اول و آخر در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = اول و آخر
| موضوع مرتبط = اول و آخر
خط ۹۵: خط ۹۴:


[[رده:اول و آخر]]
[[رده:اول و آخر]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۰۰

مقدمه

دو صفت از صفات ثبوتی خداوند است. در قرآن کریم واژه «الأوّل» ۲ بار، «اوّل» ۲۲ بار و «الأولین و الأوّلون» ۳۹ بار به کار رفته. هم چنان که واژه «الآخِر» ۲۷ بار، «آخِر» به صورت مضاف ۳ بار و «الآخرین» ۱۰ بار در قرآن کریم استعمال شده است. هر دو واژه اوّل و آخر تنها یک بار به عنوان صفت خداوند در قرآن کریم استفاده شده است: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۱] در حدیث مشهوری که نود و نُه اسم از اسماء و صفات خداوند را برشمرده است، این دو صفت نیز به چشم می‌‌خورد. [۲]

«اوّل» در لغت، به معنای آغاز چیزی است و دو کاربرد اسمی و وصفی دارد که در معنای وصفی آن اسبقیت نهفته است. [۳] «آخِر» نیز در لغت، به معنای انجام، سرانجام، بازپسین و فرجام می‌‌باشد.

مؤنث اوّل اُولی و جمع مذکر آن اولون و اولین است. مؤنث آخر آخرة و جمع مذکر آن آخرون و آخرین است.

به مناسبت استعمال دو واژه اوّل و آخر در قرآن کریم و روایات به عنوان صفت خداوند، روایات دیگری به تبیین معنای آنها پرداخته‌اند.

در روایتی از پیامبر گرامی اسلام(ص)، اوّل به معنای قبل از خداوند چیزی نیست «أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَيْءٌ»، و آخِر به معنای بعد از خداوند چیزی نیست و «وَأَنْتَ الْآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَيْءٌ» تفسیر شده است. [۴]

امام علی(ع) نیز در چند جای نهج البلاغه به معنای این صفات اشاره کرده است. از جمله در خطبه ۹۱ معروف به خطبه اشباح، در تعبیر مشابهی با کلام پیامبر مکرم اسلام(ص) فرمودند: خداوند اوّل است و قبلی ندارد تا چیزی پیش از او باشد و آخر است و بعدی ندارد تا چیزی پس از او قرار گیرد.

در ابتدای خطبه ۶۲ نهج البلاغه نیز آمده است: حمد و سپاس ویژه خداوندی است که هیچ حالتی صفتی از او بر حالت صفت دیگرش سبقت نجسته است تا مثلاً پیش از آنکه آخِر باشد، اول باشد و پیش از آنکه باطن باشد، ظاهر باشد.

امام علی(ع) در خطبه ۹۴ نهج البلاغه با عبارت: او اوّلی است که غایت ندارد تا پایان پذیرد و آخری ندارد تا تمام شود، و در خطبه ۸۵ با جمله او اوّلی است که چیزی قبل از آن نیست و آخری است که غایتی ندارد با ذکر کلمه غایت در کنار واژه آخِر، اشاره لطیفی به معنای آخر بودن حق تعالی و غایت مندی اشیاء به سوی او دارد.

در روایتی از امام حسن مجتبی(ع) نیز آمده است: ستایش خداوندی را که نه اوّل معلومی دارد و نه آخر متناهی، نه قبلی شناخته شده و نه بعدی محدود. پس خردها، اندیشه‌ها، مغزها و اوهام صفت او را در نمی‌یابند تا بگویند او از چه هنگام و از چه چیزی موجود شده، بر چه چیزی ظاهر گشته مستقر شده و در چه چیزی پنهان شده است. [۵]

