جندب بن عبدالله ازدی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[جندب بن عبدالله ازدی در تاریخ اسلامی]] - [[جندب بن عبدالله ازدی در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[جندب بن عبدالله ازدی در تاریخ اسلامی]] - [[جندب بن عبدالله ازدی در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط  = }}


==مقدمه==
== مقدمه ==
*"جندب بن عبدالله ازدی" یکی از [[یاران]] باوفای [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} بود<ref>رجال طوسی، ص۳۷، ش۲.</ref>. او از جمله شیعیانی است که در [[مدینه]] همان ابتدای [[خلافت]] با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[بیعت]] کرد که تا پای [[جان]] از [[رهبری]] و [[امامت]] آن [[حضرت]] [[حمایت]] نماید<ref>الجمل، ص۱۰۹.</ref>. وی در هر سه [[جنگ]] زمان [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} شرکت نمود و در رکا آن [[حضرت]] [[مجاهدت]] کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۰۸-۳۰۹.</ref>
*"جندب بن عبدالله ازدی" یکی از [[یاران]] باوفای [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} بود<ref>رجال طوسی، ص۳۷، ش۲.</ref>. او از جمله شیعیانی است که در [[مدینه]] همان ابتدای [[خلافت]] با [[امیرمؤمنان]] {{ع}} [[بیعت]] کرد که تا پای [[جان]] از [[رهبری]] و [[امامت]] آن [[حضرت]] [[حمایت]] نماید<ref>الجمل، ص۱۰۹.</ref>. وی در هر سه [[جنگ]] زمان [[خلافت امیرالمؤمنین]] {{ع}} شرکت نمود و در رکا آن [[حضرت]] [[مجاهدت]] کرد.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۰۸-۳۰۹.</ref>


==[[دلسوزی]] جندب و [[تذکر]] [[امام]]{{ع}} پس از [[بیعت]] با [[عثمان]]==
== [[دلسوزی]] جندب و [[تذکر]] [[امام]] {{ع}} پس از [[بیعت]] با [[عثمان]] ==
*جندب از همان ابتدا [[دل]] در گرو [[علی]]{{ع}} و [[آل]] او داشت و در زمان [[خلافت عثمان]] برای [[خلافت حضرت علی]]{{ع}} و بسیار تلاش میکرد اما موفق به کاری نشد.
* جندب از همان ابتدا [[دل]] در گرو [[علی]] {{ع}} و [[آل]] او داشت و در زمان [[خلافت عثمان]] برای [[خلافت حضرت علی]] {{ع}} و بسیار تلاش میکرد اما موفق به کاری نشد.
* [[ابن ابی الحدید]] و [[شیخ مفید]] از قول جندب [[نقل]] می‌کنند که او گفت: پس از [[بیعت]] با [[عثمان]]، میان [[مقداد]] و [[عبدالرحمان بن عوف]]<ref>عبدالرحمان یکی از شش نفری بود که عمر بن خطاب او را برای جانشینی خود تعیین کرده بود که سرآنجام رای خود را به عثمان داد و در نتیجه حضرت{{ع}} از خلافت کنار نهاده شد.</ref> گفت و گوهایی در گرفت و [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[مقداد]] را متهم به [[فتنه‌انگیزی]] کرد، اما [[مقداد]] در پاسخ او گفت: کسی که به [[حق]] و [[اهل حق]] و به کسانی که به [[راستی]] [[والیان امر]] هستند، [[دعوت]] می‌کند، نمی‌تواند [[فتنه‌انگیز]] باشد ولی آن کس که [[مردم]] را در [[باطل]] می‌افکند و هوای [[دل]] را بر [[حق]] بر می‌گزیند، [[فتنه‌انگیز]] و پراکنده‌کننده [[مردم]] است.
* [[ابن ابی الحدید]] و [[شیخ مفید]] از قول جندب [[نقل]] می‌کنند که او گفت: پس از [[بیعت]] با [[عثمان]]، میان [[مقداد]] و [[عبدالرحمان بن عوف]]<ref>عبدالرحمان یکی از شش نفری بود که عمر بن خطاب او را برای جانشینی خود تعیین کرده بود که سرآنجام رای خود را به عثمان داد و در نتیجه حضرت {{ع}} از خلافت کنار نهاده شد.</ref> گفت و گوهایی در گرفت و [[عبدالرحمان بن عوف]]، [[مقداد]] را متهم به [[فتنه‌انگیزی]] کرد، اما [[مقداد]] در پاسخ او گفت: کسی که به [[حق]] و [[اهل حق]] و به کسانی که به [[راستی]] [[والیان امر]] هستند، [[دعوت]] می‌کند، نمی‌تواند [[فتنه‌انگیز]] باشد ولی آن کس که [[مردم]] را در [[باطل]] می‌افکند و هوای [[دل]] را بر [[حق]] بر می‌گزیند، [[فتنه‌انگیز]] و پراکنده‌کننده [[مردم]] است.
