حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پانویس2}} +{{پانویس}}))
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابن‌شهرآشوب')
 
(۲۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{نبوت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبر خاتم | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = پیامبر خاتم (پرسش)}}
== مقدمه ==
حوادث آخرین روزهای [[حیات]] [[پیغمبر]] {{صل}} از جمله مهم‌ترین ایام [[تاریخ اسلام]] بوده است که به سبب حساسیت‌های بسیارش، به ویژه درباره [[جانشین]] حضرت، اهمیت ویژه‌ای یافته است؛ از این رو در طول [[تاریخ]] [[اسلامی]]، بیشترین [[هجوم]] [[تحریف‌ها]] را در این بخش از [[سیره نبوی]] {{صل}} شاهدیم. [[اهل سنت]] برای توجیه [[جانشینی]] [[ابوبکر]] و [[عمر]] به [[جعل]] وسیع [[احادیث]] روی آوردند<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۰.</ref>.
== اعزام لشکر اسامه ==
{{اصلی|لشکر اسامه}}
[[پیامبر]] {{صل}} در [[محرم]] [[سال یازدهم هجری]]<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷.</ref>، [[فرمان]] آماده شدن سریع [[مردم]] برای [[جنگ]] با [[روم]] را صادر فرمود. آن حضرت، [[اسامه]] پسر [[زید]] را به [[فرماندهی]] این [[لشکر]] برگزید و [[دستور]] داد که [[لشکر]] را تا مرز بلقاء<ref>بلقاء، جایی بود که جعفر بن ابی‌طالب و پدرش در آن به شهادت رسیدند. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۵.</ref> و ارزوم در [[فلسطین]] ببرد و با [[دشمنان خدا]] بجنگد.
حضرت به [[اسامه]] فرمود با [[لشکر]] خود از [[مدینه]] بیرون رفته، در "[[جرف]]" (در یک فرسخی [[مدینه]]) اردو بزند. همچنین به [[مردم]] نیز [[دستور]] فرمود که همراه [[اسامه]] بروند و از ماندن در [[مدینه]] خودداری کنند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ۱۱۱۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱.</ref>. حضرت قصد داشت که سران [[مهاجر]] و [[انصار]] را همراه او بفرستد تا هنگام وفاتش در [[زمامداری]] و [[پیشوایی]] [[مسلمانان]] [[طمع]] نکنند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.</ref>.


{{نبوت}}
در نتیجه هیچ یک از [[مهاجران]] باقی نماندند و همه، آماده رفتن شدند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.</ref> [[ابوبکر]] و [[عمر]]<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳.</ref>، [[ابوعبیده جراح]]، [[سعد بن ابی‌وقاص]] و [[ابوالأعور]] همراه گروهی دیگر از [[مهاجران]] و [[انصار]]، مانند [[قتادة بن نعمان]] و [[سلمة بن اسلم]] به این [[لشکر]] پیوستند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.</ref>. اوضاع بر این منوال پیش می‌رفت تا اینکه کسالت حضرت پیش آمد؛ از این رو [[لشکریان]] هر یک، در حرکت به سوی [[شام]] به دلایلی [[سستی]] می‌کردند. به حدی که حضرت در طول مدت بیماری‌شان که چهارده روز طول کشید<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶.</ref> همواره امر می‌فرمود که [[لشکر]]، حرکت کند و می‌فرمود: {{متن حدیث|لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ}}<ref>نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۶.</ref>؛ اما [[مخالفان]] به بهانه‌های مختلف مانند [[بیماری]] حضرت از انجام این [[مأموریت]] شانه خالی می‌کردند.
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
 
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
کم سن و سالی [[اسامه]] (که هفده یا هیجده سال داشته است) نیز بهانه‌ای دیگر برای این تعلل‌ها بود. آنها بر حضرت خرده می‌گرفتند که چرا [[جوانی]] را [[رهبر]] و [[فرمانده]] بزرگان [[مهاجر]] و [[انصار]] کرده است؟<ref>ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶و محمد بن عمر واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸.</ref> آنها به [[فرامین]] حضرت که مکرر می‌‌فرمودند: "[[لشکر اسامه]] را روانه کنید" توجهی نمی‌کردند و [[منتظر]] [[تقدیر الهی]] درباره [[رسول خدا]] {{صل}} بودند<ref>ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶۹.</ref>.
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
 