علامه طباطبائی در شرح این روایت معتقد است: قیود به کار رفته در آن مانند معلوم، متناهی، محدود و... قیود توضیحی هستند، بدین معنا که خداوند اگر اوّل داشت، ابتدای آن معلوم بود و اگر آخر داشت وجود او پایان پذیر و متناهی بود. اگر قبل داشت قابل شناختن بود و اگر بعد داشت وجود او محدود می‌‌گشت. بنابراین خداوند اوّل معلوم، آخر متناهی، قبل شناخته شده و بعد محدود ندارد. [۶]

امام صادق(ع) نیز در پاسخ به سؤالی در مورد اول و آخر بودن خداوند فرمودند: هر چیزی جز پروردگار جهانیان نابود و دگرگون می‌‌شود یا نابودی و دگرگونی از خارج به او راه می‌‌یابد و یا رنگ و شکل و وصف آن تغییر می‌‌کند و از زیادی به نقصان و از نقصان به زیادی می‌‌گراید. تنها اوست که همیشه به یک حالت بوده و خواهد بود. او قبل از هر چیزی اول است و برای همیشه آخر. صفات و اسماء گوناگون بر او وارد نشود چنان که بر غیر او وارد می‌‌شود و.... [۷]

هم آن حضرت در روایت دیگری در معنای اوّل و آخر می‌‌فرماید: او اوّل است اما نه از اوّلی که پیش از او بوده و نه از آغازی که او را سبقت جسته باشد، و آخر است اما نه از آن‌رو که پایان پذیر باشد، آن چنان که صفت مخلوقات است. خداوند قدیم، اوّل و آخر است همیشه بوده و خواهد بود. بدون آغاز و بی‌پایان است. او پدید نمی‌آید و از حالی به حال دیگر دگرگون نشود او خالق همه چیز است. [۸]

با استفاده از آیات و روایات، صحابه، تابعان و اندیشمندان مسلمان در تبیین و توضیح دو صفت اول و آخر اهتمام نموده و هر یک به سهم خود عقیده‌ای ابراز داشته‌اند:

۱ . گروهی همچون فخر رازی عقول بشری را ناتوان از درک این صفات دانسته و معنای خاصی برای آنها بیان نکرده‌اند. [۹]

۲ . گروه دیگری ضمن پذیرش توانایی عقول بشری بر درک معنای صفات اوّل و آخر و قابل فهم بودن آنها، این صفات را به گونه‌ای معنا کرده‌اند که از آن زمان مندی اول و آخر برداشت می‌‌شود. به عنوان نمونه ابن عباس معتقد است خداوند اول و بدون ابتداست و قبل از آنکه چیزی موجود باشد، بوده است و او آخر و بدون انتهاست و پس از فنای همه اشیاء موجود خواهد بود. [۱۰]

جهم نیز معتقد است خداوند پس از پاداش و عقاب اهل ثواب و عقاب، بهشت و جهنم و اهل آنها، عرش، کرسی، مُلک و فلک را نابود می‌‌کند و فقط خودش باقی خواهد ماند. او برای اثبات ادعای خود سه دلیل اقامه می‌‌کند. [۱۱]

از نظر طبرسی از مفسّران امامیه نیز چون خداوند قدیم و سابق بر همه موجوداتِ حادث است، اول است و چون او همه اجسام و اعراض آنها را نابود می‌‌کند و تنها خود باقی خواهد ماند آخر خواهد بود. [۱۲]

۳ . در دیدگاه سوم، ضمن نفی زمان مند بودن صفات اول و آخر و عدم تقدم وتأخّر زمانی صفات خداوند نسبت به یکدیگر، صفت اوّل به معنای عدم حدوث خداوند و مبدأ بودن او برای همه ممکنات، و صفت آخر به معنای فناناپذیری خداوند و غایت بودن او برای ممکنات تفسیر شده است. این دیدگاه را می‌‌توان، نظر فلاسفه و متکلمان دانست.