*جندب می‌گوید: چهره [[عبدالرحمان بن عوف]] با شنیدن سخنان [[مقداد]] بر هم شد و به [[مقداد]] گفت: اگر بدانم که مقصودت من هستم، برای من و تو کاری خواهند بود [[مقداد]] گفت: ای پسر [[مادر]] عبدالرحمان! مرا [[تهدید]] می‌کنی؟ سپس برخاست و رفت.
* جندب می‌گوید: چهره [[عبدالرحمان بن عوف]] با شنیدن سخنان [[مقداد]] بر هم شد و به [[مقداد]] گفت: اگر بدانم که مقصودت من هستم، برای من و تو کاری خواهند بود [[مقداد]] گفت: ای پسر [[مادر]] عبدالرحمان! مرا [[تهدید]] می‌کنی؟ سپس برخاست و رفت.
* [[جندب بن عبدالله]] می‌گوید: من از پی [[مقداد]] رفتم و به او گفتم: ای [[بنده]] [[خدا]] من از [[یاران]] تو خواهم بود (باید [[مقاومت]] کرد و در ایفای [[حق علی]] تلاش نمود)؛ [[مقداد]] در پاسخم گفت: خدایت تو را [[رحمت]] کند! این‌ کار ([[حمایت از امام]] [[علی]]{{ع}}) کاری است که برای آن، دو و سه [[مرد]] [[کفایت]] نمی‌کند؛ یعنی نیاز به جمعیت زیادی دارد تا بتوان از [[علی]]{{ع}} [[حمایت]] کرد و [[حق]] او را گرفت.
* [[جندب بن عبدالله]] می‌گوید: من از پی [[مقداد]] رفتم و به او گفتم: ای [[بنده]] [[خدا]] من از [[یاران]] تو خواهم بود (باید [[مقاومت]] کرد و در ایفای [[حق علی]] تلاش نمود)؛ [[مقداد]] در پاسخم گفت: خدایت تو را [[رحمت]] کند! این‌ کار ([[حمایت از امام]] [[علی]] {{ع}}) کاری است که برای آن، دو و سه [[مرد]] [[کفایت]] نمی‌کند؛ یعنی نیاز به جمعیت زیادی دارد تا بتوان از [[علی]] {{ع}} [[حمایت]] کرد و [[حق]] او را گرفت.
*جندب می‌گوید: همان دم به [[خانه]] [[حضرت علی]]{{ع}} رفتم و چون کنارش نشستم، گفتم: یا [[ابا حسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]] [[قوم]] تو کار صحیحی نکردند که [[خلافت]] را از تو دور کردند.
* جندب می‌گوید: همان دم به [[خانه]] [[حضرت علی]] {{ع}} رفتم و چون کنارش نشستم، گفتم: یا [[ابا حسن]]! به [[خدا]] [[سوگند]] [[قوم]] تو کار صحیحی نکردند که [[خلافت]] را از تو دور کردند.
* [[حضرت]] فرمود: {{متن حدیث| صبر جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ‏}}؛ صبری پسنديده لازم است و از [[خداوند]] باید [[یاری]] جست. گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] که تو [[صبور]] و [[شکیبایی]]؛ یعنی باید [[دست]] به کار شد. [[حضرت]] فرمود: "اگر [[صبر]] نکنم، پس چه کنم؟"<ref>{{متن حدیث|فان لم أصبر فماذا أصنع؟}}</ref>.
* [[حضرت]] فرمود: {{متن حدیث| صبر جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ‏}}؛ صبری پسنديده لازم است و از [[خداوند]] باید [[یاری]] جست. گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]] که تو [[صبور]] و [[شکیبایی]]؛ یعنی باید [[دست]] به کار شد. [[حضرت]] فرمود: "اگر [[صبر]] نکنم، پس چه کنم؟"<ref>{{متن حدیث|فان لم أصبر فماذا أصنع؟}}</ref>.
*گفتم: من هم اکنون کنار [[مقداد]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] نشسته بودم و چنین و چنان گفتند؛ [[مقداد]] برخاست و من او را تعقیب کردم و به او چنان گفتم و او آن پاسخ را به من داد که [[حق علی]]{{ع}} با دو و سه نفر گرفته نمی‌شود.
* گفتم: من هم اکنون کنار [[مقداد]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] نشسته بودم و چنین و چنان گفتند؛ [[مقداد]] برخاست و من او را تعقیب کردم و به او چنان گفتم و او آن پاسخ را به من داد که [[حق علی]] {{ع}} با دو و سه نفر گرفته نمی‌شود.
