ثوبان مولی رسول الله در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = ثوبان مولی رسول الله
| موضوع مرتبط = ثوبان مولی رسول الله
خط ۶: خط ۵:
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
==[[شخصیت]] [[ثوبان]]==
== شخصیت ثوبان ==
ثوبان، فرزند جُحدُر، کنیه‌اش [[ابوعبدالله]] و از [[قبیله]] [[حمیر]] است. این قبیله از بزرگ‌ترین [[قبایل]] [[یمن]] می‌باشد که سال‌‌های سال [[حکومت]] یمن را در دست داشته است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۹۶.</ref>.
ثوبان، فرزند جُحدُر، کنیه‌اش [[ابوعبدالله]] و از [[قبیله]] [[حمیر]] است. این قبیله از بزرگ‌ترین [[قبایل یمن]] می‌باشد که سال‌‌های سال [[حکومت]] یمن را در دست داشته است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۹۶.</ref>.


ثوبان خدمتکار مخصوص [[پیامبر‌]]{{صل}} بوده است. وی در الهان، یکی از شهرهای یمن، به [[دنیا]] آمد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۰.</ref>. او بستگان زیادی داشته<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۹.</ref> و از [[مهاجران]] یمن بود که هنگام آمدن به [[مدینه]]، در [[سرزمین]] سرات، [[اسیر]] شد و [[پیامبر]]{{صل}} او را خرید و [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۹۶.</ref>.
ثوبان خدمتکار مخصوص [[پیامبر‌]]{{صل}} بوده است. وی در الهان، یکی از شهرهای یمن، به [[دنیا]] آمد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۰.</ref>. او بستگان زیادی داشته<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۹.</ref> و از [[مهاجران]] یمن بود که هنگام آمدن به [[مدینه]]، در [[سرزمین]] سرات، [[اسیر]] شد و [[پیامبر]] {{صل}} او را خرید و [[آزاد]] کرد<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۹۶.</ref>.


روزی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به بازار برده فروشان رفت و ثوبان را [[انتخاب]] کرد و آن را از صاحبش خرید.
روزی [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به بازار برده فروشان رفت و ثوبان را [[انتخاب]] کرد و آن را از صاحبش خرید.


پیامبر به ثوبان فرمود: "اکنون تو آزاد هستی و می‌توانی به نزد [[خانواده]] خود بروی".
پیامبر به ثوبان فرمود: "اکنون تو آزاد هستی و می‌توانی به نزد [[خانواده]] خود بروی".
خط ۱۷: خط ۱۶:
ثوبان گفت: "نه! من برده شما خواهم ماند و به نزد قبیله‌ام بر نمی‌گردم".
ثوبان گفت: "نه! من برده شما خواهم ماند و به نزد قبیله‌ام بر نمی‌گردم".


پیامبر{{صل}} فرمود: "اکنون که چنین تصمیمی گرفته‌ای، تو آزاد هستی و می‌توانی نزد من بمانی. او از آن [[زمان]] به بعد، در [[خدمت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بود و با [[جان]] و [[دل]]، [[اوامر]] [[رسول خدا]]{{صل}} را [[اجرا]] می‌کرد. وی در [[سفر]] و حضر و در غم‌ها و [[شادی‌ها]] همراه رسول خدا{{صل}} بود. همچنین او حساب‌دار پیامبر اکرم{{صل}} بود<ref>الانساب، سمعانی، ج۳، ص۱۵۱.</ref>.
پیامبر {{صل}} فرمود: "اکنون که چنین تصمیمی گرفته‌ای، تو آزاد هستی و می‌توانی نزد من بمانی. او از آن [[زمان]] به بعد، در [[خدمت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود و با [[جان]] و [[دل]]، [[اوامر]] [[رسول خدا]] {{صل}} را [[اجرا]] می‌کرد. وی در [[سفر]] و حضر و در غم‌ها و [[شادی‌ها]] همراه رسول خدا {{صل}} بود. همچنین او حساب‌دار پیامبر اکرم {{صل}} بود<ref>الانساب، سمعانی، ج۳، ص۱۵۱.</ref>.


ثوبان از نظر اصالت، [[حمیری]] و از جهتی، [[هاشمی]] است؛ زیرا منسوب به پیامبر{{صل}} است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۸۸۸.</ref>. در آخرین حجی که پیامبر{{صل}} به [[مکه]] رفت، به ثوبان [[دستور]] داد که گوسفندی را سر ببرد و گوشت آن را برای غذای بین [[راه]] مکه تا مدینه آماده سازد. ثوبان چنین کرد و در هنگام برگشت از [[حجة الوداع]]، پیامبر{{صل}} از این گوشت استفاده فرمود<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۷۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۰۹-۲۱۰.</ref>
ثوبان از نظر اصالت، [[حمیری]] و از جهتی، [[هاشمی]] است؛ زیرا منسوب به پیامبر {{صل}} است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۸۸۸.</ref>. در آخرین حجی که پیامبر {{صل}} به [[مکه]] رفت، به ثوبان [[دستور]] داد که گوسفندی را سر ببرد و گوشت آن را برای غذای بین [[راه]] مکه تا مدینه آماده سازد. ثوبان چنین کرد و در هنگام برگشت از [[حجة الوداع]]، پیامبر {{صل}} از این گوشت استفاده فرمود<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۷۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۰۹-۲۱۰.</ref>