ابن ابوالحدید در تبیین جملات امام علی(ع) در خطبه ۹۱ نهج البلاغه، معتقد است از آنجا که وجود خداوند متعال زمان‌مند نیست، قبلیت و بعدیت زمانی نیز در مورد او بی‌معناست؛ زیرا زمان از توابع حرکت است و خداوند چون حرکت ندارد زمان پذیر نیست. به عقیده وی، منظور از اول بودن خداوند، حادث و مسبوق به عدم نبودن او، و منظور از آخر بودن باری تعالی، فنا ناپذیری ایشان است. [۱۳]

ابن میثم بحرانی نیز در شرح کلام امام علی(ع) در ابتدای خطبه ۶۲ آورده است، صفات الهی نسبت به یکدیگر متصف به اموری از قبیل تقدم و تأخّر، قبلیت و بعدیت و سبق و مقارنت نمی‌شوند، نه از نوع زمانی آن و نه از نوع غیر زمانی آن.

اما تقدم و تأخر صفات خداوند نسبت به یکدیگر از نوع زمانی آن نیست،؛ چراکه زمان از توابع حرکت است و حرکت از ویژگی‌های اجسام است و وجود اجسام متأخّر از وجود خداوند است. از این رو زمان مندی در مورد ذات و صفات خداوند بی‌معناست و نمی‌توان هیچ صفتی از صفات حق تعالی را قبل یا بعد از صفت دیگر او دانست.

اما تقدم و تأخّر صفات خداوند نسبت به یکدیگر از نوع غیر زمانی آن همچون قبلیت و بعدیّت علّی معلولی، ذاتی، بالشّرف وبالفضیلة منتفی است،؛ چراکه صفات خداوند در ظرف ادراک ما اعتباراتی ذهنی هستند که از مقایسه خداوند با مخلوقات او به دست می‌‌آیند و نمی‌توان گفت اعتباری قبل از اعتبار دیگر یا پس از آن است،؛ چراکه در این صورت ذات خداوند قابل زیادت و نقصان خواهد بود. بنابراین صحیح آن است که ذات خداوند را واجد تمام صفات کمال به نحو یک سان و به صورت دائمی بدانیم. از این رو خداوند ذاتاً هم اوّل است و هم آخر، بدون آنکه ترتیبی بین آن دو باشد. پس اوّل بودن خداوند به معنای مبدأ بودن او برای موجودات، و آخر بودن او به معنای غایت ممکنات بودنِ حق تعالی است. [۱۴]

ملاصدرا نیز در تفسیر خود بر سوره حدید و شرح اصول کافی، اول بودن حق تعالی را به دو معنای: مبدأ وجود اشیاء و علم حق تعالی به غایت و هدف اشیاء، و آخر بودن او را به معنای غایت بودنِ خداوند برای اشیاء می‌‌داند که هر یک از مخلوقات به طور طبعی یا ارادی او را می‌‌جویند.

خداوند از سویی منشأ و مبدأ هستی است و از سوی دیگر منتهای سیر مسافرین به سوی او است، که با طیّ مراتب و مراحل مختلف و در اثر فنای ذاتشان و از بین بردن انانیت خود، به مشاهده حق تعالیدست می‌‌یابند.

غایت و هدف نهایی عالم، به شهادت آیه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[۱۵] حق تعالی است. گرچه غایات متوسط ضروری دیگر نیز به شهادت «لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ» وجود دارد. حاصل آنکه اول و آخر بودن خداوند به معنای مبدأ و غایت بودن او برای جهان هستی است. [۱۶]

فیض کاشانی نیز در کلام مشابهی، اول و آخر را دو مفهوم نسبی و متناقض می‌‌داند که هر یک از جهت خاصی بر خداوند صادق است.؛ چراکه محال است موجودی نسبت به موجود دیگر از جهت واحد هم اول باشد و هم آخر. از این رو با توجه به ترتیب موجودات در سلسله وجود آنها، خداوند اوّل است؛ زیرا که او موجود بذاته وقائم به ذات است و سایر موجودات، موجود بغیره و قائم به او می‌‌باشند. اما با توجه به ترتیب سلوک موجودات و منازل سیر آنها به سوی حق تعالی او آخر است. پس خداوند نسبت به وجود اشیاء اول است و نسبت به سلوک و صیرورت آنها آخر. [۱۷]

