بصره در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۶۲: خط ۶۲:
در بصره سه چیز عجیب وجود دارد که در هیچ [[شهر]] دیگری یافت نمی‌شود؛ اول، جزرومد آب است؛ به‌گونه‌ای که هرگاه به آب احتیاج دارند مد می‌شود و هنگامی که احتیاج آنها برطرف شد، آب بازمی‌گردد و جزر اتفاق می‌افتد. [[زراعت]] بصریان هیچ‌گاه بدون آب نمی‌ماند و هرگز آبشان کم نمی‌شود و دچار [[خشک‌سالی]] نمی‌شوند و سیل نیز سبب [[زحمت]] و [[ناراحتی]] آنان نمی‌شود. دوم اینکه، در موضعی که از انگور دوشاب تهیه می‌کنند یا هنگامی که خرما را از درخت چیده و باز می‌کنند تا شیره آن خارج شود و دوشاب بسازند و یا آن را خشک کنند، هرگز مگس بر آن موضع نمی‌نشیند؛ درحالی‌که اگر دانه خرمایی به [[زمین]] افتد، آن‌قدر مگس بر آن جمع می‌شود که سیاه می‌گردد و دیگر قابل [[مشاهده]] نخواهد بود و سوم، کلاغ در بصره بسیار زیاد است؛ چنان‌که اگر بر شاخه درخت بنشینند، درخت در حال شکستن است. ولی کلاغ‌ها روی درخت خرما نمی‌نشینند؛ زیرا اگر با منقار بر خوشه خرما زده شود ازهم‌پاشیده و همه ضایع می‌شود؛ اما هنگامی که خرما از درخت [[بریده]] شد به طرف آن [[هجوم]] می‌آورند<ref>آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص۳۶۹.</ref>.
در بصره سه چیز عجیب وجود دارد که در هیچ [[شهر]] دیگری یافت نمی‌شود؛ اول، جزرومد آب است؛ به‌گونه‌ای که هرگاه به آب احتیاج دارند مد می‌شود و هنگامی که احتیاج آنها برطرف شد، آب بازمی‌گردد و جزر اتفاق می‌افتد. [[زراعت]] بصریان هیچ‌گاه بدون آب نمی‌ماند و هرگز آبشان کم نمی‌شود و دچار [[خشک‌سالی]] نمی‌شوند و سیل نیز سبب [[زحمت]] و [[ناراحتی]] آنان نمی‌شود. دوم اینکه، در موضعی که از انگور دوشاب تهیه می‌کنند یا هنگامی که خرما را از درخت چیده و باز می‌کنند تا شیره آن خارج شود و دوشاب بسازند و یا آن را خشک کنند، هرگز مگس بر آن موضع نمی‌نشیند؛ درحالی‌که اگر دانه خرمایی به [[زمین]] افتد، آن‌قدر مگس بر آن جمع می‌شود که سیاه می‌گردد و دیگر قابل [[مشاهده]] نخواهد بود و سوم، کلاغ در بصره بسیار زیاد است؛ چنان‌که اگر بر شاخه درخت بنشینند، درخت در حال شکستن است. ولی کلاغ‌ها روی درخت خرما نمی‌نشینند؛ زیرا اگر با منقار بر خوشه خرما زده شود ازهم‌پاشیده و همه ضایع می‌شود؛ اما هنگامی که خرما از درخت [[بریده]] شد به طرف آن [[هجوم]] می‌آورند<ref>آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص۳۶۹.</ref>.
باید به این نکته توجه کرد که [[مورخان]] و وقایع‌نگاران [[فتوحات اسلامی]] که [[فتوحات]] سده اول [[هجری]] را به رشته تحریر درآورده‌اند، کتاب‌های خود را معمولاً در سده‌های سوم و چهارم و پنجم نگاشته‌اند و طبیعی است که آنان موقعیت‌های جغرافیایی که در [[قرن اول]]، فتوحات در آنجا واقع شده است را با نام معروف و متداولی که در زمان‌های بعد به آن مکان‌ها داده شده، یاد کنند و این خطای بزرگی است؛ زیرا این مناطق، بعدها به این نام‌ها مشهور شده‌اند نه اینکه در هنگام فتح، شهری به این نام وجود داشته باشد.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۶۲.</ref>
باید به این نکته توجه کرد که [[مورخان]] و وقایع‌نگاران [[فتوحات اسلامی]] که [[فتوحات]] سده اول [[هجری]] را به رشته تحریر درآورده‌اند، کتاب‌های خود را معمولاً در سده‌های سوم و چهارم و پنجم نگاشته‌اند و طبیعی است که آنان موقعیت‌های جغرافیایی که در [[قرن اول]]، فتوحات در آنجا واقع شده است را با نام معروف و متداولی که در زمان‌های بعد به آن مکان‌ها داده شده، یاد کنند و این خطای بزرگی است؛ زیرا این مناطق، بعدها به این نام‌ها مشهور شده‌اند نه اینکه در هنگام فتح، شهری به این نام وجود داشته باشد.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۶۲.</ref>
==[[قبایل]] [[بصره]]==
در بصره پنج [[اتحاد]] قبیله‌ای تشکیل شد که به آنها اخماس گفته می‌شد:
# [[بنی تمیم]] در اتحاد با [[ضبه]] و [[رباب]]؛
#[[بنی بکر بن وائل]]، اصلی‌ترین شاخه [[ربیعه]]؛
#[[بنی عبد القیس]]، دیگر شعبه ربیعه؛
# [[بنی ازد]]، تنها [[قبیله]] مستقل [[یمنی]]؛
# [[اهل‌العالیه]]<ref>کلمه عالیه به معنی بیرون شهر و اطراف شهر است و مردم قبایل و گروه‌های بیرون اردوگاه کوفه و بصره را به این نام می‌خوانده‌اند.</ref> که اتحادیه‌ای متنوع بود؛ این اتحادیه، شکلی توسعه‌یافته از اتحادیه پیشین [[احلاف]] بود که دو قبیله [[اسد]] و [[غطفان]] را [[متحد]] می‌کرد<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.
اما به‌طورکلی می‌توان بیان کرد بصره، هم در ترکیب قبایل [[عربی]] و هم در ترکیب [[اعراب]] با [[اقوام]] بومی که از پیش در [[عراق]] ساکن بوده‌اند نسبت به [[کوفه]]، ترکیب یکنواخت‌تری داشت.
همه قبایل تشکیل‌دهنده یک [[اتحادیه]](اخماس) از اهمیت یکسان و [[برابری]] برخوردار نبودند. در هر [[خمس]]، یک قبیله به عنوان قبیله محوری و اصلی ایفای نقش می‌کرد و قبایل دیگر در اطراف آن بودند و نقش اقماری داشتند. پس به نظر می‌رسد که باید قبایل را نیز به سه گروه قبایل [[رهبر]] و قبایل پیرو و قبایل ناسازگار تقسیم کرد؛ قبایل رهبر، قبایلی بودند که نقش محوری داشتند و از امتیازی حداکثری برخوردار بودند. قبایل پیرو، قبایلی بودند که روش و مسلک خود را بر اساس سازگاری با قبایل دیگر قرار داده بودند و قبایل ناسازگار، قبایلی بودند که وضعیت موجود در اتحادیه را قبول نداشتند. این [[ناسازگاری]] گاهی در سطح [[روابط]] بین قبایل متحد خود را نشان می‌داد و گاهی در سطح روابط درون قبیله‌ای، آشکار می‌شد؛ به‌گونه‌ای که مثلاً شعبه‌ای از یک قبیله از حیث برتری‌های قبیله‌ای به‌طور سنتی در موضع [[ضعف]] قرار داشت و همیشه پیرو بودن و در حاشیه قرار داشتن برای آنها [[آزاردهنده]] شده بود؛ مانند، [[عنزه]] که به عنوان شعبه‌ای از قبیله بزرگ ربیعه شناخته می‌شد<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.
اما آنچه که حائز اهمیت است، ناتوانایی برای جدا شدن شعبه یا [[قبیله]] حاشیه‌ای از یک قبیله محوری و وارد شدن آنها در اتحادیه دیگر بود. این موضوع علاوه بر این که مشکل آنها را حل نمی‌کرد، بلکه آنان را از یک حاشیه به حاشیه‌ای دیگر منتقل میکرد و دشواری‌های فراوانی را برای آنها به وجود می‌آورد. و زمانی این [[مشکلات]] مضاعف می‌شد که قبیله یا شعبه‌ای از قبیله، در گذشته، خود یک قبیلهٔ محوری و اصلی به حساب می‌آمد؛ ولی اکنون یک قبیله پیرو شناخته می‌شد.
اما باید توجه داشت که ایجاد یک اتحادیه قبیله‌ای بدون قبیله محور نمی‌توانست اتحادیه‌ای روشن با دورنمایی خوب و محکم باشد؛ مانند، [[اهل]] عالیه در [[بصره]] که آن [[اتحاد]] [[قبایل]] صرفاً بر مبنای پیشینه‌های [[تاریخی]] بود و با [[توسعه]] روزافزون [[شهر بصره]]، این اتحاد روزبه‌روز سست‌تر و ازهم‌گسیخته‌تر می‌شد؛ تا جایی که بیشترین معترضان بصره از اهل عالیه و از شعبه‌های [[اسد]] و [[غطفان]] برخاسته بودند<ref>نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص۷۵.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۱ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۷

