نامه‌های امام علی به معاویه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پانویس== {{یادآوری پانویس}} {{پانویس}} +== پانویس == {{پانویس}}))
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام علی
| عنوان مدخل  =
| مداخل مرتبط =
| پرسش مرتبط  = امام علی (پرسش)
}}


{{امامت}}
== مقدمه ==
[[اخلاق]] [[سیاسی]]، [[ضرورت]] روشنگری و [[انذار]] [[مخالفان]]، همواره [[امام]] را در تعامل با دشمنانش قرار می‌دهد. از این‌رو تعداد قابل توجهی از [[نامه‌های نهج البلاغه]] مربوط به [[انذار]]، پاسخ به انتقادات و روشنگری [[امام]] در مقابل دشمنانش است. در این میان، نامه‌هایی که بین [[امام]] {{ع}} و [[معاویه]] رد و بدل شده، قابل توجه است. نخستین مکاتبه [[امام]] با [[معاویه]] مربوط به آغاز [[خلافت امام]] است که ایشان در نامه‌ای، برکناری او را بر مبنای [[مصلحت جامعه اسلامی]] می‌داند و او را به همراه یارانش برای [[بیعت]]، به‌سوی خود [[دعوت]] می‌کند<ref>نهج البلاغه، نامه ۷۵</ref>. دومین [[نامه]] [[امام]] زمانی به‌سوی [[معاویه]] ارسال شد که او از [[بیعت با امام]] خودداری کرد و در صدد برقراری [[حکومتی]] برای خود بود. [[امام نامه]] خود را به همراه سفیری برای او می‌فرستد و [[دستور]] می‌دهد که از [[معاویه]] بخواهد بی‌پرده و صریح، حرف آخر و تصمیم قطعی خود را اعلام کند و سپس او را بین [[جنگی]] تمام‌عیار یا به صلحی خوارکننده مخیر سازد. اگر [[جنگ]] را برگزید پیمانش را بگسلد و اگر پذیرای [[صلح]] شد از او [[بیعت]] بگیرد<ref>نهج البلاغه، نامه ۸.</ref>.


