشته باشی که لابهلای آن جویبارهایی، نیک روان سازی یا چنان که میپنداری، آسمان را پارهپاره بر سر ما افکنی یا خداوند و فرشتگان را پیش روی آوری یا خانهای زرّین داشته باشی یا به آسمان فرا روی و فرا رفتنت را (هم) هرگز باور نخواهیم داشت مگر نوشتهای برای ما فرو فرستی که آن را بخوانیم؛ بگو: پاکا که پروردگار من است، مگر من جز بشری پیام آورم؟» سوره اسراء، آیه ۹۰-۹۳.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۶۷۸-۶۷۹؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۲۶.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۲۶-۶۲۹.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۱۱-۸۱۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۵۳۶.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۱۹؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸۴۶؛ المغازی، واقدی، ص۸۱۰-۸۱۱.
- ↑ "گفتند: سوگند به خداوند که خداوند تو را بر ما برتری داده است و بیگمان ما گنهکار بودیم" سوره یوسف، آیه ۹۱.
- ↑ "(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربانترین مهربانان است" سوره یوسف، آیه ۹۲.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۲.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۲۹-۶۳۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۱۷.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۳۱.
- ↑ "و اگر قرآنی بود که کوهساران بدان به جنبش میافتاد یا زمین با آن پاره پاره میشد یا با آن مردگان به سخن آورده میشدند (باز ایمان نمیآوردند و کار ایمانشان با شما نیست)؛ بلکه تمام کارها از آن خداوند است؛ آیا مؤمنان درنیافتهاند که اگر خداوند بخواهد همه م" سوره رعد، آیه ۳۱.
- ↑ "و گفتند: چگونه پیغمبری است این، که خوراک میخورد و در بازارها راه میرود؟! چرا به سوی او فرشتهای فرو نفرستادهاند تا بیمدهندهای همراه او باشد؟ یا چرا گنجی به سوی او (از آسمان) نمیافکنند یا باغی ندارد که از (بار و بر) آن بخورد؟ بنگر چگونه برای تو مثلها زدند و گمراه شدند و نمیتوانند راهی بیابند بزرگوار است آن (خداوند) که اگر بخواهد برای تو بهتر از آن برمیگمارد: بلکه آنان رستخیز را دروغ شمردهاند و ما برای هر کس که رستخیز را دروغ شمارد آتشی فروزان آماده کردهایم" سوره فرقان، آیه ۷-۱۱.
- ↑ "یا خانهای زرّین داشته باشی یا به آسمان فرا روی و فرا رفتنت را (هم) هرگز باور نخواهیم داشت مگر نوشتهای برای ما فرو فرستی که آن را بخوانیم؛ بگو: پاکا که پروردگار من است، مگر من جز بشری پیام آورم؟" سوره اسراء، آیه ۹۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۰۹.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۳۱-۶۳۳.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۶۹؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۴.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۴۹.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۳۳.
- ↑ مغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۹۵-۶۹۶.
- ↑ حبیبی، پروین، مقاله «عبدالله بن ابی امیه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۳۳-۶۳۴.