نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۳ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۵:۵۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۳ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۵:۵۷ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل توکل (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
توکل در لغت
توکل، مصدری برگرفته از واژه عربی "وکل" به معنای سپردن امر خود به غیر است[۱]. تو کل، در لغت و اصطلاح، اظهار عجز، اعتماد به غیر[۲] و سپردن (نیابت دادن - نائب قراردادن) امر خویش (خود) به فردی مطمئن به علتکفایت او یا ناتوانی شخص از قیام به امر خود است[۳]. پس، اگر فرد به خدااعتماد کند و او را وکیل خود قرار دهد، خدا برایش کافی است ﴿فَهُوَ حَسْبُهُ﴾[۴] و اگر به غیر خدا توکل کند و به دنیا بپیوندد، خداوند، او را به غیر خود واگذار میکند[۵][۶].
مقدمه
توکل در لغت بهمعنای اظهار ناتوانی در کار و اعتماد کردن به دیگری است. در اصطلاح دینی و عرفانی وقتی آن دیگری "خداوند" باشد، انسان به خداوند توکل کرده است. در این حالت تنها اطمینانآدمی به خداست و امیدی به دیگران در دل راه نمیدهد. توکل هنگامی است که کسی به دیگری اعتماد کند و کار خود را به او واگذارد، بنابراین، توکّل هنگامی است که کسی به دیگری اعتماد کند و کار خود را به او واگذارد، بنابراین، توکّل عبارت است از این که فقط بر وکیل خود اعتماد قلبی داشته باشد. متوکل کسی است که اطمینان دارد خداوندرزق و امور او را کفالت و وی را کفایت میکند. امام علی (ع) از نشانههای اصلی توکل را اعتقاد به رزاقیّت خداوند برمیشمرد[۷]. در فرازی دیگر نیز، توکل را حواله کردن امور بهسوی خداوند برمیشمرد[۸][۹].
در اصطلاح دینی، تحقّق یافتن توکّل اینگونه است که فرد، توکّل را در نفس خود کشف کند و ایمان داشته باشد که تمام اسباب و مسبّبات به خداوند متعال مربوط است و خدا برای کفایتبندگان، علم و قدرت کامل دارد و نیز با توجّه کامل نسبت به بندگان از آنان میگذرد و میبخشد، چون در آن سوی قدرت و دانش و عنایت او بخشش و عنایتی نیست و در این صورت، انسان هرگز به غیر خدا، حتّی به خود و نیروهایش، اتکا ندارد. در نتیجه انسان خود را بهطور کامل تسلیمخداوند میکند و از توکل بر غیر خدا بیزاری میجوید. اگر آدمی در نفس خویش این حالت را نیافت، حاکی از آن است که در ایمان به قدرت و بخششخداتردید و ضعف دارد، یا نیروی واهمه بر عقل او پیروز شده است. تفاوت درجه و میزان توکّل بر خدا، در اشخاص بستگی به ضعف و شدّت و کم و زیادی همین بینشها و باورها دارد. نزد امام علی (ع) توکّل بر خدا، یعنی اظهار عجز خود و اعتماد به او که کارگزاری والا و بلندمرتبه است، برای کسی که به او اعتماد کند، زیرا کسی که توکّل کند از روی اعتماد، حق تعالی کارگزاری همه کارها ضروری او را برعهده میگیرد، چنانکه فرمود: هرکه توکّل کند بر خدا پس او بسنده و کافی است از برای او[۱۰][۱۱].
قرآن کریم میان مفهوم توکل و ایمان نسبتی محکم برقرار ساخته است. بنا بر آیات قرآن کریم، توکل ثمره ایمان است و خداوند سبحانبندهمتوکل را در کنار مفهوم ایمان در نظر میگیرد، بهگونهای که معیار استواریایمان را میزان توکل او برمیشمرد و نیکویی توکل را از راستییقین میداند. افزون بر ایمان، در جایگاهی، مفهوم توکل در کنار مفهوم صبر نیز بهکار رفته است[۱۲]. امام (ع) نیز در مواردی میان صبر و توکل نسبتی را برقرار میکند، چنانکه میفرماید: (صبر) اعتمادی از برای کسی است که توکل کند[۱۳] همچنین توکل با واژه تقوا نیز همراه است[۱۴]. در کنار دایره معنایی توکل که در قرآن بهکار رفته و مفسران به آن پرداختهاند، پیامبران الهی نیز بهعنوان افرادی متوکل و در سطح بالایی از حضور توکل در امور خویش معرفی شدهاند[۱۵].
امام علی (ع) برحسب تربیت قرآنی خود بر موضوع توکل بهخدا تأکید و تکیه کرده است. مرجع توکل امام بر خدا نشئت گرفته از شناخت و ایمان او به خداوند است. قادریّت مطلق خداوند نزد امام، امری ملموس است، چنانکه میفرماید: از او یاری میخواهم، که هم قاهر است و هم قادر و بر او توکل میکنم، که هم کفایتکننده است و هم یاریدهنده[۱۶].ایمان به دین مبین اسلام نیز در گرو توکل بر خداست. اسلام مایه وثوق و اعتماد کسانی است که بر خداوند توکّل کنند، زیرا مشتمل بر وعدههای گرانقدر اوست و به سبب اطمینان به آن است که توان توکّل بر خدا را مییابند[۱۷]. امام (ع) از توکل با عنوانهایی چون بهترینکارگزار، بزرگترین سرمایهتجارت با سود فراوان، ستونی استوار، حصار حکمت، عمل افضل، قوت یقین، قوت و نیروی دل، صلاحعبادت، رهایی از رنج و اندوه و... نیز یاد کرده است»[۱۸].
↑همان، ج ۱۱، ص ۷۳۴ - ۷۳۶ و راغب اصفهانی، مفردات، ص ۸۸۲.
↑«و هر که بر خدا توکل کند همو وی را بسنده است» سوره طلاق، آیه ۳.
↑ابن سلامه، مسند الشهاب، ج ۱، ص ۲۹۸؛ حسن بن ابی الحسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۲۰؛ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج ۲، ص ۴۲۶ و ورام ابن ابی فراس، مجموعه ورام، ج ۱، ص ۲۲۲.