قاعده عام اخلاقی در قرآن
مقدمه
به نظر بسیاری از فیلسوفان، انسان حیوانی اخلاقی است. اخلاق، فصل ممیّز آدمی از دیگر جانداران به شمار میرود. در اروپا اخلاق، مقولهای مهم از مقولات فلسفه بوده و هست. سوفیستها (قرن پنجم پیش از میلاد)، سقراط، افلاطون و ارسطو در یونان، مباحث اخلاقی را ارزشمندتر از دیگر آموزههای فلسفه میشمردند. از آن زمان تا امروز، اهل فلسفه همواره به مباحث اخلاقی و یافتن مبنا و قاعدهای استوار برای رفتار درست، اهتمام تام داشتهاند. در عالم اسلام، چنین وضعیتی پیش نیامده است و مطرح کنندگان مباحث اخلاقی، بیشتر عالمان دینی یا عارفان بودهاند. اگر ابن مسکویه (قرن سوم ه.ق) یا خواجه نصیر (قرن هفتم) در این موضوع به نگارش پرداختهاند، تحت تأثیر فلسفه ایران کهن یا یونان بودهاند. در آثار اخلاقی موجود جهان اسلام، هرگز نمیتوان اثری یافت که به اخلاق، همچون مقولهای فلسفی نگریسته باشد و مبانی یا قواعدی برای فعل اخلاقی به دست داده باشد. در آثار موجود، تنها شرح مصادیق اخلاقی و برشمردن فضائل و رذائل آمده است. از دیرباز، جملهای در میان تمام ملل رایج بوده است: «آنچه را بر خود نمیپسندی بر دیگری روا مدار». بعدها کانت (قرن هجدهم) با تدوین نظریه اخلاقی خود، به نوعی همین قاعده طلایی اخلاق را، مستدل و مستند به تجربه ساخت و به عنوان گزارهای ترکیبی، نوشت: «همواره چنان عمل کن که بتوانی بخواهی که دستور عمل تو برای همه کس و همه وقت و همه جا، قاعده کلی باشد[۱]. این قاعده، مستلزم شناخت قانون کلی، حق، تکلیف و مبانی عقلی آنها است و رعایت آن، به آشنایان با مبانی معرفت و استدلال و عملکرد خِرد آدمی اختصاص دارد. در نظر کانت: «فضیلت به این معنا است که ادای وظیفه، ملکه کسی شده باشد»[۲].
اما عموم مردم که از مفهوم وظیفه، ملکه، فضیلت و... چیزی نمیدانند چه باید کنند؟ به نظر میرسد قانون اخلاقی مطرح در قرآن، برای عموم مردم قابل فهمتر و پذیرفتنیتر باشد؛ زیرا مبتنی بر احساس است و جنبه تجربی و عینی دارد. پیش از طرح اخلاق پیشنهادی قرآن، مقدمهای لازم است. جرج مور (قرن بیستم) میان دو فعل، پنج نسبت برقرار میسازد:
- در حالی که هر دو مقداری فزونی لذت بر الم [درد] به بار میآورند، اولی مقدار بیشتری فزونی لذت بر الم، به بار میآورد.
- در حالی که اولی مقداری فزونی لذت برام به بار میآورد، دومی، نه هیچ فزونی لذت برالم به بار میآورد نه هیچ فزونی الم بر لذت.
- در حالی که اولی مقداری فزونی لذت بر الم به بار میآورد، دومی، مقداری فزونی الم بر لذت به بار میآورد.
- در حالی که اولی نه هیچ فزونی لذت بر الم به بار میآورد و نه هیچ فزونی الم بر لذت، دومی مقداری فزونی الم بر لذت به بار میآورد.
- در حالی که هر دو مقداری فزونی الم بر لذت به بار میآورند، اولی مقدار کمتری فزونی الم بر لذت به بار میآورد. یعنی:
- در حالی که هر دو چیز قطعاً خوبند، اولی بهتر است.
