شریح بن الحارث

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Hosein (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۱۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

شریح بن الحارث معروف به شریح قاضی از بزرگان تابعین شمرده شده است. او را به زیرکی و تیزهوشی توصیف کرده‌اند. از زمان خلیفه دوم و به دستور او منصب قضاوت را برعهده گرفت و بیشتر به عنوان عالم وابسته به دربار ستم و در خدمت زور و تزویر شناخته می‌شود. حتی معروف است که وی به دستور عبید الله بن زیاد برعلیه امام حسین (ع) فتوا داد.

مقدمه

شریح بن حارث که به شریح قاضی معروف بوده، کنیه‌اش "ابو امیه"[۱] و به قبیله کنده یمن منسوب بوده، ولی اصل او از قبیله کنده نیست بلکه از قبیله رائش بوده که هم پیمان کنده بوده‌اند[۲] و جز خاندان شریح از بنی رائش، کسی در کوفه سکونت نکرد و آنها در هجر و حضرموت ساکن بوده‌اند[۳]. شریح از کسانی است که دوران جاهلیت و اسلام را درک کرده[۴] و به نقلی پیامبر اکرم(ص) را ملاقات نکرده[۵] و به همین دلیل از بزرگان تابعین شمرده شده است[۶].[۷]

شریح و منصب قضاوت

نقل شده، وقتی معاذ بن جبل در یمن به قضاوت مشغول بود، شریح قضاوت را از او آموخت[۸]. او مدت پنجاه و سه سال در کوفه و هفت سال در بصره عهده‌دار قضا بوده است[۹].

درباره اینکه عمر چگونه منصب قضاوت را به او بخشید، نقل شده است که روزی عمر از کسی اسبی را به شرط امتحان و آزمایش خریداری کرد، چون اسب را گرفته، اسب مقداری راه رفت، اسب سکندری خورده یا از حرکت بازماند. اسب را بازگردانده گفت: اسب خویش را پس بگیر. فروشنده گفت: "قبول نمی‌کنم".

عمر گفت: "بنابراین باید به قاضی مراجعه کرد". فروشنده گفت: "شریح بین ما و تو حکم باشد". عمر گفت: "شریح کیست؟" فروشنده گفت: "شریح عراقی" و لذا هر دو پیش شریح رفته و حکایت خویش گفتند. شریح گفت: "امیرالمؤمنین باید اسب را همان طوری که گرفته بود، باز گرداند یا به همان قیمت که خریداری کرده، بردارد".

عمر گفت: "قضاوت همین است! به کوفه برو که تو را متولی قضای آن دیار قرار دادم[۱۰].

بدین‌سان شریح در تمام مدت خلافت عمر از طرف او در کوفه مسوؤل قضاوت بود و سپس در دوره عثمان و بعد از او در زمان امام علی(ع) قضاوت کرد و معاویه نیز این منصب را به او داد[۱۱] و او به مدت هفت سال در بصره تحت فرمانروانی زیاد عهده‌دار منصب قضا بود[۱۲].[۱۳]

شریح و زیاد

معاویه در سال ۴۰ هجری وارد کوفه شد و به عنوان امیر المؤمنین با او بیعت شد. او در سال ۴۴ هجری زیاد بن ابیه را به ابوسفیان ملحق کرد و در سال ۴۵ هجری او را والی بصره کرد[۱۴]. زیاد در سال ۵۰ هجری بعد از فوت مغیرة بن شعبه والی کوفه شد و او اول کسی بود که والی بصره و کوفه شد[۱۵]. بعضی گفته‌اند، ریاست زیاد بر این دو شهر در سال ۵۱ هجری بوده است[۱۶] او شش ماه از سال را در بصره و شش ماه را در کوفه بود[۱۷]. جابر بن یزید نقل کرده: زیاد شریح را با خود به بصره آورد و او میان ما یک سال قضاوت کرد[۱۸].[۱۹]

شریح و ابن زیاد

برای دانستن رابطه شریح و ابن زیاد باید به ماجرای کشته شدن مسلم و هانی بن عروه اشاره کرد.

