نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Jaafari(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۲ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۰۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۲ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۰۸ توسط Jaafari(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل شهادت حضرت فاطمه زهرا (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
اوضاع جسمی فاطمه(س) پس از آتش زدن در خانه و سقط فرزند، روز به روز وخیمتر میشد تا آنکه آن حضرت بستری شد، اما لحظهای از حق الهیامیرمؤمنان(ع) کوتاه نیامد. در یکی از این روزها که فاطمه(س) در بستر بود زنانمهاجر و انصار به عیادت او آمدند. آنها از آن حضرت پرسیدند: ای دختر رسول خدا(ص)! با این بیماری چگونه صبح کردی؟ فاطمه(س) فرمود: "در حالی که نسبت به دنیای شما بیمیل و بر مردانتان غضبناک هستم و آنان را پس از دقت در احوالشان، رها ساختهام، صبح کردم. چه زشت است کندی شمشیرها و آراء فاسد و انحرافانگیز و چه بد ذخیرهای برای خویش پیش فرستادند! که نتیجه آن، خشم خداوند بود و در عذاب الهی جاودانه خواهند ماند. چه باعث شد که از علیانتقام گیرند؟ به خدا قسم، از او انتقام نگرفتند مگر به خاطر ضربههای شمشیرش و پیروزیهایش در میدان نبرد و دلیریاش در راه خدا"[۱].
عمر و ابوبکر نیز در زمان بیماریفاطمه(س) فرصت را غنیمت شمرده و به عیادتفاطمه(س) رفته، از ایشان اجازه ملاقات خواستند و آن حضرت اجازه نداد. آنها امیرمؤمنان(ع) را واسطه قرار دادند[۲]؛ امیرمؤمنان(ع) با آن حضرت سخن گفت و فاطمه(س) در جواب گفت: "خانهخانه تو است؛ هر چه میخواهید انجام دهید"[۳]. سپس آن دو به خانه وارد شدند و فاطمه(س) از آنان رو برگرداند. ابوبکرسخن آغاز کرد و کارهای صورت گرفته را توجیه کرد تا آنکه فاطمه(س) سخن آغاز کرد و فرمود: "اگر حدیثی را از رسول خدا(ص) نقل کنم آن را میپذیرید؟" آنها گفتند: آری. فاطمه(س) فرمود: "شما را به خدا قسم، آیا رسول خدا(ص) نمیفرمود: "رضای فاطمه رضای من و خشم او خشم من است؛ هر که او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر که او را راضی کند مرا راضی کرده است و هر که او را غضبناک سازد مرا غضبناک کرده"". عمر و ابوبکر گفتند: آری، این سخن را از رسول خدا شنیدیم. فاطمه(س) فرمود: "من خداوند و فرشتگانش را شاهد میگیرم که شما دو نفر مرا غضبناک کرده و راضی نکردید و اگر رسول خدا را ملاقات کنم از شما دو نفر به ایشان شکایت خواهم کرد". ابوبکر گفت: "من به خداپناه میبرم از غضب او و غضب تو ای فاطمه!" و سپس شروع به گریه کرد و شدید میگریست. فاطمه(س) هم به او فرمود: "به خدا قسم تو را پس از هر نمازم نفرین خواهم کرد". ابوبکر، گریان از خانه خارج شد؛ مردم گرد او جمع شدند و او به آنان میگفت: از بیعت من دست بردارید[۴].
روزهای زندگی سه ماهه[۵]فاطمه(س) پس از رسول خدا(ص) به سرعت، یکی پس از دیگری سپری شد و آخرین لحظات عمر کوتاه او فرا رسید. نقل شده، در این لحظات فاطمه(س) غسل کرد و خویش را پاکیزه ساخت و پارچههای کفن خود را به تن کرد و بر روی آنها، پارچهای ضخیم کشید و حنوط کرد و به امیرمؤمنان(ع) فرمود که درون همین کفن مرا غسل بده[۶]. وقتی فاطمه(س) در بستر شهادت قرار گرفت، رو به امیرمؤمنان(ع) کرد و چنین لب به سخن گشود: "ای پسر عمو! آخرین لحظات زندگیام فرا رسیده و بیتردید در همین لحظات به پدرم خواهم پیوست و تو را به چیزهایی که در قلبم هست، سفارش میکنم". امیرمؤمنان(ع) در کنار بستر او نشست و به حاضران فرمود که از آنجا خارج شوند. سپس فاطمه(س) گفت: "ای پسر عمو! هرگز به من وعدهدروغ ندادی و خیانت نکردی و من نیز از زمانی که همسرت شدم، هرگز با تو مخالفتی نکردم". امیرمؤمنان(ع) گفت: "پناه بر خدا! تو خداشناستر و نیکوکارتر و باتقواتر و گرامیتر از آن هستی که به خاطر مخالفت با من، سرزنش شوی، نبود تو برای من سخت است و چارهای نیز از آن نیست و به خدا قسم، با نبود تو مصیبترسول خدا(ص) برایم نو میشود و از دست دادنت برایم بزرگ و سنگین است؛ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۷]؛ از مصیبتی که چه دردناک و سخت