- در حالی که اولی قطعاً خوب است، دومی نه خوب است نه بد.
- در حالی که اولی قطعاً خوب است، دومی قطعاً بد است.
- در حالی که اولی نه خوب است و نه بد، دومی قطعاً بد است.
- در حالی که هر دو قطعاً بدند، اولی کمتر از دومی بد است.
قاعده عام و جهانشمول پیشنهادی قرآن، ناظر بر حالت سوم است؛ اگر چه برای دیگر حالتها نیز قواعدی موردی ارائه کرده است. این قاعده، ژرف ساخت واقعه هابیل و قابیل است که در قرآن ﴿ لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴾[۳] بیان شده است. وقتی قابیل، هابیل را به کشتن تهدید میکند ﴿لِأَقْتُلَكَ﴾، هابیل پاسخ میدهد: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ﴾[۴].
رفتار قابیل، قطعاً بد و رفتار هابیل، قطعاً خوب است. مبنای اخلاقی قرآن چنین است: رفتارخطای دیگری، مجوزی برای ارتکاب آن، از سوی من نیست. به عبارتی دیگر، رفتاری را که در دیگری نادرست میدانی، خودت انجام نده.
این قاعده، مبنای سلبی و خُلفی دارد. قرآن با نفی نقیض یک موقعیت اخلاقی، مدعای خود را اثبات میکند، هرگز آغازگر رفتاری آزاردهنده و نابودکننده (عملی قطعاً بد) نخواهم بود. ارتکاب رفتاری نادرست از سوی مقابل، مرا مجاز به رفتاری مشابه نمیسازد. نتیجه این قاعده چنین خواهد بود: عملی را انجام نده که نادرستی آن را از سوی دیگری پذیرفتهای، قاعده قرآنی، از قاعده طلایی اخلاق که میگوید: آنچه را بر خود نمیپسندی، بر دیگری نپسند» قطعیت، بداهت و شمول بیشتری دارد؛ زیرا در آن قاعده، مرجع و ملاک اخلاقی «من» هستم. اما در قاعده قرآنی، مرجع و مبنا، «دیگری» است. انسان، زشتیها و نادرستیها را در دیگری زودتر و آسانتر تشخیص میدهد و درباره آن داروی میکند تا در خویشتن. خلاصه: آنچه را نمیخواهی دیگری انجام دهد، تو نیز انجام نده. معرفت به نادرستی، از احساس نادرستی حاصل میشود نه تعریف آن با استدلال عقلی. هر عمل آزار دهندهای تأثیر خود را بر احساس آدمی میگذارد. بنابراین، دریافت و درک آن، بلاواسطه و مستقیم است. مفهوم ضمنی گزاره قرآنی: رفتاری داشته باش که آزاردهنده نباشد. به گفته حافظ (قرن هشتم): مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن / که در شریعت ما غیر از این، گناهی نیست
قاعده اخلاقی قرآن، ژرف ساخت واقعه هابیل و قابیل است؛ زیرا، اخلاق امری اجتماعی و دوسویه یا چند سویه است. علت طرح این قاعده در آنجا، تشکیل نخستین جامعه - هرچند کوچک – تمامیتخواه است. قابیل، مظهر انسان غیر اخلاقی و آزمند و تمامیتخواه و هابیل، نماد شخصیتی اخلاقی، قانونگرا و اندیشمند است. این قاعده به صورتی غیرروایی ولی آمرانه در آیهای دیگر، چنین بیان شده است: ﴿...وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ...﴾[۵]. آنچه دیگری انجام میدهد، درخور او است؛ رفتار او تعیین کننده رفتار «من» نخواهد بود. دستور ایجابی در این آیه، نیکی نمودن است. ژرفساخت این آیه، همان سخن هابیل است.