==ثوبان؛ تکیه گاه پیامبر==
== ثوبان؛ تکیه گاه پیامبر ==
وقتی پیامبر{{صل}} در بستر [[بیماری]] و حالت [[احتضار]] شنید که از هم اکنون فردی غیر از [[امام علی]] به [[امامت]] [[نماز]] [[مسجد پیامبر]] [[ایستاده]] است، برای مقابله با این [[فتنه]]، با زحمت بسیار از بستر [[بیماری]] برخاست و خود، به [[مسجد]] رفت و به امامت ایستاد. [[ثوبان]] در این شرایط حضوری پررنگی داشته و با‌ صدایی رسا اعلام می‌کند که [[پیامبر]]{{صل}} [[ابو بکر]] را از [[اقامه نماز]] [[جماعت]] باز می‌دارد<ref>از رسول خدا{{صل}} نقل شده که آن حضرت در هنگام بیماری آخر عمر شریف خود، برای نماز به مسجد آمد، در حالی که بر فضل بن عباس و غلام خود، ثوبان، تکیه کرده بود و این همان نمازی بود که به جهت بیماری، خود را از آن معذور دانسته بود، ولکن با زحمت زیاد به مسجد آمد. و علت آن این بود که خبر دادند ابوبکر به جای شما به نماز ایستاده است لذا برای دفع شبهه به مسجد آمد. و به نماز ابوبکر اعتنا نفرمود و نماز را اقامه کرد، لکن نماز را نشسته خواند و فرمود: «تنها برای من جایز بود که نشسته امامت کنم». و چون نماز تمام شد به خانه خود بازگشت و به ثوبان فرمود: «هر کدام از انصار به دیدن من آمد او را راه بده». آن گاه غشوهای بر آن حضرت عارض شد و در این حال، بعضی از انصار در خانه آن حضرت جمع شدند و به ثوبان گفتند: از رسول خدا{{صل}} برای ما اجازه ورود بگیر. ثوبان گفت: رسول خدا در حال بی هوشی است و همسران او نزد او هستند. پس انصار گریه کردند و رسول خدا{{صل}} صدای گریه آنان را شنید و فرمود: «اینها کیانند؟» ثوبان گفت: انصار هستند. رسول خدا{{صل}} فرمود: «از اهل بیت من چه کسی این جا هست؟» گفتند: علی{{ع}} و عباس هستند. پس رسول خدا{{صل}} آنها را صدا زد و بر آنها تکیه کرد و از منزل خارج شد و چون وارد مسجد شد بر ستونی از شاخه خرما تکیه کرد و مردم گرد او جمع شدند. پس خطبهای خواند و در ضمن آن فرمود: «هیچ پیامبری از دنیا رفت جز آنکه از خود چیزی به جای گذارد. من نیز در میان شما دو چیز بزرگ و ارزشمند را باقی می‌گذارم: کتاب خدا (قرآن) و اهل بیت خود را. پس هر کس آنها را ضایع کند خدا او را ضایع کند. آگاه باشید که انصار به منزله اولاد و محبوبین من هستند که با آنها انس گرفته‌ام. پس شما را به تقوای خدا و احسان به انصار وصیت می‌کنم. شما باید سخن نیکوکاران آنان را بپذیرید و از خطا کار آنان درگذرید. (الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۰).</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۱۰.</ref>
وقتی پیامبر {{صل}} در بستر [[بیماری]] و حالت [[احتضار]] شنید که از هم اکنون فردی غیر از [[امام علی]] به [[امامت]] [[نماز]] [[مسجد پیامبر]] [[ایستاده]] است، برای مقابله با این [[فتنه]]، با زحمت بسیار از بستر [[بیماری]] برخاست و خود، به [[مسجد]] رفت و به امامت ایستاد. [[ثوبان]] در این شرایط حضوری پررنگی داشته و با‌ صدایی رسا اعلام می‌کند که [[پیامبر]] {{صل}} [[ابو بکر]] را از [[اقامه نماز]] [[جماعت]] باز می‌دارد<ref>از رسول خدا {{صل}} نقل شده که آن حضرت در هنگام بیماری آخر عمر شریف خود، برای نماز به مسجد آمد، در حالی که بر فضل بن عباس و غلام خود، ثوبان، تکیه کرده بود و این همان نمازی بود که به جهت بیماری، خود را از آن معذور دانسته بود، ولکن با زحمت زیاد به مسجد آمد. و علت آن این بود که خبر دادند ابوبکر به جای شما به نماز ایستاده است لذا برای دفع شبهه به مسجد آمد. و به نماز ابوبکر اعتنا نفرمود و نماز را اقامه کرد، لکن نماز را نشسته خواند و فرمود: «تنها برای من جایز بود که نشسته امامت کنم». و چون نماز تمام شد به خانه خود بازگشت و به ثوبان فرمود: «هر کدام از انصار به دیدن من آمد او را راه بده». آن گاه غشوهای بر آن حضرت عارض شد و در این حال، بعضی از انصار در خانه آن حضرت جمع شدند و به ثوبان گفتند: از رسول خدا {{صل}} برای ما اجازه ورود بگیر. ثوبان گفت: رسول خدا در حال بی هوشی است و همسران او نزد او هستند. پس انصار گریه کردند و رسول خدا {{صل}} صدای گریه آنان را شنید و فرمود: «اینها کیانند؟» ثوبان گفت: انصار هستند. رسول خدا {{صل}} فرمود: «از اهل بیت من چه کسی این جا هست؟» گفتند: علی {{ع}} و عباس هستند. پس رسول خدا {{صل}} آنها را صدا زد و بر آنها تکیه کرد و از منزل خارج شد و چون وارد مسجد شد بر ستونی از شاخه خرما تکیه کرد و مردم گرد او جمع شدند. پس خطبهای خواند و در ضمن آن فرمود: «هیچ پیامبری از دنیا رفت جز آنکه از خود چیزی به جای گذارد. من نیز در میان شما دو چیز بزرگ و ارزشمند را باقی می‌گذارم: کتاب خدا (قرآن) و اهل بیت خود را. پس هر کس آنها را ضایع کند خدا او را ضایع کند. آگاه باشید که انصار به منزله اولاد و محبوبین من هستند که با آنها انس گرفته‌ام. پس شما را به تقوای خدا و احسان به انصار وصیت می‌کنم. شما باید سخن نیکوکاران آنان را بپذیرید و از خطا کار آنان درگذرید. (الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۰).</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۱۰.</ref>