پس از آمدن عبید الله بن زیاد به کوفه، هانی بن عروه از او بر جان خویش ترسیده بود و از حضور در مجلس او خودداری و خود را به بیماری زده بود. ابن زیاد از حال وی جویا شد. گفتند: بیمار است. گفت: "اگر از بیماریش خبر می‌داشتم، به عیادت وی می‌رفتم" و سپس محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی را به نزد خود خوانده، گفت: "چرا هانی بن عروه به دیدار ما نیامد؟" آنها گفتند: ما نمی‌دانیم؛ می‌گویند بیمار است. ابن زیاد گفت: "شنیده‌ام بهبودی یافته و روزها بر در خانه‌اش می‌نشیند. فورا به دیدار او رفته، به او دستور دهید که حق ما را به جای آورد". آنها پیش هانی رفته و گفتند: چرا به دیدن امیر نیامدی؟ او نام تو را برده و گفته اگر می‌دانستم بیمارست به دیدارش می‌رفتم. هانی گفت: "کسالت مانع بود". آنها گفتند: تو را سوگند می‌دهیم که هم اکنون سوار اسب شو و به دیدارش برویم. هانی لباس خود را پوشید و استرش را سوار شده نزد عبید الله رفت و در حالی بر عبید الله بن زیاد وارد شد که مردم دور او نشسته بودند. وقتی چشم ابن زیاد به هانی افتاد، با کنایه گفت: با پای خود به سوی مرگ آمدی.

بعد از ساعاتی، عمرو بن حجاج زبیدی شنید که هانی کشته شده و با قبیله مذحج آمد و قصر ابن زیاد را با جمع فراوانی که به همراه داشت، محاصره کرد. آنگاه فریاد زد: زیاد من عمرو بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله مذحج‌اند. به ابن زیاد گفته شد؛ قبیلة مذحج بر در قصر ریخته‌اند. ابن زیاد به شریح قاضی گفت: نزد بزرگ ایشان، هانی برو، او را ببین و سپس بیرون برو و اینان را آگاه ساز که هانی زنده است و کشته نشده است". شریح به اطاقی که هانی در آن محبوس بود آمد و او را دید. با آمدن شریح قاضی، هانی بن عروه که هم چنان خون صورتش بر روی محاسنش می‌ریخت، فریاد زد: "ای خدا! ای مسلمان‌ها! قبیلة من هلاک شده‌اند؟ کجایند دین داران؟ کجایند مردم شهر؟"

هانی ناگهان فریاد و غوغائی از بیرون قصر شنید، گفت: گمان دارم اینها فریاد قبیلة مذحج و پیروان مسلمان من هستند. اگر ده تن از آنها نزد من بیایند، مرا آزاد خواهند کرد".

شریح که این سخن هانی را شنید به نزد قبیلة مذحج آمده، گفت: "وقتی امیر عبیدالله آمدن شما و سخنانتان را درباره بزرگ‌تان شنید، به من دستور داد نزد او بروم. من هم به نزد او رفتم و او را دیدم. سپس امیر به من دستور داد شما را ببینم و به شما اطلاع دهم که هانی زنده است و اینکه به شما گفته‌اند او کشته شده، دروغ است". عمرو بن حجاج و همراهان او پس از شنیدن شهادت شریح، گفتند: اکنون که هانی کشته نشده، خدا را سپاسگزاریم و همه پراکنده شدند[۲۰].[۲۱]

شریح و تبعید دوباره

مختار بن ابی عبیده ثقفی بار دیگر شریح را به بانقیا تبعید کرد. "مختار بن ابی عبید در سال ۶۶ هجری قیام کرد و ابن مطیع عامل عبد الله بن زبیر را در کوفه که شیعیان علی بن ابیطالب(ع) را آزار و شکنجه می‌داد، با نبردی سخت شکست داده و با لشکری به فرماندهی ابراهیم بن اشتر در منطقه بحر خازر با عبیدالله جنگ کرد و او را به قتل رسانید و سرش را به مدینه فرستاد [۲۲]. عبدالله بن زبیر ـ که بعد از مرگ یزید بر مکه مسلط شده و آل مروان را از مدینه بیرون کرده بود ـ برادرش مصعب را به عراق فرستاد و او در سال ۶۸ هجری به طرف عراق آمده و مختار با او به نبرد پرداخت و جنگ‌های شهری بین او و مصعب ابن زبیر به وقوع پیوست تا در همین سال مختار شکست خورده و به قتل رسید[۲۳].