ملا هادی سبزواری نیز در شرح خود بر دعای جوشن کبیر، عقیده‌ای همانند عقیده ملاصدرا و فیض کاشانی ابراز نموده است. [۱۸]

علامه طباطبائی نیز در توضیح قبلیت و بعدیت به کار رفته در کلام امام علی(ع) معتقد است مراد از آنها قبلیت و بعدیت زمانی نیست تا کسی امتداد زمانی بی‌نهایتی را فرض کند که جهان هستی در مقطعی از زمان قرار گیرد و قبل و بعد از آن مقطع، جهان هستی معدوم باشد و فقط خداوند بر تمام این امتداد زمانی منطبق گردد و هیچ قطعه‌ای از زمان خالی از خداوند نباشد؛ چرا که اشکال این فرض آن است که با تغییر و تجدد زمان‌ها، خداوند نیز در ذات و صفات خود متغیر و متجدد می‌‌گردد و قبلیت و بعدیت حق تعالی تابع زمان خواهد بود. در این صورت این زمان است که اصالتاً اوّل و آخر است نه خداوند. حال آنکه بر اساس آیه سوم سوره حدید این خداوند است که اوّل و آخر است.[۱۹]

هم ایشان در تفسیر آیه سوره حدید و با توجه به جمله پایانی آیه پیش از آن ﴿وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۲۰] معتقد است از آنجا که قدرت مطلقه خداوند مقید و محدود نیست، خداوند بر هر چیزی قادر و تواناست. از همین رو خداوند بر هر چیزی احاطه دارد و بر آن از هر جهت محیط است. به دلیل احاطه همه جانبه حق تعالی بر اشیاء، هر چیزی که اوّل فرض شود خداوند پیش از آن است و هر چیزی که آخر فرض شود خداوند پس از آن خواهد بود؛ لذا اول و آخر واقعی خداوند است نه اشیایی که اول یا آخر فرض شده ند. بر همین منوال به دلیل احاطه حق تعالی بر اشیاء، خداوند نسبت به هر چیزی که ظاهر یا باطن فرض شود ظاهرتر و باطن‌تر است. پس اوّل و آخر و ظاهر و باطن مطلق و نامحدود تنها خداوند است و سایر اشیاء به طور نسبی از این صفات برخوردارند.

با توجه به این نکات، صفات چهارگانه اوّل، آخر، ظاهر و باطن، فرع بر محیط بودن خداوند بر تمام اشیاء، و صفت محیط، فرع بر قدرت مطلق باری تعالی بر جملگی اشیاء است. همچنین با توجه به محیط بودن خداوند بر تمام اشیاء، روشن می‌‌شود که اول و آخر بودن خداوند از نوع زمانی یا مکانی نیست تا زمان و مکان ظرف وجودی خداوند قرار گیرند،؛ چراکه در این صورت خداوند مقدم و محیط بر آنها نخواهد بود. [۲۱]

۴ . گرایش عرفانی نیز با محور قرار دادن نفس انسانی به تبیین صفات اوّل و آخر پرداخته است. محی الدین عربی در فتوحات مکیه اول و آخر را از دو زاویه عقلی و ذوقی تفسیر کرده است. به اعتقاد وی از نظر عقلی، وجود خداوند مبدأ و اصل وجود نفس است و وجود نفس فرع بر آن. بدین اعتبار خداوند اول خوانده می‌‌شود. اما از آن نظر که معرفت نفس دلیل و مبدأ معرفت حق تعالی است من عرف نفسه عرف ربّه وجود خداوند آخر خواهد بود. اما از نگاه ذوقی و شهودی، اول و آخر بودن خداوند همانند اول و آخر بودن مخلوقات نیست. بلکه او در عین اول بودن آخر است و در عین آخر بودن اول است. از همین روست که برخی خداوند را جامع اضداد دانسته‌اند. [۲۲]