است. به خدا قسم، مصیبتی است که ماتمی بالاتر از آن تصور شدنی نیست". سپس هر دو به گریه افتادند و مدتی گریستند. سپس امیرمؤمنان(ع) دوباره از فاطمه(س) خواست تا هر وصیتی دارد به او بگوید تا او انجام دهد. فاطمه(س) گفت: "خدا در غم من به تو جزای خیر دهد ای پسر عمو! ابتدا وصیت میکنم که پس از من با دختر امامه[۸]ازدواج کن، زیرا که او با فرزندانم همچون خود من رفتار میکند و مردان نیز باید همسری داشته باشند و وصیت میکنم که تابوتی برایم آماده کن و دیدم که فرشتگان صورت آن را برایم نقش کردند". امیرمؤمنان(ع) گفت: "آن را برایم توصیف کن". و فاطمه(س) آن را توصیف کرد و امیرمؤمنان(ع) آن را برای فاطمه آماده کرد و این تابوت، اولین تابوتی بود که در زمین به کار برده شد و بیسابقه بود. سپس فاطمه(س) به علی(ع) گفت: "به شما وصیت میکنم که هیچ یک از کسانی که به من ظلم کردند و حقم را گرفتند، بر جنازه من حاضر نشوند، زیرا که آنان دشمنان من و دشمنانرسول خدا(ص) هستند و نیز هیچ یک از آنان و نه پیروانشان بر من نماز نخوانند و مرا شبانه هنگامی که چشمها خفتهاند، دفن کرده [۹] و قبرم را مخفی ساز"[۱۰]. و نیز به اسماء بنت عمیس سفارش کرد که هیچ کس، حتی زنان، نزد جنازهاش حاضر نشوند[۱۱]. و بالاخره فاطمه(س) در سن هجده سالگی[۱۲]، همانگونه که رسول خدا(ص) فرموده بود، در حالی که بسیار[۱۳]، مصیبت دید و حقش غصب شده به شهادت رسید و اولین نفر از اهل بیت(ع) آن حضرت بود که به ایشان پیوست[۱۴].
مردم پس از شنیدن خبر وفات آن حضرت، همچنان در خانه نشسته و منتظر بودند که پیکر فاطمه(س) برای تشییع از منزل بیرون آورده شود تا آنها بر آن نماز بخوانند اما ابوذر نزد آنان آمد و گفت: "بازگردید که تشییع پیکر دختر رسول خدا(ص) به تأخیر افتاده است". مردم نیز یکی یکی برخاستند و رفتند[۱۵]. اولین شب نبود فاطمه(س) برای امیرمؤمنان فرا رسید و در دلشب، آنگاه که چشمها را خواب ربوده بود، امیرمؤمنان(ع) در حالی که جز حسنین و زینب و ام کلثوم(ع) و فضهکنیزفاطمه(س) و اسماء بنت عمیس کسی حاضر نبود، فاطمهاش را غسل داد[۱۶] و شبانه[۱۷] و مخفیانه[۱۸] به خاک سپرد. سپس در حالی که تمام وجود مبارکش را غم فرا گرفته بود و اشکهایش بر گونههایش جاری بود، ایستاد[۱۹] و روی خود را به سوی قبررسول خدا(ص) کرده، فرمود: "سلام بر تو ای رسول خدا! از جانب دخترت و دیدارکنندهات و آنکه در خاک رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود رسیدن او را نزد تو برایش برگزیده است. ای رسول خدا! شکیبائیم از فراق محبوبهات کم شده و خود داریم از سرورزنانجهان نابود گشته جز اینکه برای من در پیروی از سنت تو که در فراقت کشیدم جای دلداری باقی است، زیرا من سر تو را در لحد آرامگاهت نهادم و جانمقدس تو از میان گلو و سینه من خارج شد. آری در کتاب خدا برای من بهترینپذیرش (و صبر بر این مصیبت) است، ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۲۰]؛ همانا امانت پس گرفته شد و گروگان دریافت شد و زهرا از دستم ربوده شد. ای رسول خدا! دیگر چه اندازه این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم زشت جلوه میکند. اندوهم همیشگی باشد و شبم در بیخوابی گذرد و غمم پیوسته در دل است تا خدا خانهای را که تو در آن اقامت داری برایم برگزیند، غصهای دارم دلخون کن و اندوهی دارم هیجانانگیز چه زود میان ما جدایی افتاد. و در دنیا راهی برای گفتن و شرح دادن آن نیافت ولی اکنون میگوید و خدا هم داوری میفرماید و او بهترین داور است. سلام بر شما، سلام کنندهای که نه خشمگین است و نه دلتنگ، زیرا اگر از اینجا برگردم بواسطه دلتنگیم نیست و اگر بمانم بواسطه بدگمانی به آنچه خدا به صابرانوعده فرموده نباشد. وای وای باز هم بردباری مبارکتر و خوشنماترست. اگر چیرگیدشمنان زورگو نبود اقامت و درنگ در اینجا را چون معتکفان ملازمت مینمودم و مانند زن بچه مرده بر این مصیبت بزرگ شیون میکردم در برابر نظر خدا دخترت پنهان به خاک سپرده شد و حقش پایمال گشت و از ارثش جلوگیری شد با آنکه دیر زمانی نگذشته و یاد تو کهنه نگشته بود ای رسول خداشکایت من تنها به سوی خداست و بهتریندلداری از جانب توست. ای رسول خدادرودخدا بر تو و سلام و رضوانش بر فاطمه باد[۲۱].