==مقدمه==
[[معاویه]] با بهانه‌های واهی قصد داشت فرصت را از بین ببرد و [[بیعت]] را به تأخیر بیندازد. از این‌رو دست به شبهه‌افکنی زد و با مطالبی واهی مبنی بر این‌که در [[انتخاب امام]] {{ع}} به‌عنوان [[خلیفه]]، اهالی [[شام]] دخیل نبوده‌اند، قصد داشت [[مشروعیت حکومت]] [[امام]] را زیر سؤال ببرد. [[امام]] در [[نهج البلاغه]] در کمال متانت و [[منطق]]، جواب او را این‌گونه می‌دهد: همان‌گونه که [[مردم]] با [[ابوبکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]] [[بیعت]] کردند، با من نیز [[بیعت]] کردند. اگر این، [[قانون]] است، برای همه یکسان است، پس حاضران نباید دیگری را به [[خلافت]] گزینند و غایبان نباید او را رد کنند. اگر [[شورا]] [[حجت]] است، قطعاً شورای [[مهاجر]] و [[انصار]] در عالی‌ترین درجه اعتبار شکل گرفت. پس اگر آنان بر [[امامت]] مردی هم‌داستان شدند و او را به [[رهبری]] پذیرفتند، [[خدا]] نیز بر این امر [[راضی]] است<ref>{{متن حدیث|إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ؛ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا}}؛ نهج البلاغه نامۀ۶</ref>.
*[[اخلاق]] [[سیاسی]]، [[ضرورت]] روشنگری و [[انذار]] [[مخالفان]]، همواره [[امام]] را در تعامل با دشمنانش قرار می‌دهد. از این‌رو تعداد قابل توجهی از [[نامه‌های نهج البلاغه]] مربوط به [[انذار]]، پاسخ به انتقادات و روشنگری [[امام]] در مقابل دشمنانش است. در این میان، نامه‌هایی که بین [[امام]] {{ع}} و [[معاویه]] رد و بدل شده، قابل توجه است. نخستین مکاتبه [[امام]] با [[معاویه]] مربوط به آغاز [[خلافت امام]] است که ایشان در نامه‌ای، برکناری او را بر مبنای [[مصلحت جامعه اسلامی]] می‌داند و او را به همراه یارانش برای [[بیعت]]، به‌سوی خود [[دعوت]] می‌کند<ref>نهج البلاغه، نامه ۷۵</ref>. دومین [[نامه]] [[امام]] زمانی به‌سوی [[معاویه]] ارسال شد که او از [[بیعت با امام]] خودداری کرد و در صدد برقراری [[حکومتی]] برای خود بود. [[امام نامه]] خود را به همراه سفیری برای او می‌فرستد و [[دستور]] می‌دهد که از [[معاویه]] بخواهد بی‌پرده و صریح، حرف آخر و تصمیم قطعی خود را اعلام کند و سپس او را بین [[جنگی]] تمام‌عیار یا به صلحی خوارکننده مخیر سازد. اگر [[جنگ]] را برگزید پیمانش را بگسلد و اگر پذیرای [[صلح]] شد از او [[بیعت]] بگیرد<ref>نهج البلاغه، نامه ۸</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 817.</ref>.
*[[معاویه]] با بهانه‌های واهی قصد داشت فرصت را از بین ببرد و [[بیعت]] را به تأخیر بیندازد. از این‌رو دست به شبهه‌افکنی زد و با مطالبی واهی مبنی بر این‌که در [[انتخاب امام]] {{ع}} به‌عنوان [[خلیفه]]، اهالی [[شام]] دخیل نبوده‌اند، قصد داشت [[مشروعیت حکومت]] [[امام]] را زیر سؤال ببرد. [[امام]] در [[نهج البلاغه]] در کمال متانت و [[منطق]]، جواب او را این‌گونه می‌دهد: همان‌گونه که [[مردم]] با [[ابوبکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]] [[بیعت]] کردند، با من نیز [[بیعت]] کردند. اگر این، [[قانون]] است، برای همه یکسان است، پس حاضران نباید دیگری را به [[خلافت]] گزینند و غایبان نباید او را رد کنند. اگر [[شورا]] [[حجت]] است، قطعاً شورای [[مهاجر]] و [[انصار]] در عالی‌ترین درجه اعتبار شکل گرفت. پس اگر آنان بر [[امامت]] مردی هم‌داستان شدند و او را به [[رهبری]] پذیرفتند، [[خدا]] نیز بر این امر [[راضی]] است<ref>{{متن حدیث|إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ؛ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا}}؛ نهج البلاغه نامۀ6</ref>.<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 817.</ref>
*[[معاویه]] به انحای مختلف قصد [[فریب]] اذهان عمومی را داشت. [[امام]] نیز در تنویر افکار عمومی در پی خنثاسازی توطئه‌های [[معاویه]] برآمد. [[صبر]] و حوصله [[امام]] در جهت آگاه‌سازی [[مردمان]] از وضعیت [[معاویه]]، امری ستودنی است. [[امام]] هرگز تیغ نیز [[تهمت]] و افترا به دست نمی‌گیرد و توطئه‌ها و دروغ‌های [[معاویه]] را با دقت و سخنانی سنجیده برملا می‌گرداند. [[معاویه]] در نامه‌ای خطاب به [[امام]] به موضوع [[جمل]] اشارت دارد و این‌که [[امام]] در کشته شدن [[طلحه]] و [[زبیر]] که دو [[صحابی]] نام‌دار بودند و آوارگی [[عایشه]]، [[همسر پیامبر]]، مقصر بوده است. اما [[امام]] با بیانی شیوا از این نقشه او پرده برمی‌دارد: گفته بودی که من [[طلحه]] و [[زبیر]] را به [[قتل]] رسانده و [[عایشه]] را آواره کرده‌ام و [[کوفه]] و [[بصره]] را مقر [[حکومت]] ساخته‌ام. این امور مربوط به تو نیست و تو اصلاً در جریان آن‌ها نبودی، پس نه زیانی بر تو است و نه مسئولیتی داری که از تو پوزش خواهند<ref>{{متن حدیث|وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ، وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَيْكَ وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ}}؛ نهج البلاغه نامۀ64</ref>.<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 817.</ref>
*مشاهده می‌شود که [[امام]] چگونه در برابرسفسطه‌های [[معاویه]] پاسخ‌های منطقی ارائه می‌دهد. از دیگر سو، [[معاویه]] برای موجه جلوه‌دادن چهره خود، می‌خواهد خود و خویشانش را تا مرحله [[مهاجرین]] که [[یاران]] [[مخلص]] [[پیامبر]] بودند، بالا ببرد. [[امام]] با منطقی قوی به پاسخ وی می‌پردازد: دگربار گفتی که در لشکری از [[مهاجر]] و [[انصار]] به دیدارم شتابی. گویی خود را از [[مهاجران]] قلمداد کرده‌ای، در حالی که در [[فتح مکه]]، آن روز که برادرت [[اسیر]] شد، دوران شکوهمند [[هجرت]] سپری شده بود و شمایان افتخار "مهاجری" را نداشتید... آری، همان شمشیری که با آن جد و دایی و برادرت را در یک [[جبهه]] از پا درآوردم، هنوز نزد من است. به [[خدا]] [[سوگند]]، تا آن‌جا که من می‌دانم دلی سیاه و [[عقلی]] [[ناتوان]] داری و بهتر آن است درباره تو گفته شود از نردبانی بالا رفته‌ای که بر بد منظره‌ای مُشرِفت ساخته که هرگز به سود تو نبوده است، زیرا به‌جای این‌که گم‌شده‌ات را بیابی، چیز دیگری را یافته و رمه دیگری را شبانی کرده‌ای. آری، [[خلافت]] را خواسته‌ای که نه اهل آنی و نه اصالت آن را داری. چه دور است گفتارت از کردارت<ref>{{متن حدیث|وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي [جَمْعِ] الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ؛ فَإِنْ كَانَ [فِيكَ] فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ، ...وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَخَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ. [فَإِنَّكَ] وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ، وَ الْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لَا لَكَ، لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِي مَعْدِنِهِ؛ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ}}؛ نهج البلاغه، نامه ۶۴</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 817-818.</ref>.
*[[امام]] در آخرین [[نامه]] خود پیش از [[جنگ صفین]] به [[معاویه]] هشدار می‌دهد که وجودش برای او حجتی [[الهی]] است و او [[قرآن]] را به خواست خود [[تأویل]] می‌کند و [[حجت]] می‌تراشد که این، نهایت [[گمراهی]] است. هشدارهای [[امام]] به [[معاویه]] نیز امری ستودنی است. گویا [[امام]] [[وظیفه]] [[هدایتگری]] خود را در همه احوال و برای همه‌کس در نظر می‌آورد و هرگز به کنار نمی‌نهد. [[امام]] خطاب به او می‌نویسد: "از [[خدا]] بترس و [[پیروی]] [[شیطان]] مکن"<ref>{{متن حدیث|فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ}}؛ نامۀ۳۲؛ نیز نک: نهج البلاغه، نامه‌های ۶، ۷، ۹، ۱۰، ۱۷، ۲۸، ۳۰، ۳۲، ۳۷، ۴۸، ۴۶، ۵۵، ۶۴، ۶۵، ۷۳ و ۷۵</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 818.</ref>.


