ابوبرقان سعدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
ابوبرقان سعدی
تصویر کهنی از مدینه
نام کاملابوبرقان سعدی
جنسیتمرد
کنیه
  • ابوبرقان
  • ابوثروان
از قبیلههوازن
از تیرهبنو سعد بن بکر
از اصحاب

مقدمه

وی عموی رضاعی رسول خدا (ص) بود[۱]. نام او و پدرش مشخص نیست. نسب وی به تیره بنو سعد بن بکر از قبیله هوازن می‌رسد[۲]. کنیه او به اختلاف ابوبرقان[۳] و ابوثروان[۴] نقل شده است. در عین حال یکی از آن دو تصحیف دیگری است و ابن حجر[۵] به آن اشاره کرده و گفته است که ابوموسی مدینی به نقل از مستغفری کنیه‌اش را ابوبرقان آورده است[۶]، با این حال، ابن حجر[۷] قول واقدی - ابوشروان - را بهتر دانسته است. از این رو، ابن حجر[۸] در سه مدخل جداگانه، کنیه او را آورده است. ابونعیم[۹] و ابن اثیر[۱۰] تنها از ابوثروان و ابوبرقان یاد کرده‌اند. منقری[۱۱]، ابوثروان را کاتب یکی از نامه‌های حضرت علی (ع) می‌داند.

از ابوثروان گزارش شده است که گفت من شتران قبیله بنی عمرو بن تمیم را ساربانی می‌کردم. رسول خدا (ص) از نزد قبیله قریش فرار کرد و به میان شترانم آمد و همین سبب شد که شترانم رمیده شوند. دیدم رسول خدا (ص) میان آنها نشسته است. گفتم: کیستی که شتران مرا رماندی؟ حضرت فرمود: «خواستم با تو و شترانت انس بگیرم». گفتم: کیستی؟ حضرت فرمود: «ضرری به تو نمی‌رسد». گفتم: گویی تو آن مردی هستی که مردم به تو گمان پیامبری دارند. حضرت فرمود: «درست است، تو را به گفتن شهادت «لا اله الا الله» و اینکه محمد بنده او و رسولش است، دعوت می‌کنم». گفتم: از میان شترانم بیرون آی؛ زیرا وجود تو در میان شترانم نامبارک و ناخوشایند است، و او را بیرون کردم. حضرت فرمود: «خداوندا! سیه روزی او را با زنده نگه داشتنش طولانی کن»[۱۲].

عنتره راوی این حدیث می‌گوید: پدرم هارون از پدرش درباره ابوشروان گفت: او را در حالی دیدم که پیر مردی سالخورده بود و آرزوی مرگ می‌کرد. قومش به او گفتند: ای ابوثروان! دعای رسول خدا تو را هلاک کرد[۱۳]، گفت: چنین نیست. من بعد از آنکه اسلام ظهور کرد، نزد حضرت اسلام آوردم و برای من دعا و طلب مغفرت کرد، ولی دعای اولی (عمر طولانی همراه با سیه روزی) حضرت مستجاب شد[۱۴].

همچنین گزارش شده است که وقتی در جنگ حنین، آن مصیبت به اسارت فرزندان و زنان - به قبیله هوازن رسید، چهارده نفر آنان به سرپرستی زهیر بن صرد، همراه ابوبرقان (ابوثروان) در جعرانه بر رسول خدا (ص) وارد شدند و اسلام آوردند[۱۵] و از ایشان خواستند اسیرانشان را آزاد کند. حضرت فرمود: «فرزندان و زنان شما نزدتان دوست داشتنی‌تر است یا اموالتان؟» پاسخ دادند: ما نسب خود را با چیزی برابر نمی‌دانیم. حضرت فرمود: «آنچه برای من و بنی عبدالمطلب است از آن شما، و به زودی از مردم می‌خواهم آنان هم به درخواست شما پاسخ دهند». مهاجر و انصار گفتند: هر آنچه از ماست، از آن رسول خداست[۱۶].

