سخاوت در معارف و سیره فاطمی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{امامت}} | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = سخاوت | |||
| عنوان مدخل = سخاوت | |||
| مداخل مرتبط = [[سخاوت در قرآن]] - [[سخاوت در حدیث]] - [[سخاوت در اخلاق اسلامی]] - [[سخاوت در معارف دعا و زیارات]] - [[سخاوت در معارف و سیره نبوی]] - [[سخاوت در معارف و سیره علوی]] - [[سخاوت در معارف و سیره سجادی]] - [[سخاوت در معارف و سیره فاطمی]] - [[سخاوت در خانواده]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
==[[بخشش]] و [[ایثار]]== | ==[[بخشش]] و [[ایثار]]== | ||
[[فاطمه زهرا]]{{س}} در [[سخاوت]] و [[بخشندگی]] رهرو راه [[پیامبر خاتم|پدر بزرگوار خویش]] بود، او به یاد داشت که پدر گرامیاش فرموده بود: | [[فاطمه زهرا]]{{س}} در [[سخاوت]] و [[بخشندگی]] رهرو راه [[پیامبر خاتم|پدر بزرگوار خویش]] بود، او به یاد داشت که پدر گرامیاش فرموده بود: | ||
خط ۴۵: | خط ۴۸: | ||
بدین ترتیب، [[عمّار]] گردنبند را با [[مشک]] معطّر ساخت و در بردی [[یمانی]] پیچید و آن را به «سهم» [[غلام]] خود که او را از سهمیه [[اموال]] [[خیبر]] خریداری کرده بود، سپرد و بدو گفت: این گردنبند را بستان و تقدیم [[رسول خدا]]{{صل}} نما و خود نیز از آن [[پیامبر]] هستی، غلام گردنبند را گرفت و آن را [[خدمت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} آورد و [[حضرت]] را در جریان سخنان عمّار قرار داد. پیامبر{{صل}} فرمود: «نزد [[فاطمه]] بشتاب و این گردنبند را به او بده و خود نیز در خدمت فاطمه باش». | بدین ترتیب، [[عمّار]] گردنبند را با [[مشک]] معطّر ساخت و در بردی [[یمانی]] پیچید و آن را به «سهم» [[غلام]] خود که او را از سهمیه [[اموال]] [[خیبر]] خریداری کرده بود، سپرد و بدو گفت: این گردنبند را بستان و تقدیم [[رسول خدا]]{{صل}} نما و خود نیز از آن [[پیامبر]] هستی، غلام گردنبند را گرفت و آن را [[خدمت]] [[رسول اکرم]]{{صل}} آورد و [[حضرت]] را در جریان سخنان عمّار قرار داد. پیامبر{{صل}} فرمود: «نزد [[فاطمه]] بشتاب و این گردنبند را به او بده و خود نیز در خدمت فاطمه باش». | ||
غلام، گردنبند را نزد فاطمه آورد و فرموده رسول خدا{{صل}} را به عرض وی رساند، [[فاطمه زهرا]]{{س}} گردنبند را گرفت و غلام را نیز [[آزاد]] کرد و غلام لبخندی زد، فاطمه{{س}} فرمود: غلام چرا خندیدی؟ عرضه داشت: [[برکات]] زیاد این گردنبند مرا به [[خنده]] واداشت،؛ چراکه این گردنبند گرسنهای را [[سیر]] کرد و برهنهای را [[لباس]] پوشاند و مستمندی را [[بینیاز]] ساخت و غلامی را آزاد کرد و سرانجام به صاحبش برگشت»<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۵۶- ۵۸.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۴۵.</ref> | غلام، گردنبند را نزد فاطمه آورد و فرموده رسول خدا{{صل}} را به عرض وی رساند، [[فاطمه زهرا]]{{س}} گردنبند را گرفت و غلام را نیز [[آزاد]] کرد و غلام لبخندی زد، فاطمه{{س}} فرمود: غلام چرا خندیدی؟ عرضه داشت: [[برکات]] زیاد این گردنبند مرا به [[خنده]] واداشت،؛ چراکه این گردنبند گرسنهای را [[سیر]] کرد و برهنهای را [[لباس]] پوشاند و مستمندی را [[بینیاز]] ساخت و غلامی را آزاد کرد و سرانجام به صاحبش برگشت»<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۵۶- ۵۸.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۴۵.</ref> | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