* [[امام علی]]{{ع}} فرمود: "[[مقداد]] راست می‌گوید، پس من چه کنم؟".
* [[امام علی]] {{ع}} فرمود: "[[مقداد]] راست می‌گوید، پس من چه کنم؟".
*گفتم: میان [[مردم]] برخیز و آنان را به [[حکومت]] خود فرا خوان و به آنان بگو که تو به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} سزاوارتری و از [[مردم]] بخواه که تو را بر این گروهی که به [[ستم]] بر تو [[پیروز]] شده‌اند، [[یاری]] دهند و اگر ده تن، از [[صد]] تن سخن تو را پذیرفتند با آنان بر دیگران سخت بگیر، اگر [[تسلیم]] نظرت شدند چه بهتر وگرنه با آنان [[جنگ]] خواهی کرد و چه زنده بمانی بهتر و چه کشته شوی، [[شهید]] خواهی بود و عذر تو موجه و در پیشگاه [[خداوند]] [[حجت]] و [[دلیل]] تو روشن و واضح خواهد بود.
* گفتم: میان [[مردم]] برخیز و آنان را به [[حکومت]] خود فرا خوان و به آنان بگو که تو به [[پیامبر اسلام]] {{صل}} سزاوارتری و از [[مردم]] بخواه که تو را بر این گروهی که به [[ستم]] بر تو [[پیروز]] شده‌اند، [[یاری]] دهند و اگر ده تن، از [[صد]] تن سخن تو را پذیرفتند با آنان بر دیگران سخت بگیر، اگر [[تسلیم]] نظرت شدند چه بهتر وگرنه با آنان [[جنگ]] خواهی کرد و چه زنده بمانی بهتر و چه کشته شوی، [[شهید]] خواهی بود و عذر تو موجه و در پیشگاه [[خداوند]] [[حجت]] و [[دلیل]] تو روشن و واضح خواهد بود.
* [[حضرت]] فرمود: "ای جندب، آیا [[گمان]] می‌کنی از هر ده تن، یک تن با من [[بیعت]] خواهند کرد؟"<ref>{{متن حدیث|أ ترجو يا جندب أن يبايعني من كل عشرة واحد؟}} در عبارت ارشاد چنین است: {{متن حدیث|أَ تَرَاهُ يَا جُنْدَبُ يُبَايِعُنِي عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ}}.</ref>؛ گفتم: آری، این [[امید]] را دارم. فرمود: "نه، به [[خدا]] [[سوگند]]، من [[امیدوار]] نیستم که حتی از هر [[صد]] تن یک تن با من [[بیعت]] کند و به زودی به تو خبر می‌دهم، زیرا [[مردم]] به [[قریش]] می‌نگرند و می‌گویند [[خاندان محمد]]{{صل}} برای خود از این جهت که [[محمد]]{{صل}} از ایشان است فضیلتی نیز می‌بینند و چنین [[گمان]] دارند که آنان برای [[خلافت]] از [[قریش]] سزاوارترند و از دیگر [[مردم]] شایسته‌ترند و اگر آنان [[حکومت]] را به [[دست]] گیرند، هرگز به [[دست]] کس دیگری غیر از ایشان نخواهد رسید و حال آن‌که اگر [[حکومت]] در [[اختیار]] ما [[قریش]] قرار گیرد آن را [[دست]] به [[دست]] خواهیم داد. و [[حکومت]] به دیگران هم خواهد رسید. بنابراین به [[خدا]] [[سوگند]] هرگز [[مردم]] با میل ورغبت این [[حکومت]] را به ما واگذار نمی‌کنند و در [[دست]] [[قریش]] خواهد ماند"<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۶ و ر.ک: ارشد مفید، ج۱، ص۲۴۱.</ref>.
* [[حضرت]] فرمود: "ای جندب، آیا [[گمان]] می‌کنی از هر ده تن، یک تن با من [[بیعت]] خواهند کرد؟"<ref>{{متن حدیث|أ ترجو يا جندب أن يبايعني من كل عشرة واحد؟}} در عبارت ارشاد چنین است: {{متن حدیث|أَ تَرَاهُ يَا جُنْدَبُ يُبَايِعُنِي عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ}}.</ref>؛ گفتم: آری، این [[امید]] را دارم. فرمود: "نه، به [[خدا]] [[سوگند]]، من [[امیدوار]] نیستم که حتی از هر [[صد]] تن یک تن با من [[بیعت]] کند و به زودی به تو خبر می‌دهم، زیرا [[مردم]] به [[قریش]] می‌نگرند و می‌گویند [[خاندان محمد]] {{صل}} برای خود از این جهت که [[محمد]] {{صل}} از ایشان است فضیلتی نیز می‌بینند و چنین [[گمان]] دارند که آنان برای [[خلافت]] از [[قریش]] سزاوارترند و از دیگر [[مردم]] شایسته‌ترند و اگر آنان [[حکومت]] را به [[دست]] گیرند، هرگز به [[دست]] کس دیگری غیر از ایشان نخواهد رسید و حال آن‌که اگر [[حکومت]] در [[اختیار]] ما [[قریش]] قرار گیرد آن را [[دست]] به [[دست]] خواهیم داد. و [[حکومت]] به دیگران هم خواهد رسید. بنابراین به [[خدا]] [[سوگند]] هرگز [[مردم]] با میل ورغبت این [[حکومت]] را به ما واگذار نمی‌کنند و در [[دست]] [[قریش]] خواهد ماند"<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۶ و ر. ک: ارشد مفید، ج۱، ص۲۴۱.</ref>.