در نقلی آمده است که ابوثروان خطاب به حضرت گفت: در این جماعت، عمه‌ها، خاله‌ها و خواهران تو هستند که از تو مراقبت و نگهداری می‌کردند. ما تو را در خانه‌هایمان پرورش و شیر دادیم. تو شیرخواره بودی که تو را دیدم و شیرخواری بهتر از تو ندیده‌ام. پس از اینکه از شیر گرفته شده بودی، بهتر از تو کسی نبود. تو را در جوانی دیدم و جوانی بهتر از تو ندیده‌ام و در تو خصال خیر جمع شده است. ما از خاندان تو و عشیره تو هستیم، پس بر ما منت بگذار که خداوند بر تو منت نهاده است[۱۷]. پیامبر فرمود: «من مدت‌ها منتظر شما ماندم و خیال نمی‌کردم برگردید، اکنون غنایم تقسیم شده است». سخنگوی آنان گفت: اگر ما حارث بن ابی‌شمر، پادشاه عرب در شام، یا نعمان بن منذر عرب، پادشاه عراق را شیر داده بودیم و برای آن دو، این مسئله‌ای که برای شما پیش آمده پیش می‌آمد، امید به فضل و مهربانی از آن دو داشتیم؛ در حالی که ای رسول خدا! تو بهتر از آن دو هستی[۱۸].

از ابوموسی مدینی نقل! شده است که ابوبرقان بر حضرت وارد شد و گفت: ای محمد! تو آمدی در حالی که جوانی دوست داشتنی‌تر از تو میان قومت نیست، و نیکوتر از تو هم در بین قومت یافت نمی‌شود و آنان تو را از میان خود اخراج کردند. حضرت فرمود: «ای ابوبرقان! آیا حیره را می‌شناسی؟» گفت: بله. فرمود: «اگر عمرت طولانی شد، می‌شنوی که کسی بدون امان وارد می‌شود». گفت: من نمی‌دانم چه می‌گویی، ولی من از ثنیه برای امان خواستن آمدم. سپس حضرت فرمود: «دستت را در روز قیامت می‌گیرم و آن را به یادت می‌آورم». راوی گوید که عثمان بن عفان می‌گفت: ای ابوبرقان! در حالی که تو مرد صالحی هستی، دستت را می‌گیرد. ابوبرقان گوید: به حیره آمدم و حیره را همان طور دیدم که برایم وصف شده بود[۱۹]. ابن حجر درباره راوی این روایت یعنی عیسی بن یزید معروف به ابن دأب اخباری گوید: محدثان عیسی را تکذیب کرده‌اند[۲۰].

ابوبرقان از رسول خدا روایت نقل کرده[۲۱] و تا زمان خلافت امام علی (ع) زنده بوده؛ زیرا در جنگ‌ها در کنار حضرت بوده است.[۲۲]

منابع

پانویس

  1. ابن سعد، ج۲، ص۱۱۶؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۳.
  2. ر. ک: سمعانی، ج۳، ص۲۵۵.
  3. ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۲؛ ابن اثیر، ج۶، ص۲۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج، ص۳۳.
  4. دولابی، ج۱، ص۳۸؛ ابن جوزی، ص۲۷۲، ۳۱۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۴۸.
  5. ابن حجر، ج۷، ص۳۳.
  6. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۳ و ۴۸.
  7. ابن حجر، ج۷، ص۴۸.
  8. ابن حجر، ج۷، ص۳۳ و ج۷، ص۴۸.
  9. ابونعیم، ج۵، ص۲۸۴۸.
  10. ابن اثیر، ج۶، ص۲۹.
  11. منقری، ص۱۲۵.
  12. ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۷۲؛ شامی، ج۱۰، ص۲۱۸.
  13. واقدی، ج۳، ص۹۵۰؛ ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۴۷۲؛ شامی، ج۵، ص۳۹۰.
  14. دولابی، ج۱، ص۳۸؛ ابونعیم، ج۵، ص۲۸۴۷؛ ابن اثیر، ج۱، ص۴۲-۴۱.
  15. ابن سعد، ج۲، ص۱۱۶؛ شامی، ج۵، ص۳۹۰.
  16. ابن سعد، ج۲، ص۱۱۶.
  17. واقدی، ج۳، ص۹۴۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۴۸.
  18. واقدی، ج۳، ص۹۵۰؛ شامی، ج۵، ص۳۹۰.
  19. ابن اثیر، ج۶، ص۲۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۳.
  20. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۴.
  21. ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۲؛ ابن جوزی، ص۳۱۳.
  22. مرادی نسب، حسین، مقاله «ابوبرقان سعدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۴۹-۱۵۰.