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر در حدیث]] - [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر در نهج البلاغه]] |[[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر در تاریخ اسلامی]]</div>
بسیاری از آنان، همچون [[ابوبکر]] و [[عمر]]، به بهانه‌های مختلف، مانند [[وداع]] با [[پیغمبر]] {{صل}}، پیوسته و تا آخرین روز [[حیات]] ایشان به [[مدینه]] آمد و شد می‌کردند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸ از روایات تاریخ و اینکه ابوبکر عمر در هر حادثه‌ای از زمان آغاز بیماری تا به زمان وفات آن حضرت از حضور مستمر ابوبکر و عمر در مدینه نقل کرده‌اند، به خوبی مشهود است که آنها به هر بهانه‌ای از رفتن با داشتند.</ref>.
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
 
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
[[پیامبر]] {{صل}} در روز پایانی [[زندگی]] خود بعد از [[اقامه نماز]] صبح، متوجه شد که [[ابوبکر]]، [[عمر]] و گروهی دیگر از [[مسلمانان]] در مسجدند. آنها را نزد خویش خواند و فرمود: "مگر به شما نگفتم که با [[لشکر اسامه]] بیرون بروید؟"<ref>قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref> سپس سه بار مکرّر [[دستور]] فرمود که به [[لشکر اسامه]] بپیوندید و از آن باز نمانید<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. [[ابوبکر]] در این هنگام به جای [[اطاعت]]، نزد حضرت رفت و گفت: "[[شکر]] [[خدا]]، حال شما بهتر شده، امروز نوبت دختر خارجه (از [[همسران]] [[ابوبکر]]) است، به من اجازه بدهید بروم"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۵۸.</ref> و رفت.
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
 
[[لشکریان]] آن‌قدر در این امر [[سستی]] کردند و از [[دستور]] حضرت سرباز زدند تا اینکه [[پیامبر]] {{صل}} [[وفات]] کرد و [[لشکریان]] نیز به [[مدینه]] برگشتند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۲۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۲.</ref>
 
== بیماری حضرت ==
بیماری پیامبر {{صل}} روز چهارشنبه در [[خانه]] [[ام‌المؤمنین]] [[میمونه]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۵۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶.</ref> و به [[نقلی]]، [[زینب دختر جحش]]<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۷.</ref> با تب و سردرد شروع شد. حضرت با همان [[بیماری]] از [[خانه]] این [[همسر]] به [[خانه]] دیگری منتقل می‌شد تا اینکه [[بیماری]] در منزل [[ام‌المؤمنین]] [[میمونه]]، شدت گرفت<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۷.</ref>.
 
[[پیامبر]] {{صل}} مدتی قبل از [[وفات]]، همراه [[علی]] {{ع}} برای [[آمرزش]] خفتگان [[بقیع]] به این [[قبرستان]] رفت و پس از طلب [[مغفرت]] برای آنان بازگشت<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۱۸؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۴.</ref>.حضرت سه روز دیگر نیز با کسالت و [[ناتوانی]] شدید در منزل بود<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.</ref>.


روزی آن حضرت به [[دلیل]] شدت تب از اهل [[خانه]] خواست که بر بدنش [[آب]] بریزند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۹.</ref> و بعد از اینکه اندکی از شدت تب کاسته شد، سر خود را بست و با کمک [[فضل بن عباس]] به [[مسجد]] آمد و بر [[منبر]] رفت.


==مقدمه==
[[پیغمبر]] {{صل}} بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] برای شهدای [[احد]]، آمرزش‌ طلبید و فرمود: "ای [[مردم]]! اگر من پشت کسی از شما را با تازیانه نواخته‌ام، اکنون پشت من برای [[قصاص]] در [[اختیار]] اوست. اگر به کسی [[دشنام]] داده‌ام اکنون در [[اختیار]] اویم تا مقابله به مثل کند و اگر از کسی [[مالی]] گرفته‌ام، اکنون [[مال]] من در [[اختیار]] اوست که هر چه خواهد، ببرد..."<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۹؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.</ref> حضرت، [[نماز ظهر]] را در [[مسجد]] اقامه کرد و دوباره همان گفته‌ها را بر فراز [[منبر]] تکرار فرمود<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۹؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.</ref>.
*حوادث آخرین روزهای [[حیات]] [[پیغمبر]]{{صل}} از جمله مهم‌ترین ایام [[تاریخ اسلام]] بوده است که به سبب حساسیت‌های بسیارش، به ویژه درباره [[جانشین]] [[حضرت]]، اهمیت ویژه‌ای یافته است؛ از این رو در طول [[تاریخ]] [[اسلامی]]، بیشترین [[هجوم]] [[تحریف‌ها]] را در این بخش از [[سیره نبوی]]{{صل}} شاهدیم. [[اهل سنت]] برای توجیه [[جانشینی]] [[ابوبکر]] و [[عمر]] به [[جعل]] وسیع [[احادیث]] روی آوردند<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۰.</ref>.