==فرازهایی از نامه‌ها==
[[معاویه]] به انحای مختلف قصد [[فریب]] اذهان عمومی را داشت. [[امام]] نیز در تنویر افکار عمومی در پی خنثاسازی توطئه‌های [[معاویه]] برآمد. [[صبر]] و حوصله [[امام]] در جهت آگاه‌سازی [[مردمان]] از وضعیت [[معاویه]]، امری ستودنی است. [[امام]] هرگز تیغ نیز [[تهمت]] و افترا به دست نمی‌گیرد و توطئه‌ها و دروغ‌های [[معاویه]] را با دقت و سخنانی سنجیده برملا می‌گرداند. [[معاویه]] در نامه‌ای خطاب به [[امام]] به موضوع [[جمل]] اشارت دارد و این‌که [[امام]] در کشته شدن [[طلحه]] و [[زبیر]] که دو [[صحابی]] نام‌دار بودند و آوارگی [[عایشه]]، [[همسر پیامبر]]، مقصر بوده است. اما [[امام]] با بیانی شیوا از این نقشه او پرده برمی‌دارد: گفته بودی که من [[طلحه]] و [[زبیر]] را به [[قتل]] رسانده و [[عایشه]] را آواره کرده‌ام و [[کوفه]] و [[بصره]] را مقر [[حکومت]] ساخته‌ام. این امور مربوط به تو نیست و تو اصلاً در جریان آن‌ها نبودی، پس نه زیانی بر تو است و نه مسئولیتی داری که از تو پوزش خواهند<ref>{{متن حدیث|وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ، وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَيْكَ وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ}}؛ نهج البلاغه نامۀ۶۴</ref>.
*چه می‌کنی (ای [[معاویه]]) آن‌گاه که پرده از دنیاپرستی‌ات کنار رود؛ همان [[دنیایی]] که زیبایی‌اش دلت را ربوده و کام‌جویی‌هایش فریبت داده است؛ [[دنیایی]] که تو را به سوی خود خوانده و تو نیز به دعوتش پاسخ مثبت داده و جذب آن شده‌ای. البته چیزی نمانده است که ترک‌تازی‌ات را مهار کنند، اما دیگر برای تو سودی نخواهد داشت و راه نجاتی نمانده است. برای روز حساب آماده شو و برای آن روز دامن [[همت]] به کمر [[زن]] و گوشَت را در [[اختیار]] [[گمراهان]] مگذار، وگرنه ادبت خواهم کرد و آنچه را از یاد برده‌ای به یادت آرم، که تو [[غرق]] خوش‌گذرانی هستی و [[شیطان]] بر کُرده‌ات سوار شده و آنچه را از تو خواسته است به‌جا آورده‌ای و چون [[روح]] و [[خون]] در سرتاسر وجودت [[حاکم]] شده است<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 818.</ref>.
*ای [[معاویه]]، شمایان از کی سیاست‌گذاران [[مردم]] و زمام‌داران [[امت]] بوده‌اید؟ تو که نه حُسن سابقه‌ای در [[دین]] داری و نه شخصیت و شرافتی. به [[خدا]] [[پناه]] برم از سوء پیشینه که به هر صورت بروز خواهد کرد و تو را از این‌که در [[فریب]] [[آرزوها]] غوطه‌ور شده‌ای و منافقانه قدم برمی‌داری، برحذر می‌دارم. تو [[پرچم]] [[جنگ]] را برافراشتی. چرا [[مردم]] را به کشتن می‌دهی؟ دست از سر آنان بردار و یک‌تنه به سویم آی تا با یکدیگر مصاف دهیم و سربازان دو طرف را از [[جنگ]] برکنار دار تا آن کس که [[ظلمت]]، [[دل]] او را سیاه کرده و [[بینش]] او را کور ساخته، شناخته شود<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 818.</ref>.
*منم [[ابوالحسن]]، همان کو نیای تو و دایی و برادرت را در [[نبرد]] از اوج [[قدرت]] به زیر آورد و به [[ذلت]] کشاند. همان [[شمشیر]] امروز هم با من است و با همان دلِ مالامال از [[ایمان]]، با دشمنم برخورد خواهم کرد. آیینم را واننهاده و [[پیامبر]] جدیدی برنگزیده‌ام. من بر همان راهم که شمایان از سر [[ایمان]] آن را نپذیرفتید، بلکه با اکراه در آن وارد شدید. تو پنداشتی که به خون‌خواهیِ [[عثمان]] بپا خاستی، ولی خوب می‌دانی که [[خون]] [[عثمان]] در کجاست، اگر راست می‌گویی از همان‌جا بخواه. گویی تو را می‌بینم که از [[جنگ]] به فریاد آمده‌ای، همان‌گونه که شترها از بار سنگین به فریاد آیند. نیز لشکریانت که از حمله‌های پیاپی و شکسته‌های پیش‌آمده و کشته شدن پی‌درپی ناخشنود و ناشکیبایند، مرا به [[کتاب خدا]] می‌خوانند، در حالی‌که یا کافرند و منکر، یا [[بیعت]] خود شکسته<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 818.</ref>.
== پرسش‌های وابسته ==


