عدالت امام علی در حدیث

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نمونه‌هایی از عدالت امام علی (ع) در تقسیم بیت المال

۱. در روضه کافی از محمد بن جعفر عقبی، مرفوعاً نقل شده که: علی (ع) در یکی از روزها خطبه‌ای خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم! آدم ابوالبشر و حوا غلام و کنیز نزاییده‌اند، همه مردم حر و آزادند لکن خدا بعضی از شما را بر بعضی دیگر نعمت داده که خدمتگزار باشد و فرمان برد. پس هر کس برای او سوابق رنج و خدمتی در اسلام هست صبر کند و بر خدا منت نگذارد، بدانید اگر چیزی در بیت المال حاضر باشد ما آن را به طور یکسان و تساوی در بین نژاد سیاه و سرخ پخش می‌کنیم». در آن جمع، مروان به طلحه و زبیر گفت: علی از این سخن غیر از شما را قصد نکرد.

راوی می‌گوید: امام به هر کدام از مردم سه دینار عطا فرمود و به یک تن از شخصیت‌های انصار سه دینار داد و به غلام سیاه آزاد شده همان انصاری هم سه دینار، مرد انصاری گفت: یا امیرالمؤمنین! این غلامی است که من دیروز او را آزاد کرده‌ام مرا و او را یکسان قرار می‌دهی؟ فرمود: من در کتاب خدا نظر کردم برای اولاد اسماعیل برتری بر اولاد اسحاق نیافتم[۱].

این تقسیم عادلانه اولین حرکت انقلابی حضرت پس از بیعت مردم با او بود و نشان داد که قول علی با عملش یکی است و همه در استفاده از اموال بیت المال مساوی هستند.

۲. در روضه کافی از ابی مخنف ازدی نقل شده که می‌گوید: جمعی از شیعیان نزد امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! هرگاه این اموال را بیرون بدهی و بین سران، رؤسا و اشراف پخش کنی و آنها را بر ما برتری دهی چه شود؟ وقتی که امر حکومت انتظام یافت سپس به عدالت و تقسیم به مساوات میان رعیت برگرد که افضل شیوه‌های رعیت‌پروری است و خدا تو را به آن عادت داده است.

امام در پاسخ آنها فرمود: «ای وای! آیا مرا - که سرپرست مسلمانان هستم -امر می‌کنید که با ستم کردن به اهل اسلام، به پیروزی برسم؟ نه، به خدا سوگند! مادامی که شب‌نشین‌ها حدیث شب می‌گویند و تا در آسمان ستاره‌ها را می‌بینم چنین نخواهد شد. والله اگر اموال آنان، برای خود من هم بود باز به تساوی میانشان پخش می‌کردم تا چه رسد به آنکه فقط اموال خود آنان است و بس».

راوی می‌گوید: سپس امام سر به زیر انداخت و سکوتی طولانی کرد و به اندیشه فرو رفت. چرا امام سکوت کرد و در فکر فرو رفت؟ شاید سکوت امام برای این بود که چرا مخلصین او چنین پیشنهادی را داده‌اند و این کاشف از خطری است که دولت آل علی را متزلزل کرده است. شاید فکر کرد که ممکن است با این جوابی که داد این دوستان نزدیک هم سرخورده شوند و از دور حضرتش بروند و علی را تنها بگذارند و شاید هم فکر کرد که آیا اینها از چنین سخنی قانع شدند یا خیر؟ و شاید... .

خلاصه امام سر برداشت و باز شروع به سخن نمود و فرمود: «هر کس از شما که مالی دارد او را زنهار از فساد؛ زیرا اعطای آن در غیر حق تبذیر و اسراف است، پس هر کدام از شما مالی دارد باید به وسیله آن به خویشاوندان خود برسد و به آنان هدیه‌ای بدهد، به طرز نیکو و پسندیده‌ای با آن مهمان‌داری کند، رنج‌دیدگان، درماندگان، افتادگان، اسیران و در راه ماندگان را از غم برهاند که موفقیت به این خصال بلند، بزرگواری‌های دنیا و شرف آخرت است»[۲].

محاسن برقی نظیر همین برخورد را نسبت به جماعتی از قریش، گزارش می‌دهد[۳]. شیخ صدوق و شیخ مفید این جریان را از ربیعه و عماره نقل می‌کنند[۴].