مؤیدالدین جندی نیز در کلام مشابهی در عین اعتقاد به هویت واحد احد جمعی برای خداوند، او را قابل اتصاف به صفات متضاد و متباینی همچون اول و آخر و ظاهر و باطن می‌‌داند، بی‌آنکه در هویت او تضاد و اختلافی افتد. [۲۳]

گذشته از چهار دیدگاه مذکور، نظریات متفاوت دیگری از این قبیل مطرح شده است:

با توجه به سلسله علل و معلولات چنانچه از رأس سلسله علل به پایین نظر اندازیم، خداوند اوّل است و چنانچه از پایین سلسله معلولات به علل فوق آنها توجه کنیم خداوند آخر خواهد بود. خداوند در خارج از ذهن اول است. اولین موجود هستی و در ذهن آخر. آخرین موجودی که به فهم آید [۲۴]

خداوند در برّ و نیکی کردن اول است و در جود و بخشش به مخلوقات خود آخر. [۲۵]

او در شرح و بسط قلب‌ها اول است و در بخشش گناهان آخر. [۲۶] و....

حاصل آنکه با توجه به روایات مأثوره و نظرات اندیشمندان اسلامی، می‌‌توان معنای صفات اول و آخر را در مورد خداوند، موجود بدون ابتدا و بدون انتها، موجودی که قبل و بعد از آن موجود دیگر نیست، و مبدأ و غایت هستی دانست[۲۷].[۲۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «او، آغاز و انجام و آشکار و نهان است و به هر چیزی داناست» سوره حدید، آیه ۳.
  2. التوحید، ص۱۹۴
  3. معجم مقاییس اللغة، ماده اوّل
  4. کتاب النعوت، ص۲۲۲ و ۲۲۴، الاسماء والصفات، ص۳۵
  5. التوحید، ص۴۵
  6. المیزان، ج۱۷،ص۱۴۸
  7. اصول کافی، ج۱، ص۱۵۶، التوحید، ص۳۱۴
  8. اصول کافی، ج۱، ص۱۵۷، التوحید، ص۳۱۳
  9. التفسیر الکبیر، ج۲۹، ص۲۰۹ـ ۲۱۲
  10. کشف الاسرار و عدة الابرار، ج۹، ص۴۷۶
  11. به نقل از التفسیر الکبیر، ج۲۹، ص۲۱۱
  12. مجمع البیان، ج۹، ص۳۴۶
  13. شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۴۰۰
  14. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۶۸ـ ۱۶۹
  15. «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
  16. تفسیر القرآن الکریم، سوره حدید، ص۱۵۴، شرح اصول کافی، ج۱، ص۱۹۳
  17. علم الیقین فی اصول الدین۱/۲۰۴
  18. شرح الاسماء، ص۷۱۹
  19. المیزان، ج۱۷، ص۱۴۸
  20. «او بر هر کاری تواناست» سوره مائده، آیه ۱۲۰.
  21. المیزان، ج۱۹، ص۱۴۵
  22. فتوحات مکیه، ج۱۲، ص۶۱ـ ۶۳
  23. شرح فصوص الحکم، ص۲۷۱
  24. کنزالدقایق، ج۱۳، ص۱۸۳ـ ۱۸۴
  25. کشف الاسرار وعدة الابرار، ج۹، ص۴۷۷
  26. تفسیر روح الجنان، ج۱۱، ص۳۷
  27. التوحید، ص۱۹۴، الذخیرة، ص۵۷۷، تفسیر القرآن الکریم، ص۱۵۴
  28. عزیزان، مهدی، مقاله «اول و اخر»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۵۳۱-۵۳۶.