فطرت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '، ص:' به '، ص')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹: خط ۹:
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


'''فِطرت:''' [[سرشت]]، [[خلقت]]، [[آفرینش]]، [[طبیعت]] و خصلتی که [[خداوند]] در [[آغاز آفرینش]] هر چیز از جمله [[انسان]] در آن نهاده است. اصل معنای آن شکافتن است و [[آفرینش]] هم نوعی شکافتن پرده عدم و به وجود آوردن چیزی است. به صفاتی که در نهاد هر [[انسان]] قرار دارد، [[امور فطری]] گفته می‌‌شود. در [[قرآن]] چندین بار از "فطرة [[الله]]" سخن به میان آمده است و اشاره به [[فطرت]] [[توحیدی]] [[انسان]] است. [[گرایش]] به [[خدا]] و معبود، در [[سرشت]] هر [[انسان]] است و طبق [[روایات]]، هر انسانی که به [[دنیا]] می‌‌آید، با [[فطرت]] [[توحیدی]] و [[حق‌گرایی]] متولد می‌‌شود، اما عوامل بیرونی او را از مسیر [[فطرت]] جدا می‌‌کنند و به [[کفر]] و [[فسق]] و [[گمراهی]] می‌‌کشانند. معتقدیم که [[اسلام]] و دستورهای [[دین]]، با [[فطرت بشری]] سازگار است و [[قرآن]] هم [[دین]] را [[فطری]] [[بشر]] می‌‌داند{{متن قرآن|فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ}}<ref> «بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار...» سوره روم، آیه ۳۰.</ref><ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[ فرهنگ‌نامه دینی (کتاب)| فرهنگ‌نامه دینی]]، ص۱۷۴-۱۷۵.</ref>.
===[[فطرت]] در اصطلاح [[دینی]]===
 
