سرگذشت زندگی پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱۴: خط ۱۴:
*ولادت [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[ماه]] [[ربیع‌الاول]] است. [[اهل‌تسنن]] بیشتر روز دوازدهم را گفته‌اند و [[شیعه]] روز هفدهم را. [[رسول خدا]] در فصل [[بهار]] متولد شده است. [[شیعه]] [[معتقد]] است که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز جمعه]] به [[دنیا]] آمده‌اند؛ [[اهل‌تسنن]] بیشتر گفته‌اند در روز [[دوشنبه]]. شاید [[اتفاق نظر]] باشد که [[حضرت]] پس از [[طلوع فجر]] به [[دنیا]] آمده‌اند، در بین‌الطلوعین.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
*ولادت [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[ماه]] [[ربیع‌الاول]] است. [[اهل‌تسنن]] بیشتر روز دوازدهم را گفته‌اند و [[شیعه]] روز هفدهم را. [[رسول خدا]] در فصل [[بهار]] متولد شده است. [[شیعه]] [[معتقد]] است که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز جمعه]] به [[دنیا]] آمده‌اند؛ [[اهل‌تسنن]] بیشتر گفته‌اند در روز [[دوشنبه]]. شاید [[اتفاق نظر]] باشد که [[حضرت]] پس از [[طلوع فجر]] به [[دنیا]] آمده‌اند، در بین‌الطلوعین.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>