==اعزام [[لشکر اسامه]]==
سپس [[رسول خدا]] {{صل}} یکی دو روز به منزل [[ام‌سلمه]] رفت<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸.</ref> تا اینکه [[عایشه]] و دیگر [[همسران]] حضرت، از [[ام‌سلمه]] خواستند که اجازه دهد، حضرت را به [[خانه]] [[عایشه]] ببرند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۵۸.</ref>. با اجازه او، [[رسول اکرم]] {{صل}} را به منزل [[عایشه]] بردند؛ در حالی که [[حضرت علی]] {{ع}} و [[فضل بن عباس]]، زیر بغل‌های حضرت را گرفته بودند و پاهای شریفش نیز از شدت [[ناتوانی]] به [[زمین]] کشیده می‌شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۹؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۷.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۲-۳۴۳.</ref>
*[[پیامبر]]{{صل}} در [[محرم]] [[سال یازدهم هجری]]<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷.</ref>، [[فرمان]] آماده شدن سریع [[مردم]] برای [[جنگ]] با [[روم]] را صادر فرمود. آن [[حضرت]]، [[اسامه]] پسر [[زید]] را به [[فرماندهی]] این [[لشکر]] برگزید و [[دستور]] داد که [[لشکر]] را تا مرز بلقاء<ref>بلقاء، جایی بود که جعفر بن ابی‌طالب و پدرش در آن به شهادت رسیدند. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۵.</ref> و ارزوم در [[فلسطین]] ببرد و با [[دشمنان خدا]] بجنگد.
*[[حضرت]] به [[اسامه]] فرمود با [[لشکر]] خود از [[مدینه]] بیرون رفته، در "[[جرف]]" (در یک فرسخی [[مدینه]]) اردو بزند. همچنین به [[مردم]] نیز [[دستور]] فرمود که همراه [[اسامه]] بروند و از ماندن در [[مدینه]] خودداری کنند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ۱۱۱۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱.</ref>. [[حضرت]] قصد داشت که سران [[مهاجر]] و [[انصار]] را همراه او بفرستد تا هنگام وفاتش در [[زمامداری]] و [[پیشوایی]] [[مسلمانان]] [[طمع]] نکنند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.</ref>.
*در نتیجه هیچ یک از [[مهاجران]] باقی نماندند و همه، آماده رفتن شدند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.</ref> [[ابوبکر]] و [[عمر]]<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳.</ref>، [[ابوعبیده جراح]]، [[سعد بن ابی‌وقاص]] و [[ابوالأعور]] همراه گروهی دیگر از [[مهاجران]] و [[انصار]]، مانند [[قتادة بن نعمان]] و [[سلمة بن اسلم]] به این [[لشکر]] پیوستند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.</ref>. اوضاع بر این منوال پیش می‌رفت تا اینکه کسالت [[حضرت]] پیش آمد؛ از این رو [[لشکریان]] هر یک، در حرکت به سوی [[شام]] به دلایلی [[سستی]] می‌کردند. به حدی که [[حضرت]] در طول مدت بیماری‌شان که چهارده روز طول کشید<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶.</ref> همواره امر می‌فرمود که [[لشکر]]، حرکت کند و می‌فرمود: {{متن حدیث|لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ}}<ref>نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۶.</ref>؛ اما [[مخالفان]] به بهانه‌های مختلف مانند [[بیماری]] [[حضرت]] از انجام این [[مأموریت]] شانه خالی می‌کردند.
*کم سن و سالی [[اسامه]] (که هفده یا هیجده سال داشته است) نیز بهانه‌ای دیگر برای این تعلل‌ها بود. آنها بر [[حضرت]] خرده می‌گرفتند که چرا [[جوانی]] را [[رهبر]] و [[فرمانده]] بزرگان [[مهاجر]] و [[انصار]] کرده است؟<ref>ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶و محمد بن عمر واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸.</ref> آنها به [[فرامین]] [[حضرت]] که مکرر می‌‌فرمودند: "[[لشکر اسامه]] را روانه کنید" توجهی نمی‌کردند و [[منتظر]] [[تقدیر الهی]] درباره [[رسول خدا]]{{صل}} بودند<ref>ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶۹.</ref>.
*بسیاری از آنان، همچون [[ابوبکر]] و [[عمر]]، به بهانه‌های مختلف، مانند [[وداع]] با [[پیغمبر]]{{صل}}، پیوسته و تا آخرین روز [[حیات]] ایشان به [[مدینه]] آمد و شد می‌کردند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸ از روایات تاریخ و اینکه ابوبکر عمر در هر حادثه‌ای از زمان آغاز بیماری تا به زمان وفات آن حضرت از حضور مستمر ابوبکر و عمر در مدینه نقل کرده‌اند، به خوبی مشهود است که آنها به هر بهانه‌ای از رفتن با داشتند.</ref>.
*[[پیامبر]]{{صل}} در روز پایانی [[زندگی]] خود بعد از [[اقامه نماز]] صبح، متوجه شد که [[ابوبکر]]، [[عمر]] و گروهی دیگر از [[مسلمانان]] در مسجدند. آنها را نزد خویش خواند و فرمود: "مگر به شما نگفتم که با [[لشکر اسامه]] بیرون بروید؟"<ref>قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref> سپس سه بار مکرّر [[دستور]] فرمود که به [[لشکر اسامه]] بپیوندید و از آن باز نمانید<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. [[ابوبکر]] در این هنگام به جای [[اطاعت]]، نزد [[حضرت]] رفت و گفت: "[[شکر]] [[خدا]]، حال شما بهتر شده، امروز نوبت دختر خارجه (از [[همسران]] [[ابوبکر]]) است، به من اجازه بدهید بروم"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۵۸.</ref> و رفت.
*[[لشکریان]] آن‌قدر در این امر [[سستی]] کردند و از [[دستور]] [[حضرت]] سرباز زدند تا اینکه [[پیامبر]]{{صل}} [[وفات]] کرد و [[لشکریان]] نیز به [[مدینه]] برگشتند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۲۱.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۲.</ref>.