در آیهای دیگر، همان قاعده، تعمیم سیاسی یافته است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾[۶]. ستمگری گروه حاکم پیشین، مجوزی برای ستمگری گروه جانشین، نیست. در اینجا امر به اجرای عدالت - که همان نیکی شامل است - به صورت ایجابی بیان میشود. در دو آیه دیگر ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾[۷]، ﴿وَيَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ﴾[۸]. همین قاعده، چنین بیان میگردد: ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾[۹]، ﴿وَيَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ﴾[۱۰].
رستگاری، احساس خرسندی از رفتار اخلاقی غیرستمگرانه است. شکل ایجابی قاعده قرآنی به صورتهای زیر بیان شده است: ﴿وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾[۱۱]. طبق این آیه، نیکی اصالت دارد و تنها راه تبدیل دشمنیها به دوستیها، رفتار نیک است. قاعده: «نیکی کن هرچند طرف مقابل تو بدی کند» نیکی باید تابع بدی باشد و عکس آن درست نیست. ﴿...وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا...﴾[۱۲].
گفتار نیک، یعنی آنچه دیگری از شنیدن آن، احساس لذت میکند. در حالتهای پنجگانه جرجمور، برابر با حالت اول (قطعاً خوب) است. نقیض این موقعیت در قرآن «دشنام و بدزبانی» است: ﴿وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾[۱۳].
دشنام دادن، حالتی قطعاً بد است. قرآن حتی شیوه سخن گفتن با دشمنان مردم (امثال فرعون) را تعیین نموده است: (خطاب خدا به موسی در مواجهه با فرعون): ﴿فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى﴾[۱۴].
در جاهایی دیگر: ﴿وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ﴾[۱۵]، ﴿وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ...﴾[۱۶]، ﴿وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ﴾[۱۷]. آیه دیگری از قرآن، رفتار نیک و مدارا و نرمخویی را از عناصر قاعده اخلاقی خود دانسته است: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾[۱۸].
از آنجا که پیامبر، اسوه و نمونه اخلاقی برای دیگر انسانها است این توصیف قرآنی از پیامبر، منجر به برداشتی اخلاقی میشود: سنگدلی، نفرتآور و نرمخویی، محبوبیتآور است. «تندخویی» موقعیت مطلقاً بَد و «نرمخویی» حالت مطلقاً خوب است. زبان قرآن در بیان قاعده اخلاقی خود، ارجاعی است؛ یعنی با توصیف موارد عینی، (مانندهاییل و پیامبر اسلام) به صورت تجربی و مستقیم به استخراج قاعده میپردازد: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[۱۹]. این خُلق عظیم، راه نیل به رستگاری و محبوبیت است. عنصر دیگر قاعده قرآنی، لزوم تساهل و چشمپوشی از خطاهای کوچک یا رفتارها و گفتارهای بیهوده است: ﴿وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا﴾[۲۰].[۲۱]
منابع
پانویس
- ↑ سیر حکمت در اروپا، ص۵۰۱.
- ↑ کانت، ص۲۲۷.
- ↑ «اگر به سوی من دست دراز کنی تا مرا بکشی، من به سوی تو دست دراز نمیکنم تا تو را بکشم؛ که من از خداوند، پروردگار جهانیان میهراسم. من میخواهم که تو با گناه من و گناه خود (نزد خداوند) بازگردی تا از دمسازان آتش باشی و این کیفر ستمگران است.نفس (امّاره) او کشتن برادرش را بر وی آسان گردانید پس او را کشت و از زیانکاران شد. خداوند کلاغی را برانگیخت که زمین را میکاوید تا بدو نشان دهد چگونه کالبد برادرش را در خاک کند؛ گفت: وای بر من! آیا ناتوان بودم که چون این کلاغ باشم تا کالبد برادرم را در خاک کنم؟ و از پشیمانان شد. به همین روی بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هرکس تنی را- جز به قصاص یا به کیفر تبهکاری در روی زمین- بکشد چنان است که تمام مردم را کشته است و هر که آن را زنده بدارد چنان است که همه مردم را زنده داشته است؛ و بیگمان پیامبران ما برای آنان برهانها (ی روشن) آوردند آنگاه بسیاری از ایشان از آن پس، در زمین گزافکارند » سوره مائده، آیه ۲۸-۳۲.