==علاقه [[زیاد]] [[ثوبان]] به [[رسول خدا]]{{صل}}==
== علاقه [[زیاد]] [[ثوبان]] به [[رسول خدا]] {{صل}} ==
ثوبان همواره همراه [[پیامبر]]{{صل}} بود اما در یکی از [[جنگ‌ها]] نتوانست پیامبر{{صل}} را [[همراهی]] کند و در [[مدینه]] ماند. این دوری بیش از سه [[روز]] طول نکشید، اما این مدت برای ثوبان بسیار طولانی و سخت بود. او با خود اندیشید که اگر پیامبر{{صل}} [[رحلت]] کند و من بعد از او بمانم، چه خواهد شد و نیز بدتر از آن، اگر او بمیرد، در حالی که با پیامبر{{صل}} فاصله بسیاری دارد، به [[دیدار]] او موفق نخواهد شد. این [[افکار]]، روان ثوبان را پریشان ساخت و تاب و توان او را گرفت و اشتها و میل را به همه چیز از بین برد و [[غم]] و غصه، سراسر وجودش را فرا گرفت؛ زیرا [[فکر]] کرد که با [[رحلت پیامبر]]{{صل}} تا ابد او را [[ملاقات]] نخواهد کرد. وقتی پیامبر بعد از سه روز به مدینه برگشت، ثوبان به سرعت خود را به رسول خدا{{صل}} رساند تا ایشان او را ببیند. افکار جدایی از رسول خدا{{صل}}، به گونه‌ای بر ثوبان تأثیر گذاشته بود که رخساری زرد و چهره‌ای شکسته و پریشان برای او به جا گذاشته بود و هر کس او را می‌دید، وضعیت درونش را در می‌یافت. وقتی [[پیامبر]]{{صل}} [[ثوبان]] را دید، فرمود: "ای ثوبان! این چه وضعی است که در تو می‌بینم؟ چرا این [[قدر]] پریشان شده‌ای؟"
ثوبان همواره همراه [[پیامبر]] {{صل}} بود اما در یکی از [[جنگ‌ها]] نتوانست پیامبر {{صل}} را [[همراهی]] کند و در [[مدینه]] ماند. این دوری بیش از سه [[روز]] طول نکشید، اما این مدت برای ثوبان بسیار طولانی و سخت بود. او با خود اندیشید که اگر پیامبر {{صل}} [[رحلت]] کند و من بعد از او بمانم، چه خواهد شد و نیز بدتر از آن، اگر او بمیرد، در حالی که با پیامبر {{صل}} فاصله بسیاری دارد، به [[دیدار]] او موفق نخواهد شد. این [[افکار]]، روان ثوبان را پریشان ساخت و تاب و توان او را گرفت و اشتها و میل را به همه چیز از بین برد و [[غم]] و غصه، سراسر وجودش را فرا گرفت؛ زیرا [[فکر]] کرد که با [[رحلت پیامبر]] {{صل}} تا ابد او را [[ملاقات]] نخواهد کرد. وقتی پیامبر بعد از سه روز به مدینه برگشت، ثوبان به سرعت خود را به رسول خدا {{صل}} رساند تا ایشان او را ببیند. افکار جدایی از رسول خدا {{صل}}، به گونه‌ای بر ثوبان تأثیر گذاشته بود که رخساری زرد و چهره‌ای شکسته و پریشان برای او به جا گذاشته بود و هر کس او را می‌دید، وضعیت درونش را در می‌یافت. وقتی [[پیامبر]] {{صل}} [[ثوبان]] را دید، فرمود: "ای ثوبان! این چه وضعی است که در تو می‌بینم؟ چرا این [[قدر]] پریشان شده‌ای؟"


ثوبان گفت: "یا [[رسول الله]]! به خاطرم گذشت و با خود اندیشیدم که من [[طاقت]] سه [[روز]] [[فراق]] از شما را ندارم؛ اگر روزی برای همیشه بخواهم از شما جدا شوم چه خواهم کرد؟ حتی اگر هم به [[بهشت]] بروم، باز [[مقام]] شما از من بسیار بالاتر است و شما را نخواهم دید!"
ثوبان گفت: "یا [[رسول الله]]! به خاطرم گذشت و با خود اندیشیدم که من [[طاقت]] سه [[روز]] [[فراق]] از شما را ندارم؛ اگر روزی برای همیشه بخواهم از شما جدا شوم چه خواهم کرد؟ حتی اگر هم به [[بهشت]] بروم، باز [[مقام]] شما از من بسیار بالاتر است و شما را نخواهم دید!"


پیامبر{{صل}} فرمود: "ای ثوبان! نگران مباش! زیرا هر کس در [[قیامت]] با آن چیز و آن فردی که دوستش دارد [[محشور]] می‌شود؛ بنابراین تو در قیامت همراه من خواهی بود".
پیامبر {{صل}} فرمود: "ای ثوبان! نگران مباش! زیرا هر کس در [[قیامت]] با آن چیز و آن فردی که دوستش دارد [[محشور]] می‌شود؛ بنابراین تو در قیامت همراه من خواهی بود".


در این هنگام این [[آیات]] نازل شد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا * ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند * این بخشش از سوی خداوند است و خداوند به دانایی بسنده است» سوره نساء، آیه ۶۹-۷۰.</ref>.
در این هنگام این [[آیات]] نازل شد: {{متن قرآن|وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا * ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا}}<ref>«و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند * این بخشش از سوی خداوند است و خداوند به دانایی بسنده است» سوره نساء، آیه ۶۹-۷۰.</ref>.


آنگاه [[پیامبر اعظم]]{{صل}} فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[ایمان]] [[مسلمان]] کامل نمی‌شود مگر این که مرا از خود و [[پدر]] و [[مادر]] و همه بستگان خویش بیشتر [[دوست]] داشته باشد و در برابر گفتار من [[تسلیم]] باشد"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۱۲۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۱۱-۲۱۲.</ref>
آنگاه [[پیامبر اعظم]] {{صل}} فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[ایمان]] [[مسلمان]] کامل نمی‌شود مگر این که مرا از خود و [[پدر]] و [[مادر]] و همه بستگان خویش بیشتر [[دوست]] داشته باشد و در برابر گفتار من [[تسلیم]] باشد"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۱۲۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۱۱-۲۱۲.</ref>


==ثوبان و ماجرای گردنبند==
== ثوبان و ماجرای گردنبند ==
ثوبان می‌گوید: روزی [[مشاهده]] کردم که دختر هبیره نزد پیامبر{{صل}} آمد، در حالی که بر دستش، [[انگشتر]] بزرگی از طلا بود. پیامبر{{صل}} با نوک عصایی که در دستش بود به آن انگشتر زد.
ثوبان می‌گوید: روزی [[مشاهده]] کردم که دختر هبیره نزد پیامبر {{صل}} آمد، در حالی که بر دستش، [[انگشتر]] بزرگی از طلا بود. پیامبر {{صل}} با نوک عصایی که در دستش بود به آن انگشتر زد.