== جستارهای وابسته ==
مشاهده می‌شود که [[امام]] چگونه در برابرسفسطه‌های [[معاویه]] پاسخ‌های منطقی ارائه می‌دهد. از دیگر سو، [[معاویه]] برای موجه جلوه‌دادن چهره خود، می‌خواهد خود و خویشانش را تا مرحله [[مهاجرین]] که [[یاران]] [[مخلص]] [[پیامبر]] بودند، بالا ببرد. [[امام]] با منطقی قوی به پاسخ وی می‌پردازد: دگربار گفتی که در لشکری از [[مهاجر]] و [[انصار]] به دیدارم شتابی. گویی خود را از [[مهاجران]] قلمداد کرده‌ای، در حالی که در [[فتح مکه]]، آن روز که برادرت [[اسیر]] شد، دوران شکوهمند [[هجرت]] سپری شده بود و شمایان افتخار "مهاجری" را نداشتید... آری، همان شمشیری که با آن جد و دایی و برادرت را در یک [[جبهه]] از پا درآوردم، هنوز نزد من است. به [[خدا]] [[سوگند]]، تا آن‌جا که من می‌دانم دلی سیاه و [[عقلی]] [[ناتوان]] داری و بهتر آن است درباره تو گفته شود از نردبانی بالا رفته‌ای که بر بد منظره‌ای مُشرِفت ساخته که هرگز به سود تو نبوده است، زیرا به‌جای این‌که گم‌شده‌ات را بیابی، چیز دیگری را یافته و رمه دیگری را شبانی کرده‌ای. آری، [[خلافت]] را خواسته‌ای که نه اهل آنی و نه اصالت آن را داری. چه دور است گفتارت از کردارت<ref>{{متن حدیث|وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي [جَمْعِ] الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ؛ فَإِنْ كَانَ [فِيكَ] فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ، ...وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَخَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ. [فَإِنَّكَ] وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ، وَ الْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لَا لَكَ، لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِي مَعْدِنِهِ؛ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ}}؛ نهج البلاغه، نامه ۶۴</ref>.