==دوران کودکی==
==دوران [[کودکی]]==
پدر بزرگوار [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}}، عبدالله، جوانی بسیار زیبا، رشید، مؤدب و معقول بود که در همه مکه می‌درخشید. او با آمنه دختر وهب که از فامیل نزدیک آنها به شمار می‌آید، ازدواج می‌کند. در حدود چهل روز بیشتر از ازدواجش نمی‌گذرد که او با عزم سفر بازرگانی به شام و سوریه از [[مکه]] خارج می‌شود و در برگشت، در [[مدینه]] وفات می‌کند و [[پیامبر خاتم|محمد]] {{صل}} یتیم به دنیا می‌آید. به رسم آن وقت عرب، برای تربیت کودک لازم می‌دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. زنی از قبیله بنی‌سعد به نام حلیمه سعدیه از بادیه به مکه می‌آید و این طفل نصیب او می‌شود؛ حلیمه و شوهرش نقل می‌کنند که از روزی که این کودک پا به خانه ما گذاشت، گویی برکت، از زمین و آسمان بر خانه ما می‌بارید. این کودک تا چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مکه، در بادیه در میان بادیه‌نشینان، پیش دایه زندگی می‌کند. در چهار سالگی مادر مهربان، این بچه را در دامن خود می‌گیرد. برای آمنه که علاقه وافر به شوهر خود دارد، بدیهی است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است، به خصوص اگر این بچه پسر باشد. آمنه تمام آرزوهای خود در کنار عبدالله را، در این کودک خردسال می‌دید. او برای دیدار خویشاوندانش به مدینه مسافرت می‌کند و در این سفر کودک پنج ساله خود و کنیزش ام ایمن را همراه می‌برد. آمنه در بازگشت، در بین راه مکه و مدینه، در منزلی به نام ابواء، مریض می‌شود و در همان جا وفات می‌کند. محمد خردسال، مرگ مادر را در خلال مسافرت، به چشم می‌بیند. مادر را در همانجا دفن می‌کنند و او همراه ام ایمن به مکه برمی‌گردد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۹۲-۱۹۵.</ref>
*[[پدر]] بزرگوار [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، [[عبدالله]]، [[جوانی]] بسیار [[زیبا]]، [[رشید]]، مؤدب و معقول بود که در همه [[مکه]] می‌درخشید. او با [[آمنه دختر وهب]] که از [[فامیل]] نزدیک آنها به شمار می‌آید، [[ازدواج]] می‌کند. در حدود [[چهل]] روز بیشتر از ازدواجش نمی‌گذرد که او با [[عزم]] سفر بازرگانی به [[شام]] و [[سوریه]] از [[مکه]] خارج می‌شود و در برگشت، در [[مدینه]] [[وفات]] می‌کند و [[پیامبر خاتم|محمد]]{{صل}} [[یتیم]] به [[دنیا]] می‌آید. به رسم آن وقت [[عرب]]، برای [[تربیت کودک]] لازم می‌دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به [[بادیه]] ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. زنی از [[قبیله]] بنی‌سعد به نام [[حلیمه سعدیه]] از [[بادیه]] به [[مکه]] می‌آید و این طفل نصیب او می‌شود؛ حلیمه و شوهرش [[نقل]] می‌کنند که از روزی که این [[کودک]] پا به [[خانه]] ما گذاشت، گویی [[برکت]]، از [[زمین]] و [[آسمان]] بر [[خانه]] ما می‌بارید. این [[کودک]] تا چهار سالگی دور از [[مادر]] و دور از جد و [[خویشاوندان]] و دور از [[شهر]] [[مکه]]، در [[بادیه]] در میان [[بادیه‌نشینان]]، پیش دایه [[زندگی]] می‌کند. در چهار سالگی [[مادر]] [[مهربان]]، این بچه را در دامن خود می‌گیرد. برای [[آمنه]] که علاقه وافر به شوهر خود دارد، [[بدیهی]] است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر [[عزیز]] و محبوبش است، به خصوص اگر این بچه پسر باشد. [[آمنه]] تمام آرزوهای خود در کنار [[عبدالله]] را، در این [[کودک]] خردسال می‌دید. او برای [[دیدار]] خویشاوندانش به [[مدینه]] [[مسافرت]] می‌کند و در این سفر [[کودک]] پنج ساله خود و کنیزش [[ام ایمن]] را همراه می‌برد. [[آمنه]] در بازگشت، در بین راه [[مکه]] و [[مدینه]]، در منزلی به نام [[ابواء]]، مریض می‌شود و در همان جا [[وفات]] می‌کند.[[محمد]] خردسال، [[مرگ]] [[مادر]] را در خلال [[مسافرت]]، به چشم می‌بیند. [[مادر]] را در همانجا [[دفن]] می‌کنند و او همراه [[ام ایمن]] به [[مکه]] برمی‌گردد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۹۲-۱۹۵.</ref>