دختر هبیره از این کار پیامبر{{صل}} دلگیر شد و به نزد [[فاطمه زهرا]]{{ع}} رفت و از پیامبر{{صل}} [[شکایت]] کرد. [[فاطمه]]{{ع}} گردنبندی از طلا را از گردنش بیرون آورد و فرمود: این گردنبند را [[ابوالحسن]] به من [[هدیه]] داده است. در این هنگام [[رسول خدا]]{{صل}} وارد [[خانه]] شد و فرمود: "ای [[فاطمه]]! آیا [[دوست]] داری که [[مردم]] بگویند [[دختر رسول خدا]]{{صل}} در دستان خود زنجیرهای [[آتش]] دارد؟ و بدون درنگ، خانه فاطمه{{ع}} را ترک کرد. فاطمه{{ع}} آن گردنبند را فروخت و غلامی خرید و در [[راه خدا]] [[آزاد]] کرد".
دختر هبیره از این کار پیامبر {{صل}} دلگیر شد و به نزد [[فاطمه زهرا]] {{ع}} رفت و از پیامبر {{صل}} [[شکایت]] کرد. [[فاطمه]] {{ع}} گردنبندی از طلا را از گردنش بیرون آورد و فرمود: این گردنبند را [[ابوالحسن]] به من [[هدیه]] داده است. در این هنگام [[رسول خدا]] {{صل}} وارد [[خانه]] شد و فرمود: "ای [[فاطمه]]! آیا [[دوست]] داری که [[مردم]] بگویند [[دختر رسول خدا]] {{صل}} در دستان خود زنجیرهای [[آتش]] دارد؟ و بدون درنگ، خانه فاطمه {{ع}} را ترک کرد. فاطمه {{ع}} آن گردنبند را فروخت و غلامی خرید و در [[راه خدا]] [[آزاد]] کرد".


وقتی این خبر به [[پیامبر]]{{صل}} رسید، فرمود: [[حمد]] مخصوص خدایی است که فاطمه را از آتش [[نجات]] داد <ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۲۹۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۱۲-۲۱۳.</ref>
وقتی این خبر به [[پیامبر]] {{صل}} رسید، فرمود: [[حمد]] مخصوص خدایی است که فاطمه را از آتش [[نجات]] داد <ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۲۹۴.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۱۲-۲۱۳.</ref>


==[[ثوبان مولی رسول الله در حدیث|نقل روایات از زبان ثوبان]]==
== [[ثوبان مولی رسول الله در حدیث|نقل روایات از زبان ثوبان]] ==
===درخواست [[مردم]] از [[ثوبان]]===
=== درخواست [[مردم]] از [[ثوبان]] ===
=== [[جایگاه]] [[معاویه]] در [[قیامت]]===
=== [[جایگاه]] [[معاویه]] در [[قیامت]] ===
===طلیعة [[ظهور مهدی]]{{ع}}===
=== طلیعة [[ظهور مهدی]] {{ع}} ===
===گروه بر [[حق]] از [[زبان]] [[ثوبان]]===
=== گروه بر [[حق]] از [[زبان]] [[ثوبان]] ===
=== [[پیامبر]]{{صل}} و پاسخ به سؤال [[مرد]] [[یهودی]]===
=== [[پیامبر]] {{صل}} و پاسخ به سؤال [[مرد]] [[یهودی]] ===
=== [[اهل بیت]]{{ع}} چه کسانی هستند===
=== [[اهل بیت]] {{ع}} چه کسانی هستند ===
=== [[تعهد]] [[ثوبان]] در حضور [[پیامبر]]{{صل}}===
=== [[تعهد]] [[ثوبان]] در حضور [[پیامبر]] {{صل}} ===
=== [[محبت]]؛ [[میزان]] [[سعادت]]===
=== [[محبت]]؛ [[میزان]] [[سعادت]] ===
===دعایی از [[زبان]] [[ثوبان]]===
=== دعایی از [[زبان]] [[ثوبان]] ===
===شرط لازم برای [[ثوبان]]===
=== شرط لازم برای [[ثوبان]] ===
===عامل [[استقامت]] از [[روایت]] [[ثوبان]]===
=== عامل [[استقامت]] از [[روایت]] [[ثوبان]] ===
===ثروتی که بلای [[جان]] است===
=== ثروتی که بلای [[جان]] است ===
=== [[بهترین]] [[اموال]]===
=== [[بهترین]] [[اموال]] ===
===دوری از سه چیز===
=== دوری از سه چیز ===
===رابطه [[رزق]] و خواست [[انسان]]===
=== رابطه [[رزق]] و خواست [[انسان]] ===
=== [[حدیث]] رفع===
=== [[حدیث]] رفع ===
=== [[ثوبان]] و [[شادی]] [[رسول خدا]]===
=== [[ثوبان]] و [[شادی]] [[رسول خدا]] ===
=== [[حق]] مرد===
=== [[حق]] مرد ===
===ذکر بعد از [[نماز]]===
=== ذکر بعد از [[نماز]] ===
===توصیه [[پیامبر]]{{صل}} به [[ثوبان]]===
=== توصیه [[پیامبر]] {{صل}} به [[ثوبان]] ===
=== [[اعمال]] بسیار بزرگ===
=== [[اعمال]] بسیار بزرگ ===
===آبروی [[مسلمان]]===
=== آبروی [[مسلمان]] ===
=== [[پاداش]] [[عیادت]]===
=== [[پاداش]] [[عیادت]] ===
===سؤال کلیدی===
=== سؤال کلیدی ===
===عتابی از سر درد===
=== عتابی از سر درد ===
===چرا [[پیامبر]]{{صل}} از در [[خانه]] [[فاطمه]]{{ع}} برگشت؟===
=== چرا [[پیامبر]] {{صل}} از در [[خانه]] [[فاطمه]] {{ع}} برگشت؟ ===
=== [[پول]] خود را کجا هزینه کنیم؟===
=== [[پول]] خود را کجا هزینه کنیم؟ ===
===ماجرای تب===
=== ماجرای تب ===
===پیشوای [[جماعت]]===
=== پیشوای [[جماعت]] ===
===نظر [[پیامبر]]{{صل}} درباره [[رشوه]]===
=== نظر [[پیامبر]] {{صل}} درباره [[رشوه]] ===
=== [[دستور]] [[اخلاقی]]===
=== [[دستور]] [[اخلاقی]] ===
===یک [[حکم]] برای [[روزه]]===
=== یک [[حکم]] برای [[روزه]] ===
=== [[معاشرت]]===
=== [[معاشرت]] ===
=== [[تشییع جنازه]]===
=== [[تشییع جنازه]] ===
=== [[قبرستان]]===
=== [[قبرستان]] ===
===نکته سنجی [[مؤمن]]===
=== نکته سنجی [[مؤمن]] ===
===فاصله [[کفر]] و [[ایمان]]===
=== فاصله [[کفر]] و [[ایمان]] ===
===میوه بهشتی===
=== میوه بهشتی ===
=== [[امانتداری]]===
=== [[امانتداری]] ===