*فِطرت یعنی [[طبیعت]] و خصلتی که [[خداوند]] در [[آغاز آفرینش]] هر چیز از جمله [[انسان]] در آن نهاده است. اصل معنای آن شکافتن است و [[آفرینش]] هم نوعی شکافتن پردۀ عدم و به وجود آوردن چیزی است. به صفاتی که در نهاد هر [[انسان]] قرار دارد، [[امور فطری]] گفته می‌‌شود<ref>ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص:۱۷۴-۱۷۵.</ref>. [[فطرت]] در اصطلاح [[دینی]] یعنی [[خلقت]] [[بدیع]] و بی‌سابقه. مراد از [[فطرت]] گونۀ [[آفرینش انسان]] است. [[قرآن کریم]] این کلمه را برای [[انسان]] و رابطۀ او با [[دین]] به کار می‌برد<ref>{{متن قرآن|فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ}}«بنابراین با درستی آیین  روی (دل) را برای این دین راست بدار!  بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.</ref>. [[فطرت]] با کلمه "صبغه" و "[[حنیف]]" مترادف است. و از این رو، [[دین خدا]] را "[[فطرت]] [[الله]]" و "صبغة [[الله]]" و "[[آیین]] [[حنیف]]" نیز می‌‌گویند. [[خداوند]] در [[عالم ذر]] از [[آدمی]] بر این [[دین]] [[فطری]] [[پیمان]] گرفته است<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۰.</ref>.  
==مقدمه==
===عمومی بودن [[فطرت]]===
*[[خداوند متعال]] همه [[انسان‌ها]] را به آفرینشی یکسان (که فطرت نام دارد) آفریده است. در این خصوصیت، [[مؤمن]] و [[کافر]] و [[شقی]] و سعید مشترک‌اند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص۶۱۹.</ref>.
*[[خداوند متعال]] همۀ [[انسان‌ها]] را به آفرینشی یکسان (که [[فطرت]] نام دارد) آفریده است. در این خصوصیت، [[مؤمن]] و [[کافر]] و [[شقی]] و سعید مشترک اند<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.</ref>. [[امام علی]]{{ع}} در [[مقام]] [[ستایش]] [[پروردگار]] می‌فرماید: «... و ای آفرینندۀ [[دل‌ها]] مطابق [[فطرت]] آنها، چه دل‌های [[شقی]] و چه دل‌های سعید..».<ref>.{{متن حدیث|وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا شَقِیِّهَا وَ سَعِیدِهَا}}؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۷۱.</ref>. [[فطرت]] از نگاه [[قرآن]] و [[روایات]]، جنبۀ عمومی و فراگیردارد. آیۀ شریفۀ {{متن قرآن|فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ}}<ref>«بنابراین با درستی آیین  روی (دل) را برای این دین راست بدار!  بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد» سوره روم، آیه ۳۰.</ref> به آیۀ [[فطرت]] [[معروف]] است. علاوه بر اینکه با لفظ «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» بر [[ثبات]] و [[تغییرناپذیری]] [[فطرت]] دلالت می‌‌کند، با به کار بردن واژۀ "ناس" به [[عمومیت]] آن نیز اشاره می‌‌کند. در [[احادیث]] متعددی نیز بر جنبۀ عمومی [[فطرت]] تأکید شده است؛ چنانکه [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: «هیچ فرزندی به [[دنیا]] نمی‌آید، مگر همراه [[فطرت]]»<ref>{{متن حدیث|مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَة}}؛ ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۹، ح۱۶۶۸.</ref>. [[امام علی]]{{ع}} هم در [[حدیثی]] می‌‌فرماید: «[[خداوند]] قلب‌ها را بر فطرتشان [[سرشت]]»<ref>"جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا"؛ نهج‌البلاغه، خطبۀ ۷۲.</ref>. [[امام صادق]]{{ع}} نیز فرمود: «[[خداوند]] [[انسان‌ها]] را بر فطرتی آفرید که بر آن مفطور ساخته بود»<ref>{{متن حدیث|خَلَقَ النَّاسَ کُلَّهُمْ عَلَی الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا}}؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۴۱۶.</ref>.<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>  
*[[امام علی]] {{ع}} در [[مقام]] [[ستایش]] [[پروردگار]] می‌فرماید: ... و ای آفریننده [[دل‌ها]] مطابق فطرت آن‌ها، چه دل‌های [[شقی]] و چه دل‌های سعید...<ref>نهج البلاغه، خطبه ۷۱: {{متن حدیث|"وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا"}}</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص 619.</ref>.
===فرق [[فطرت]] با غریزه===