==منابع==
[[امام]] در آخرین [[نامه]] خود پیش از [[جنگ صفین]] به [[معاویه]] هشدار می‌دهد که وجودش برای او حجتی [[الهی]] است و او [[قرآن]] را به خواست خود [[تأویل]] می‌کند و [[حجت]] می‌تراشد که این، نهایت [[گمراهی]] است. هشدارهای [[امام]] به [[معاویه]] نیز امری ستودنی است. گویا [[امام]] [[وظیفه]] [[هدایتگری]] خود را در همه احوال و برای همه‌کس در نظر می‌آورد و هرگز به کنار نمی‌نهد. [[امام]] خطاب به او می‌نویسد: "از [[خدا]] بترس و [[پیروی]] [[شیطان]] مکن"<ref>{{متن حدیث|فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ}}؛ نامۀ۳۲؛ نیز نک: نهج البلاغه، نامه‌های ۶، ۷، ۹، ۱۰، ۱۷، ۲۸، ۳۰، ۳۲، ۳۷، ۴۸، ۴۶، ۵۵، ۶۴، ۶۵، ۷۳ و ۷۵</ref>.<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۸۱۷-۸۱۸.</ref>
* [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']]
 
== فرازهایی از نامه‌ها ==
چه می‌کنی (ای [[معاویه]]) آن‌گاه که پرده از دنیاپرستی‌ات کنار رود؛ همان [[دنیایی]] که زیبایی‌اش دلت را ربوده و کام‌جویی‌هایش فریبت داده است؛ [[دنیایی]] که تو را به سوی خود خوانده و تو نیز به دعوتش پاسخ مثبت داده و جذب آن شده‌ای. البته چیزی نمانده است که ترک‌تازی‌ات را مهار کنند، اما دیگر برای تو سودی نخواهد داشت و راه نجاتی نمانده است. برای روز حساب آماده شو و برای آن روز دامن [[همت]] به کمر [[زن]] و گوشَت را در [[اختیار]] [[گمراهان]] مگذار، وگرنه ادبت خواهم کرد و آنچه را از یاد برده‌ای به یادت آرم، که تو [[غرق]] خوش‌گذرانی هستی و [[شیطان]] بر کُرده‌ات سوار شده و آنچه را از تو خواسته است به‌جا آورده‌ای و چون [[روح]] و [[خون]] در سرتاسر وجودت [[حاکم]] شده است.
 