==[[بیماری حضرت]]==
== آخرین حضور [[پیامبر]] {{صل}} در [[مسجد]] و [[نماز]] [[ابوبکر]] ==
*[[بیماری پیامبر خاتم|یماری پیامبر]]{{صل}} روز چهارشنبه در [[خانه]] [[ام‌المؤمنین]] [[میمونه]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۵۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶.</ref> و به [[نقلی]]، [[زینب دختر جحش]]<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۷.</ref> با تب و سردرد شروع شد. [[حضرت]] با همان [[بیماری]] از [[خانه]] این [[همسر]] به [[خانه]] دیگری منتقل می‌شد تا اینکه [[بیماری]] در منزل [[ام‌المؤمنین]] [[میمونه]]، شدت گرفت<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۷.</ref>.
[[بیماری خاتم انبیا]] {{صل}} هنگام شب، شدت گرفت. [[بلال]]، صبحدم نزد حضرت آمد و عرض داشت: "ای [[رسول خدا]]! وقت [[نماز صبح]] است". [[پیغمبر]] {{صل}} فرمود: "[[بیماری]]، تاب و توان را از من گرفته است. امروز دیگری با [[مردم]] [[نماز]] بخواند". [[عایشه]] گفت: "به [[ابوبکر]] بگویید ([[نماز]] بخواند)". [[حفصه بنت عمر]] گفت: "به [[عمر]] بگویید".
*[[پیامبر]]{{صل}} مدتی قبل از [[وفات]]، همراه [[علی]]{{ع}} برای [[آمرزش]] خفتگان [[بقیع]] به این [[قبرستان]] رفت و پس از طلب [[مغفرت]] برای آنان بازگشت<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۱۸؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۴.</ref>.[[حضرت]] سه روز دیگر نیز با کسالت و [[ناتوانی]] شدید در منزل بود<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.</ref>.
*روزی آن [[حضرت]] به [[دلیل]] شدت تب از اهل [[خانه]] خواست که بر بدنش [[آب]] بریزند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۹.</ref> و بعد از اینکه اندکی از شدت تب کاسته شد، سر خود را بست و با کمک [[فضل بن عباس]] به [[مسجد]] آمد و بر [[منبر]] رفت.
*[[پیغمبر]]{{صل}} بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] برای شهدای [[احد]]، آمرزش‌ طلبید و فرمود: "ای [[مردم]]! اگر من پشت کسی از شما را با تازیانه نواخته‌ام، اکنون پشت من برای [[قصاص]] در [[اختیار]] اوست. اگر به کسی [[دشنام]] داده‌ام اکنون در [[اختیار]] اویم تا مقابله به مثل کند و اگر از کسی [[مالی]] گرفته‌ام، اکنون [[مال]] من در [[اختیار]] اوست که هر چه خواهد، ببرد..."<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۹؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.</ref> [[حضرت]]، [[نماز ظهر]] را در [[مسجد]] اقامه کرد و دوباره همان گفته‌ها را بر فراز [[منبر]] تکرار فرمود<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۹؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.</ref>.
*سپس [[رسول خدا]]{{صل}} یکی دو روز به منزل [[ام‌سلمه]] رفت<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸.</ref> تا اینکه [[عایشه]] و دیگر [[همسران]] [[حضرت]]، از [[ام‌سلمه]] خواستند که اجازه دهد، [[حضرت]] را به [[خانه]] [[عایشه]] ببرند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۵۸.</ref>. با اجازه او، [[رسول اکرم]]{{صل}} را به منزل [[عایشه]] بردند؛ در حالی که [[حضرت علی]]{{ع}} و [[فضل بن عباس]]، زیر بغل‌های [[حضرت]] را گرفته بودند و پاهای شریفش نیز از شدت [[ناتوانی]] به [[زمین]] کشیده می‌شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۹؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۷.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۲-۳۴۳.</ref>.