*سرشت همه [[انسان‌ها]] رو سوی کمال دارد و از هرگونه [[نقص]] نیز به دور است. این میل به کمال و دوری از [[نقص]] سرمنشأ تمام حرکات و تلاش‌های [[آدمیان]] است. اما [[انسان‌ها]] در کمال‌طلبی خویش ممکن است به اشتباه بیفتند و چیزی را کمال بپندارند که در واقع کمال مطق نیست، از این‌رو نمی‌توانند به مسیری درست رهنمون شوند. [[سعادت]] و [[نیک‌بختی]] [[انسان‌ها]] نیز تشخیص درست ان کمال مطلوب است. برای مثال بیشتر [[انسان‌ها]] از [[مرگ]] می‌ترسند، چون نسبت به [[مرگ]] اطلاع کافی ندارند و [[مرگ]] را [[نقص]] و نابودی می‌پندارند و بنابر فطرت خویش از [[نقص]] دوری می‌جویند. اما کسی که از [[مرگ]] [[شناخت کامل]] دارد و [[مرگ]] در نظر او معبری برای رسیدن به کمال است، از [[مرگ]] ترسی ندارد و [[عشق]] به [[شهادت]] نیز از این‌جا نشئت می‌گیرد. از این‌رو [[امام]] {{ع}} در فرازهایی از [[کلام]] خویش به این موضوع اشاراتی دارد: «به [[خدا]] [[سوگند]]، دل‌بستگی پسر [[ابوطالب]] به [[مرگ]] از دل‌بستگی کودک به پستان [[مادر]] بیشتر است»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۵: {{متن حدیث|"وَاللهِ لاَبْنُ أَبی‌طالِبٍ آنَسُ بِاْلَمْوالطّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ"}}</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص۶۱۹.</ref>.
*به ویژگی‌های ذاتی و [[سرشت]] و خمیرمایه و نوع [[آفرینش]] جمادات، "طبع" و "[[طبیعت]]" گویند و ویژگی‌های ذاتی حیوانات را "غریزه" خوانند. اما برای [[انسان]] از کلمۀ "[[فطرت]]" استفاده می‌‌کنند. در دیدگاه [[قرآنی]] در [[سرشت]] [[انسان]]، ویژگی‌هایی نهفته است که [[انسانیت]] او وامدار آنهاست<ref>{{متن قرآن|فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا}}«پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد،» سوره شمس، آیه ۸.</ref>. [[فطرت]]، راهنمای [[انسان]] به سوی خداست<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۱.</ref>. [[فطرت]] امری [[تکوینی]]، یعنی جزء [[سرشت]] [[انسان]] و امری است که از غریزه آگاهانه‌تر است. فرقی که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادی [[زندگی]] حیوان است و فطریات به مسائل انسانی مربوط می‌‌شود<ref>ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۸.</ref>.
*بر اساس فطرت [[عشق]] به کمال و دوری از [[نقص]]، [[انسان‌ها]] فطریات و سرشت‌هایی پیدا می‌کنند که عبارت‌اند از:
===[[فطرت]] و تغییر===
#'''[[پرستش]]:''' [[انسان‌ها]] در درون خویس [[عشق]] به [[پرستش]] موجودی دارند که دارای همه [[کمالات]] باشد. از این‌رو فطرت [[توحید]] و [[یکتاپرستی]] در [[انسان]] شکل گرفته است. [[امام]] {{ع}} می‌فرماید: و کلمه [[توحید]]، در فطرت و جبلت هر انسانی نهفته است<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹: {{متن حدیث|"وَ كَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ"}}</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص۶۱۹.</ref>.
*[[فطرت]] به صورت یک استعداد در [[انسان]] مانند هر استعداد دیگری قابلیت رشد دارد؛ همان‌طور که ممکن است [[ضعف]] و [[نقص]] پیدا کند به گونه‌ای که حتی ضد [[تمایلات]] [[فطری]] بر [[انسان]] تحمیل شود. چنانچه [[انسان]] [[فطرت]] را رشد دهد، صورت ملکوتی انسانی خود را رشد داده است یعنی همان‌طور که از نظر جسم و [[بدن]] در قالب [[انسان]] است از نظر [[روح]] و ابعاد [[معنوی]] هم [[انسان]] خواهد بود. البته ممکن است درست در جهت عکس نیز باشد یعنی [[انسان]] ضد [[فطرت]] خود [[رفتار]] کند. در این حالت صورت ضد [[فطرت]] در او نقش می‌‌بندد. در [[قرآن کریم]] آمده است: {{متن قرآن|يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا}}<ref>«روزی که در «صور» دمیده شود و شما گروه گروه بیایید،» سوره نبأ، آیه ۱۸.</ref>. در [[روایات]] آمده است در [[قیامت]] برخی به صورت سگ، بعضی به صورت خوک و هر گروه به صورت ملکات حیوانی محشور می‌‌شوند. این امر بر این اساس است که [[فطرت]] را هم می‌‌توان [[مسخ]] کرد و هم می‌‌توان رشد داد<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>.
#'''[[ستایش]]:''' [[انسان]] براساس فطرت پرستشگر خود، رو به سویِ موجودی دارد که او را بستاید و [[نیایش]] کند و بر او تکیه زند. مربیان [[الهی]] که سرآمد آن‌ها [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[امام علی]] {{ع}} هستند، سعی بر این دارند که این انگیزه فطری را به سوی [[پروردگار]] [[هدایت]] کنند تا [[انسان‌ها]] گرفتار معبودهای دروغین نشوند: خداوندا، تو [[شایسته]] زیباترین توصیف‌هایی و [[شایسته]] آن که فراوان بستایندت. اگر کسی [[آرزو]] در تو بندد، [[بهترین]] کسی هستی که می‌توان [[آرزو]] در آن بست و اگر به تو [[امیدوار]] شوند، [[بهترین]] کسی هستی که به او [[امیدوار]] توان بود. بارخدایا، مرا [[نعمت]] خود چندان ارزانی داشته‌ای که دیگر نیازی به [[ستودن]] دیگری نیست و جز تو را [[ستایش]] نگویم. کسانی را نستایم که مرا