ای [[معاویه]]، شمایان از کی سیاست‌گذاران [[مردم]] و زمام‌داران [[امت]] بوده‌اید؟ تو که نه حُسن سابقه‌ای در [[دین]] داری و نه شخصیت و شرافتی. به [[خدا]] [[پناه]] برم از سوء پیشینه که به هر صورت بروز خواهد کرد و تو را از این‌که در [[فریب]] [[آرزوها]] غوطه‌ور شده‌ای و منافقانه قدم برمی‌داری، برحذر می‌دارم. تو [[پرچم]] [[جنگ]] را برافراشتی. چرا [[مردم]] را به کشتن می‌دهی؟ دست از سر آنان بردار و یک‌تنه به سویم آی تا با یکدیگر مصاف دهیم و سربازان دو طرف را از [[جنگ]] برکنار دار تا آن کس که [[ظلمت]]، [[دل]] او را سیاه کرده و [[بینش]] او را کور ساخته، شناخته شود.
 
منم [[ابوالحسن]]، همان کو نیای تو و دایی و برادرت را در [[نبرد]] از اوج [[قدرت]] به زیر آورد و به [[ذلت]] کشاند. همان [[شمشیر]] امروز هم با من است و با همان دلِ مالامال از [[ایمان]]، با دشمنم برخورد خواهم کرد. آیینم را واننهاده و [[پیامبر]] جدیدی برنگزیده‌ام. من بر همان راهم که شمایان از سر [[ایمان]] آن را نپذیرفتید، بلکه با اکراه در آن وارد شدید. تو پنداشتی که به خون‌خواهیِ [[عثمان]] بپا خاستی، ولی خوب می‌دانی که [[خون]] [[عثمان]] در کجاست، اگر راست می‌گویی از همان‌جا بخواه. گویی تو را می‌بینم که از [[جنگ]] به فریاد آمده‌ای، همان‌گونه که شترها از بار سنگین به فریاد آیند. نیز لشکریانت که از حمله‌های پیاپی و شکسته‌های پیش‌آمده و کشته شدن پی‌درپی ناخشنود و ناشکیبایند، مرا به [[کتاب خدا]] می‌خوانند، در حالی‌که یا کافرند و منکر، یا [[بیعت]] خود شکسته<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۸۱۸.</ref>.
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']]
{{پایان منابع}}


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:سیاست‌های امام علی]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:مدخل نهج البلاغه]]
[[رده:مدخل نهج البلاغه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۰۲

مقدمه

اخلاق سیاسی، ضرورت روشنگری و انذار مخالفان، همواره امام را در تعامل با دشمنانش قرار می‌دهد. از این‌رو تعداد قابل توجهی از نامه‌های نهج البلاغه مربوط به انذار، پاسخ به انتقادات و روشنگری امام در مقابل دشمنانش است. در این میان، نامه‌هایی که بین امام (ع) و معاویه رد و بدل شده، قابل توجه است. نخستین مکاتبه امام با معاویه مربوط به آغاز خلافت امام است که ایشان در نامه‌ای، برکناری او را بر مبنای مصلحت جامعه اسلامی می‌داند و او را به همراه یارانش برای بیعت، به‌سوی خود دعوت می‌کند[۱]. دومین نامه امام زمانی به‌سوی معاویه ارسال شد که او از بیعت با امام خودداری کرد و در صدد برقراری حکومتی برای خود بود. امام نامه خود را به همراه سفیری برای او می‌فرستد و دستور می‌دهد که از معاویه بخواهد بی‌پرده و صریح، حرف آخر و تصمیم قطعی خود را اعلام کند و سپس او را بین جنگی تمام‌عیار یا به صلحی خوارکننده مخیر سازد. اگر جنگ را برگزید پیمانش را بگسلد و اگر پذیرای صلح شد از او بیعت بگیرد[۲].