==سرانجام [[ثوبان]]==
== سرانجام [[ثوبان]] ==
بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} که دردی جانکاه بر [[قلب]] خسته ثوبان وارد کرد و او را از [[محبوب]] خود جدا کرد، ثوبان تاب ماندن در [[مدینه]] را نداشت پس به [[شهر]] [[رمله]] واقع در [[سرزمین]] [[شام]] رفت. سپس به دیار خود بازگشت در شهر [[حمص]]<ref>حمص، شهری است در شام که مردمی از یمن در آن سکونت دارند. (لغت نامه منتهی الارب). این شهر بزرگ، خرم و آبادان است و همه کوچه و خیابان‌های آن با سنگ مفروش گشته است. مردمان این شهر پاک جامه و با مروت و نیکوروی‌اند و اندر وی مار و کژدم است بسیار. (حدود العالم، نویسنده نامعلوم، ۳۷۲ق) این شهر در ۱۵۰ کیلومتری شمال دمشق، میان دمشق و حلب واقع شده و در سمت قبله آن قلعه محکمی است بر فراز تپه‌ای بلند. این شهر را شخصی به نام حمد بن مهر بن جان بنا کرده است. در حمص مشاهد و مزاراتی است. گروهی از محدثان، بدین شهر، منسوب و به حمصی معروفند. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۳۰۲).</ref> که زادگاهش بود، رحل اقامت افکند. وی در این [[شهر]] خانه‌ای ساخت و آن را برای [[مهاجران]] [[فقیر]] [[اهل]] شهر زادگاه خود، [[وقف]] کرد و از آنها در این [[خانه]] [[پذیرایی]] می‌کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۱.</ref>.
بعد از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} که دردی جانکاه بر [[قلب]] خسته ثوبان وارد کرد و او را از [[محبوب]] خود جدا کرد، ثوبان تاب ماندن در [[مدینه]] را نداشت پس به [[شهر]] [[رمله]] واقع در [[سرزمین]] [[شام]] رفت. سپس به دیار خود بازگشت در شهر [[حمص]]<ref>حمص، شهری است در شام که مردمی از یمن در آن سکونت دارند. (لغت نامه منتهی الارب). این شهر بزرگ، خرم و آبادان است و همه کوچه و خیابان‌های آن با سنگ مفروش گشته است. مردمان این شهر پاک جامه و با مروت و نیکوروی‌اند و اندر وی مار و کژدم است بسیار. (حدود العالم، نویسنده نامعلوم، ۳۷۲ق) این شهر در ۱۵۰ کیلومتری شمال دمشق، میان دمشق و حلب واقع شده و در سمت قبله آن قلعه محکمی است بر فراز تپه‌ای بلند. این شهر را شخصی به نام حمد بن مهر بن جان بنا کرده است. در حمص مشاهد و مزاراتی است. گروهی از محدثان، بدین شهر، منسوب و به حمصی معروفند. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۳۰۲).</ref> که زادگاهش بود، رحل اقامت افکند. وی در این [[شهر]] خانه‌ای ساخت و آن را برای [[مهاجران]] [[فقیر]] [[اهل]] شهر زادگاه خود، [[وقف]] کرد و از آنها در این [[خانه]] [[پذیرایی]] می‌کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۱.</ref>.


زمانی که [[ثوبان]] در شهر [[حمص]] [[زندگی]] می‌کرد و [[عبدالله بن قرط]]<ref>عبدالله بن قط، در زمان معاویه به امارت چنص رسید. (تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۱۱۴ و ۳۰۵؛ جمهرة أنساب العرب، ابن حزم، ص۳۷۷ و ۴۷۳). نام وی در عصر جاهلیت، شیطان بود اما پس از این که مسلمان شد، پیامبر اکرم{{صل}} نامش را به عبدالله تغییر داد. (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۳۲) ثوبان در زمان حاکمیت عبد الله بن قرط، در حمص به سر می‌برد، اما عبد الله به دلایل سیاسی، چندان توجهی به ثوبان نداشت. لازم به ذکر است که همه اصحاب خالص پیامبر{{صل}} که خط غدیر را تأیید می‌کردند، بعد از پیامبر، مغضوب حاکمیت منحرف خلفا قرار گرفتند. عبدالله به همراه برخی از صحابه پیامبر اکرم{{صل}} و سپاهیان اسلام روانه شام شد و در فتوحات روم شرکت کرد، آنگاه در دمشق و سپس در چنص ساکن شد. پس از سی سال اقامت در حمص، در دوره فرمانروایی معاویه، به امارت حمص گماشته شد. (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۳۲).</ref> [[حاکم]] حمص بود، روزی، ثوبان مریض شده بود و [[انتظار]] داشت که حاکم حمص از او که خدمتکار ویژه [[رسول خدا]]{{صل}} بود، [[عیادت]] کند، اما عبدالله بن قرط به عیادتش نیامد. ثوبان از فردی که به عیادتش آمده بود و [[نوشتن]] می‌دانست، درخواست کرد که نامه‌ای به عبدالله بن قرط بنویسد. متن [[نامه]] چنین بود:"نامه‌ای به [[امیر]] عبدالله بن قرط، از ثوبان، خدمتکار رسول خدا! آیا اگر در [[شهر]] تو خدمتکار [[حضرت عیسی]] و یا خدمتکار [[حضرت موسی]]، [[بیمار]] می‌شد، به عیادتش نمی‌رفتی؟"
زمانی که [[ثوبان]] در شهر [[حمص]] [[زندگی]] می‌کرد و [[عبدالله بن قرط]]<ref>عبدالله بن قط، در زمان معاویه به امارت چنص رسید. (تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۱۱۴ و ۳۰۵؛ جمهرة أنساب العرب، ابن حزم، ص۳۷۷ و ۴۷۳). نام وی در عصر جاهلیت، شیطان بود اما پس از این که مسلمان شد، پیامبر اکرم {{صل}} نامش را به عبدالله تغییر داد. (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۳۲) ثوبان در زمان حاکمیت عبد الله بن قرط، در حمص به سر می‌برد، اما عبد الله به دلایل سیاسی، چندان توجهی به ثوبان نداشت. لازم به ذکر است که همه اصحاب خالص پیامبر {{صل}} که خط غدیر را تأیید می‌کردند، بعد از پیامبر، مغضوب حاکمیت منحرف خلفا قرار گرفتند. عبدالله به همراه برخی از صحابه پیامبر اکرم {{صل}} و سپاهیان اسلام روانه شام شد و در فتوحات روم شرکت کرد، آنگاه در دمشق و سپس در چنص ساکن شد. پس از سی سال اقامت در حمص، در دوره فرمانروایی معاویه، به امارت حمص گماشته شد. (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۳۲).</ref> [[حاکم]] حمص بود، روزی، ثوبان مریض شده بود و [[انتظار]] داشت که حاکم حمص از او که خدمتکار ویژه [[رسول خدا]] {{صل}} بود، [[عیادت]] کند، اما عبدالله بن قرط به عیادتش نیامد. ثوبان از فردی که به عیادتش آمده بود و [[نوشتن]] می‌دانست، درخواست کرد که نامه‌ای به عبدالله بن قرط بنویسد. متن [[نامه]] چنین بود:"نامه‌ای به [[امیر]] عبدالله بن قرط، از ثوبان، خدمتکار رسول خدا! آیا اگر در [[شهر]] تو خدمتکار [[حضرت عیسی]] و یا خدمتکار [[حضرت موسی]]، [[بیمار]] می‌شد، به عیادتش نمی‌رفتی؟"