خط ۵۸: | خط ۵۹: | ||
[[رده:سخاوت]] | [[رده:سخاوت]] | ||
[[رده:فضایل اخلاقی]] | |||
[[رده:مدخل]] | [[رده:مدخل]] |
نسخهٔ ۲۲ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۴۶
بخشش و ایثار
فاطمه زهرا(س) در سخاوت و بخشندگی رهرو راه پدر بزرگوار خویش بود، او به یاد داشت که پدر گرامیاش فرموده بود: سخاوتمند به خداوند و مردم و بهشت، نزدیک و از دوزخ دور است، خداوند خود، صاحب جود و بخشندگی است و اهل جود و بخشش را دوست دارد. گذشت و ایثار، شعار پیامبر اکرم(ص) بود تا آنجا که یکی از همسرانش در اینباره گفت: رسول خدا(ص) در طول زندگی، سه روز پیاپی با شکم سیر بسر نبرد و همواره میفرمود: اگر میخواستیم میتوانستیم سیر بخوریم، ولی دیگران را بر خود ترجیح دادیم[۱].
آری؛ زهرای مرضیّه از هر کس دیگر سزاوارتر بود تا با پیروی از پدر بزرگوار خویش، دیگران را بر خود ترجیح دهد، معروف است که آن حضرت پیراهن عروسی خویش را در شب عروسیاش به زن بینوایی بخشید. آیاتی را که از سوره دهر یادآور شدیم گواه بر از خودگذشتگی و سخاوت تحسین برانگیز آن بانوی بزرگ است.
از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده گفت: روزی رسول خدا(ص) نماز عصر را با ما به جا آورد، از نماز که فراغت یافت جلوس فرمود و مردم گرد او حلقه زدند، در همین اثنا پیرمردی سالخورده و از پا افتاده از مهاجران عرب با لباسی مندرس وارد مسجد شد، رسول اکرم(ص) حال وی را جویا شد. عرض کرد: فردی گرسنه و تهیدستم و تنپوشی برای خود ندارم، حاجتم را روا فرما. پیامبر اسلام(ص) فرمود: «خود چیزی ندارم که تو را بینیاز کنم ولی هر کس فردی را به راه خیر راهنمایی کند، در اجر و پاداش نظیر کننده آنکار است، اکنون به خانه کسی که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز دوستدار اویند، رهسپار شو، وی در راه خدا دیگران را بر خود ترجیح میدهد، به خانه فاطمه برو».
خانه فاطمه در جوار خانه رسول خدا(ص) که ویژه خود و همسرانش بود، قرار داشت. پیامبر فرمود: «بلال! بپا خیز و این مرد را به خانه فاطمه راهنمایی کن».
مرد عرب به اتفاق بلال راهی شد وقتی به در خانه زهرا رسید با صدای بلند فریاد زد: درود بر شما ای اهل بیت نبوّت، که جایگاه آمد و شد فرشتگان و محل فرود آمدن قرآنید که از پیشگاه پروردگار جهانیان توسط جبرئیل امین نازل گردید. فاطمه(س) در پاسخ فرمود: «بر تو نیز درود، شما کیستی؟»
عرض کرد: پیرمردی عربم از راهی دور خدمت پدر بزرگوارتان سرور کائنات رسیدم هم او که به بهشت مژده میدهد. ای دخت پیامبر! من اینک، تن پوشی با خود نداشته و گرسنهام، مرا از این گرفتاری رهایی بخش، خدا تو را مشمول رحمت خویش گرداند.