معاویه با بهانه‌های واهی قصد داشت فرصت را از بین ببرد و بیعت را به تأخیر بیندازد. از این‌رو دست به شبهه‌افکنی زد و با مطالبی واهی مبنی بر این‌که در انتخاب امام (ع) به‌عنوان خلیفه، اهالی شام دخیل نبوده‌اند، قصد داشت مشروعیت حکومت امام را زیر سؤال ببرد. امام در نهج البلاغه در کمال متانت و منطق، جواب او را این‌گونه می‌دهد: همان‌گونه که مردم با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با من نیز بیعت کردند. اگر این، قانون است، برای همه یکسان است، پس حاضران نباید دیگری را به خلافت گزینند و غایبان نباید او را رد کنند. اگر شورا حجت است، قطعاً شورای مهاجر و انصار در عالی‌ترین درجه اعتبار شکل گرفت. پس اگر آنان بر امامت مردی هم‌داستان شدند و او را به رهبری پذیرفتند، خدا نیز بر این امر راضی است[۳].

معاویه به انحای مختلف قصد فریب اذهان عمومی را داشت. امام نیز در تنویر افکار عمومی در پی خنثاسازی توطئه‌های معاویه برآمد. صبر و حوصله امام در جهت آگاه‌سازی مردمان از وضعیت معاویه، امری ستودنی است. امام هرگز تیغ نیز تهمت و افترا به دست نمی‌گیرد و توطئه‌ها و دروغ‌های معاویه را با دقت و سخنانی سنجیده برملا می‌گرداند. معاویه در نامه‌ای خطاب به امام به موضوع جمل اشارت دارد و این‌که امام در کشته شدن طلحه و زبیر که دو صحابی نام‌دار بودند و آوارگی عایشه، همسر پیامبر، مقصر بوده است. اما امام با بیانی شیوا از این نقشه او پرده برمی‌دارد: گفته بودی که من طلحه و زبیر را به قتل رسانده و عایشه را آواره کرده‌ام و کوفه و بصره را مقر حکومت ساخته‌ام. این امور مربوط به تو نیست و تو اصلاً در جریان آن‌ها نبودی، پس نه زیانی بر تو است و نه مسئولیتی داری که از تو پوزش خواهند[۴].

مشاهده می‌شود که امام چگونه در برابرسفسطه‌های معاویه پاسخ‌های منطقی ارائه می‌دهد. از دیگر سو، معاویه برای موجه جلوه‌دادن چهره خود، می‌خواهد خود و خویشانش را تا مرحله مهاجرین که یاران مخلص پیامبر بودند، بالا ببرد. امام با منطقی قوی به پاسخ وی می‌پردازد: دگربار گفتی که در لشکری از مهاجر و انصار به دیدارم شتابی. گویی خود را از مهاجران قلمداد کرده‌ای، در حالی که در فتح مکه، آن روز که برادرت اسیر شد، دوران شکوهمند هجرت سپری شده بود و شمایان افتخار "مهاجری" را نداشتید... آری، همان شمشیری که با آن جد و دایی و برادرت را در یک جبهه از پا درآوردم، هنوز نزد من است. به خدا سوگند، تا آن‌جا که من می‌دانم دلی سیاه و عقلی ناتوان داری و بهتر آن است درباره تو گفته شود از نردبانی بالا رفته‌ای که بر بد منظره‌ای مُشرِفت ساخته که هرگز به سود تو نبوده است، زیرا به‌جای این‌که گم‌شده‌ات را بیابی، چیز دیگری را یافته و رمه دیگری را شبانی کرده‌ای. آری، خلافت را خواسته‌ای که نه اهل آنی و نه اصالت آن را داری. چه دور است گفتارت از کردارت[۵].