امیرمؤمنان(ع) قبرفاطمه(س) را به وصیت خود ایشان کاملاً مخفی کرد و در بقیع صورت قبرهای تازهای نیز پدید آورد[۲۲]. مردم وقتی از دفن شبانه فاطمه(س) باخبر شدند و به بقیع رفتند، قبرهای تازهای را دیدند و نتوانستند تشخیص دهند که کدام یک، قبرفاطمه(س) است و با ناراحتی ناله سر داده، و یکدیگر را ملامت کردند و گفتند: پیامبرتان، تنها دختری از خود در میانتان گذارده بود که وفات کرد و دفن شد و شما نه بر دفنش حاضر بودید و نه بر نمازش و نه حتی محل قبرش را میدانید. در این هنگام، عمر و ابوبکر گفتند: به زنها بگویید بیایند و این قبرها را بشکافند تا بدن او را یافته و بر او نماز بگذاریم و قبرش را زیارت کنیم. وقتی خبر این تصمیم به امیرمؤمنان(ع) رسید، در حالی که غضبناک بود و چشمانش سرخ و رگهای گردن مبارکش نمایان شده بود، و قبایی زرد بر تن داشت، که آن در هنگامی که کاری را نمیپسندید (مثل جنگ) به تن میکرد، با شمشیرش ذوالفقار، خود را به بقیع رساند، و فرمود: "این علی بن ابیطالب است و چنانکه میبینید به سوی شما آمده و به خدا قسم میخورد که اگر حتی یک سنگ از این قبرها جا به جا شود، همانا شمشیر را بر گردن فرمان دهندگان به این عمل خواهد گذاشت". عمر با تعدادی از یارانش نزد آن حضرت آمد و گفت: "چه خواهی کرد ای اباالحسن؟! به خدا قسم، قبرها را نبش میکنیم و بر فاطمهنماز میخوانیم". تا عمر این سخن را گفت امیرمؤمنان(ع) او را گرفت و تکانی داد و بر زمین کوفت و فرمود: "ای پسر زن سیاه! از حقم گذشتم مبادا که مردم از دینشان بازگردند اما قبرفاطمه؛ قسم به خدایی که جانعلی در دست اوست اگر تو و یارانت کوچکترین چیزی از آن بردارید، زمین را از خونتان سیراب میسازم؛ اگر میخواهی انجام بده ای عمر!" در این هنگام ابوبکر خود را به علی(ع) رساند و گفت: "ای ابالحسن! تو را به حقرسول خدا و حقخداوند قسم میدهم که او را رها کنی؛ ما کاری را که تو خوش نداری نمیکنیم".امیرمؤمنان(ع) نیز او را رها ساخت و مردم پراکنده شدند[۲۳].[۲۴]
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در پی شهادت، بانوی بزرگ اسلام، بسیار اندوهگین شدند و فرمودند: «سلام بر تو ای رسول خدا، سلامی از طرف من و دخترت که هماکنون در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسیده است. ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه(س) کم شده و توان خویشداری ندارم، اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبت تو را کشیدم، شکیبایی ممکن است. این من بودم که با دست خود تو را در میان قبر نهادم و هنگام رحلت، جان گرامی تو میان سینه و گردنم پرواز کرد "پس همه ما از خداییم و به خدا باز میگردیم." پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد و به صاحبش رسید. از این پس، اندوه من جاودانه و شبهایم شب زندهداری است تا آن روز که خداخانهزندگی تو را بر من برگزیند. به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند. از فاطمه(س) بپرس و احوال اندوهناک ما را از او، خبر گیر، که هنوز روزگاری سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته است. سلام من به هر دو شما؛ سلاموداع کنندهای که از روی ناخشنودی یا خستهدلی سلام نمیکند. اگر از خدمت تو باز میگردم از روی خستگی نیست و اگر در کنار قبرت مینشینم، از بدگمانی بدانچه خداصابران را وعده داده نخواهد بود»[۲۵].[۲۶]
↑درباره چگونگی و زمان وفات فاطمه زهرا(س)، ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۶۶-۱۴۹.
↑المصنف، صنعانی، ج۳، ص۴۱۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۸؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج۲۲، ص۳۹۹؛ احادیث مختارة من موضوعات الجورقانی و ابن الجوزی، ذهبی، ج۱، ص۱۰۸.
↑«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
↑امامه دختر خواهر فاطمه(س) بوده است. البته معروف آن است که ایشان به علی(ع) فرمود: "با امامه ازدواج کن". و آن حضرت نیز با امامه ازدواج کرد (دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۳۶۲؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۴، ص۱۹۸؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۸، ص۲۵۷).