مقدمه

در منابع از دو موضع با نام بصره یاد شده یکی بصره عراق و دیگر بصره مغرب. بصره عراق ـ که حموی آن را شامل کوفه هم دانسته ـ در شمار اقلیم سوم قرار داشته است. لفظ «بصرهگ در کلام عرب به زمین خشن و سنگلاخی اطلاق می‌‌شود و چون این شهر دارای زمینی سنگلاخی و خشک و ستبر بود، بواسطه این غلظت و شدت، بدان »بصره" گفته‌اند[۱]. بصره از بزرگترین شهرهای صدر اسلام بود که به هنگام فتح عراق، توسط مسلمانان تأسیس شد و گفته شده که قبیله‌ای از عرب نبود که قومی از آن در بصره ساکن نباشد. این شهر به مربدش[۲] شهرت داشت که جایگاه عکاظ را در شعر و شاعری از آن خود کرده بود. گفته شده عرب، شهری را همتا و بهتر از بصره در نزدیکی همزمان به بادیه نشینی و شهرنشینی نمی‌شناختند. این شهر از غرب به صحرای خشک و لم یزرع عرب که متصل به بیابان بزرگ و وسیعی بود، منتهی می‌‌شد و از سمت شرق آن به شط العرب و باغات خرمایی که بر آن سایه افکنده بود، امتداد داشت. بنابراین عرب می‌‌توانست دام‌های خود را در غرب آن بگستراند و در شرق و شمال آن زراعت کند. و چون نهضت تدوین آغاز شد، بصره دارای مکتب نحوی بود که با مکتب کوفه قابل مقایسه بود. تا این که پایگاه علمی آن در طی اعصار و قرون سقوط کرد. بصره هم اکنون نیز شهری آباد و بر کرانه غربی شط العرب و در نزدیکی دهانه آن در خلیج فارس واقع است. این شهر در حال حاضر، بزرگترین بندر عراق محسوب می‌‌شود و مهمترین صادرات آن خرما و ساکنان آن از عرب اصیل هستند[۳].