۳. هارون بن عنتره از پدرش نقل می‌کند: من در قصر خورنق (بارگاه معروف پادشاهان حیره) بر علی بن ابی طالب (ع) فرمانروای کل ممالک اسلامی وارد شدم. فصل زمستان بود. دیدم حضرت لباس مستعملی به خود پیچیده و از سرمای هوا به خود می‌لرزد. گفتم: یا امیرالمؤمنین! خدا برای تو و خاندان تو هم، چون دیگران، در این مال سهمی قرار داده است، چرا با نفس خود چنین می‌کنی؟

امام فرمود: «من در بیت المال برای شما زحمتی ندارم و این قطیفه مستعملی هم که دارم از مدینه به همراه خود آورده‌ام»[۵].

۴. اصبغ بن نباته می‌گوید: هرگاه مالی برای امام (ع) می‌آوردند معمول آن بود که آن را داخل بیت المال مسلمین می‌گذاشت، سپس مستحقین را جمع می‌کرد، دستی در مال می‌کرد و آنها را از چپ و راست می‌فشاند می‌فرمود: ای طلای زرد و ای سیم سفید، غیر مرا گول بزنید. سپس بیرون نمی‌آمد تا همه آن‌چه در بیت المال بود پخش می‌کرد و به هر صاحب حقی، حق او را می‌داد. بعد دستور می‌داد که جاروب شود و آب بپاشند. سپس در آنجا دو رکعت نماز می‌گذارد و بعد دنیا را سه طلاقه می‌کرد و بعد از سلام می‌گفت: «ای دنیا! خود را به من عرضه مکن، خود را پیش من زینت منما، مرا گول مزن که من تو را سه طلاقه کردم که رجوع در آن نیست»[۶].

۵. محمد بن فضیل از هارون بن عنتره از زاذان نقل می‌کند که گفت: من با قنبر، غلام علی (ع)، رفتم دیدم قنبر می‌گوید: برخیز یا امیرالمؤمنین! چیزی برای شما پنهان کرده‌ام. امام فرمود: چه چیز است؟

گفت: به همراه من برخیز، امام (ع) برخاست وی را تا خانه‌اش برد و در آنجا برخورد کردند به غراره‌ای (جوال بزرگی) مملو از ظروف طلا و نقره، گفت: یا امیرالمؤمنین! من چون دیدم که تو هر چه هست تقسیم می‌کنی و چیزی برای خود نمی‌گذاری اینها را از بیت المال برای شما ذخیره کرده‌ام[۷].

علی (ع) فرمود: دوست داشتم به جای این اموال، آتش عظیمی به خانه‌ام داخل می‌کردی؟ سپس شمشیرش را کشید و آنها را تکه تکه کرد. آن قدر با شمشیر بر طلاها و نقره‌ها زد که مقداری از آنها نصف و مقداری بیشتر قطعه قطعه شد. بعد فرمود: تقسیم کنید به حصص، آن‌گاه این شعر را خواند: «هَذَا جَنَايَ وَ خِيَارُهُ فِيهِ‌ إِذْ كُلُّ جَانٍ يَدُهُ إِلَى فِيهِ» سپس از جا برخاست و به سوی بیت المال رفت و هر چه در آنجا یافت آن را هم تقسیم کرد، در آخر دید که در محل بیت المال سوزن نخ‌هایی باقی است. فرمود: اینها را هم تقسیم کنید.

به امام گفتند: به اینها نیازی نداریم. فرمود: به خدایی که جانم در دست قدرت اوست به خوب و بدش مؤاخذه می‌شویم[۸].

۶. عاصم بن کلیب از پدرش نقل می‌کند که: مالی از اصفهان برای امام علی (ع) آوردند و اهل کوفه آن روزها اسباع[۹] بودند. امام امیرالمؤمنین (ع) همه آن مال را به هفت قسمت کرد. در آن میان رغیفی (گرده نانی) دید آن را هم هفت قسمت کرد و برای هرکس یک پاره از آن رغیف را گذاشت، سپس بین سران اسباع، قرعه انداخت که اولی را به کدام طایفه بدهد و دومی را به کدام طایفه و...[۱۰].

