نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Wasity(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۳۱ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۴۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۳۱ مهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۴۷ توسط Wasity(بحث | مشارکتها)
چنانکه اشاره شد وجود خطرات خارجی و داخلی مانند منافقان و ظهور پیامبران دروغین مانند مسیلمه کذاب برای حکومت اسلامی و از آن مهمتر خطر تحریف و بدعت برای آموزههای اسلام اقتضا میکرد که پیامبر(ص) امت خود را در برابر این همه خطرات و هجمهها تنها و رها نگذارد و با توجّه به علم لدنی که داشت بهترین گزینه برای تصدی مرجعیت علمی و دینی و نیز سیاسی کشور را در نظر و نصب نماید. به عبارت ساده، مردم یک روستایی که گله خود را بدون چوپان نمیگذارند، چگونه ممکن است پیامبری مانند حضرت محمد (ص) امت خویش را بدون جانشین رها کند؟ !
جامعهها و به شکل بارز امتها از مناطق و قبایل، نژادها و زبانهای مختلفی تشکیل شده است که هر کدام خواهان به-دست گرفتن حکومت و یا حداقل سهیم شدن در آن به اندازه وزن و موقعیت خودشان میباشند. این تعدد و اختلاف موجب کشمکش، نزاع و چهبسا جنگ داخلی میگردد که چهره خشونتآمیز آن در جوامع متقدم بیشتر نمایان بود، نمونه بارز آن جنگ در قبیله معروف مدینه یعنی اوس و خزرج میباشد که تنها با رویکرد هر دو به اسلام، شعله جنگ خاتمه پیدا کرد.
از این قطعه تاریخی روشن میشود که اصل نصنبوی بود که شعله اختلاف و مناقشه را به نفع ابوبکر خاموش کرد.
حال این سؤال مطرح است که نص کلی در تعیین امام از قبیله قریش آیا خود مسئله و اختلاف - ساز نخواهد بود؟ چراکه قبیله قریش خود بر هزاران فرد شامل است که دهها فرد میتواند مدعی خلافت و امامت گردد، چنانکه عمرخلافت را در سقیفه به ابوبکر هدیه داد و در عضو ابوبکر نیز عمر را خلیفه بعد از خود نصب کرد.
گفته شد که پیامبر(ص) هم از کانال عادی و هم کانال وحی به فرد شایسته و اصلح از همه جهات برای تصدی مرجعیت دینی و سیاسیعلم و آگاهی داشت، اگر با این فرض حضرت فرد مزبور را به این مقامنصب ننماید، نه تنها امت خویش را از رهبری دینی و سیاسی فرد اصلح محروم نموده است، بلکه به نوعی با روی کار آمدن شخص غیر اصلح و چهبسا شخص ناکارآمد به آسیبپذیری دو نهال نوپای خود نیز کمک نموده است.
چنین فرضی از پیامبرحکیم و دلسوز به دین و امت بعید و بلکه محال است. به تقریر دیگر، عقل به تقدیم فاضل بر مفضول و ترجیح اصلح بر صالح حکم میکند و این حکم عقل نیز مورد تأییدقرآن کریم است: ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[۲].
بر این اساس پیامبر اسلام(ص) نیز خود به عنوان یکی از عقلا بلکه عقل کل بر حکم فوق مطلع بوده و میبایست عمل نیز بنماید و لازمه عمل آن تعیین فرد اصلح و شایسته است وگرنه مخالفت با حکم عقل لازم میآید که از شأن و منزلت آن حضرت بعید میباشد.
آیین و شرایع پیامبران پیشین موقتی بود، به این صورت که آیین و برنامه آنان بعد از مدتی با ظهور پیامبر دیگر نسخ میشد. در این صورت وجود جانشین در همه عرصهها خیلی هم ضروری نبود، امّا آیین اسلام آیین جاودان، جهانی و خاتم است که بعد از آن هیچ پیامبری ظهور نخواهد کرد. چنین آیینی برای حفظ موقعیت خود در جهان و جلوگیری از خطر انحراف، بدعت و تحریف، به جانشینی در حد دین خاتم و جهانی لازم دارد.
قرآن کریممسلمانان را موقع مرگ به نوشتن وصیت سفارش و امر میکند: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾[۴]
قرآن کریم که به وصیت در امور جزئی و خانوادگی این همه اهمیت میدهد و تأکید میکند و مسلمانان نیز خود را متعهد به آن میدانند چگونه ممکن است که درباره یک مسئله مهم و کلیدی یعنی تعیینجانشینی دینی و سیاسی برای پیامبر(ص) هیچ سخنی نگفته باشد و پیامبر نیز بدون وصیت از کنار آن بگذرد؟ آیا این نسبت طعن و زیر سؤال بردن شخصیت پیامبر نیست که آن حضرت برخلاف آیه مزبور هیچ وصیتی درباره امت خود نکرده است؟ [۵].
نگاهی به تاریخ حکومتداریپیامبر اعظم(ص) نشان میدهد آن حضرت در سفرهای مختلفی مانند شرکت در جبهههای جنگ که از پایتخت حکومت خویش یعنی مدینه خارج میشد جانشین خود را تعیین میکرد تا در غیاب حضرت، امور اداری، سیاسی و حکومتی تعطیل نماند. حضرت علی(ع)، این مکتوم و معاذ از شمار صحابهای هستند که در غیاب پیامبر(ص) جانشین آن حضرت شدند.
حال این سؤال پیش میآید پیغمبری که به مسائل حکومت این همه توجّه و عنایت دارد، چگونه ممکن است از تعیین جانشین خود بعد از رحلت چشمپوشی کند؟ [۶] در حالی که خطر و آسیب آنبه مراتب بیشتر است، که به بعضی اشاره شد.
عمر نیز نزدیک فوت خود بدون توجّه به انتخاب مرد در اندیشه تعیینحاکم و جانشین خود برآمد ولکن بهجای یک نفر شش نفر به نامهای : عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن، سعد بن ابی وقاص و علی(ع) را مشخص کرد و دستور داد یکی از این شش تن با رأی یثسه به عنوان خلیفهبرگزیده و انتصاب گردد. در متن کتاب خواهد آمد - چنانکه علی(ع) نیز به آن تصریح میکند - نتیجه و برآیند شورای ششنفره فوق یعنی انتخابعثمان پیشاپیش معلوم بود. بر این اساس خلیفه اول و دوم به فکر مردم و آینده کشور و به حسب ظاهر آینده دین نیز بودند و برای جلوگیری از هر نوع خطر احتمالی پیش از مرگ خودشان به چاره پرداختند.
آیا پیامبر اعظم(ص) که همه هستی خویش را وقف دیناسلام کرده بود، به اندازه دو خلیفه آیندهنگر و در مقام چارهاندیشی نبود؟ اهل سن باید جواب بدهند ک آیا سیره دو خلیفه اول در تعیین جانشین خودشان عمل مشروع و خالی از محذور بود یا نه؟
اگر عمل آن دو غیر مشروع و خالی از اشکال و محذور نبود، ما اینجا حرفی نداریم جز اینکه اهل سنت به عمل غیر مشروع شیخین خود اعتراف کردند. امّا اگر عمل مشروع و عقلانی و عقلایی بود، سؤال میکنیم، چرا پیامبر(ص) چنین نکرد؟ آیا - العیاذ بالله - حضرت با وجود اتصال به وحی در مقام ثبوت و شناخت به این درک نرسیده بود، یا اینکه - العیاذ بالله - عمدا مصلحت جامع و دین را نادیده انگاشت و امت را به حال خود رها کرد؟ لازمه این مبنای اهل سنت این است که شیخین - العیاذ بالله - حداقل در این مقام از پیامبر(ص) برتر و افضل باشند!و این لازمه را خود اهل سنت برنمیتابند.
این چالش از سدههای پیش گرفتار اهل سنت بوده است. ابن ابی الحدید در شرح فرازهای نهجالبلاغه ک بر اصل نصب دلالت میکند، یکی از ادله خود در توجیه آنها را واهمه از مخالفت صحابه به نص ذکر میکند، چنانکه در ذیل خطبه۱۶۳ " فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ " از استاد خود ابو جعفر یحیی محمد علوی، از کسانی میپرسد که برحق حضرت "حکومت" هجوم بردند که آیا مراد جریان سقیفه است یا شورای ششنفرهعمر که به انتخابعثمان منجر شد؟ که وی روز را جواب میدهد [۸]
ابن ابی الحدید به عنوان یک سنی اعتراف میکند که نفس من اجازه نمیدهد که صحابه را به عصیان پیامبر(ص) متهم کنم؟ " ان نفسی لا تسامحنی ان السب الی الصحابه عصیان رسولالله(ص) و دفع النص".
در اینجا استاد ابن الی الحدید - که وی او را دانشمند منصف و وافر عقل توصیف میکند - چنین جواب میدهد که نفس من نیز اجازه نمیدهد که پیامبر(ص) را به اهمال در امر امامت و رهبریامت خود و رها کردن آنان متهم کنم، پیامبری که در هر سفری در مدینهجانشین خود را مشخص میکرد. ابوجعفر به تفضیل جواب خود را توضیح میدهد تا اینکه ابن ابی الحدید قانع شده و میگوید در جواب من نیکو گفت: "لقد احسنت فیما قلت"[۹]
باری جعل و نصب - که در آیات و روایات آمده است - نه در مقامجعل حقیقی بلکه در مقامارشاد و رهنمایی به مصداق حقیقی و تکوینی و در واقع کاشف از مقام تکوینی هستند. توضیح آن در نقد شبهه موروثی نمودن امامت خواهد آمد.
↑«الأستخلاف بالنص أصوب فان ذلک لایؤدی الی التشعب و التشاغب و الأختلاف»، (بوعلی سینا، الهیات شفا، ص ۴۵۱).
↑ بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟؛ سوره یونس، آیه: ۳۵.
↑ر.ک: کشف المراد، ص ۴۹۵؛ الشافی فی الأمامه، ج ۲، ص ۵.
↑ بر شما مقرر شده است که هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر مالی بر جای نهد برای پدر و مادر و خویشان وصیّت شایسته کند؛ بنا به حقّی بر گردن پرهیزگاران؛ سوره بقره، آیه: ۱۸۰.
↑«من عمر بن خطّاب را جانشين خود در ميان شما مىسازم پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد» تاریخ مدینة دمشق، ج۱۸، ص۳۱۰، تاریخ طبری، ج۲، ص۵۹۱، حوادث سال ۱۳.
↑توضیح اینکه این ابی الحدید بعداز این کلام باز اشکال میکند که ظاهر خطبه فوق استدلال حضرت از طریق اولویت ونه نص است. ابوجعفر در پاسخ میگوید چون این خطبه در جواب سائلی است که میپرسد که بااینکه تو از دیگران به حکوت و پیامبر نزدیک و اولی بودی چرا از حکومت کنار گذاشتند؟ به این دلیل حضرت جواب مناسب سائل راداد. افزون بر جواب ابوجعفر ما در متن کتاب به صورت متعدد به احتجاج های حضرت به اصل نصب اشاره خواهیم کرد.