==آخرین حضور [[پیامبر]]{{صل}} در [[مسجد]] و [[نماز]] [[ابوبکر]]==
[[رسول خدا]] {{صل}} با شنیدن سخن آن دو و دیدن [[حرص]] هر یک برای بلند کردن نام پدرشان، فرمود: "از این سخنان [[پرهیز]] کنید. شما مانند زنانی هستید که با [[یوسف]] همدم بودند (هر کدام می‌خواهید از این جریان سود ببرید)". سپس با اینکه از [[بی‌حالی]] نمی‌توانست روی پای خود بایستد، با شتاب برخاست. تا مبادا آن دو در [[نماز]] از ایشان پیشی بگیرند - و به کمک [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[فضل بن عباس]] به [[مسجد]] آمد. [[ابوبکر]] که در [[محراب]] [[ایستاده]] بود. با اشاره حضرت از [[محراب]] خارج شد؛ سپس [[پیامبر]] به [[نماز]] ایستاد و با گفتن [[تکبیر]]، نمازی را که [[ابوبکر]] شروع کرده بود از سر گرفت<ref>قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲-۱۸۳؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴.</ref>
*[[بیماری خاتم انبیا]]{{صل}} هنگام شب، شدت گرفت. [[بلال]]، صبحدم نزد [[حضرت]] آمد و عرض داشت: "ای [[رسول خدا]]! وقت [[نماز صبح]] است". [[پیغمبر]]{{صل}} فرمود: "[[بیماری]]، تاب و توان را از من گرفته است. امروز دیگری با [[مردم]] [[نماز]] بخواند". [[عایشه]] گفت: "به [[ابوبکر]] بگویید ([[نماز]] بخواند)". [[حفصه بنت عمر]] گفت: "به [[عمر]] بگویید".
*[[رسول خدا]]{{صل}} با شنیدن سخن آن دو و دیدن [[حرص]] هر یک برای بلند کردن نام پدرشان، فرمود: "از این سخنان [[پرهیز]] کنید. شما مانند زنانی هستید که با [[یوسف]] همدم بودند (هر کدام می‌خواهید از این جریان سود ببرید)". سپس با اینکه از [[بی‌حالی]] نمی‌توانست روی پای خود بایستد، با شتاب برخاست. تا مبادا آن دو در [[نماز]] از ایشان پیشی بگیرند - و به کمک [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و [[فضل بن عباس]] به [[مسجد]] آمد. [[ابوبکر]] که در [[محراب]] [[ایستاده]] بود. با اشاره [[حضرت]] از [[محراب]] خارج شد؛ سپس [[پیامبر]] به [[نماز]] ایستاد و با گفتن [[تکبیر]]، نمازی را که [[ابوبکر]] شروع کرده بود از سر گرفت<ref>قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲-۱۸۳؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴.</ref>.