بنای شهر بصره

در دوره حکومت ساسانیان، منطقه بصره از نواحی بهمن اردشیرخوره به شمار می‌رفت که برای تقویت مرزهای غربی ایران در برابر تهاجم قبایل عرب، در آن پادگان‌های استوار و استحکاماتی بنا شده بود و همیشه در آن دیدبان وجود داشت؛ چنان‌که شاپور دوم در آن خندقی ایجاد کرده بود که به دریا می‌رسید و احتمالاً این خندق به دست خسرو انوشیروان بازسازی شد. پس می‌توان این‌گونه گفت که بصره قبل از تأسیس، پایگاه و یا اردوگاه سربازان ایرانی بود که از مرزهای این کشور در برابر تهاجمات بیگانگان محافظت می‌کردند. اولین باری که مسلمانان به مرزهای ایران حمله کردند، سال دوازدهم بود. این حمله به تأیید ابوبکر و در طی تجاوزات مثنی بن حارثه و سوید بن قطبه انجام گرفت که باعث ویرانی پادگان‌ها و انبارهای جنگی ایرانیان در ابله، نزدیک بصره امروزی، و دیگر مناطق مرزی شد و بسیاری از مردم کشته شدند یا اسیر شدند. اما هم‌زمان با خلافت عمر بن خطاب سیل حملات به سوی ایران روان شد. پس از فتح مدائن، پایتخت ساسانیان، به دست مسلمانان، عمرطی نامه‌ای از سعد خواست در مدائن اردو بزند و همان‌جا بماند و سپاهیانی که از طرف ابوعبیده برای کمک به او فرستاده شده بودند را به شام بازگرداند. پس از رسیدن نامه، سعد خانه‌های مدائن را به مسلمانان داد و سپس فرمان داد تا زن و فرزندان آنها نیز به مدائن بیایند و در خانه‌های آنجا ساکن شوند. پس از گذشت مدتی از ساکن شدن مسلمانان، گروهی از طرف سعد به‌عنوان نماینده نزد عمر رفتند که احتمالاً حامل غنائم بودند. عمر علت زردی‌رنگ و نزار بودن و تغییر حالت آنها را جویا شد که در پاسخ علت را بدی آب و هوای مدائن اعلام کردند[۴]. از طرف دیگر حذیفه بن یمان که در سپاه سعد بن ابی وقاص بود، نامه‌ای به عمر نوشت و از بدی اوضاع زندگی و سکونت مسلمانان شکایت کرد. او در نامه خود این‌گونه نوشت: «اعراب در مدائن زارونزار شده، شکم آنها به پشت چسبیده است و بازوان آنها خشک و باریک گردیده و رنگ آنها پریده و دگرگون شده [است]»[۵]. عمر بعد از اطلاع از حال مسلمانان در نامه‌ای به سعد نوشت: عرب را جز آنجا که شایسته شتران و گوسفندان باشد، جایی سزاوار نیست؛ پس به فلاتی متوجه شو و مسلمانان را در آنجا فرودآور و به جای خویش اقامت کن و لشکری به دروازه هند، [جایی که بعدها بصره خوانده شد] و سپاهی به جزیره و نشیمن خویش را سرای هجرت خود قرار ده و میان من و مسلمانان دریا را فاصله مکن[۶]. سخن عمر به این معنا است که عرب جایی را برای زندگی می‌پسندد که بتواند در آن گوسفند و شتر نگهداری کند و به پرورش آنها بپردازد. پس از دریافت نامه، سعد افرادی را برای یافتن مکان مناسب به اطراف فرستاد که به گفته بعضی روایات حذیفة بن یمان و سلمان فارسی، مأمور یافتن مکانی شدند که بعدها کوفه نامیده شد[۷] و عتبة بن غزوان نیز به طرف ارض‌الهند روان شد.

درباره رفتن عتبه به بصره روایات مختلفی وجود دارد؛ بعضی از روایات از این حکایت می‌کند که عتبه در سپاه سعد بوده است و به دست سعد به بصره گسیل شده است و در روایات دیگر بر این تأکید شده است که عتبه از مدینه به بصره رفته است. در طبقات کبری از مصعب بن محمد بن شرحبیل که همان ابن‌حسنه است نقل شده است که عتبة بن غزوان هنگام شکست و گریز ایرانیان همراه سعد بن ابی وقاص بود. عمر بن خطاب برای سعد نوشت که پایگاه سپاهیانش را در کوفه قرار دهد و عتبه که از شرکت‌کنندگان در جنگ بدر است و در اسلام دارای پایگاه است را به دروازه هند بفرستد که امید است عتبه آنجا را برای مسلمانان بگشاید. عمر فرمان داده بود عتبه در آن سرزمین ساکن شود و آنجا را پایگاه مسلمانان قرار دهد به‌گونه‌ای که میان او و مسلمانان دریا نباشد[۸]. اما دینوری در الاخبار الطوال آورده است هنگامی که عتبه به راه افتاد، عمر او را بدرقه کرد و گفت: سرزمین بابل را که جایگاه هاروت و ماروت و ستمگران است، زیر پا نهاده‌اند و سواران ایشان امروز به حدود مداین حمله می‌برند و به آن شهر نزدیک شده‌اند، تو را با این لشکر روانه کردم. آهنگ مردم اهواز کن و ایشان را به خود مشغول دار تا نتوانند به یاری ایرانیان ناحیه عراق بروند و آنان را بر ضد برادران شما یاری دهند و تو در ناحیه ابله با آنان جنگ کن[۹].