وقتی نامه به دست عبدالله بن قرط رسید، از جا برخاست و [[شیون]] و فریاد سر داد! به گونه‌ای که همه حاضران از [[بی تابی]] او شگفت زده شدند. پس به همراه عده‌ای از بزرگان به عیادت ثوبان رفت و از او [[دل]] جویی کرد. وقتی خواست از نزد او برود، ثوبان دامن او را گرفت و گفت: "بنشین تا سخنی از رسول خدا را برایت بگویم. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: از [[امت]] من، هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد [[بهشت]] می‌شوند و با هر نفر نیز هفتاد هزار نفر دیگر وارد بهشت خواهند شد"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۸۰.</ref>.
وقتی نامه به دست عبدالله بن قرط رسید، از جا برخاست و [[شیون]] و فریاد سر داد! به گونه‌ای که همه حاضران از [[بی تابی]] او شگفت زده شدند. پس به همراه عده‌ای از بزرگان به عیادت ثوبان رفت و از او [[دل]] جویی کرد. وقتی خواست از نزد او برود، ثوبان دامن او را گرفت و گفت: "بنشین تا سخنی از رسول خدا را برایت بگویم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: از [[امت]] من، هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد [[بهشت]] می‌شوند و با هر نفر نیز هفتاد هزار نفر دیگر وارد بهشت خواهند شد"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۸۰.</ref>.


ثوبان در [[زمان]] [[حاکمیت]] [[عبدالله بن قرط]]، [[والی]] [[معاویه]] در [[حمص]]، در [[سال ۵۴ هجری]] از [[دنیا]] رفت<ref>المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۵۴۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۳۰-۲۳۱.</ref>
ثوبان در [[زمان]] [[حاکمیت]] [[عبدالله بن قرط]]، [[والی]] [[معاویه]] در [[حمص]]، در [[سال ۵۴ هجری]] از [[دنیا]] رفت<ref>المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۵۴۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۰.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۳۰-۲۳۱.</ref>
== پرسش‌های وابسته ==


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
#[[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
# [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[ثوبان مولی رسول الله (مقاله)|مقاله «ثوبان مولی رسول الله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۱۰۲: خط ۹۹:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:ثوبان]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۱۶

شخصیت ثوبان

ثوبان، فرزند جُحدُر، کنیه‌اش ابوعبدالله و از قبیله حمیر است. این قبیله از بزرگ‌ترین قبایل یمن می‌باشد که سال‌‌های سال حکومت یمن را در دست داشته است[۱].

ثوبان خدمتکار مخصوص پیامبر‌(ص) بوده است. وی در الهان، یکی از شهرهای یمن، به دنیا آمد[۲]. او بستگان زیادی داشته[۳] و از مهاجران یمن بود که هنگام آمدن به مدینه، در سرزمین سرات، اسیر شد و پیامبر (ص) او را خرید و آزاد کرد[۴].

روزی پیامبر اکرم (ص) به بازار برده فروشان رفت و ثوبان را انتخاب کرد و آن را از صاحبش خرید.

پیامبر به ثوبان فرمود: "اکنون تو آزاد هستی و می‌توانی به نزد خانواده خود بروی".

ثوبان گفت: "نه! من برده شما خواهم ماند و به نزد قبیله‌ام بر نمی‌گردم".

پیامبر (ص) فرمود: "اکنون که چنین تصمیمی گرفته‌ای، تو آزاد هستی و می‌توانی نزد من بمانی. او از آن زمان به بعد، در خدمت پیامبر اکرم (ص) بود و با جان و دل، اوامر رسول خدا (ص) را اجرا می‌کرد. وی در سفر و حضر و در غم‌ها و شادی‌ها همراه رسول خدا (ص) بود. همچنین او حساب‌دار پیامبر اکرم (ص) بود[۵].

ثوبان از نظر اصالت، حمیری و از جهتی، هاشمی است؛ زیرا منسوب به پیامبر (ص) است[۶]. در آخرین حجی که پیامبر (ص) به مکه رفت، به ثوبان دستور داد که گوسفندی را سر ببرد و گوشت آن را برای غذای بین راه مکه تا مدینه آماده سازد. ثوبان چنین کرد و در هنگام برگشت از حجة الوداع، پیامبر (ص) از این گوشت استفاده فرمود[۷].[۸]

ثوبان؛ تکیه گاه پیامبر

وقتی پیامبر (ص) در بستر بیماری و حالت احتضار شنید که از هم اکنون فردی غیر از امام علی به امامت نماز مسجد پیامبر ایستاده است، برای مقابله با این فتنه، با زحمت بسیار از بستر بیماری برخاست و خود، به مسجد رفت و به امامت ایستاد. ثوبان در این شرایط حضوری پررنگی داشته و با‌ صدایی رسا اعلام می‌کند که پیامبر (ص) ابو بکر را از اقامه نماز جماعت باز می‌دارد[۹].[۱۰]

علاقه زیاد ثوبان به رسول خدا (ص)