*در [[الارشاد (کتاب)|الارشاد]] [[شیخ مفید]] در ادامه آمده که جندب عرضه داشت: آیا نروم میان [[مردم]]، این فرمایش شما را بازگو کنم؟ [[حضرت]] فرمود: "ای جندب حالا وقت این مطالب نیست" جندب می‌گوید: از آن پس به [[عراق]] رفتم و هر وقت [[فضایل]] [[حضرت على]]{{ع}} را بازگو می‌کردم [[مردم]] مرا [[نهی]] می‌کردند و از بیان حقایق مرا منع می‌نمودند، حتی این خبر به [[ولید بن عقبه]] [[والی]] [[عراق]] رسید مرا زندانی کرد و با وساطت دیگران [[آزاد]] شدم<ref>ارشاد مفید، ج۱، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۱.</ref>
* در [[الارشاد (کتاب)|الارشاد]] [[شیخ مفید]] در ادامه آمده که جندب عرضه داشت: آیا نروم میان [[مردم]]، این فرمایش شما را بازگو کنم؟ [[حضرت]] فرمود: "ای جندب حالا وقت این مطالب نیست" جندب می‌گوید: از آن پس به [[عراق]] رفتم و هر وقت [[فضایل]] [[حضرت على]] {{ع}} را بازگو می‌کردم [[مردم]] مرا [[نهی]] می‌کردند و از بیان حقایق مرا منع می‌نمودند، حتی این خبر به [[ولید بن عقبه]] [[والی]] [[عراق]] رسید مرا زندانی کرد و با وساطت دیگران [[آزاد]] شدم<ref>ارشاد مفید، ج۱، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۱.</ref>


==جندب در [[صفین]] و [[نقل]] [[پیروزی]] بر [[فرات]]==
== جندب در [[صفین]] و [[نقل]] [[پیروزی]] بر [[فرات]] ==
*جندب پس از [[قتل عثمان]] با [[حضرت]] [[بیعت]] کرد و در [[جنگ صفین]] [[امام]]{{ع}} را [[یاری]] نمود، او [[نقل]] می‌کند: هنگامی که [[سپاه]] [[حضرت علی]]{{ع}} به [[صفین]] رسید (ورود [[امام]]{{ع}} در ۲۲ [[محرم]] سال ۳۷ [[هجری قمری]]، همراه لشکری بالغ بر یکصدهزار نفر بود) [[سپاه معاویه]] که قبلا وارد شده بود و سربازان زیادی به [[فرماندهی]] [[ابوالاعور سلمی]] را [[مأمور]] [[فرات]] نموده بود تا مانع دسترسی [[سپاهیان]] [[عراق]] به آب شوند، جندب می‌گوید: هر چه تلاش کردیم دسترسی به آب پیدا نکردیم و از طرفی هر چه دنبال جایی غیر از محل محاصره بودیم که از [[فرات]]، آب برداریم، ممکن نشد، از این‌رو نزد [[امام]]{{ع}} شرفياب شده و از کم آبی [[شکایت]] کردیم<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۹.</ref>.
* جندب پس از [[قتل عثمان]] با [[حضرت]] [[بیعت]] کرد و در [[جنگ صفین]] [[امام]] {{ع}} را [[یاری]] نمود، او [[نقل]] می‌کند: هنگامی که [[سپاه]] [[حضرت علی]] {{ع}} به [[صفین]] رسید (ورود [[امام]] {{ع}} در ۲۲ [[محرم]] سال ۳۷ [[هجری قمری]]، همراه لشکری بالغ بر یکصدهزار نفر بود) [[سپاه معاویه]] که قبلا وارد شده بود و سربازان زیادی به [[فرماندهی]] [[ابوالاعور سلمی]] را [[مأمور]] [[فرات]] نموده بود تا مانع دسترسی [[سپاهیان]] [[عراق]] به آب شوند، جندب می‌گوید: هر چه تلاش کردیم دسترسی به آب پیدا نکردیم و از طرفی هر چه دنبال جایی غیر از محل محاصره بودیم که از [[فرات]]، آب برداریم، ممکن نشد، از این‌رو نزد [[امام]] {{ع}} شرفياب شده و از کم آبی [[شکایت]] کردیم<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۹.</ref>.