- ↑ «اگر به سوی من دست دراز کنی تا مرا بکشی، من به سوی تو دست دراز نمیکنم تا تو را بکشم؛ که من از خداوند، پروردگار جهانیان میهراسم» سوره مائده، آیه ۲۸.
- ↑ «... و نباید دشمنی با گروهی که شما را از (ورود به) مسجد الحرام باز داشتند، وادارد که به تجاوز دست یازید؛ و یکدیگر را در نیکی و پرهیزگاری یاری کنید و در گناه و تجاوز یاری نکنید» سوره مائده، آیه ۲.
- ↑ «ای مؤمنان! برای خداوند بپاخیزید و با دادگری گواهی دهید و نباید دشمنی با گروهی شما را وادارد که دادگری نکنید، دادگری ورزید که به پرهیزگاری نزدیکتر است و از خداوند پروا کنید که خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است» سوره مائده، آیه ۸.
- ↑ «بگو ای قوم من! هر چه میتوانید کرد انجام دهید من نیز خواهم کرد، به زودی خواهید دانست که سرانجام (نیکوی) جهان واپسین از آن کیست؛ به راستی ستمگران رستگار نمیگردند» سوره انعام، آیه ۱۳۵.
- ↑ «و ای قوم من! هر چه از دستتان برمیآید انجام دهید، من نیز انجام میدهم، زودا که بدانید بر سر چه کس عذابی که او را خوار سازد خواهد آمد و چه کسی دروغ میگوید. و شما چشم به راه باشید من نیز با شما چشم به راه خواهم بود» سوره هود، آیه ۹۳.
- ↑ «بگو ای قوم من! هر چه میتوانید کرد انجام دهید من نیز خواهم کرد، به زودی خواهید دانست که سرانجام (نیکوی) جهان واپسین از آن کیست؛ به راستی ستمگران رستگار نمیگردند» سوره انعام، آیه ۱۳۵.
- ↑ «و ای قوم من! هر چه از دستتان برمیآید انجام دهید، من نیز انجام میدهم» سوره هود، آیه ۹۳.
- ↑ «نیکی با بدی برابر نیست؛ به بهترین شیوه (دیگران را از چالش با خود) باز دار، ناگاه آن کس که میان تو و او دشمنی است چون دوستی مهربان میگردد» سوره فصلت، آیه ۳۴.
- ↑ «و با مردم سخن خوب بگویید» سوره بقره، آیه ۸۳.
- ↑ «و به آنهایی که مشرکان به جای خداوند (به پرستش) میخوانند دشنام ندهید تا آنان (نیز) از سر دشمنی به نادانی خداوند را دشنام ندهند» سوره انعام، آیه ۱۰۸.
- ↑ «و با او به نرمی سخن گویید باشد که او پند گیرد یا بهراسد» سوره طه، آیه ۴۴.
- ↑ «و به گفتار پاک و راه خداوند ستوده راهنمایی شدهاند» سوره حج، آیه ۲۴.
- ↑ «و با اهل کتاب جز به بهترین شیوه چالش مکنید» سوره عنکبوت، آیه ۴۶.
- ↑ «و در راه رفتنت میانهرو باش و از آوایت فرو کاه که ناپسندترین بانگها بانگ درازگوشان است» سوره لقمان، آیه ۱۹.
- ↑ «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل میبودی از دورت میپراکندند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
- ↑ «و آنان که گواهی دروغ نمیدهند و چون بر یاوه بگذرند بزرگوارانه میگذرند» سوره فرقان، آیه ۷۲.
- ↑ عزتیپرور، احمد، مقاله «قاعده عام اخلاقی در قرآن»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۹۸۸ - ۹۹۰.