ثوبان همواره همراه پیامبر (ص) بود اما در یکی از جنگ‌ها نتوانست پیامبر (ص) را همراهی کند و در مدینه ماند. این دوری بیش از سه روز طول نکشید، اما این مدت برای ثوبان بسیار طولانی و سخت بود. او با خود اندیشید که اگر پیامبر (ص) رحلت کند و من بعد از او بمانم، چه خواهد شد و نیز بدتر از آن، اگر او بمیرد، در حالی که با پیامبر (ص) فاصله بسیاری دارد، به دیدار او موفق نخواهد شد. این افکار، روان ثوبان را پریشان ساخت و تاب و توان او را گرفت و اشتها و میل را به همه چیز از بین برد و غم و غصه، سراسر وجودش را فرا گرفت؛ زیرا فکر کرد که با رحلت پیامبر (ص) تا ابد او را ملاقات نخواهد کرد. وقتی پیامبر بعد از سه روز به مدینه برگشت، ثوبان به سرعت خود را به رسول خدا (ص) رساند تا ایشان او را ببیند. افکار جدایی از رسول خدا (ص)، به گونه‌ای بر ثوبان تأثیر گذاشته بود که رخساری زرد و چهره‌ای شکسته و پریشان برای او به جا گذاشته بود و هر کس او را می‌دید، وضعیت درونش را در می‌یافت. وقتی پیامبر (ص) ثوبان را دید، فرمود: "ای ثوبان! این چه وضعی است که در تو می‌بینم؟ چرا این قدر پریشان شده‌ای؟"

ثوبان گفت: "یا رسول الله! به خاطرم گذشت و با خود اندیشیدم که من طاقت سه روز فراق از شما را ندارم؛ اگر روزی برای همیشه بخواهم از شما جدا شوم چه خواهم کرد؟ حتی اگر هم به بهشت بروم، باز مقام شما از من بسیار بالاتر است و شما را نخواهم دید!"

پیامبر (ص) فرمود: "ای ثوبان! نگران مباش! زیرا هر کس در قیامت با آن چیز و آن فردی که دوستش دارد محشور می‌شود؛ بنابراین تو در قیامت همراه من خواهی بود".

در این هنگام این آیات نازل شد: ﴿وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا * ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا[۱۱].

آنگاه پیامبر اعظم (ص) فرمود: "به خدا سوگند، ایمان مسلمان کامل نمی‌شود مگر این که مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان خویش بیشتر دوست داشته باشد و در برابر گفتار من تسلیم باشد"[۱۲].[۱۳]

ثوبان و ماجرای گردنبند

ثوبان می‌گوید: روزی مشاهده کردم که دختر هبیره نزد پیامبر (ص) آمد، در حالی که بر دستش، انگشتر بزرگی از طلا بود. پیامبر (ص) با نوک عصایی که در دستش بود به آن انگشتر زد.

دختر هبیره از این کار پیامبر (ص) دلگیر شد و به نزد فاطمه زهرا (ع) رفت و از پیامبر (ص) شکایت کرد. فاطمه (ع) گردنبندی از طلا را از گردنش بیرون آورد و فرمود: این گردنبند را ابوالحسن به من هدیه داده است. در این هنگام رسول خدا (ص) وارد خانه شد و فرمود: "ای فاطمه! آیا دوست داری که مردم بگویند دختر رسول خدا (ص) در دستان خود زنجیرهای آتش دارد؟ و بدون درنگ، خانه فاطمه (ع) را ترک کرد. فاطمه (ع) آن گردنبند را فروخت و غلامی خرید و در راه خدا آزاد کرد".

وقتی این خبر به پیامبر (ص) رسید، فرمود: حمد مخصوص خدایی است که فاطمه را از آتش نجات داد [۱۴].[۱۵]

نقل روایات از زبان ثوبان

درخواست مردم از ثوبان

جایگاه معاویه در قیامت

طلیعة ظهور مهدی (ع)

گروه بر حق از زبان ثوبان

پیامبر (ص) و پاسخ به سؤال مرد یهودی

اهل بیت (ع) چه کسانی هستند

تعهد ثوبان در حضور پیامبر (ص)

محبت؛ میزان سعادت

دعایی از زبان ثوبان

شرط لازم برای ثوبان

عامل استقامت از روایت ثوبان

ثروتی که بلای جان است

بهترین اموال

دوری از سه چیز

رابطه رزق و خواست انسان

حدیث رفع

ثوبان و شادی رسول خدا

حق مرد

ذکر بعد از نماز

توصیه پیامبر (ص) به ثوبان

اعمال بسیار بزرگ

آبروی مسلمان

پاداش عیادت

سؤال کلیدی

عتابی از سر درد

چرا پیامبر (ص) از در خانه فاطمه (ع) برگشت؟

پول خود را کجا هزینه کنیم؟

ماجرای تب

پیشوای جماعت

نظر پیامبر (ص) درباره رشوه

دستور اخلاقی

یک حکم برای روزه

معاشرت

تشییع جنازه

قبرستان

نکته سنجی مؤمن

فاصله کفر و ایمان

میوه بهشتی

امانتداری

سرانجام ثوبان

بعد از رحلت پیامبر (ص) که دردی جانکاه بر قلب خسته ثوبان وارد کرد و او را از محبوب خود جدا کرد، ثوبان تاب ماندن در مدینه را نداشت پس به شهر رمله واقع در سرزمین شام رفت. سپس به دیار خود بازگشت در شهر حمص[۱۶] که زادگاهش بود، رحل اقامت افکند. وی در این شهر خانه‌ای ساخت و آن را برای مهاجران فقیر اهل شهر زادگاه خود، وقف کرد و از آنها در این خانه پذیرایی می‌کرد[۱۷].