* [[عبدالله بن عوف]] همین قضیه [[بستن آب]] [[فرات]] بر روی سربازان [[امام]]{{ع}} را چنین [[نقل]] می‌کند: [[امام]]{{ع}} - به [[پیروی]] از [[سیره]] [[رسول الله]]{{صل}} در همه جا می‌کوشید که مشکل را بدون [[خونریزی]] برطرف سازد و با گفت وگو و [[مصالحه]]، مسئله خاتمه یابد، بر همین اساس - [[صعصعة بن صوحان]] را به نزد [[معاویه]] فرستاد، تا وساطت کند و [[فرات]] و آب آن برای هر دو [[سپاه]] [[آزاد]] باشد. [[صعصعة بن صوحان]] نزد [[سپاه]] [[دشمن]] آمد و [[پیام]] [[امام]]{{ع}} را [[ابلاغ]] نمود، اما سرانجام، او بدون اخذ نتیجه به [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} بازگشت و ماجرا را به عرض رسانید<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۶.</ref>.
* [[عبدالله بن عوف]] همین قضیه [[بستن آب]] [[فرات]] بر روی سربازان [[امام]] {{ع}} را چنین [[نقل]] می‌کند: [[امام]] {{ع}} - به [[پیروی]] از [[سیره]] [[رسول الله]] {{صل}} در همه جا می‌کوشید که مشکل را بدون [[خونریزی]] برطرف سازد و با گفت وگو و [[مصالحه]]، مسئله خاتمه یابد، بر همین اساس - [[صعصعة بن صوحان]] را به نزد [[معاویه]] فرستاد، تا وساطت کند و [[فرات]] و آب آن برای هر دو [[سپاه]] [[آزاد]] باشد. [[صعصعة بن صوحان]] نزد [[سپاه]] [[دشمن]] آمد و [[پیام]] [[امام]] {{ع}} را [[ابلاغ]] نمود، اما سرانجام، او بدون اخذ نتیجه به [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} بازگشت و ماجرا را به عرض رسانید<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۶.</ref>.
*کم آبی و [[عطش]]، [[سپاه امام]]{{ع}} را [[تهدید]] می‌کرد و هاله‌ای از [[غم]] و [[اندوه]] چهره [[امام]]{{ع}} را فرا گرفته بود<ref>وقعة صفين، ص۱۶۶.</ref>. [[امام]]{{ع}} نقطه‌ای را که باید [[مالک اشتر]] با نیروی خود موضع بگیرد، معین کرد و سپس در میان انبوه [[لشکریان]] خود خطبه‌ای بسیار آتشین و حماسی خواند که [[سپاه اسلام]] یک جا آماده حمله به [[دشمن]] برای [[فتح]] [[شریعه]] [[فرات]] شدند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۱.</ref>.
* کم آبی و [[عطش]]، [[سپاه امام]] {{ع}} را [[تهدید]] می‌کرد و هاله‌ای از [[غم]] و [[اندوه]] چهره [[امام]] {{ع}} را فرا گرفته بود<ref>وقعة صفين، ص۱۶۶.</ref>. [[امام]] {{ع}} نقطه‌ای را که باید [[مالک اشتر]] با نیروی خود موضع بگیرد، معین کرد و سپس در میان انبوه [[لشکریان]] خود خطبه‌ای بسیار آتشین و حماسی خواند که [[سپاه اسلام]] یک جا آماده حمله به [[دشمن]] برای [[فتح]] [[شریعه]] [[فرات]] شدند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵۱.</ref>.
*سخنان مهیج و سرنوشت‌ساز [[امام]]{{ع}} از یک طرف و فشار [[تشنگی]] از طرف دیگر، باعث شد که دوازده هزار نفر [[آمادگی]] خود را برای [[تسخیر]] [[شریعه]] [[فرات]] اعلام کنند [[اشعث]] با نیروهای [[عظیم]] خود و [[مالک اشتر]] با هنگ سواره [[نظام]] نیرومندش، تکبیر گویان چنان به [[قلب]] [[سپاه]] [[دشمن]] در اطراف [[شریعه]] حمله کردند که در مدت بسیار کوتاهی آنان را از جلو [[راه]] برداشتند و نیروی [[اسلام]] وارد [[فرات]] شد؛ به طوری که سم اسب‌های سواره [[نظام]] در آب [[فرات]] فرو رفت. در این حمله، جمع زیادی از [[شامیان]] به [[هلاکت]] رسیدند و تنها هفت نفر به [[دست]] [[مالک اشتر]] و پنج نفر به [[دست]] [[اشعث]] کشته شدند و صفحه [[جنگ]] به نفع [[امیرمؤمنان]]{{ع}} ورق زده شد و تمام [[شریعه]] در [[اختیار]] [[امام]]{{ع}} قرار گرفت<ref>ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲۴.</ref>.