۷. هلال بن مسلم از جدش نقل می‌کند: عصر بود، مالی برای بیت المال آوردند، خود شاهد بودم که حضرت علی (ع) فرمود: «این مال را تقسیم کنید». گفتند: عصر است یا امیرالمؤمنین! تا فردا تأخیر بینداز. فرمود: آیا ضمانت می‌کنید که تا فردا زنده باشم؟ گفتند: چه چیز در اختیار ماست؟ امام فرمود: پس تأخیر نیندازید و تقسیم کنید. راوی می‌گوید: شمعی آوردند و آن مال را در روشنایی شمع تقسیم کردند[۱۱].

۸. شعبی گوید: من داخل رحبه (میدان) کوفه شدم در حالی که من پسرکی بودم. ناگهان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) را دیدم ایستاده، دو خرمن از طلا و نقره پیش روی او ریخته بود تازیانه‌ای به دست و مردم را دور می‌زد. سپس برگشت به سوی آن مال، پس آن را تقسیم کرد میان مردم تا چیزی از آن باقی نماند. آن‌گاه به خانه خود رفت و هیچ چیز از آنها را (نه کم و نه زیاد) با خود نبرد. من پیش پدرم برگشتم و گفتم: ای پدر! من امروز «بهترین مردم» یا «نادان‌ترین مردم» را دیده‌ام! پدر گفت: چه کسی بود ای پسر؟ گفتم: علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین را دیدم چنین و چنان کرد. پس قصه را برای او گفتم، پدرم گریست و گفت: ای پسرم! بهترین مردم را دیده‌ای[۱۲].

۹. روزی امام (ع) شمشیرش را به بازار آورد تا بفروشد و با پول آن لباس تهیه کند و می‌گفت: چه کسی این شمشیر را از من می‌خرد. به خدا سوگند! چقدر با همین شمشیر، غبار اندوه را از صورت پیامبر خدا زدودم و اگر بهای لباسی را داشتم آن را نمی‌فروختم[۱۳].

در استیعاب می‌افزاید: مردی به نزد امام آمد و گفت من این لباس را به طور سلف به شما می‌فروشم. این در حالی بود که همه دنیای اسلام به غیر از شام در اختیار امیرالمؤمنین بود[۱۴].

۱۰. عبدالله بن زمعه که از شیعیان آن حضرت بوده است می‌گوید: هنگامی که علی (ع) در مقام خلافت و حکومت بود به نزدش آمدم و درخواست مالی کردم. عبدالله خیال می‌کرد که حضرت او را بر دیگران مقدم می‌دارد و یا بیش از آن‌چه حق اوست از بیت المال به وی می‌دهد. امام (ع) در پاسخش فرمود: «همانا این ثروت نه مال من است و نه از آن تو! غنیمتی است مربوط به مسلمانان که با شمشیرهایشان به دست آورده‌اند. اگر تو در نبرد همراهشان بوده‌ای سهمی همچون سهم آنان داری، وگرنه دسترنج آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود»[۱۵].[۱۶]

منابع

پانویس

  1. روضه کافی، ص۵۷، حدیث ۲۰۶.
  2. خلیل کمره‌ای، سرچشمه حیات، ص۵۰۷، به نقل از کافی.
  3. خلیل کمره‌ای، سرچشمه حیات، ص۵۲۲.
  4. خلیل کمره‌ای، سرچشمه حیات، ص۵۳۱.
  5. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۲؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۰۸؛ اربلی، کشف الغمة، ج۱، ص۲۳۰.
  6. صدوق، امالی، مجلس ۴۷، حدیث ۱۶؛ اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۲۱.
  7. عمل قنبر برای این بوده که اشیا و صفایای غنایم اختصاص به امام دارد یا خمس بوده؛ لذا خلافی مرتکب نشده بود ولی امام قبول نفرمود.
  8. ابو اسحاق ثقفی، الغارات، ج۱، ص۵۵.
  9. کوفه گاهی ارباع بوده و گاهی اسباع؛ یعنی چهار ماه یک مرتبه با هفت ماه یک نوبت برای جهاد در مرزهای آذربایجان و قزوین می‌رفته‌اند، بقیه به طور منتظر خدمت در مرکز می‌ماندند.
  10. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۴۹؛ الغارات، ج۱، ص۵۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۹۹.
  11. وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۸۲.
  12. وسائل الشیعه، ج۱، ص۵۳.
  13. اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۲۲؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۰۹.
  14. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۵۰.
  15. نهج البلاغه، خطبه ۲۳۲.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۱۰۳.