عبدالملک بن عمیر گوید: وقتی عمر، عتبة بن غزوان را سوی بصره می‌فرستاد بدو گفت: ای عتبه، تو را به دروازه هند می‌گمارم که یکی از نواحی دشمن است و امیدوارم خدایت کمک کند و بر اطراف آن تسلط یابی. به علابن حضرمی نوشته‌ام که عرفجه بن هرثمه را که در خدعه و در جنگِ دشمن ورزیده است، به کمک تو فرستد، وقتی آمد با او مشورت کن و حرمت کن و کسان را سوی خدای دعوت کن. هر که پذیرفت از او بپذیر و هر که دریغ کرد با ذلت و حقارت جزیه دهد، وگرنه بی‌تأمل شمشیر به کار است. در کاری که به تو سپرده‌اند از خدا بترس. مبادا دلت به تکبر گراید و یارانت را با تو بددل کند. تو صحبت پیامبر داشته‌ای و به سبب وی از پس ذلت، عزت یافته‌ای و از پس ضعف نیرو گرفته‌ای و امیر صاحب‌قدرت و شاه مطاع شده‌ای که می‌گویی و می‌شنوند و فرمان می‌دهی و فرمانت را اطاعت می‌کنند. چه نعمتی است اگر تو را بالاتر از آنچه هستی نبرد و با زیردستان گردن‌فراز نکند، از نعمت نیز چون گناه بپرهیز که به نزد من از گناه بیم‌انگیزتر است. مبادا که نعمت تو را بکشاند و فریب دهد و خطایی کنی که به سبب آن به جهنم روی که خدا تو را و مرا از این خطر مصون دارد. مردم وقتی دنیا به آنها رخ نمود سوی خدا شتافتند که منظورشان دنیا بود. خدا را منظور دار و دنیا را منظور مدار و از سقوط ستمگران بیمناک باش[۱۰]. عتبة بن غزوان به همراه هشتصد نفر حرکت کرد تا به خریبه[۱۱] رسید و در آنجا فرود آمد. عتبه برای خود خیمه‌ای از عباهای مویین بر پا کرد و مسلمانان هم خیمه و چادر خود را بر پا کردند. عتبه چند ماهی را در آنجا ماند و جنگی نکرد. عمر برای کمک به عتبه، افرادی را به آنجا فرستاد که چون جمعیت زیاد شد، مجبور شدند هفت خانه گلی در هفت منطقه بسازند؛ دو تا در خریبه، یکی در زابوقه، دو تا در محلهٔ بنی‌تمیم و دو تا در محله ازد. به طرف منزلگاه جدید حرکت کردند. عمر به عتبه دستور داده بود سپس تا در سنگستان فرود آید. از سه منزل گذشتند که خاک آن سست و گلی بود؛ سپس به منزلگاه چهارم رسیدند که سرزمینی سنگی بود و در آنجا اقامت کردند.

به گفته طبری، عتبه در ربیع‌‎الاول یا ربیع‌الآخر سال چهاردهم به بصره رسید[۱۲]. عتبة بن غزوان نامه‌ای به عمر نوشت و او را از مکان خود آگاه کرد و از عمر خواست مسلمانان در آنجا خانه‌هایی برای خود بسازند تا در زمستان از سرما در امان باشند و هنگامی که از نبرد باز می‌گردند، سرپناهی داشته باشند. عمر در پاسخ نوشت که یارانش را در یک جا گرد هم آورد که آب و چراگاه داشته باشد و شرایط را به او گزارش دهد. عتبه برای او نوشت زمینی را در کنار صحرا در منطقه‌ای حاصل‌خیز یافته‌ام که دارای آبگیرهایی است و در آن نیزار پدید آمده است. عمر پس از خواندن نامه گفت: «این سرزمینی خرم است که در کنار آبشخور قرار دارد». پس به عتبه نوشت که مردم را در همان‌جا سکونت دهد. مردم با استفاده از نی، خانه‌هایی برای خود ساختند و عتبه حدود مسجد را خود مشخص کرد و سپس با نی آن را بنا کرد[۱۳]. عتبه دارالاماره‌ای جلوی مسجد در میدانی که به دهناء معروف بود، ساخت و زندان و دیوانی هم کنار آن، بنا کرد. خانه مسلمانان به‌گونه‌ای از نی ساخته شده بود که در هنگام جنگ، نی‌ها را دسته می‌کردند و گوشه‌ای قرار می‌دادند و در هنگام مراجعه، خانه‌ها را تجدید بنا می‌کردند[۱۴]. اما بعد از چندی خانه‌های آنان دچار حریق شد و در آتش سوخت. مسلمانان طی نامه از عمر اجازه خواستند تا خانه‌های خود را با خشت و گل از نو بسازند. عمر به آنان اجازه داد به شرطی که در هیچ خانه‌ای بیش از سه اتاق (حجره) ساخته نشود و بناها را مرتفع نسازند. شاید منظور عمر از این دستور آن بود که مسلمانان به فکر توسعه خانه‌های خود نباشند و به تجمل‌گرایی و تکبر روی نیاورند و در ساخت بناهای خود راه افراط را پیش نگیرند[۱۵].[۱۶]

تاریخ بنای شهر بصره

در خصوص تاریخ بنای بصره روایات گوناگونی وجود دارد محمد بن اسحاق به طور قطع معتقد است که بصره در سال پانزدهم ساخته شده است؛ ولی مدائنی و بسیاری از مورخان گفته‌اند که در سال چهاردهم عتبة بن غزوان به دستور عمر به بصره رفته است و در آنجا به ساخت شهر پرداخته است. افرادی هم هستند که گفته‌اند بصره در بهار سال شانزدهم و پس از فراغت از جنگ جلولا توسط عتبه ساخته شده است[۱۷]. یعقوبی بنای آن را هم‌زمان با بنای شهر کوفه در سال هفدهم ذکر کرده است. واقدی نیز عقیده دارد بصره در سال هفدهم بنا گردیده است. یاقوت حموی معتقد است بصره و کوفه در سال هفدهم بنا شده‌اند[۱۸]. همچنین مسعودی در التنبیه والاشراف، تاریخ بنای شهر بصره را سال هفدهم بیان کرده است. او می‌نویسد: «اولین شهرهای مسلمانان، بصره بود که توسط عتبة بن غزوان از بنی مازن بن منصور برادران سلیم بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان بن مضر، در محرم سال هفدهم بنیاد شد و مسجد آن را ساخت». بعضی‌ها گفته‌اند در ماه ربیع‌الاول یا ربیع‌الآخر سال شانزدهم بنیاد شد[۱۹]. و طبری معتقد است که بصره هم‌زمان با بنای کوفه در محرم سال هفدهم که ساخته شده است[۲۰]. ولی بلاذری عقیده دارد، بنای شهر بصره در سال چهاردهم اتفاق افتاده است؛ زیرا در اتفاقات سال چهاردهم می‌نویسد: «در آن سال مردم خانه‌های خود را ساختند و در همان سال نیز عتبه، مسجد جامع و دارالاماره را بنا کرده است»[۲۱]. ابن‌اثیر نیز می‌نویسد مردم کوفه و بصره در یک ماه در شهرهای خود اقامت کردند و احداث آن دو شهر سه سال و هشت ماه بعد از آغاز خلافت عمر بوده است[۲۲]. ابن خلدون هم عقیده دارد که عتبه در ماه ربیع سال چهاردهم هجری به بصره وارد شد؛ ولی بنای شهر بصره را در سال شانزدهم پس از واقعه جلولا و تکریت می‌داند[۲۳].[۲۴]

نام‌گذاری بصره

درباره نام‌گذاری بصره روایات مختلفی بیان شده است؛ در الاخبار الطوال آمده است: «عتبه و مسلمانان در خریبه در چادر و خیمه‌ها زندگی می‌کردند تا اینکه از آنجا به محلی که پوشیده از سنگ‌های سیاه و ریگ بود و به همین سبب بصره نامیده می‌شد کوچ کردند». قای بیگی از ددادا[۲۵] طبری درباره بصره می‌نویسد «که سرزمینی است که همه سنگ‌های آن گچ است که ممکن است منظور او از گچ، سپیدی آن باشد»[۲۶]. مسعودی در مروج‌الذهب آورده است که عتبه در سال شانزدهم به محل بصره رفت؛ آنجا را ارض‌الهند می‌نامیدند و سنگ‌های سپید در آن وجود داشت[۲۷]. همچنین او در التنبیه والاشراف درخصوص بصره آورده است که بعد از جنگ با ایرانیان سعد بن ابی وقاص، عتبة بن غزوان را از مدائن سوی بصره فرستاد که آنجا به ارض‌الهند معروف بود و در آن سرزمین، سنگ‌هایی به رنگ سفید وجود داشت[۲۸]. و نویسنده کتاب آفرینش و تاریخ آورده است: «بصره را که عتبة بن غزوان شهر کرد به مناسبت سپیدی سنگ‌های آن بصره نام گرفت»[۲۹]. البته در کتاب جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، بصره را به سنگ‌های سیاه معنا کرده است[۳۰]. و چون سنگ‌های سیاه در آن منطقه زیاد است، به آن بصره گفته‌اند. یاقوت حموی در معجم‌البلدان، علت نام‌گذاری بصره را آورده است و نظرات مختلف در این باره را بیان کرده است؛ حتی گاهی در آن، نظرات کاملاً متفاوت نیز دیده می‌شود؛ یاقوت می‌نویسد: «از نظر قطرب، بصره زمین سنگ‌زاری است که سم ستوران را زخم می‌کند و دارای زمین سختی است».

از قول ابن‌عربی نیز می‌گوید: «بصره سنگ‌زاری دشوار است و از آن جهت به آن بصره گویند که سخت است و در آن سنگ‌زار در بالای مربد[۳۱] سنگ‌های سفید و سخت یافتم». شرقی بن القطامی می‌گوید: هنگامی که مسلمانان برای زیستن به بصره آمدند و ریگ‌های آن را از دور دیدند، گفتند: این سرزمین بصره است یعنی سنگ‌زار است و این نام بر آن ماند. یکی از مغربیان گوید: بصره به معنی گل چسبناک است. و برخی آن را به معنی گل خوش سرخ‌فام آورده‌اند. احمد پسر محمد همدانی (ابن فقیه) از محمد، پسر شرحبیل پسر حسنه، آورده است که بصره از آن جهت بصره نامیده شده است که سنگ‌های سیاه سخت دارد. در این دو بیتی که از خفاف بن ندبه و طرماح آمده است به‌سختی بصره اشاره شده است: ان كنت جلمود بصر لا اويّسّه او قد عليه و احميه فينصدع مؤلّفة تهوى جميعاً كما هوى من النّيق فوق البصرة المتطحطح هر دوی این ابیات به سنگی و سرسخت بودن زمین بصره اشاره می‌کنند. همچنین آمده است که بصره، معرب «بس‌راه» است؛ زیراکه راه‌های بسیاری از آنجا آغاز شده است و به شهرهای گوناگون می‌رسد. گروهی نیز به سست بودن بصره اعتقاد دارند؛ چنان‌که گویند: «بصره از بصرکذّان گرفته شده است که به معنی سنگی است که سخت نیست؛ زیرا در هنگام بنیان‌گذاری بصره این زمین این چنین بوده است»[۳۲].[۳۳]

جغرافیای شهر بصره

بصره در طول جغرافیایی ۷۴ درجه و عرض جغرافیایی ۳۱ درجه قرار گرفته است و به اندازه یک فرسخ در دو فرسخ بنا شد. بصره در دوازده میلی شط‌العرب واقع است و از طریق دو نهر بزرگ به آن می‌پیوندد؛ یکی نهر معقل است که در شمال شرقی جریان دارد و مسیر کشتی‌هایی است که از بغداد به بصره می‌روند و دیگری نهر ابلّه است که مسیر کشتی‌هایی است که از بصره به جنوب شرقی می‌روند و از طریق آبادان به خلیج فارس وارد می‌شوند. بصره در امتداد نهری قرار گرفته است که از پیوستن نهرهای معقل و ابله ایجاد شده است و خانه‌های شهری از سمت غرب به شکل نیم‌دایره به حاشیه بیابان متصل می‌شوند[۳۴]. درازای شهر، کنار نهر است و خانه‌ها در سمت بیابان ساخته شده است. ابوالفداء درباره محدوده شهر بصره این‌گونه می‌نویسد: در مغرب، بصره مایل به جنوب کوهی است که آن را سنام می‌نامند. همچنین در جنوب بصره دره‌ای یا رودخانه‌ای است که به «وادی‌النساء» معروف است. آورده‌اند که زنان به آنجا می‌رفتند و از زمین کماة[۳۵] جمع می‌کردند. از بصره تا سنام سه فرسخ[۳۶] راه است. در اطراف بصره دیگر کوهی وجود ندارد[۳۷]. آب چاه‌های بصره بسیار شور بود و عموم مردم برای آب شرب از نهرهای معقل و ابله استفاده می‌کردند. فقرا از آب حوضی که به همین منظور و با صرف مال زیادی ساخته شده بود استفاده می‌کردند و متموّلین هم از آبی که سقایان با کشتی از ابله می‌آوردند و بسیار گوارا بود، بهره می‌بردند.

هوای بصره در تابستان بسیار گرم و در زمستان سرد است؛ چه بسا گاهی آب در بصره یخ می‌زد. گفته شده است اگر باد از سمت شمال به بصره بوزد هوا بسیار خوب و مطبوع و دلپذیر خواهد بود و اگر از سمت جنوب به بصره وارد شود بسیار گرم و نامطبوع است. همچنین هوا در روز، گرم و در شب خوش‌تر و خنک‌تر است. آب بصره شور است و خاکش شوره‌زار؛ درنتیجه، در غرب آن‌که بیابان است، زراعتی وجود ندارد؛ اما در دیگر قسمت‌های آن به واسطه بنای نهرها و جزرومد دریا، نخلستان‌ها و کشاورزی و زراعت وسعت زیادی پیدا کرد. حافظ ابرو در کتابش این واقعه را توضیح می‌دهد: «از جمعی که اهل خبرت‌اند صفت مدّوجزر آن دریا چنین استماع افتاده است که مدّوجزر دریا تعلق به سیر قمر دارد. در شبانه‌روزی دو بار مدّ و دو بار جزر اتفاق می‌افتد. گویند که هرگاه ماه بر دایره نصف‌النهار برسد غایت مدّ است و چون به افق برسد غایت جزر است. این حال در شبانه‌روزی دو بار واقع می‌شود؛ اما به حسب اوقات روز و شب در یک زمان معین نبود؛ به سبب آن‌که ماه، گاهی نیم‌روز به دایره نصف‌النهار رسد و گاهی نیمه‌شب و وقت نماز شام و گاهی بامداد. اما در هر شبانه‌روزی که یک دور فلک اعظم است، بالضروره دو کرت ماه به دایره نصف‌النهار رسد. یکی فوق‌الارض و یکی تحت‌الارض. و این مدّوجزر همیشه مساوی نیست. از اول ماه هر روز مدّ آب زیاد می‌شود (از روز گذشته، تا آن زمان که به حدِ استقبال برسد، به غایت زیادتی آب برسد. بعد از آن باز به‌تدریج هر روز) از روز گذشته کمتر می‌شود تا در اجتماع به غایت نقصان برسد. و مزارعان جوی‌های بصره، این معنی را ضبط کرده‌اند و منتظر می‌مانند تا آن زمان که آب بدان حد برسد و همیشه می‌دانند که آب کِی زیادت می‌شود و کِی کم می‌شود و این قاعده پیش ایشان استمرار یافته و در آن تخلف و تغیر واقع نمی‌شود»[۳۸]. در ابتدای شهرنشینی در بصره، اولین فردی که نخل کاشت، ابوبکره بود. این عمل سبب شد تا دیگران نیز به کاشت نخل همت گمارند و کم‌کم نخلستان‌های وسیع و انبوهی در بصره ایجاد شود؛ تا جایی که از هارون‌الرشید نقل است که گفته است: هرچه طلا و نقره، روی زمین است کفاف قیمت نخلستان‌های بصره را نکند. از جاحظ روایت است که می‌گوید: در بصره سه چیز عجیب وجود دارد که در هیچ شهر دیگری یافت نمی‌شود؛ اول، جزرومد آب است؛ به‌گونه‌ای که هرگاه به آب احتیاج دارند مد می‌شود و هنگامی که احتیاج آنها برطرف شد، آب بازمی‌گردد و جزر اتفاق می‌افتد. زراعت بصریان هیچ‌گاه بدون آب نمی‌ماند و هرگز آبشان کم نمی‌شود و دچار خشک‌سالی نمی‌شوند و سیل نیز سبب زحمت و ناراحتی آنان نمی‌شود. دوم اینکه، در موضعی که از انگور دوشاب تهیه می‌کنند یا هنگامی که خرما را از درخت چیده و باز می‌کنند تا شیره آن خارج شود و دوشاب بسازند و یا آن را خشک کنند، هرگز مگس بر آن موضع نمی‌نشیند؛ درحالی‌که اگر دانه خرمایی به زمین افتد، آن‌قدر مگس بر آن جمع می‌شود که سیاه می‌گردد و دیگر قابل مشاهده نخواهد بود و سوم، کلاغ در بصره بسیار زیاد است؛ چنان‌که اگر بر شاخه درخت بنشینند، درخت در حال شکستن است. ولی کلاغ‌ها روی درخت خرما نمی‌نشینند؛ زیرا اگر با منقار بر خوشه خرما زده شود ازهم‌پاشیده و همه ضایع می‌شود؛ اما هنگامی که خرما از درخت بریده شد به طرف آن هجوم می‌آورند[۳۹]. باید به این نکته توجه کرد که مورخان و وقایع‌نگاران فتوحات اسلامی که فتوحات سده اول هجری را به رشته تحریر درآورده‌اند، کتاب‌های خود را معمولاً در سده‌های سوم و چهارم و پنجم نگاشته‌اند و طبیعی است که آنان موقعیت‌های جغرافیایی که در قرن اول، فتوحات در آنجا واقع شده است را با نام معروف و متداولی که در زمان‌های بعد به آن مکان‌ها داده شده، یاد کنند و این خطای بزرگی است؛ زیرا این مناطق، بعدها به این نام‌ها مشهور شده‌اند نه اینکه در هنگام فتح، شهری به این نام وجود داشته باشد.[۴۰]

قبایل بصره

در بصره پنج اتحاد قبیله‌ای تشکیل شد که به آنها اخماس گفته می‌شد:

  1. بنی تمیم در اتحاد با ضبه و رباب؛
  2. بنی بکر بن وائل، اصلی‌ترین شاخه ربیعه؛
  3. بنی عبد القیس، دیگر شعبه ربیعه؛
  4. بنی ازد، تنها قبیله مستقل یمنی؛
  5. اهل‌العالیه[۴۱] که اتحادیه‌ای متنوع بود؛ این اتحادیه، شکلی توسعه‌یافته از اتحادیه پیشین احلاف بود که دو قبیله اسد و غطفان را متحد می‌کرد[۴۲].

اما به‌طورکلی می‌توان بیان کرد بصره، هم در ترکیب قبایل عربی و هم در ترکیب اعراب با اقوام بومی که از پیش در عراق ساکن بوده‌اند نسبت به کوفه، ترکیب یکنواخت‌تری داشت. همه قبایل تشکیل‌دهنده یک اتحادیه(اخماس) از اهمیت یکسان و برابری برخوردار نبودند. در هر خمس، یک قبیله به عنوان قبیله محوری و اصلی ایفای نقش می‌کرد و قبایل دیگر در اطراف آن بودند و نقش اقماری داشتند. پس به نظر می‌رسد که باید قبایل را نیز به سه گروه قبایل رهبر و قبایل پیرو و قبایل ناسازگار تقسیم کرد؛ قبایل رهبر، قبایلی بودند که نقش محوری داشتند و از امتیازی حداکثری برخوردار بودند. قبایل پیرو، قبایلی بودند که روش و مسلک خود را بر اساس سازگاری با قبایل دیگر قرار داده بودند و قبایل ناسازگار، قبایلی بودند که وضعیت موجود در اتحادیه را قبول نداشتند. این ناسازگاری گاهی در سطح روابط بین قبایل متحد خود را نشان می‌داد و گاهی در سطح روابط درون قبیله‌ای، آشکار می‌شد؛ به‌گونه‌ای که مثلاً شعبه‌ای از یک قبیله از حیث برتری‌های قبیله‌ای به‌طور سنتی در موضع ضعف قرار داشت و همیشه پیرو بودن و در حاشیه قرار داشتن برای آنها آزاردهنده شده بود؛ مانند، عنزه که به عنوان شعبه‌ای از قبیله بزرگ ربیعه شناخته می‌شد[۴۳]. اما آنچه که حائز اهمیت است، ناتوانایی برای جدا شدن شعبه یا قبیله حاشیه‌ای از یک قبیله محوری و وارد شدن آنها در اتحادیه دیگر بود. این موضوع علاوه بر این که مشکل آنها را حل نمی‌کرد، بلکه آنان را از یک حاشیه به حاشیه‌ای دیگر منتقل میکرد و دشواری‌های فراوانی را برای آنها به وجود می‌آورد. و زمانی این مشکلات مضاعف می‌شد که قبیله یا شعبه‌ای از قبیله، در گذشته، خود یک قبیلهٔ محوری و اصلی به حساب می‌آمد؛ ولی اکنون یک قبیله پیرو شناخته می‌شد. اما باید توجه داشت که ایجاد یک اتحادیه قبیله‌ای بدون قبیله محور نمی‌توانست اتحادیه‌ای روشن با دورنمایی خوب و محکم باشد؛ مانند، اهل عالیه در بصره که آن اتحاد قبایل صرفاً بر مبنای پیشینه‌های تاریخی بود و با توسعه روزافزون شهر بصره، این اتحاد روزبه‌روز سست‌تر و ازهم‌گسیخته‌تر می‌شد؛ تا جایی که بیشترین معترضان بصره از اهل عالیه و از شعبه‌های اسد و غطفان برخاسته بودند[۴۴].[۴۵]

منابع

پانویس

  1. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۰.
  2. از مشهورترین محلات بصره که ابتدا محلی برای نگهداری و فروش شتران بود و سپس از محله‌های بزرگ بصره شد و مردم در آن اقامت گزیدند و اندک بعد، به محفل و باشگاهی بدل گشت برای مفآخرت شعرا و مجالس خطباء. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۹۸.
  3. بلادی، عاتق بن غيث، معجم المعالم الجغرافیة فی السیرة النبویة ص ۴۴.
  4. مدائن به احتمال بسیار زیاد، مکان مناسبی برای سکونت بود و دارای آب‌وهوای مطبوع و خاک حاصل‌خیزی بوده است که ساسانیان آن را به‌عنوان پایتخت خود انتخاب کرده بودند و تنها یک شهر نبوده است؛ بلکه از هفت شهر تشکیل یافته بوده است. از طرف دیگر منصور عباسی در کنار این شهر کهن و با استفاده از مصالح آن، شهر جدید خود، یعنی بغداد را ساخت. حال سؤال اینجاست که شهری با این ویژگی چگونه برای اعراب که با سختی‌ها و مشقات زیادی روبه‌رو بودند، ایجاد مشکل کرده است؟
  5. کامل، ج۸، ص۳۵۱.
  6. آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۵۳.
  7. عتبة بن غزوان بن جابر بن وهب بن نشیب بن وهیب بن زید بن مالک بن عبد عوف بن الحارث بن مازن که از اصحاب پیامبر بود. عتبه از پیش‌گامان مسلمانان و مهاجران به حبشه و از تیراندازان بنام است و صفیه، دختر حارث بن کلده، همسر عتبة بن غزوان بود. (اسد الغابه، ج۳، ص۴۶۱).
  8. طبقات کبری، ج۷، ص۴.
  9. الاخبار الطوال، ص۱۴۸.
  10. تاریخ طبری، صص ۱۷۷۱-۱۷۷۰.
  11. جایی در کرانه خشکی کنار شهری کهنه از شهرهای ایران به نام و هشتاآباد اردشیر بود و فرمانده عرب، مثنی پسر حارثه شیبانی، آن را با چند یورش ویران کرده بود. پس از آمدن تازیان آنجا نوسازی و خریبه نامیده شد. و در همین جا بود که جنگ جمل میان علی(ع) و عائشه رخ داد. به گفته زجاجی، بدین جهت به آن خریبه گویند که مرزبان آنجا کاخی برای خود ساخته است و پس از مرگ او به ویرانی‌گراییده بود و چون مسلمانان به بصره رسیدند و ساختمان‌هایی در آنجا ساختند، به سبب ویرانه بودن آن کاخ، آنجا را خریبه نامیدند (معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۷).
  12. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.
  13. در خصوص علامت‌گذاری زمین مسجد نام‌های دیگر نیز ذکر شده است: مانند، محجر بن ادرع بهزی از قبیلهٔ سلیم و یا نافع بن حارث بن کلده که گفته شده است به هنگام مشخص کردن حدود خانه خود حدود مسجد را نیز مشخص نموده است و همچنین نام اسود بن سریع تمیمی نیز ذکر گردیده است. او اولین کسی است که در بصره به قصه‌گویی پرداخته است.
  14. فتوح البلدان، صص ۴۸۵-۴۸۶.
  15. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۸.
  16. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۵۳-۵۸.
  17. مروج الذهب، ج۱، ص۶۶۲.
  18. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۹۹.
  19. التنبیه والاشراف، ص۳۴۰؛ البلدان، ص۲۷.
  20. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۴۶.
  21. فتوح البلدان، ص۴۸۵.
  22. الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۳۵۲.
  23. العبر، ج۱، ص۵۲۵.
  24. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۵۹.
  25. الاخبارالطوال، ص۱۴۹.
  26. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۶۹.
  27. مروج الذهب، ج۱، ص۶۷۶.
  28. تنبیه والاشراف، ص۳۴۰.
  29. آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۶۱۷.
  30. جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۴۸.
  31. مربد، جای نگهداری و نشاندن و محبوس کردن شتران است و یا چوب یا تنه درختی که جلوی شتران می‌گذارند تا از محل خود خارج نشوند. (لغت‌نامه دهخدا). مربد محله‌ای بزرگ در بصره است به سمت بیابان که اعراب از هر سو بدان‌جا گرد آیند و شعر خوانند و خریدوفروش کنند (جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲).
  32. معجم البلدان، ج۱، صص ۵۵۲-۵۵۳.
  33. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۶۰.
  34. جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۰.
  35. قارچ خوراکی (لغت‌نامه دهخدا).
  36. فرسنگ یا فرسخ واحدی برای اندازه‌گیری مسافت و نزدیک به ۶/۲۴ کیلومتر است.
  37. جغرافیای تاریخی کشورهای اسلامی، ج۱، ص۲۸۲.
  38. جغرافیای حافظ ابرو، ج۲، ص۸۲.
  39. آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص۳۶۹.
  40. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۶۲.
  41. کلمه عالیه به معنی بیرون شهر و اطراف شهر است و مردم قبایل و گروه‌های بیرون اردوگاه کوفه و بصره را به این نام می‌خوانده‌اند.
  42. نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.
  43. نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.
  44. نظام قبیله‌ای و خاستگاه خوارج نخستین، ص۹۷.
  45. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۷۵.