* سخنان مهیج و سرنوشت‌ساز [[امام]] {{ع}} از یک طرف و فشار [[تشنگی]] از طرف دیگر، باعث شد که دوازده هزار نفر [[آمادگی]] خود را برای [[تسخیر]] [[شریعه]] [[فرات]] اعلام کنند [[اشعث]] با نیروهای [[عظیم]] خود و [[مالک اشتر]] با هنگ سواره [[نظام]] نیرومندش، تکبیر گویان چنان به [[قلب]] [[سپاه]] [[دشمن]] در اطراف [[شریعه]] حمله کردند که در مدت بسیار کوتاهی آنان را از جلو [[راه]] برداشتند و نیروی [[اسلام]] وارد [[فرات]] شد؛ به طوری که سم اسب‌های سواره [[نظام]] در آب [[فرات]] فرو رفت. در این حمله، جمع زیادی از [[شامیان]] به [[هلاکت]] رسیدند و تنها هفت نفر به [[دست]] [[مالک اشتر]] و پنج نفر به [[دست]] [[اشعث]] کشته شدند و صفحه [[جنگ]] به نفع [[امیرمؤمنان]] {{ع}} ورق زده شد و تمام [[شریعه]] در [[اختیار]] [[امام]] {{ع}} قرار گرفت<ref>ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲۴.</ref>.
*البته [[امام]]{{ع}} پس از [[تسلط]] بر [[فرات]] اجازه داد [[لشکر]] [[معاویه]] از آب [[فرات]] استفاده کنند و هرگز معامله به مثل نکردند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۱۱-۳۱۳.</ref>
* البته [[امام]] {{ع}} پس از [[تسلط]] بر [[فرات]] اجازه داد [[لشکر]] [[معاویه]] از آب [[فرات]] استفاده کنند و هرگز معامله به مثل نکردند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۱۱-۳۱۳.</ref>


==جندب و [[نقل]] [[خبر غیبی]] قبل از [[جنگ نهروان]]==
== جندب و [[نقل]] [[خبر غیبی]] قبل از [[جنگ نهروان]] ==
*جندب خود می‌گوید: در [[جنگ نهروان]]<ref>نهروان، شهری است بین بغداد و واسط (و در چهار فرسخی بغداد بوده است) و این شهر به واسطه جنگ بین امیرالمؤمنین على{{ع}} و خوارج شهرت یافت. (فرهنگ فارسی معین).</ref> برایم [[شک و تردید]] حاصل شد و با خود می‌گفتم: آیا می‌شود با [[قاریان]] [[قرآن]] و افراد ظاهر الصلاح جنگید؟ این امر عظیمی است، لذا صبحگاهی در حالی که ظرف آبی همراه داشتم از [[لشکر]] فاصله گرفتم در همین موقع دیدم امیرالمؤمنین علی{{ع}} بر من وارد شد، اما ساعتی نگذشت سوارهای آمد و عرض کرد: [[یا علی]]، نهروانیان و [[خوارج]] از نهر عبور کرده‌اند و به آن طرف نهر رفته‌اند ولی [[امام]]{{ع}} فرمود: "نه، آنها از آب عبور نکرده‌اند و هرگز عبور نخواهند کرد، [[سوگند]] به [[خدا]] که [[قتلگاه]] آنان در این طرف آب است و [[خدا]] آنها را خواهد کشت و هر کس [[افترا]] ببندد، زیانکار است. در این موقع، سوار دیگری آمد و همان سخنان را تکرار کرد و [[امام]] نیز همان جواب را داد.
* جندب خود می‌گوید: در [[جنگ نهروان]]<ref>نهروان، شهری است بین بغداد و واسط (و در چهار فرسخی بغداد بوده است) و این شهر به واسطه جنگ بین امیرالمؤمنین على {{ع}} و خوارج شهرت یافت. (فرهنگ فارسی معین).</ref> برایم [[شک و تردید]] حاصل شد و با خود می‌گفتم: آیا می‌شود با [[قاریان]] [[قرآن]] و افراد ظاهر الصلاح جنگید؟ این امر عظیمی است، لذا صبحگاهی در حالی که ظرف آبی همراه داشتم از [[لشکر]] فاصله گرفتم در همین موقع دیدم امیرالمؤمنین علی {{ع}} بر من وارد شد، اما ساعتی نگذشت سوارهای آمد و عرض کرد: [[یا علی]]، نهروانیان و [[خوارج]] از نهر عبور کرده‌اند و به آن طرف نهر رفته‌اند ولی [[امام]] {{ع}} فرمود: "نه، آنها از آب عبور نکرده‌اند و هرگز عبور نخواهند کرد، [[سوگند]] به [[خدا]] که [[قتلگاه]] آنان در این طرف آب است و [[خدا]] آنها را خواهد کشت و هر کس [[افترا]] ببندد، زیانکار است. در این موقع، سوار دیگری آمد و همان سخنان را تکرار کرد و [[امام]] نیز همان جواب را داد.