در آن ایّام زهرای اطهر و علی و رسول اکرم(س) سه روز غذایی تناول نکرده بودند و پیامبر از وضعیت علی و زهرا آگاه بود. فاطمه(س) پوست گوسفندی را که با برگ درخت «سلم»، دباغی شده بود و شبها امام حسن و امام حسین(ع) بر آن میخوابیدند نزد فقیر آورد و بدو فرمود: «ای مرد! این پوست را بگیر شاید خداوند چیزی بهتر از آن نصیب تو گرداند». مرد عرب عرضه داشت: ای دخت رسول خدا! من از گرسنگی نزدت شکوه کردم و شما پوست گوسفندی به من میدهی، با شکم گرسنهام چه کنم؟
بلال میگوید: وقتی زهرای مرضیّه این سخن را از فقیر شنید، دست برد و گردنبندی را که فاطمه دختر حمزة بن عبد المطلب عموی پدرش به وی هدیه کرده بود، از گردن خود جدا کرد و به سمت مرد عرب انداخت و فرمود: «این گردنبند را بستان و آن را بفروش، شاید خداوند بهتر از آن را به تو عوض دهد».
مرد عرب گردنبند را گرفت و به سمت مسجد رسول خدا(ص) آمد پیامبر(ص) در جمع یاران خویش نشسته بود پیرمرد وارد شد و عرضه داشت: ای رسول خدا(ص)! فاطمه این گردنبند را به من بخشید و فرمود: «آن را بفروش».
بلال میگوید: رسول اکرم(ص) از مشاهده این منظره به گریه افتاد و فرمود: «چگونه خداوند بهتر از آن را نصیب تو نگرداند در صورتی که این گردنبند را فاطمه دخت محمد مهتر دختران حضرت آدم(ع) به تو بخشیده است». عمار یاسر از میان جمع بهپا خاست و عرضه داشت: ای رسول خدا! اجازه میفرمایید این گردنبند را خریداری کنم؟ پیامبر فرمود: «عمّار! به خرید آن اقدام کن، اگر جنّ و إنس در خریداری این گردنبند شرکت جویند، خداوند آنان را به آتش دوزخ عذاب نخواهد کرد». عمّار به مرد عرب گفت: گردنبند را چقدر میفروشی؟ گفت: شکمی سیر از نان و گوشت، بردی یمانی که خود را بدان بپوشانم و در آن برای پروردگارم نماز بگزارم و یک دینار هزینهای که مرا به خانوادهام برساند...
عمّار سهمیه اشیائی را که رسول اکرم(ص) از خیبر به او اختصاص داده بود، فروخته و جز اندکی از آن باقی نمانده بود، به مرد عرب گفت: من در قبال این گردنبند بیست دینار و دویست درهم هجری و بردی یمانی به تو هدیه میکنم و مرکبم را به تو میسپارم تا تو را به منزلت برساند و با خوراکی از نان و گوشت تو را سیر خواهم گرداند. مرد عرب در پاسخ گفت: ای مرد! تو چه اندازه سخاوتمندی؟! و بدینسان عمّار او را به خانه خود برد و آنچه را به او وعده داده بود، عملی ساخت.
پیرمرد عرب نزد رسول خدا(ص) بازگشت و حضرت بدو فرمود: «آیا سیر شدی و لباسی به دست آوردی؟» عرضه داشت: آری؛ پدر و مادرم فدایت، بلکه بینیاز گشتم. پیامبر به او فرمود: «بنابراین، در حق فاطمه با کاری که انجام داده دعا کن».