==[[وفات پیامبر]]{{صل}}==
== [[وفات پیامبر]] {{صل}} ==
*[[حضرت]] پس از بازگشت، به سبب [[سختی]] رفتن به [[مسجد]] و [[اندوه]] بسیار ناشی از [[سرپیچی]] [[مسلمانان]] در [[پیوستن]] به [[لشکر اسامه]]، از هوش رفت. پس از به هوش آمدن فرمود: "دوات و کتف بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من [[گمراه]] نشوید"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ ص۶۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.</ref>. در برآوردن خواسته [[حضرت]] [[اختلاف]] شد. [[عمر]] گفت: "این [[مرد]] [[هذیان]] می‌گوید"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref>. عده‌ای در [[تأیید]] [[عمر]] و عده‌ای علیه او سخن گفتند تا اینکه [[پیامبر]]{{صل}} بر اثر [[ناراحتی]] دوباره از هوش رفت. بعضی از حاضران پس از به هوش آمدن ایشان، سعی در [[اجابت]] خواسته [[حضرت]] داشتند؛ ولی او فرمود: "بعد از آن سخنان که گفتید نه (دیگر لازم نیست)<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref>؛ ولی شما را به [[نیکی]] درباره خاندانم سفارش می‌کنم". این را گفت و از [[مردم]] روی برگرداند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۶.</ref>. [[مردم]] نیز برخاستند و رفتند.
حضرت پس از بازگشت، به سبب [[سختی]] رفتن به [[مسجد]] و [[اندوه]] بسیار ناشی از [[سرپیچی]] [[مسلمانان]] در پیوستن به [[لشکر اسامه]]، از هوش رفت. پس از به هوش آمدن فرمود: "دوات و کتف بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من [[گمراه]] نشوید"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ ص۶۰؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.</ref>. در برآوردن خواسته حضرت [[اختلاف]] شد. [[عمر]] گفت: "این [[مرد]] [[هذیان]] می‌گوید"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref>. عده‌ای در [[تأیید]] [[عمر]] و عده‌ای علیه او سخن گفتند تا اینکه [[پیامبر]] {{صل}} بر اثر [[ناراحتی]] دوباره از هوش رفت. بعضی از حاضران پس از به هوش آمدن ایشان، سعی در [[اجابت]] خواسته حضرت داشتند؛ ولی او فرمود: "بعد از آن سخنان که گفتید نه (دیگر لازم نیست)<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.</ref>؛ ولی شما را به [[نیکی]] درباره خاندانم سفارش می‌کنم". این را گفت و از [[مردم]] روی برگرداند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۶.</ref>. [[مردم]] نیز برخاستند و رفتند.
*[[رسول اکرم]]{{صل}} ظهر همان روز یعنی [[دوشنبه]] [[۲۸ صفر]] [[سال یازدهم هجری]] [[وفات]] کرد<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۹؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۹ بیشتر مورخان و سپره‌نویسان اهل سنت، دوشنبه ۱۲ ربیع الاول را زمان وفات حضرت ذکر کرده‌اند.</ref>؛ در حالی که بر سینه [[امیرمؤمنان]]{{ع}} تکیه داده بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸.</ref><ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۴-۳۴۵.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
[[رسول اکرم]] {{صل}} ظهر همان روز یعنی [[دوشنبه]] [[۲۸ صفر]] [[سال یازدهم هجری]] [[وفات]] کرد<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۹؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۹ بیشتر مورخان و سپره‌نویسان اهل سنت، دوشنبه ۱۲ ربیع الاول را زمان وفات حضرت ذکر کرده‌اند.</ref>؛ در حالی که بر سینه [[امیرمؤمنان]] {{ع}} تکیه داده بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۴۴-۳۴۵.</ref>


==منابع==
== منابع ==
* [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱''']]
{{منابع}}
# [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر (مقاله)|حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
{{پانویس}}


{{پیامبر خاتم افقی}}
[[رده:تاریخ پیامبر خاتم]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:معصوم]]
[[رده:نبوت]]
[[رده:رسالت]]
[[رده:پیامبر خاتم]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۰۹

مقدمه

حوادث آخرین روزهای حیات پیغمبر (ص) از جمله مهم‌ترین ایام تاریخ اسلام بوده است که به سبب حساسیت‌های بسیارش، به ویژه درباره جانشین حضرت، اهمیت ویژه‌ای یافته است؛ از این رو در طول تاریخ اسلامی، بیشترین هجوم تحریف‌ها را در این بخش از سیره نبوی (ص) شاهدیم. اهل سنت برای توجیه جانشینی ابوبکر و عمر به جعل وسیع احادیث روی آوردند[۱].

اعزام لشکر اسامه

پیامبر (ص) در محرم سال یازدهم هجری[۲]، فرمان آماده شدن سریع مردم برای جنگ با روم را صادر فرمود. آن حضرت، اسامه پسر زید را به فرماندهی این لشکر برگزید و دستور داد که لشکر را تا مرز بلقاء[۳] و ارزوم در فلسطین ببرد و با دشمنان خدا بجنگد.

حضرت به اسامه فرمود با لشکر خود از مدینه بیرون رفته، در "جرف" (در یک فرسخی مدینه) اردو بزند. همچنین به مردم نیز دستور فرمود که همراه اسامه بروند و از ماندن در مدینه خودداری کنند[۴]. حضرت قصد داشت که سران مهاجر و انصار را همراه او بفرستد تا هنگام وفاتش در زمامداری و پیشوایی مسلمانان طمع نکنند[۵].

در نتیجه هیچ یک از مهاجران باقی نماندند و همه، آماده رفتن شدند[۶] ابوبکر و عمر[۷]، ابوعبیده جراح، سعد بن ابی‌وقاص و ابوالأعور همراه گروهی دیگر از مهاجران و انصار، مانند قتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم به این لشکر پیوستند[۸]. اوضاع بر این منوال پیش می‌رفت تا اینکه کسالت حضرت پیش آمد؛ از این رو لشکریان هر یک، در حرکت به سوی شام به دلایلی سستی می‌کردند. به حدی که حضرت در طول مدت بیماری‌شان که چهارده روز طول کشید[۹] همواره امر می‌فرمود که لشکر، حرکت کند و می‌فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»[۱۰]؛ اما مخالفان به بهانه‌های مختلف مانند بیماری حضرت از انجام این مأموریت شانه خالی می‌کردند.

کم سن و سالی اسامه (که هفده یا هیجده سال داشته است) نیز بهانه‌ای دیگر برای این تعلل‌ها بود. آنها بر حضرت خرده می‌گرفتند که چرا جوانی را رهبر و فرمانده بزرگان مهاجر و انصار کرده است؟[۱۱] آنها به فرامین حضرت که مکرر می‌‌فرمودند: "لشکر اسامه را روانه کنید" توجهی نمی‌کردند و منتظر تقدیر الهی درباره رسول خدا (ص) بودند[۱۲].

بسیاری از آنان، همچون ابوبکر و عمر، به بهانه‌های مختلف، مانند وداع با پیغمبر (ص)، پیوسته و تا آخرین روز حیات ایشان به مدینه آمد و شد می‌کردند[۱۳].

پیامبر (ص) در روز پایانی زندگی خود بعد از اقامه نماز صبح، متوجه شد که ابوبکر، عمر و گروهی دیگر از مسلمانان در مسجدند. آنها را نزد خویش خواند و فرمود: "مگر به شما نگفتم که با لشکر اسامه بیرون بروید؟"[۱۴] سپس سه بار مکرّر دستور فرمود که به لشکر اسامه بپیوندید و از آن باز نمانید[۱۵]. ابوبکر در این هنگام به جای اطاعت، نزد حضرت رفت و گفت: "شکر خدا، حال شما بهتر شده، امروز نوبت دختر خارجه (از همسران ابوبکر) است، به من اجازه بدهید بروم"[۱۶] و رفت.

لشکریان آن‌قدر در این امر سستی کردند و از دستور حضرت سرباز زدند تا اینکه پیامبر (ص) وفات کرد و لشکریان نیز به مدینه برگشتند[۱۷].[۱۸]

بیماری حضرت

بیماری پیامبر (ص) روز چهارشنبه در خانه ام‌المؤمنین میمونه[۱۹] و به نقلی، زینب دختر جحش[۲۰] با تب و سردرد شروع شد. حضرت با همان بیماری از خانه این همسر به خانه دیگری منتقل می‌شد تا اینکه بیماری در منزل ام‌المؤمنین میمونه، شدت گرفت[۲۱].

پیامبر (ص) مدتی قبل از وفات، همراه علی (ع) برای آمرزش خفتگان بقیع به این قبرستان رفت و پس از طلب مغفرت برای آنان بازگشت[۲۲].حضرت سه روز دیگر نیز با کسالت و ناتوانی شدید در منزل بود[۲۳].

روزی آن حضرت به دلیل شدت تب از اهل خانه خواست که بر بدنش آب بریزند[۲۴] و بعد از اینکه اندکی از شدت تب کاسته شد، سر خود را بست و با کمک فضل بن عباس به مسجد آمد و بر منبر رفت.

پیغمبر (ص) بعد از حمد و ثنای الهی برای شهدای احد، آمرزش‌ طلبید و فرمود: "ای مردم! اگر من پشت کسی از شما را با تازیانه نواخته‌ام، اکنون پشت من برای قصاص در اختیار اوست. اگر به کسی دشنام داده‌ام اکنون در اختیار اویم تا مقابله به مثل کند و اگر از کسی مالی گرفته‌ام، اکنون مال من در اختیار اوست که هر چه خواهد، ببرد..."[۲۵] حضرت، نماز ظهر را در مسجد اقامه کرد و دوباره همان گفته‌ها را بر فراز منبر تکرار فرمود[۲۶].

سپس رسول خدا (ص) یکی دو روز به منزل ام‌سلمه رفت[۲۷] تا اینکه عایشه و دیگر همسران حضرت، از ام‌سلمه خواستند که اجازه دهد، حضرت را به خانه عایشه ببرند[۲۸]. با اجازه او، رسول اکرم (ص) را به منزل عایشه بردند؛ در حالی که حضرت علی (ع) و فضل بن عباس، زیر بغل‌های حضرت را گرفته بودند و پاهای شریفش نیز از شدت ناتوانی به زمین کشیده می‌شد[۲۹].[۳۰]

آخرین حضور پیامبر (ص) در مسجد و نماز ابوبکر

بیماری خاتم انبیا (ص) هنگام شب، شدت گرفت. بلال، صبحدم نزد حضرت آمد و عرض داشت: "ای رسول خدا! وقت نماز صبح است". پیغمبر (ص) فرمود: "بیماری، تاب و توان را از من گرفته است. امروز دیگری با مردم نماز بخواند". عایشه گفت: "به ابوبکر بگویید (نماز بخواند)". حفصه بنت عمر گفت: "به عمر بگویید".