*جندب می‌گوید: با خود گفتم: آیا سخن [[شاهدان]] [[عینی]] را بپذیرم یا [[خبر غیبی]] [[امام]]{{ع}} را؟ لذا [[حمد]] و [[سپاس]] خدای را به جای آوردم و با خود گفتم: اگر آنها از نهر عبور کرده‌اند به [[دشمن]] می‌پیوندم و [[حجت]] برایم تمام شده و نیزه‌ام را در چشمان [[علی]] فرو می‌برم! و اگر [[خوارج]] از نهر عبور نکرده باشند با [[سپاه علی]]{{ع}} خواهم بود و به [[جنگ]] با [[خوارج]] می‌پردازم. از این‌رو از [[گوشه نشینی]] بیرون آمدم یا به آن [[سپاه]] طرف [[علی]]{{ع}} بازگشتم و به [[راه]] ادامه دادم تا ببینم نهروانیان این طرف آب هستند یا آن طرف آب. اما وقتی به اردوگاه [[خوارج]] رسیدیم، دیدم آنها این طرف نهر می‌باشند (در حالی که وقتی غلاف شمشیرهای خود را شکسته و اسب‌ها را رها کرده‌اند) و آماده با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} می‌باشند، و [[کلام]] [[علی]]{{ع}} درست بود و آن [[شاهدان]] [[اشتباه]] می‌گفتند.
* جندب می‌گوید: با خود گفتم: آیا سخن [[شاهدان]] [[عینی]] را بپذیرم یا [[خبر غیبی]] [[امام]] {{ع}} را؟ لذا [[حمد]] و [[سپاس]] خدای را به جای آوردم و با خود گفتم: اگر آنها از نهر عبور کرده‌اند به [[دشمن]] می‌پیوندم و [[حجت]] برایم تمام شده و نیزه‌ام را در چشمان [[علی]] فرو می‌برم! و اگر [[خوارج]] از نهر عبور نکرده باشند با [[سپاه علی]] {{ع}} خواهم بود و به [[جنگ]] با [[خوارج]] می‌پردازم. از این‌رو از [[گوشه نشینی]] بیرون آمدم یا به آن [[سپاه]] طرف [[علی]] {{ع}} بازگشتم و به [[راه]] ادامه دادم تا ببینم نهروانیان این طرف آب هستند یا آن طرف آب. اما وقتی به اردوگاه [[خوارج]] رسیدیم، دیدم آنها این طرف نهر می‌باشند (در حالی که وقتی غلاف شمشیرهای خود را شکسته و اسب‌ها را رها کرده‌اند) و آماده با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} می‌باشند، و [[کلام]] [[علی]] {{ع}} درست بود و آن [[شاهدان]] [[اشتباه]] می‌گفتند.
*جندب می‌گوید: در این موقع [[حضرت]] (که از [[ضمیر]] و [[فکر]] من باخبر بود) از پشت سر، شانه مرا گرفت و کوبید و فرمود: "ای [[برادر]] [[ازدی]]، [[حقیقت]] برایت روشن شد؟" گفتم: بله یا [[امیرالمؤمنین]]، و از [[نیت]] بد خود پشیمان شدم و [[طلب]] [[مغفرت]] و [[بخشش]] همه از دا نمودم و گفتم: آری. سپس [[امام]]{{ع}} مرا امر به [[توبه]] کرد و فرمود: "[[خداوند]] [[گناهان]] را می‌بخشد".
* جندب می‌گوید: در این موقع [[حضرت]] (که از [[ضمیر]] و [[فکر]] من باخبر بود) از پشت سر، شانه مرا گرفت و کوبید و فرمود: "ای [[برادر]] [[ازدی]]، [[حقیقت]] برایت روشن شد؟" گفتم: بله یا [[امیرالمؤمنین]]، و از [[نیت]] بد خود پشیمان شدم و [[طلب]] [[مغفرت]] و [[بخشش]] همه از دا نمودم و گفتم: آری. سپس [[امام]] {{ع}} مرا امر به [[توبه]] کرد و فرمود: "[[خداوند]] [[گناهان]] را می‌بخشد".
