حکومت استبدادی ملیگرا
مقدمه
«حکومت استبدادی ملیگرا» یا همان «فاشیسم»، (Fascisin)، رژیمی ضد پارلمانی است و مبتنی بر نوعی حاکمیت با دشمنی آشکار با دموکراسی و لیبرالیسم و سوسیالیسم است[۱]. این عنوان امروزه، در معنای عام، نامی است برای همۀ رژیمهای استوار بر دیکتاتوری و ترور، اما در معنای خاص، نام جنبشی است که در ۱۹۱۹، به رهبری موسولینی در ایتالیا به راه افتاد و به قدرت رسید و در اواخر جنگ جهانی دوم (۱۹۴۳) برافتاد. فاشیسم یک نهضت سیاسی و نیز مرام این نهضت است. هدف نهضت برقراری رژیم دیکتاتوری ضدّ پارلمانی است که اساس آن بر بزرگداشت دولت و ناسیونالیسم افراطی و دشمنی آشکار با دموکراسی، لیبرالیسم و کمونیسم قرار دارد. این نهضت و ایدئولوژی آن اصالتاً ایتالیایی است، اما در بسیاری از کشورها، هوادار دارد، و بنابراین آن را یکسره نمیتوان ایتالیایی میدانست و در هر کشور از وضع اجتماعی و تاریخی خاص آن کشور تأثیر پذیرفته است؛ زیرا فاشیسم مبنای نظری یکدستی ندارد[۲]. هدف فاشیسم برقراری دولت قدرتمندی است که در آن فقط یک حزب -حزب فاشیست - انحصار قدرت را در دست داشته باشد و یک رهبر با ویژگیهای فرمندانه و با قدرت دیکتاتورانه بر آن حکومت کند. وجه مشترک همۀ جنبشهای فاشیست، پرستش زور و قدرت و بزرگداشتِ جنگ و دستیابی به قدرت است. فاشیستهای ایتالیا و آلمان سخت از تبلیغات تودهگیر و ترور استفاده میکردند و همین که به قدرت رسیدند، از قدرت دولت برای از میان برداشتن مخالفان و نظام قانونی استفاده کردند[۳]. ایدئولوژیهای فاشیستی واقعی را میتوان به شرح زیر طبقهبندی کرد. از نظر ساختار این ایدئولوژیها عبارتند از: غایتگرا که معتقد است حقایق بنیادی و اساسی غیرقابل سئوالی در رابطۀ با انسان و محیط وجود دارد؛ ساده انگارانه یعنی نسبت دادن پدیدههای پیچیده به علل واحد و ارائۀ راهحلهای واحد؛ بنیادگرایانه، یعنی تقسیم جهان به «خوب» و «بد» بدون اینکه میان این دو چیزی وجود داشته باشد؛ و توطئهآمیز یعنی پیشبینی اموری بر حسب وجود یک توطئۀ جهانی سری توسط یک گروه متخاصم، که در پی سوء استفاده از تودهها برای رسیدن به یک موقعیت مسلط با حفظ آن است[۴].
از نظر محتوا، ایدئولوژی فاشیستی بر اساس پنج عنصر میباشد:
- ناسیونالیسم افراطی، یعنی اعتقاد به وجود یک ملت تعریف شد، مشخص با ویژگیهای خاص، فرهنگ و منافع خاص خود که برتر از دیگران است؛
- این اعتقاد معمولاً با تأکید بر نوعی سقوط ملی همراه است. یعنی ملت در یک مرحلۀ خاص در گذشته اسطورهای، عظمت و روابط اجتماعی و سیاسی هماهنگ داشت و بر دیگران مسلط بود، اما بعدها دچار فروپاشی شد و از نظر داخلی دچار جناحبندی و تفرقه شد و ملل کوچکتر بر آن سلطه یافتند؛
- این فرآیند سقوط ملی اغلب به از بین رفتن پاکی نژادی ملت مربوط میشود؛
- گناه سقوط ملی و یا اختلاط و ازدواج نژادی به توطئه سایر ملل و نژادهای رقیبی نسبت داده میشود که در راه یک مبارزه بیامان برای سلطه تلاش میکنند؛
- در این مبارزه، هم سرمایهداری و هم شکل سیاسیاش یعنی لیبرال دموکراسی ابزارهای قطعی از هم پاشیدن ملت و تابع ساختن بیشتر آن در نظم جهانی قلمداد میشوند[۵].
اصطلاح فاشیزم بیانگر یک سیستم فراگیر (توتالیتر) سیاسی است که با دیگر انواع آن وجوه مشترک دارد، اما خصوصیاتی جدا از آنها نیز دارد. از وجوه مشترک فاشیسم با دیگر انواع دولتِ توتالیتر، پیرویِ زندگیِ گروهها از دولت، به کار بردن ترور، نظام یک خوبی، و انحصار قدرت و رسانههای همگانی در دست دولت است. به طور کلی، بنیاد نظری فاشیزم بر این است که ملت، کلی واحد است که دولت مظهر ارادۀ مطلق آن است و هر نوع شکاف در قدرتِ مطلق دولت نشانه پاشیدگیِ پیکر ملی و پسرفتِ آن است. فاشیسم تقسیم ملت به طبقات و کشاکش طبقهای را انکار کرده و تضاد اصلی را میان ملتها برسد گسترش حوزۀ اقتدار و تسلط خود میشناسد، و از این جهت مُبلّغِ سیاست خارجی تجاوزگر است و دشمن صلحخواهی و دموکراسی است. فاشیزم، از لحاظ نظری محصول توسعۀ نظریِ نژاد باوری و امپریالیسم اروپایی بوده و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول است، ولی با شکست کلی آن در جنگ جهانی دوم، از اعتبار افتاد[۶]. احزاب فاشیست در حال حاضر دیگر نمیتوانند به طور علنی افراطیگریهای ایدئولوژیک را در پیش بگیرند، و تجدیدنظرهایی در تفکر و موضع آنها صورت گرفته است؛ پاکی ملی - نژادی اکنون به شکل مخالف با مهاجرت مداوم و تقاضا برای اخراج مهاجران در آمده است؛ تمامیتگرایی و دیکتاتوری جای خود را به درخواستهای کوچکتر برای تقویت عمدۀ اقتدار دولت، آن هم به ظاهر در یک چارچوب دموکراتیک داده است؛ تولیدگرایی به مداخلهگرایی دولت در اقتصاد تبدیل شده است، و از شکوه نظامی به نحو زیادی اجتناب شده است. برخی جنبشهای پس از جنگ جهانی دوم جهانی که چنین ایدئولوژیهایی دارند، به طور متعارف نئوفاشیستی توصیف شدهاند[۷].[۸][۹]