امام در آخرین نامه خود پیش از جنگ صفین به معاویه هشدار می‌دهد که وجودش برای او حجتی الهی است و او قرآن را به خواست خود تأویل می‌کند و حجت می‌تراشد که این، نهایت گمراهی است. هشدارهای امام به معاویه نیز امری ستودنی است. گویا امام وظیفه هدایتگری خود را در همه احوال و برای همه‌کس در نظر می‌آورد و هرگز به کنار نمی‌نهد. امام خطاب به او می‌نویسد: "از خدا بترس و پیروی شیطان مکن"[۶].[۷]

فرازهایی از نامه‌ها

چه می‌کنی (ای معاویه) آن‌گاه که پرده از دنیاپرستی‌ات کنار رود؛ همان دنیایی که زیبایی‌اش دلت را ربوده و کام‌جویی‌هایش فریبت داده است؛ دنیایی که تو را به سوی خود خوانده و تو نیز به دعوتش پاسخ مثبت داده و جذب آن شده‌ای. البته چیزی نمانده است که ترک‌تازی‌ات را مهار کنند، اما دیگر برای تو سودی نخواهد داشت و راه نجاتی نمانده است. برای روز حساب آماده شو و برای آن روز دامن همت به کمر زن و گوشَت را در اختیار گمراهان مگذار، وگرنه ادبت خواهم کرد و آنچه را از یاد برده‌ای به یادت آرم، که تو غرق خوش‌گذرانی هستی و شیطان بر کُرده‌ات سوار شده و آنچه را از تو خواسته است به‌جا آورده‌ای و چون روح و خون در سرتاسر وجودت حاکم شده است.

ای معاویه، شمایان از کی سیاست‌گذاران مردم و زمام‌داران امت بوده‌اید؟ تو که نه حُسن سابقه‌ای در دین داری و نه شخصیت و شرافتی. به خدا پناه برم از سوء پیشینه که به هر صورت بروز خواهد کرد و تو را از این‌که در فریب آرزوها غوطه‌ور شده‌ای و منافقانه قدم برمی‌داری، برحذر می‌دارم. تو پرچم جنگ را برافراشتی. چرا مردم را به کشتن می‌دهی؟ دست از سر آنان بردار و یک‌تنه به سویم آی تا با یکدیگر مصاف دهیم و سربازان دو طرف را از جنگ برکنار دار تا آن کس که ظلمت، دل او را سیاه کرده و بینش او را کور ساخته، شناخته شود.

منم ابوالحسن، همان کو نیای تو و دایی و برادرت را در نبرد از اوج قدرت به زیر آورد و به ذلت کشاند. همان شمشیر امروز هم با من است و با همان دلِ مالامال از ایمان، با دشمنم برخورد خواهم کرد. آیینم را واننهاده و پیامبر جدیدی برنگزیده‌ام. من بر همان راهم که شمایان از سر ایمان آن را نپذیرفتید، بلکه با اکراه در آن وارد شدید. تو پنداشتی که به خون‌خواهیِ عثمان بپا خاستی، ولی خوب می‌دانی که خون عثمان در کجاست، اگر راست می‌گویی از همان‌جا بخواه. گویی تو را می‌بینم که از جنگ به فریاد آمده‌ای، همان‌گونه که شترها از بار سنگین به فریاد آیند. نیز لشکریانت که از حمله‌های پیاپی و شکسته‌های پیش‌آمده و کشته شدن پی‌درپی ناخشنود و ناشکیبایند، مرا به کتاب خدا می‌خوانند، در حالی‌که یا کافرند و منکر، یا بیعت خود شکسته[۸].

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، نامه ۷۵
  2. نهج البلاغه، نامه ۸.
  3. «إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ؛ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»؛ نهج البلاغه نامۀ۶
  4. «وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ، وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَيْكَ وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ»؛ نهج البلاغه نامۀ۶۴
  5. «وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي [جَمْعِ] الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ؛ فَإِنْ كَانَ [فِيكَ] فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ، ...وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَخَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ. [فَإِنَّكَ] وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ، وَ الْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لَا لَكَ، لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِي مَعْدِنِهِ؛ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۶۴
  6. «فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ»؛ نامۀ۳۲؛ نیز نک: نهج البلاغه، نامه‌های ۶، ۷، ۹، ۱۰، ۱۷، ۲۸، ۳۰، ۳۲، ۳۷، ۴۸، ۴۶، ۵۵، ۶۴، ۶۵، ۷۳ و ۷۵
  7. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۸۱۷-۸۱۸.
  8. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۸۱۸.