از کودکی آثار عظمت و فوق‌العادگی از چهره، رفتار و گفتار محمد {{صل}} پیدا بود. عبدالمطلب که کفالت او را بر عهده داشت، به فراست دریافته بود نوه‌اش آینده‌ای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیت او، ابوطالب عموی بزرگش عهده‌دار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت، در شگفت می‌ماند. هرگز دیده نشد که او مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا می‌کرد و از زیاده‌روی امتناع می‌ورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز، موهای خویش را مرتب می‌کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه می‌داشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامه‌هایش را بکند و به بستر رود؛ او این دستور را با کراهت تلقی کرد و چون نمی‌خواست از دستور عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامه‌ام را بکنم.
*از [[کودکی]] آثار [[عظمت]] و فوق‌العادگی از چهره، [[رفتار]] و گفتار [[محمد]]{{صل}} پیدا بود. [[عبدالمطلب]] که کفالت او را بر عهده داشت، به [[فراست]] دریافته بود نوه‌اش آینده‌ای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدش [[عبدالمطلب]] درگذشت و طبق [[وصیت]] او، [[ابوطالب]] عموی بزرگش عهده‌دار کفالت او شد. [[ابوطالب]] نیز از [[رفتار]] عجیب این [[کودک]] که با سایر [[کودکان]] شباهت نداشت، در شگفت می‌ماند. هرگز دیده نشد که او مانند [[کودکان]] همسالش نسبت به [[غذا]] [[حرص]] و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا می‌کرد و از [[زیاده‌روی]] [[امتناع]] می‌ورزید. بر خلاف [[کودکان]] همسالش و بر خلاف عادت و [[تربیت]] آن روز، موهای خویش را مرتب می‌کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه می‌داشت. [[ابوطالب]] روزی از او خواست که در حضور او جامه‌هایش را بکند و به بستر رود؛ او این [[دستور]] را با [[کراهت]] تلقی کرد و چون نمی‌خواست از [[دستور]] عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامه‌ام را بکنم.
ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد؛ زیرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمت‌های بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب می‌گوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم، کار ناشایسته و خنده بی‌جا ندیدم، به بازی‌های بچه‌ها رغبت نمی‌کرد، تنهایی و خلوت را دوست می‌داشت و در همه حال متواضع بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت ۲(کتاب)|وحی و نبوت]]  ج ۲، ص ۲۵۲.</ref>
*[[ابوطالب]] از این سخن [[کودک]] در شگفت شد؛ زیرا در [[عرب]] آن روز حتی مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمت‌های [[بدن]] خود احتراز نداشتند. [[ابوطالب]] می‌گوید: من هرگز از او [[دروغ]] نشنیدم، کار ناشایسته و [[خنده]] بی‌جا ندیدم، به بازی‌های بچه‌ها رغبت نمی‌کرد، [[تنهایی]] و [[خلوت]] را [[دوست]] می‌داشت و در همه حال [[متواضع]] بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت ۲(کتاب)|وحی و نبوت]]  ج ۲، ص ۲۵۲.</ref>
پیامبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود: گاهی احساس می‌کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می‌کند.  
[[پیامبر اکرم]] بعدها در دوره [[رسالت]]، از [[کودکی]] خودش فرمود: گاهی [[احساس]] می‌کردم که گویی یک [[نیروی غیبی]] مرا [[تأیید]] می‌کند.  
[[امام باقر]] {{ع}} می‌فرماید: فرشتگانی بودند که از کودکی او را همراهی می‌کردند. پیامبر فرمود: من گاهی سلام می‌شنیدم، و کسی به من می‌گفت السلام علیک یا محمد! نگاه می‌کردم، کسی را نمی‌دیدم. گاهی با خودم فکر می‌کردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من سلام می‌دهد، بعد فهمیدم فرشته الهی بود که به من سلام می‌داده است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار ج ۱۶، ص ۱۹۸.</ref> <ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>
*[[امام باقر]]{{ع}} می‌فرماید: فرشتگانی بودند که از [[کودکی]] او را [[همراهی]] می‌کردند. [[پیامبر]] فرمود: من گاهی [[سلام]] می‌شنیدم، و کسی به من می‌گفت [[السلام]] علیک یا [[محمد]]! نگاه می‌کردم، کسی را نمی‌دیدم. گاهی با خودم [[فکر]] می‌کردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من [[سلام]] می‌دهد، بعد فهمیدم [[فرشته]] [[الهی]] بود که به من [[سلام]] می‌داده است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار ج ۱۶، ص ۱۹۸.</ref> <ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']]، ص ۱۵ تا ۲۳.</ref>