نومید گردانند و [[گمان]] دارم که بر من [[احسان]] نکنند. آفریدگارا، تو زبان مرا از [[ستایش]] [[آدمیان]] نگاه داشتی و از [[ستایش]] آفریدگانت در [[امان]] نهادی. بار خدایا، هرکس سخنی در [[ستایش]] کسی گوید از آن‌که ستایشش کرده، [[پاداش]] یا عطایی بطلبد و من که تو را [[ستایش]] می‌گویم، [[امید]] دارم که مرا به [[رحمت]] و گنجینه‌های آمرزشت راه بنمایی. پروردگارا، این‌جا که من ایستاده‌ام جای کسی است که تو را به یکتایی می‌ستاید و این یکتایی فقط از آنِ تو است و بس. جز تو کسی [[شایسته]] این ستایش‌ها و [[مدایح]] نیست و مرا به تو نیازی است که جز به [[فضل]] و [[رحمت]] تو جبران آن نشود و [[سختی]] آن را جز [[بخشش]] و [[کرم]] تو از میان [[نبرد]]<ref>نهج البلاغه، خطبه ۹۰: {{متن حدیث|"اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِيلِ، وَ التَّعْدَادِ الْكَثِيرِ،  إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ، اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِي فِيمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَكَ، وَ لَا أُثْنِي بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاكَ، وَ لَا أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَيْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّيبَةِ، وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِي عَنْ مَدَائِحِ الْآدَمِيِّينَ، وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِينَ الْمَخْلُوقِينَ، اللَّهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْنٍ عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ، أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ، وَ قَدْ رَجَوْتُكَ دَلِيلًا عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ، وَ كُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ، اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَكَ بِالتَّوْحِيدِ الَّذِي هُوَ لَكَ، وَ لَمْ يَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَيْرَكَ، وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيْكَ لَا يَجْبُرُ مَسْكَنَتَهَا إِلَّا فَضْلُكَ، وَ لَا يَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلَّا مَنُّكَ وَ جُودُكَ"}}</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص۶۱۹-۶۲۰.</ref>.
===فطریات وجود [[انسان]]===
#'''[[حقیقت‌جویی]]:''' [[انسان]] بر حسب فطرت خویش در جست‌وجوی [[حقیقت]] است و از [[نادانی]] و [[جهل]] گریزان. کسب [[دانایی]] و [[آگاهی]] برای [[انسان]]، امری مطلوب و لذت‌بخش است. [[انسان‌ها]] حتی در [[زندگی]] عادی و روزمره خود نیازمند [[دانش]] و [[آگاهی]] هستند و بدون [[آگاهی]]، زندگی‌شان رشد نخواهد داشت. به همین‌گونه رسیدنبه کمال مطلوب نیز بدون حضور [[آگاهی]] امکان‌پذیر نیست. [[امام علی]] {{ع}} می‌فرماید: [[حکمت]] گم‌شده [[مؤمن]] است<ref>نهج البلاغه، حکمت ۷۷: {{متن حدیث|"الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ"}}</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص۶۲۰.</ref>.
*فطریات وجود [[انسان]] در دو قالب تحقق می‌‌یابند که عبارتند از:
#'''گرایش به خیر اخلاقی:''' [[انسان]] بر مبنای سرشت و فطرت خویش به‌سوی نیکی‌ها و [[فضیلت‌های اخلاقی]] گرایش دارد و از [[رذیلت]] و نادرستی گریزان است. [[انسان‌ها]] به تناسب پاک‌تر بودن سرشت طبیعی خود، گرایش بیشتری به خیر [[اخلاقی]] دارند. [[امام علی]] {{ع}} [[انسان‌ها]] را به دریافت [[فضیلت‌ها]] و دوری از رذیلت‌ها رهنمون شده است: [[ارزش]] هر کس به اندازه [[همت]] اوست و راستیِ او به اندازه [[جوان‌مردی]] او، [[شجاعت]] او همتای شرم و حیای او، و [[عفت]] او همپای غیرت او<ref>نهج البلاغه، حکمت ۴۴: {{متن حدیث|"قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ، وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلی قَدْرِ غَیرَتِهِ"}}</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص۶۲۰.</ref>.
#[[فطرت]] ادراکی: یعنی [[دین]] به خصوص اصل [[توحید]] از نظر [[فکری]] برای [[بشر]] [[فطری]] است و [[عقل انسان]] بالفطره [[آموزه‌های دینی]] به خصوص مبانی [[توحیدی]] را می‌پذیرد و به [[تعلیم و تعلم]] نیازی ندارد. معنای [[فطری]] بودن این آموزه‌ها یا مبانی [[توحید]] این است که این امور یا بدیهی اولی هستند، یا از قضایایی که اگر بر آنها [[دلیل]] هم مطالبه شود، همواره همراه [[دلیل]] است. نه تنها [[خداشناسی]]، بلکه اصول اولیۀ [[تفکر]] [[بشر]] مانند [[ارزش]] داشتن [[علم]]، [[فکر]] و [[فلسفه]] [[فطری]] است. [[قرآن کریم]] از سویی ضمیر [[آدمی]] را در آغاز [[تولد]]، تهی از هر چیز می‌داند<ref>{{متن قرآن|وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ}}«و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‌دانستید و برای شما گوش و چشم و دل  نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.</ref> و از سویی دیگر [[رسالت]] [[دین]] را "[[تذکر]]" می‌شمارد<ref>{{متن قرآن|فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ}}«پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای تو بر آنان چیره نیستی» سوره غاشیه، آیه ۲۱ ـ ۲۲</ref> و [[وحی الهی]] را "ذکر" می‌خواند<ref>{{متن قرآن|أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا}}<ref>«خداوند برای آنان عذابی سخت آماده کرده است پس ای خردمندان باایمان، از خداوند پروا کنید که خداوند برای شما یادکردی فرستاده است؛» سوره طلاق، آیه ۱۰.</ref></ref>. مراد از [[تذکر]] [[فطری]] در [[قرآن]] این است که برخی شناخت‌ها [[نیازمند]] [[آموزش]] و [[استدلال]] نیستند. این [[شناخت]]، به گونۀ [[فطری]] و بدیهی است. تنها از گذر آن است که [[جهان‌بینی]] [[انسان]] پا می‌گیرد<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۱.</ref>.
#'''گرایش به [[زیبایی]]:''' سرشت و فطرت [[انسان]] رو به‌سوی [[زیبایی]] و زیبادوستی دارد. [[امام]] {{ع}} از این گرایش انسانی بهره می‌برد و [[انسان‌ها]] را متوجه [[خالق]] زیبایی‌ها می‌کند. جلوه‌های [[آفرینش]] که در [[کلام امام]] مطرح است، [[حس]] زیبادوستی را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آن‌ها را متوجه آفریننده زیبایی‌ها می‌گرداند: و از همه (پرندگان) شگفت‌تر، [[آفرینش]] طاووس است. [[خداوند]] آن را در [[نیکوترین]] و استوارترین شرایط بیافرید و در زیباترین شکل رنگ آمیزی کرد. پرهای آن را تماشا کن که چگونه کوتاه و بلند، در کنار هم تنظیم و چه زیبا طبقه‌بندی شده. شگفتا که چگونه به وسیله سلسله اعصاب و استخوان‌ها به حرکت درآید و باز و بسته شود و دُمی بلند که چون [[لباس]] عروسان روی [[زمین]] کشیده شود. آن‌گاه که به‌سوی طاووس ماده خرامد پرهای خویش به کرشمه گشاید و چون چتری سایه بر سرش اندازد، گویی بادبان کشتیِ "دارین" است که ناخدا آن را برافراشته<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۶۴: {{متن حدیث|"وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ الَّذِي أَقَامَهُ فِي [أَحْسَنِ‏] أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَى الْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلًّا عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِه"}}‏</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۶۲۱.</ref>.
#[[فطرت]] احساسی یا گرایشی: یعنی [[احساسات]] و [[تمایلات]] [[انسان]]، وی را به سوی [[خدا]] و [[پرستش]] او و به سوی دستورها و آموزه‌های دین می‌‌کشاند. در [[فطرت]] هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که این احساس و تمایل خودبه‌خود [[انسان]] را به سوی [[خدا]] می‌‌کشاند<ref>در قرآن و روایات نیز مصداق فطرت، اصول اعتقادی، به‌خصوص توحید معرفی شده است. ر.ک: سورۀ لقمان، آیۀ ۲۵؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۳۹؛ ج۲، ص۱۲؛ ابن بابویه، محمد بن علی، التوحید، ص۳۳۱ ـ ۳۳۰.</ref>. از این جهت مَثَل [[خدا]] و [[انسان]]، مَثل مغناطیس و آهن است. چنین جاذبه‌ای میان [[انسان]] و آن حقیقتی که نامش خداست، وجود دارد. غریزۀ خداخواهی و [[خداجویی]] نوعی جاذبۀ [[معنوی]] است میان کانون [[دل]] و [[احساسات]] [[انسان]] از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلا و کمال مطلق از سوی دیگر، نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و اجسام موجود است. [[انسان]] بدون آنکه خود بداند، تحت‌تأثیر این نیروی مرموز قرار دارد<ref>ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۸؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>.
===فرق [[فطرت]] ادراکی با [[فطرت]] احساسی===
*[[فطرت]] احساسی با [[فطرت]] ادراکی فرق دارد. [[منطق]] شناسان، [[شناخت]] [[فطری]] را که به [[ادراک]] [[آدمی]] ربط ندارد "وجدانیات" می‌خوانند. این وجدانیات از گذر [[حس]] [[باطن]] [[درک]] می‌شوند. [[امور فطری]] همگانی‌اند و پیرو شرایط [[تاریخی]] و جغرافیایی نیستند و از [[نهان]] [[آدمی]] شنیده می‌شوند و [[نیازمند]] آموزگار بیرونی نیستند و چون با نهاد [[انسان]] عجین‌اند از میان نمی‌روند<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۱.</ref>.
===کمال خواهی [[فطرت انسان]]===
*[[سرشت]] همۀ [[انسان‌ها]] رو به سوی کمال دارد و از هرگونه [[نقص]] نیز به دور است. این میل به کمال و دوری از [[نقص]] سرمنشأ تمام حرکات و تلاش‌های [[آدمیان]] است. اما [[انسان‌ها]] در کمال‌طلبی خویش ممکن است به اشتباه بیفتند و چیزی را کمال پندارند که در واقع کمال مطلق نیست، از این‌رو نمی‌توانند به مسیری درست رهنمون شوند. [[سعادت]] و [[نیک‌بختی]] [[انسان‌ها]] نیز تشخیص درست آن کمال مطلوب است. برای مثال [[انسان‌ها]]  چون نسبت به [[مرگ]] اطلاع کافی ندارند از آن می‌‌ترسند و [[مرگ]] را [[نقص]] و نابودی می‌پندارند و بنابر [[فطرت]] خویش از [[نقص]] دوری می‌جویند. اما کسی که از [[مرگ]] [[شناخت کامل]] دارد و [[مرگ]] در نظر او وسیله ای برای رسیدن به کمال است، از [[مرگ]] ترسی ندارد و [[عشق]] به [[شهادت]] نیز از اینجا نشئت می‌گیرد. در [[حقیقت]] [[فطرت انسان]] طالب کمال‌خواهی است<ref>ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۹.</ref>.
===مصداق‌های [[فطرت]]===
*بر اساس فطرتِ [[عشق]] به کمال و دوری از [[نقص]]، [[انسان‌ها]] فطریات و سرشت‌هایی پیدا می‌کنند که عبارت‌اند از:
#[[پرستش]]: [[انسان‌ها]] در درون خویش [[عشق]] به [[پرستش]] موجودی دارند که دارای همۀ [[کمالات]] باشد. تأمین و ارضای این میل [[معنوی]]، اقتضا می‌‌کند [[انسان]] خودش را با حقیقتی وابسته و پیوسته بداند و مایل است به آن [[حقیقت]] نزدیک شود از زندان "خودی" خارج گردد و به سوی او برود.از این‌رو [[فطرت]] [[توحید]] و [[یکتاپرستی]] در [[انسان]] شکل گرفته است<ref>ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۹؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>.
#[[ستایش]]: [[انسان]] براساس [[فطرت]] پرستشگر خود، رو به سویِ موجودی دارد که او را [[ستایش]] و [[نیایش]] کند و بر او تکیه زند<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹ـ۶۲۰.</ref>.
#[[حقیقت]] جویی: [[انسان]] بر حسب [[فطرت]] خویش در جست‌وجوی [[حقیقت]] است و از [[نادانی]] و [[جهل]] گریزان. کسب [[دانایی]] و [[آگاهی]] برای [[انسان]]، امری مطلوب و لذت‌بخش است. [[انسان‌ها]] حتی در [[زندگی]] عادی و روزمره خود [[نیازمند]] [[دانش]] و [[آگاهی]] هستند و بدون [[آگاهی]]، زندگی‌شان رشد نخواهد داشت<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰.</ref>.
#[[گرایش به خیر اخلاقی]]: [[انسان]] بر مبنای [[سرشت]] و [[فطرت]] خویش به‌سوی نیکی‌ها و [[فضیلت‌های اخلاقی]] [[گرایش]] دارد و از [[رذیلت]] و نادرستی گریزان است<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>.
#[[گرایش]] به [[زیبایی]]: [[سرشت]] و [[فطرت انسان]] رو به‌سوی [[زیبایی]] و زیبادوستی دارد<ref>ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۶۲۱؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>.
===[[دلایل]] [[خداشناسی]] [[فطری]]===
*دلایلی که [[گواهی]] می‌دهند [[خداشناسی]] از [[امور فطری]] است عبارتند از:
#واقعیت‌های [[تاریخی]]: در [[تاریخ]] و جامعه‌شناسی، ثابت شده است که همۀ [[جوامع انسانی]] همواره به نوعی پایبند [[دین]] بوده‌اند<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>.
#مطالعات و کشفیات [[روان‌شناختی]]: [[پرستش]] از گرایش‌های بنیادی و ذاتی [[انسان]] است و [[دانش]] [[روان‌شناسی]] آن را [[تأیید]] می‌کند<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.</ref>.
#ناکامی تبلیغات ضد [[دینی]]: در دوره‌هایی از [[تاریخ]] برخی تلاش کرده‌اند علیه [[دین]] [[تبلیغ]] کنند و [[گرایش به دین]] و [[دینداری]] را از [[جان]] [[انسان]] بزدایند، ولی فروغ [[دین]] هیچ‌گاه خاموش نشده است. ناکامی تبلیغات شدید [[جهان]] [[غرب]] علیه [[دین]] در قرون‌ میانه از شواهد این مدعا است<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲ـ۳۶۳.</ref>. 
#شواهد شخصی: [[انسان‌ها]]، هنگام مواجهه با [[سختی‌ها]] و خطرها و [[ترس]] و [[هراس]] آنگاه که از اسباب ظاهری [[قطع امید]] می‌کننَد، نیرویی در وجودشان [[جان]] می‌گیرد و به کسی توجه می‌کنند که مبدأ همه چیز است و در هر هنگام و مکانی می‌تواند [[بیچارگان]] را [[پناه]] دهد و دستشان را بگیرد. و این نشان می‌دهد که [[انسان]] به گونۀ [[فطری]] خداجو و [[خداشناس]] است<ref>ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۳.</ref>.


==[[دین فطری]]==
==[[دین فطری]]==

نسخهٔ ‏۱ مارس ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۳۴

مدخل‌های وابسته به این بحث:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل فطرت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

فطرت در اصطلاح دینی

عمومی بودن فطرت

فرق فطرت با غریزه

  • به ویژگی‌های ذاتی و سرشت و خمیرمایه و نوع آفرینش جمادات، "طبع" و "طبیعت" گویند و ویژگی‌های ذاتی حیوانات را "غریزه" خوانند. اما برای انسان از کلمۀ "فطرت" استفاده می‌‌کنند. در دیدگاه قرآنی در سرشت انسان، ویژگی‌هایی نهفته است که انسانیت او وامدار آنهاست[۱۱]. فطرت، راهنمای انسان به سوی خداست[۱۲]. فطرت امری تکوینی، یعنی جزء سرشت انسان و امری است که از غریزه آگاهانه‌تر است. فرقی که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادی زندگی حیوان است و فطریات به مسائل انسانی مربوط می‌‌شود[۱۳].

فطرت و تغییر

  • فطرت به صورت یک استعداد در انسان مانند هر استعداد دیگری قابلیت رشد دارد؛ همان‌طور که ممکن است ضعف و نقص پیدا کند به گونه‌ای که حتی ضد تمایلات فطری بر انسان تحمیل شود. چنانچه انسان فطرت را رشد دهد، صورت ملکوتی انسانی خود را رشد داده است یعنی همان‌طور که از نظر جسم و بدن در قالب انسان است از نظر روح و ابعاد معنوی هم انسان خواهد بود. البته ممکن است درست در جهت عکس نیز باشد یعنی انسان ضد فطرت خود رفتار کند. در این حالت صورت ضد فطرت در او نقش می‌‌بندد. در قرآن کریم آمده است: ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا[۱۴]. در روایات آمده است در قیامت برخی به صورت سگ، بعضی به صورت خوک و هر گروه به صورت ملکات حیوانی محشور می‌‌شوند. این امر بر این اساس است که فطرت را هم می‌‌توان مسخ کرد و هم می‌‌توان رشد داد[۱۵].

فطریات وجود انسان

  • فطریات وجود انسان در دو قالب تحقق می‌‌یابند که عبارتند از:
  1. فطرت ادراکی: یعنی دین به خصوص اصل توحید از نظر فکری برای بشر فطری است و عقل انسان بالفطره آموزه‌های دینی به خصوص مبانی توحیدی را می‌پذیرد و به تعلیم و تعلم نیازی ندارد. معنای فطری بودن این آموزه‌ها یا مبانی توحید این است که این امور یا بدیهی اولی هستند، یا از قضایایی که اگر بر آنها دلیل هم مطالبه شود، همواره همراه دلیل است. نه تنها خداشناسی، بلکه اصول اولیۀ تفکر بشر مانند ارزش داشتن علم، فکر و فلسفه فطری است. قرآن کریم از سویی ضمیر آدمی را در آغاز تولد، تهی از هر چیز می‌داند[۱۶] و از سویی دیگر رسالت دین را "تذکر" می‌شمارد[۱۷] و وحی الهی را "ذکر" می‌خواندخطای یادکرد: برچسب تمام‌کنندهٔ </ref> برای برچسب <ref> پیدا نشد</ref>. مراد از تذکر فطری در قرآن این است که برخی شناخت‌ها نیازمند آموزش و استدلال نیستند. این شناخت، به گونۀ فطری و بدیهی است. تنها از گذر آن است که جهان‌بینی انسان پا می‌گیرد[۱۸].
  2. فطرت احساسی یا گرایشی: یعنی احساسات و تمایلات انسان، وی را به سوی خدا و پرستش او و به سوی دستورها و آموزه‌های دین می‌‌کشاند. در فطرت هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که این احساس و تمایل خودبه‌خود انسان را به سوی خدا می‌‌کشاند[۱۹]. از این جهت مَثَل خدا و انسان، مَثل مغناطیس و آهن است. چنین جاذبه‌ای میان انسان و آن حقیقتی که نامش خداست، وجود دارد. غریزۀ خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبۀ معنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلا و کمال مطلق از سوی دیگر، نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و اجسام موجود است. انسان بدون آنکه خود بداند، تحت‌تأثیر این نیروی مرموز قرار دارد[۲۰].

فرق فطرت ادراکی با فطرت احساسی

کمال خواهی فطرت انسان

  • سرشت همۀ انسان‌ها رو به سوی کمال دارد و از هرگونه نقص نیز به دور است. این میل به کمال و دوری از نقص سرمنشأ تمام حرکات و تلاش‌های آدمیان است. اما انسان‌ها در کمال‌طلبی خویش ممکن است به اشتباه بیفتند و چیزی را کمال پندارند که در واقع کمال مطلق نیست، از این‌رو نمی‌توانند به مسیری درست رهنمون شوند. سعادت و نیک‌بختی انسان‌ها نیز تشخیص درست آن کمال مطلوب است. برای مثال انسان‌ها چون نسبت به مرگ اطلاع کافی ندارند از آن می‌‌ترسند و مرگ را نقص و نابودی می‌پندارند و بنابر فطرت خویش از نقص دوری می‌جویند. اما کسی که از مرگ شناخت کامل دارد و مرگ در نظر او وسیله ای برای رسیدن به کمال است، از مرگ ترسی ندارد و عشق به شهادت نیز از اینجا نشئت می‌گیرد. در حقیقت فطرت انسان طالب کمال‌خواهی است[۲۲].