زمانی که ثوبان در شهر حمص زندگی می‌کرد و عبدالله بن قرط[۱۸] حاکم حمص بود، روزی، ثوبان مریض شده بود و انتظار داشت که حاکم حمص از او که خدمتکار ویژه رسول خدا (ص) بود، عیادت کند، اما عبدالله بن قرط به عیادتش نیامد. ثوبان از فردی که به عیادتش آمده بود و نوشتن می‌دانست، درخواست کرد که نامه‌ای به عبدالله بن قرط بنویسد. متن نامه چنین بود:"نامه‌ای به امیر عبدالله بن قرط، از ثوبان، خدمتکار رسول خدا! آیا اگر در شهر تو خدمتکار حضرت عیسی و یا خدمتکار حضرت موسی، بیمار می‌شد، به عیادتش نمی‌رفتی؟"

وقتی نامه به دست عبدالله بن قرط رسید، از جا برخاست و شیون و فریاد سر داد! به گونه‌ای که همه حاضران از بی تابی او شگفت زده شدند. پس به همراه عده‌ای از بزرگان به عیادت ثوبان رفت و از او دل جویی کرد. وقتی خواست از نزد او برود، ثوبان دامن او را گرفت و گفت: "بنشین تا سخنی از رسول خدا را برایت بگویم. پیامبر (ص) فرمود: از امت من، هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت می‌شوند و با هر نفر نیز هفتاد هزار نفر دیگر وارد بهشت خواهند شد"[۱۹].

ثوبان در زمان حاکمیت عبدالله بن قرط، والی معاویه در حمص، در سال ۵۴ هجری از دنیا رفت[۲۰].[۲۱]

منابع

پانویس

  1. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۹۶.
  2. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۰.
  3. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۹.
  4. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۶۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۴۹۶.
  5. الانساب، سمعانی، ج۳، ص۱۵۱.
  6. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۸۸۸.
  7. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۷۷.
  8. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «ثوبان مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۰۹-۲۱۰.
  9. از رسول خدا (ص) نقل شده که آن حضرت در هنگام بیماری آخر عمر شریف خود، برای نماز به مسجد آمد، در حالی که بر فضل بن عباس و غلام خود، ثوبان، تکیه کرده بود و این همان نمازی بود که به جهت بیماری، خود را از آن معذور دانسته بود، ولکن با زحمت زیاد به مسجد آمد. و علت آن این بود که خبر دادند ابوبکر به جای شما به نماز ایستاده است لذا برای دفع شبهه به مسجد آمد. و به نماز ابوبکر اعتنا نفرمود و نماز را اقامه کرد، لکن نماز را نشسته خواند و فرمود: «تنها برای من جایز بود که نشسته امامت کنم». و چون نماز تمام شد به خانه خود بازگشت و به ثوبان فرمود: «هر کدام از انصار به دیدن من آمد او را راه بده». آن گاه غشوهای بر آن حضرت عارض شد و در این حال، بعضی از انصار در خانه آن حضرت جمع شدند و به ثوبان گفتند: از رسول خدا (ص) برای ما اجازه ورود بگیر. ثوبان گفت: رسول خدا در حال بی هوشی است و همسران او نزد او هستند. پس انصار گریه کردند و رسول خدا (ص) صدای گریه آنان را شنید و فرمود: «اینها کیانند؟» ثوبان گفت: انصار هستند. رسول خدا (ص) فرمود: «از اهل بیت من چه کسی این جا هست؟» گفتند: علی (ع) و عباس هستند. پس رسول خدا (ص) آنها را صدا زد و بر آنها تکیه کرد و از منزل خارج شد و چون وارد مسجد شد بر ستونی از شاخه خرما تکیه کرد و مردم گرد او جمع شدند. پس خطبهای خواند و در ضمن آن فرمود: «هیچ پیامبری از دنیا رفت جز آنکه از خود چیزی به جای گذارد. من نیز در میان شما دو چیز بزرگ و ارزشمند را باقی می‌گذارم: کتاب خدا (قرآن) و اهل بیت خود را. پس هر کس آنها را ضایع کند خدا او را ضایع کند. آگاه باشید که انصار به منزله اولاد و محبوبین من هستند که با آنها انس گرفته‌ام. پس شما را به تقوای خدا و احسان به انصار وصیت می‌کنم. شما باید سخن نیکوکاران آنان را بپذیرید و از خطا کار آنان درگذرید. (الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۷۰).
  10. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «ثوبان مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۱۰.
  11. «و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند با کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و راستکرداران و شهیدان و شایستگان خواهند بود و آنان همراهانی نیکویند * این بخشش از سوی خداوند است و خداوند به دانایی بسنده است» سوره نساء، آیه ۶۹-۷۰.
  12. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۱۲۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۴.
  13. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «ثوبان مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۱۱-۲۱۲.
  14. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۲۹۴.
  15. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «ثوبان مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۱۲-۲۱۳.
  16. حمص، شهری است در شام که مردمی از یمن در آن سکونت دارند. (لغت نامه منتهی الارب). این شهر بزرگ، خرم و آبادان است و همه کوچه و خیابان‌های آن با سنگ مفروش گشته است. مردمان این شهر پاک جامه و با مروت و نیکوروی‌اند و اندر وی مار و کژدم است بسیار. (حدود العالم، نویسنده نامعلوم، ۳۷۲ق) این شهر در ۱۵۰ کیلومتری شمال دمشق، میان دمشق و حلب واقع شده و در سمت قبله آن قلعه محکمی است بر فراز تپه‌ای بلند. این شهر را شخصی به نام حمد بن مهر بن جان بنا کرده است. در حمص مشاهد و مزاراتی است. گروهی از محدثان، بدین شهر، منسوب و به حمصی معروفند. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۳۰۲).
  17. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۱.
  18. عبدالله بن قط، در زمان معاویه به امارت چنص رسید. (تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۱۱۴ و ۳۰۵؛ جمهرة أنساب العرب، ابن حزم، ص۳۷۷ و ۴۷۳). نام وی در عصر جاهلیت، شیطان بود اما پس از این که مسلمان شد، پیامبر اکرم (ص) نامش را به عبدالله تغییر داد. (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۳۲) ثوبان در زمان حاکمیت عبد الله بن قرط، در حمص به سر می‌برد، اما عبد الله به دلایل سیاسی، چندان توجهی به ثوبان نداشت. لازم به ذکر است که همه اصحاب خالص پیامبر (ص) که خط غدیر را تأیید می‌کردند، بعد از پیامبر، مغضوب حاکمیت منحرف خلفا قرار گرفتند. عبدالله به همراه برخی از صحابه پیامبر اکرم (ص) و سپاهیان اسلام روانه شام شد و در فتوحات روم شرکت کرد، آنگاه در دمشق و سپس در چنص ساکن شد. پس از سی سال اقامت در حمص، در دوره فرمانروایی معاویه، به امارت حمص گماشته شد. (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۷، ص۳۲).
  19. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۸۰.
  20. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۵۴۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۱۷۰.
  21. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «ثوبان مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۳۰-۲۳۱.