رسول خدا (ص) با شنیدن سخن آن دو و دیدن حرص هر یک برای بلند کردن نام پدرشان، فرمود: "از این سخنان پرهیز کنید. شما مانند زنانی هستید که با یوسف همدم بودند (هر کدام می‌خواهید از این جریان سود ببرید)". سپس با اینکه از بی‌حالی نمی‌توانست روی پای خود بایستد، با شتاب برخاست. تا مبادا آن دو در نماز از ایشان پیشی بگیرند - و به کمک امیرمؤمنان (ع) و فضل بن عباس به مسجد آمد. ابوبکر که در محراب ایستاده بود. با اشاره حضرت از محراب خارج شد؛ سپس پیامبر به نماز ایستاد و با گفتن تکبیر، نمازی را که ابوبکر شروع کرده بود از سر گرفت[۳۱].[۳۲]

وفات پیامبر (ص)

حضرت پس از بازگشت، به سبب سختی رفتن به مسجد و اندوه بسیار ناشی از سرپیچی مسلمانان در پیوستن به لشکر اسامه، از هوش رفت. پس از به هوش آمدن فرمود: "دوات و کتف بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید"[۳۳]. در برآوردن خواسته حضرت اختلاف شد. عمر گفت: "این مرد هذیان می‌گوید"[۳۴]. عده‌ای در تأیید عمر و عده‌ای علیه او سخن گفتند تا اینکه پیامبر (ص) بر اثر ناراحتی دوباره از هوش رفت. بعضی از حاضران پس از به هوش آمدن ایشان، سعی در اجابت خواسته حضرت داشتند؛ ولی او فرمود: "بعد از آن سخنان که گفتید نه (دیگر لازم نیست)[۳۵]؛ ولی شما را به نیکی درباره خاندانم سفارش می‌کنم". این را گفت و از مردم روی برگرداند[۳۶]. مردم نیز برخاستند و رفتند.

رسول اکرم (ص) ظهر همان روز یعنی دوشنبه ۲۸ صفر سال یازدهم هجری وفات کرد[۳۷]؛ در حالی که بر سینه امیرمؤمنان (ع) تکیه داده بود[۳۸].[۳۹]

منابع

پانویس

  1. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۰.
  2. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷.
  3. بلقاء، جایی بود که جعفر بن ابی‌طالب و پدرش در آن به شهادت رسیدند. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۵.
  4. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ۱۱۱۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱.
  5. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.
  6. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.
  7. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۳.
  8. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.
  9. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶.
  10. نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۸۶.
  11. ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۶و محمد بن عمر واقدی، ج۳، ص۱۱۱۸.
  12. ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۵۰؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶۹.
  13. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸ از روایات تاریخ و اینکه ابوبکر عمر در هر حادثه‌ای از زمان آغاز بیماری تا به زمان وفات آن حضرت از حضور مستمر ابوبکر و عمر در مدینه نقل کرده‌اند، به خوبی مشهود است که آنها به هر بهانه‌ای از رفتن با داشتند.
  14. قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۳؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  15. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴.
  16. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۵۸.
  17. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۲۱.
  18. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۲.
  19. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۵۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۶.
  20. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۷.
  21. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۷.
  22. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۱۸؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۴.
  23. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۱؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۷.
  24. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۹.
  25. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۹؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.
  26. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۱۹؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.
  27. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴؛ قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸.
  28. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵؛ قطب الدین راوندی، قصص الأنبیاء، ص۳۵۸.
  29. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۹؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۵۷.
  30. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۲-۳۴۳.
  31. قطب الدین راوندی، قصص الانبیاء، ص۳۵۸؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۲-۱۸۳؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  32. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴.
  33. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵ ص۶۰؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۳۵.
  34. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  35. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۳۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵.
  36. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۶.
  37. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۹؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۹ بیشتر مورخان و سپره‌نویسان اهل سنت، دوشنبه ۱۲ ربیع الاول را زمان وفات حضرت ذکر کرده‌اند.
  38. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۶۷-۲۶۸.
  39. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، حوادث آخرین روزهای عمر پیامبر، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۴-۳۴۵.