==دوران جوانی==
==دوران جوانی==

نسخهٔ ‏۱۴ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۳۹

این مدخل از زیرشاخه‌های بحث پیامبر خاتم است. "سرگذشت زندگی پیامبر خاتم" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل سرگذشت زندگی پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.


ولادت

دوران کودکی

پیامبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود: گاهی احساس می‌کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می‌کند.

دوران جوانی

در میان همه پیامبران جهان، پیامبر اکرم یگانه پیامبر است که تاریخ کاملاً مشخصی دارد. مختصری از سوابق و قضایای پیش از رسالت پیغمبر اکرم (ص) را در موارد زیر می‌توان جست:

آلوده نشدن به لهو و لعب

مکه دو خصوصیت داشت: مرکز بت‌پرستی و مرکز تجارت و بازرگانی عربستان بود. در این شهر سرمایه‌داران عرب، برده‌ها و کنیزها را خرید و فروش می‌کردند. در نتیجه، مکه مرکز عیش‌ونوش اعیان و اشراف با انواع لهو و لعب‌ها، شرابخواری‌ها، نواختن‌ها و رقاصی‌ها بود؛ به گونه‌ای که کنیزهای سپید و زیبا را از روم (شام و سوریه) خریده، به مکه می‌آوردند و عشرتکده درست می‌کردند و از این عشرتکده‌ها استفاده مالی می‌کردند. یکی از چیزهایی که قرآن به‌خاطر آن سخت به اینها می‌تازد، همین است. می‌فرماید: ﴿... وَلا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا ...؛[۷] آن کنیزها می‌خواستند عفاف خودشان را حفظ کنند، ولی آنان به اجبار ایشان را به زنا وادار می‌کردند. خانه‌های مکه در دو قسمت بالا و پایین شهر بود و در بالای شهر، همیشه صدای تار و تنبور و بزن و بکوب و بنوش بلند بود. پیامبر اکرم در تمام عمرش، به این امور آلوده نشد و هرگز در هیچ مجلسی از این مجالس مکه شرکت نکرد.[۸]

دوری از بت‌پرستی

در تمام آن چهل سال پیش از بعثت و در آن محیط بت‌پرستی، او هرگز بتی را سجده نکرد. البته عده قلیلی بوده‌اند معروف به «حنفا» که آنها هم از سجده کردن بت‌ها احتراز داشته‌اند.[۹]

ارهاصات

از اولین مراحلی که پیامبر اکرم برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می‌کرد، دیدن رویاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می‌کرد. ارهاصات، رؤیاهای فوق‌العاده عجیبی بوده که پیامبر اکرم به‌خصوص در ایام نزدیک به رسالت می‌دیده است.[۱۰][۱۱]

مبارزه با ظلم

او در دوران جاهلیت با گروهی که آنها نیز از ظلم و ستم رنج می‌بردند برای دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم‌پیمان شد. این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصیت‌های مهم مکه بسته شد و به نام «حلف‌الفضول» نامیده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پیمان یاد می‌کرد و می‌گفت: حاضر نیستم آن پیمان بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانی شرکت کنم.[۱۲]

شهرت به راستی، عقل و امانت

در دوران پیش از رسالت، او را محمد امین می‌خواندند و به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند. در بسیاری از کارها به قول او اتکا می‌کردند. پس از بعثت نیز قریش با همه دشمنی‌ای که با او پیدا کردند، باز هم امانت‌های خود را به او می‌سپردند. از همین‌رو پس از هجرت به مدینه، على (ع) را چند روزی بعد از خود باقی گذاشت که امانت‌ها را به صاحبان اصلی برساند.[۱۳] در ابتدای ابلاغ رسالت نیز وقتی که فرمود: «آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیده‌اید؟» همه گفتند: «ابداً، ما تو را به صدق و امانت می‌شناسیم.» هنگام نصب دوباره حجرالاسود، در آستانه وقوع یک زد و خورد شدید، پیامبر به واسطه اعتماد مکیان به صداقت و عقل او، قضیه را به شکل بسیار ساده‌ای حل کرد.[۱۴][۱۵]

مسافرت‌ها

رسول اکرم(ص)، در جوانی دو بار به خارج عربستان مسافرت کرد که هر دو پیش از دوره رسالت و به سوریه بوده است؛ یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب، و سفر دیگر در بیست‌وپنج سالگی به عنوان عامل تجارت.[۱۶][۱۷]

شغل‌ها

او از بیکاری و بطالت متنفر بود. می‌گفت: خدایا، از کسالت و بی‌نشاطی، از سستی و تنبلی و از عجز و زبونی به تو پناه می‌برم.[۱۸] بسیاری از پیامبران در دوران پیش از رسالتشان شبانی می‌کرده‌اند؛ پیامبر اسلام نیز یک شبان بوده است، گوسفندانی را با خودش به صحرا برده، می‌چرانیده و برمی‌گشته است. او بازرگانی هم کرده است. سفر اول بازرگانی را با چنان مهارتی انجام داد که موجب شگفتی همگان شد.[۱۹][۲۰]