هنگامی که مختار بر کوفه مسلط شد، چون مردم درباره شریح می‌گفتند که او عثمانی است و علیه حجر بن عدی شهادت دروغ داده و با نرساندن پیغام هانی بن عروه به قوم او باعث کشته شدن او شده و علی(ع) نیز او را از قضاوت عزل کرده[۲۴]، مختار نیز در زمان حکومت خود بر کوفه او را از شهر بیرون و به دهی که ساکنین آن یهودی بودند، فرستاد تا اینکه وقتی حجاج، امیر کوفه شد، او را به کوفه باز گردانید[۲۵].[۲۶]

شریح و فتنه ابن زبیر

شریح از سال ۶۴ هجری که عبدالله بن زبیر در مکه قیام کرد و در سال ۷۳ هجری حجاج بن یوسف ثقفی او را کشت[۲۷]، در خانه نشست و از قضاوت استعفا داد و او می‌گوید: "در فتنۀ ابن زبیر نه خبری از کسی گرفتم و نه خبری به کسی دادم و بر هیچ مسلمانی یک دینار یا درهم ظلم روا نداشتم[۲۸]. اما وقتی عبدالملک مروان در سال ۷۵ هجری حجاج بن یوسف را از مکه فرا خواند و حکومت عراق را به او داد، در این زمان، شریح، قاضی کوفه بود[۲۹]. تا اینکه شریح ابوبرده، پسر ابوموسی اشعری را به عنوان قاضی به حجاج بن یوسف پیشنهاد کرد و حجاج نیز او را به جای شریح پذیرفت و شریح استعفا کرد و استعفایش پذیرفته شد[۳۰].[۳۱]

سرانجام شریح

شریح یک سال بعد از آنکه در زمان حکومت حجاج بر کوفه از وی تقاضای استعفا از سمت قضاوت شد و او نیز پذیرفت، درگذشت؛ ولی تاریخ وفات او را سال‌های ۷۶،[۳۲]۷۸، ۷۹[۳۳]، ۸۷[۳۴] هجری و عمر او را صد سال[۳۵]، صد و هشت سال[۳۶] و تا صد و بیست سال ذکر کرده‌اند [۳۷]. شریح سفارش کرده بود که در گورستان بر پیکر او نماز گزارند و کسی را از مرگ او آگاه نکنند و هیچ زن مویه گری از پی تابوتش راه نیفتد و بر گورش پارچه نگسترند و پیکرش را تند و شتابان ببرند و گور او را لحد دار درست کنند[۳۸]. شریح افراد خانواده خود را که از دنیا رفته بودند، شبانه به خاک سپرده و وصیت کرده بود خودش نیز شبانه به خاک سپرده شود[۳۹].[۴۰]

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۱.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۱.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۸۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲.
  4. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲.
  5. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۴۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۳۷۲.
  6. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲.
  7. افشار، محمد نقی، مقاله «شریح قاضی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۴۰۳-۴۰۴؛ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۲۴۵-۲۴۶.
  8. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.
  9. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.
  10. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۸۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۹، ص۲۵.
  11. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۴.
  12. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.
  13. افشار، محمد نقی، مقاله «شریح قاضی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۴۰۴-۴۰۵.
  14. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۷۲ (حوادث سال ۴۵ تا ۴۶ هجری).
  15. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۰.
  16. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۱.
  17. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۸۱.
  18. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۸۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.
  19. افشار، محمد نقی، مقاله «شریح قاضی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۴۱۲-۴۱۳.
  20. الارشاد، شیخ مفید، ص۵۰-۴۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۳۴۵-۳۴۷.
  21. افشار، محمد نقی، مقاله «شریح قاضی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۶؛ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۲۴۵-۲۴۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۶۶.
  22. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۲.
  23. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۹.
  24. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۶۷۲؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۲۹۵.
  25. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۰۴۳.
  26. افشار، محمد نقی، مقاله «شریح قاضی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۴۱۶-۴۱۷.
  27. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۵۴۰.
  28. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۹، ص۲۲.
  29. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۱۹.
  30. الکامل، ابن اثیر، ج۵، ص۱۳۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶.
  31. افشار، محمد نقی، مقاله «شریح قاضی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۴۱۷.
  32. المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۸۷.
  33. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۲۷۲.
  34. المعارف، ابن قتیبة، ص۴۳۴.
  35. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۰۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶.
  36. المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۸۷.
  37. المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۸۷؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۴، ص۱۰۶.
  38. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۵۹۴.
  39. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۹۳.
  40. افشار، محمد نقی، مقاله «شریح قاضی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۴۱۹.