*جندب می‌گوید: از این پس با [[یقین]] به [[حقانیت]] [[راه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در کنار [[حضرت]] وارد [[نبرد]] با [[خوارج]] شدم و دو نفر از آنها را به [[هلاکت]] رساندم و با یک نهروانی دیگری به زد و خورد پرداختم تا [[اصحاب]] و یارانم مرا [[حمایت]] کردند و [[نجات]] یافتم<ref>ر.ک: قاموس الرجال، ج۲، ص۷۴۲ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۱.</ref>.
* جندب می‌گوید: از این پس با [[یقین]] به [[حقانیت]] [[راه]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در کنار [[حضرت]] وارد [[نبرد]] با [[خوارج]] شدم و دو نفر از آنها را به [[هلاکت]] رساندم و با یک نهروانی دیگری به زد و خورد پرداختم تا [[اصحاب]] و یارانم مرا [[حمایت]] کردند و [[نجات]] یافتم<ref>ر. ک: قاموس الرجال، ج۲، ص۷۴۲ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۱.</ref>.
*آری، [[انسان]] با تمام [[ایمان]] و اطمینانی که دارد گاهی در اثر وسوسه‌های [[شیطانی]] و [[نفسانی]] به تردید و دودلی می‌افتد مگر آنانی که [[خداوند]] قلبشان را [[صد]] در [[صد]] به [[نور ایمان]] منور کرده است نظیر [[ائمه معصومین]]{{عم}}، لذا جندب با همه [[ایمانی]] که به [[حضرت علی]]{{ع}} داشت در [[نبرد]] با نهروانیان دچار تردید شد و با [[خبر غیبی]] [[امام]] که بعد به [[اثبات]] رسید تردید او برطرف شد، و [[نورانیت]] [[ایمان]]، [[قلب]] او را منور ساخت و به [[راه]] [[حق]] که همان [[راه]] [[حضرت علی]]{{ع}} است ادامه داد. [[امید]] است [[خداوند]] همواره دل‌های ما را از تردید و [[پریشانی]] باز دارد. آمین.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.</ref>
* آری، [[انسان]] با تمام [[ایمان]] و اطمینانی که دارد گاهی در اثر وسوسه‌های [[شیطانی]] و [[نفسانی]] به تردید و دودلی می‌افتد مگر آنانی که [[خداوند]] قلبشان را [[صد]] در [[صد]] به [[نور ایمان]] منور کرده است نظیر [[ائمه معصومین]] {{عم}}، لذا جندب با همه [[ایمانی]] که به [[حضرت علی]] {{ع}} داشت در [[نبرد]] با نهروانیان دچار تردید شد و با [[خبر غیبی]] [[امام]] که بعد به [[اثبات]] رسید تردید او برطرف شد، و [[نورانیت]] [[ایمان]]، [[قلب]] او را منور ساخت و به [[راه]] [[حق]] که همان [[راه]] [[حضرت علی]] {{ع}} است ادامه داد. [[امید]] است [[خداوند]] همواره دل‌های ما را از تردید و [[پریشانی]] باز دارد. آمین.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۲۴

مقدمه

دلسوزی جندب و تذکر امام (ع) پس از بیعت با عثمان

جندب در صفین و نقل پیروزی بر فرات

جندب و نقل خبر غیبی قبل از جنگ نهروان

منابع

پانویس

  1. رجال طوسی، ص۳۷، ش۲.
  2. الجمل، ص۱۰۹.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۰۸-۳۰۹.
  4. عبدالرحمان یکی از شش نفری بود که عمر بن خطاب او را برای جانشینی خود تعیین کرده بود که سرآنجام رای خود را به عثمان داد و در نتیجه حضرت (ع) از خلافت کنار نهاده شد.
  5. «فان لم أصبر فماذا أصنع؟»
  6. «أ ترجو يا جندب أن يبايعني من كل عشرة واحد؟» در عبارت ارشاد چنین است: «أَ تَرَاهُ يَا جُنْدَبُ يُبَايِعُنِي عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ».
  7. شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۶ و ر. ک: ارشد مفید، ج۱، ص۲۴۱.
  8. ارشاد مفید، ج۱، ص۲۴۲.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۱.
  10. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۹.
  11. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۶.
  12. وقعة صفين، ص۱۶۶.
  13. نهج البلاغه، خطبه ۵۱.
  14. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲۴.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۱۱-۳۱۳.
  16. نهروان، شهری است بین بغداد و واسط (و در چهار فرسخی بغداد بوده است) و این شهر به واسطه جنگ بین امیرالمؤمنین على (ع) و خوارج شهرت یافت. (فرهنگ فارسی معین).
  17. ر. ک: قاموس الرجال، ج۲، ص۷۴۲ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۱.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.