ازدواج با خدیجه

در ۲۵ سالگی، خدیجه از او خواستگاری می‌کند. این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی حضرت رسول (ص) بود.[۲۱] تا این همسر زنده بود، حضرت، همسر دیگری اختیار نکرد. پیامبر اکرم تا آخر عمر هر وقت نام خدیجه (س) را می‌شنید، اشک‌هایش جاری می‌شد. این نشان‌دهنده منتهای وفاق روحی میان این زن و حضرت رسول (ص) است.[۲۲][۲۳]

آوردن علی به منزل

پیامبر هم یتیم بود، هم فقیر و هم تنها. وقتی انسان به مرحله‌ای از فکر و احساس‌ها و ادراک‌های روحی و معنویت‌ها می‌رسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد، تنها می‌ماند. تنهایی روحی از تنهایی جسمی بسیار بدتر است. پیامبر اکرم در میان قوم خود تنها بود؛ همفکر نداشت. بعد از سی سالگی در حالی که خودش با خدیجه زندگی تشکیل داده بود، على (ع) را در کودکی از عمویش ابوطالب می‌گیرد و به خانه خودش می‌آورد. تا وقتی که به رسالت مبعوث می‌شود و تنهایی‌اش با مصاحبت وحی الهی تقریباً از بین می‌رود، فقط این کودک مصاحب و همراهش است. یعنی در میان همه مردم مکه کسی که لیاقت همفکری و همراهی روحی او را داشته باشد، غیر از این کودک نیست. خود على (ع) نقل می‌کند که من کودک بودم، پیامبر وقتی به صحرا می‌رفت، مرا روی دوش خود سوار می‌کرد و می‌برد.[۲۴]

دوران خلوت در حرا

ماه رمضان که می‌شد، او به کلی مکه را رها می‌کرد و یک توشه خیلی مختصر (آب و نانی) با خودش برمی‌داشت و به کوه حرا می‌رفت و تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می‌گذراند. حضرت، در آنجا خدای خویش را عبادت می‌کرد. اینکه او چگونه تفکر می‌کرد؟ چگونه به خدای خودش عشق می‌ورزید؟ و چه عوالمی را در آنجا طی می‌کرد؟ برای ما قابل تصور نیست. علی (ع) در آن ساعتی که بر پیامبر اکرم وحی نازل می‌شود آنجا حاضر بود و قسمت‌های فراوانی از عوالم پیغمبر را درک می‌کرد. او می‌گوید: من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم. به پیامبر عرض کردم: یا رسول الله، هنگام نزول وحی، من صدای ناله این ملعون را شنیدم. فرمود: بله على جان! تو هر چه را من می‌شنوم، می‌شنوی و هر چه من می‌بینم، می‌بینی جز آنکه تو پیامبر نیستی.[۲۵][۲۶]

جستارهای وابسته

منابع


پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. یادداشت‌ها، ج ۹، ص ۱۰۵.
  2. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  3. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۹۲-۱۹۵.
  4. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت ج ۲، ص ۲۵۲.
  5. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار ج ۱۶، ص ۱۹۸.
  6. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  7. نور، آیه ۳۳.
  8. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  9. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  10. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۸.
  11. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  12. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  13. همان، ج ۲، ص ۲۵۳.
  14. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۸.
  15. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  16. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ص ۱۹۵.
  17. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  18. مطهری، مرتضی، وحی و نبوت مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۳.
  19. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۵.
  20. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  21. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج۱۶ ص ۱۹۹.
  22. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۸، صص ۱۲۴-۱۲۶.
  23. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  24. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.
  25. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۲۰۰.
  26. پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص ۱۵ تا ۲۳.