مصداق‌های فطرت

  • بر اساس فطرتِ عشق به کمال و دوری از نقص، انسان‌ها فطریات و سرشت‌هایی پیدا می‌کنند که عبارت‌اند از:
  1. پرستش: انسان‌ها در درون خویش عشق به پرستش موجودی دارند که دارای همۀ کمالات باشد. تأمین و ارضای این میل معنوی، اقتضا می‌‌کند انسان خودش را با حقیقتی وابسته و پیوسته بداند و مایل است به آن حقیقت نزدیک شود از زندان "خودی" خارج گردد و به سوی او برود.از این‌رو فطرت توحید و یکتاپرستی در انسان شکل گرفته است[۲۳].
  2. ستایش: انسان براساس فطرت پرستشگر خود، رو به سویِ موجودی دارد که او را ستایش و نیایش کند و بر او تکیه زند[۲۴].
  3. حقیقت جویی: انسان بر حسب فطرت خویش در جست‌وجوی حقیقت است و از نادانی و جهل گریزان. کسب دانایی و آگاهی برای انسان، امری مطلوب و لذت‌بخش است. انسان‌ها حتی در زندگی عادی و روزمره خود نیازمند دانش و آگاهی هستند و بدون آگاهی، زندگی‌شان رشد نخواهد داشت[۲۵].
  4. گرایش به خیر اخلاقی: انسان بر مبنای سرشت و فطرت خویش به‌سوی نیکی‌ها و فضیلت‌های اخلاقی گرایش دارد و از رذیلت و نادرستی گریزان است[۲۶].
  5. گرایش به زیبایی: سرشت و فطرت انسان رو به‌سوی زیبایی و زیبادوستی دارد[۲۷].

دلایل خداشناسی فطری

  1. واقعیت‌های تاریخی: در تاریخ و جامعه‌شناسی، ثابت شده است که همۀ جوامع انسانی همواره به نوعی پایبند دین بوده‌اند[۲۸].
  2. مطالعات و کشفیات روان‌شناختی: پرستش از گرایش‌های بنیادی و ذاتی انسان است و دانش روان‌شناسی آن را تأیید می‌کند[۲۹].
  3. ناکامی تبلیغات ضد دینی: در دوره‌هایی از تاریخ برخی تلاش کرده‌اند علیه دین تبلیغ کنند و گرایش به دین و دینداری را از جان انسان بزدایند، ولی فروغ دین هیچ‌گاه خاموش نشده است. ناکامی تبلیغات شدید جهان غرب علیه دین در قرون‌ میانه از شواهد این مدعا است[۳۰].
  4. شواهد شخصی: انسان‌ها، هنگام مواجهه با سختی‌ها و خطرها و ترس و هراس آنگاه که از اسباب ظاهری قطع امید می‌کننَد، نیرویی در وجودشان جان می‌گیرد و به کسی توجه می‌کنند که مبدأ همه چیز است و در هر هنگام و مکانی می‌تواند بیچارگان را پناه دهد و دستشان را بگیرد. و این نشان می‌دهد که انسان به گونۀ فطری خداجو و خداشناس است[۳۱].

دین فطری

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص:۱۷۴-۱۷۵.
  2. ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  3. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۰.
  4. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.
  5. .«وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا شَقِیِّهَا وَ سَعِیدِهَا»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۷۱.
  6. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد» سوره روم، آیه ۳۰.
  7. «مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَة»؛ ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۹، ح۱۶۶۸.
  8. "جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا"؛ نهج‌البلاغه، خطبۀ ۷۲.
  9. «خَلَقَ النَّاسَ کُلَّهُمْ عَلَی الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۴۱۶.
  10. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  11. ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا«پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد،» سوره شمس، آیه ۸.
  12. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۱.
  13. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۸.
  14. «روزی که در «صور» دمیده شود و شما گروه گروه بیایید،» سوره نبأ، آیه ۱۸.
  15. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  16. ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ«و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‌دانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.
  17. ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ«پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای تو بر آنان چیره نیستی» سوره غاشیه، آیه ۲۱ ـ ۲۲
  18. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۱.
  19. در قرآن و روایات نیز مصداق فطرت، اصول اعتقادی، به‌خصوص توحید معرفی شده است. ر.ک: سورۀ لقمان، آیۀ ۲۵؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۳۹؛ ج۲، ص۱۲؛ ابن بابویه، محمد بن علی، التوحید، ص۳۳۱ ـ ۳۳۰.
  20. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۸؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  21. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۱.
  22. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۹.
  23. ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۹؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  24. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹ـ۶۲۰.
  25. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰.
  26. ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  27. ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۶۲۱؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  28. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  29. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
  30. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲ـ۳۶۳.
  31. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۳.