مرد عرب عرضه داشت: خدایا! ما تو را به وجود نیاوردهایم بلکه تو آفریدگار ما هستی و جز تو معبودی برای پرستش نداریم، تویی که همهگونه روزی به ما ارزانی میداری. خدایا! به فاطمه موهبتی عنایت کن که نه چشمی مانند آن را دیده باشد و نه گوشی نظیرش را شنیده باشد. و رسول اکرم(ص) بعد از دعای آن مرد عرب، آمین گفت و رو به یارانش کرد و فرمود: یاران! خداوند در حقیقت چنین موهبتی را در دنیا به فاطمه عنایت کرده است؛ زیرا پدری چون من دارد و در دنیا شخصی نظیر من وجود ندارد و علی همسر اوست و اگر علی نبود هرگز همتایی برای فاطمه وجود نداشت، دیگر اینکه خدا حسن و حسین را به زهرا عنایت کرده که جهانیان نظیر آنان را سراغ ندارند، آندو، سالار جوانان نوادگان پیامبران و سرور جوانان اهل بهشتاند.
در آن مجلس مقداد و عمّار مقابل پیامبر قرار داشتند رسول خدا(ص) به آنها فرمود: «دوست دارید در فضیلت زهرا بیشتر برایتان بگویم؟». عرض کردند: آری؛ پیامبر فرمود: جبرئیل بر من نازل شد و گفت: آنگاه که فاطمه دنیا را وداع گوید و به خاک سپرده شود، فرشتگان نکیر و منکر در قبر، از او میپرسند: پروردگارت کیست؟ پاسخ میدهد: پروردگارم خداست. میپرسند پیامبرت کیست؟ میگوید: پدرم. سئوال میکنند ولیّ تو کیست؟ در پاسخ میگوید: [علی] همین فردی که لب قبرم ایستاده؛ یاران! آیا علاقه دارید از فضیلت زهرا بیشتر برایتان بگویم؟ خداوند گروهی از فرشتگان را مأموریت داده که زهرا را از هر سو حفاظت کنند، این فرشتگان در دنیا و کنار قبر و هنگام مرگ، از او جدا نمیشوند و بر او و پدر و همسر و پسرانش درود فراوان نثار میکنند، هرکس مرا پس از رحلتم زیارت کند، گویی در زندگی به زیارتم آمده و آنکس که فاطمه را زیارت کند، چنان است که مرا زیارت کرده و آنکه علی بن ابی طالب را زیارت کند، گویی به زیارت فاطمه نائل شده است و هرکس به زیارت حسن و حسین رود، گویی علی را زیارت کرده و هرکس فرزندان حسن و حسین را زیارت نماید، چنان است که خود آندو بزرگوار را زیارت کرده است.
بدین ترتیب، عمّار گردنبند را با مشک معطّر ساخت و در بردی یمانی پیچید و آن را به «سهم» غلام خود که او را از سهمیه اموال خیبر خریداری کرده بود، سپرد و بدو گفت: این گردنبند را بستان و تقدیم رسول خدا(ص) نما و خود نیز از آن پیامبر هستی، غلام گردنبند را گرفت و آن را خدمت رسول اکرم(ص) آورد و حضرت را در جریان سخنان عمّار قرار داد. پیامبر(ص) فرمود: «نزد فاطمه بشتاب و این گردنبند را به او بده و خود نیز در خدمت فاطمه باش».
غلام، گردنبند را نزد فاطمه آورد و فرموده رسول خدا(ص) را به عرض وی رساند، فاطمه زهرا(س) گردنبند را گرفت و غلام را نیز آزاد کرد و غلام لبخندی زد، فاطمه(س) فرمود: غلام چرا خندیدی؟ عرضه داشت: برکات زیاد این گردنبند مرا به خنده واداشت،؛ چراکه این گردنبند گرسنهای را سیر کرد و برهنهای را لباس پوشاند و مستمندی را بینیاز ساخت و غلامی را آزاد کرد و سرانجام به صاحبش برگشت»[۲].[۳]
منابع
پانویس
- ↑ اهل البیت، ص۱۳۸.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۳، ص۵۶- ۵۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳ ص ۴۵.