ابوبکره بن نفیع بن حارث
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ابوبکره بن نفیع بن حارث (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
ابوبکره از بزرگان صحابه است که بیشتر به کنیهاش شهرت داشته و شهرت کنیهاش بر نام وی غلبه یافته است؛ لذا نام او را مختلف نقل کردهاند و به نظر نمیرسد این گفته که “در نام وی اختلافی نبوده و اختلاف در نام پدرش است”[۱] خیلی درست باشد، چون نام او را نفیع[۲]، ابن نفیع[۳]، نفیح[۴] و مسروح[۵] نقل کردهاند. اگرچه، ابن کثیر آخرین نام را صحیحترین نام ابوبکره دانسته است گویا بین نام او و برادرش اشتباه کرده باشد. درباره نام پدر ابوبکره و این که او فرزند حارث بن کلده است یا فرزند مسروح - غلام حارث بن کلده -اختلاف فراوان است. جمعی او را نفیع بن حارث بن کلده نامیده و به عنوان قيل أو يقال (گفته شده یا میشود) ابن مسروح را هم افزودهاند و این نشان میدهد که پذیرفتهاند ابوبکره فرزند حارث است[۶].
جمعی دیگر، پدر او را مسروق[۷] نامیده و عکس دسته پیش عمل کردهاند. کسانی که او را ابن مسروح[۸] دانستهاند گاهی تصریح میکنند که مسروح، غلام حارث بن کلده، پزشک معروف عرب است[۹]. به نظر میرسد نظر جمع دوم درستتر باشد، چون اگرچه ابوبکره فرزند مسروح بوده باشد، رسم آن روز عرب این بوده است که برده اشراف را فرزند آنان میدانستند و شاید به این دلیل او را فرزند حارث نامیده باشند و مهمتر از آن، اقرار و اعتراف خود ابوبکره است که به مناسبتهای مختلف در معرفی خود چنین میگوید: “من از برادران دینی شما و آزادکرده پیامبرم و اگر به ناچار بخواهید نسبم را بدانید نفیع پسر مسروح هستم”[۱۰]. تمام مورخان و حتی کتب احادیث نام مادر ابوبکره را “سمیه”[۱۱] ذکر کردهاند که همان مادر زیاد بن عبید معروف میباشد و هر دو برادر از یک مادرند. سمیه، کنیز حارث بن کلده ثقفی بود[۱۲] که سه پسر آورد؛ نخست نافع و سپس نفیع -ابوبکره- را به دنیا آورد. چون نفیع سیاه بود حارث گفت: “این فرزند من نیست، زیرا در میان پدران من کسی سیاه نبوده است”. پس نفیع به غلام حارث منسوب گردید[۱۳]. و بعد از آنکه حارث، سمیه را به غلام خود، عبید، تزویج کرد، سمیه، زیاد را به دنیا آورد و چون ابوسفیان، پدر معاویه، در حالی که سمیه همسر عبید بود، با وی همبستر گردیده بود، معاویه زیاد را به پدرش ملحق نمود؛ در نتیجه، زیاد، قرشی اموی، نافع، ثقفی عربی و ابوبکره عبد و مولا گردیدند[۱۴].
چگونگی اسلام آوردن و مشهور شدن به ابوبکره
برخی از مسلمین با پذیرش اسلام، تغییر نام داده و یا شهرت یافتهاند اما شاید آنگونه که شهرت ابوبکره، به طور شگفتآوری به اسلام آوردن او پیوند خورده و برجستگی خاص تاریخی پیدا کرده است، نبوده باشند. در شوال سال هشتم هجری پیامبر اکرم(ص) طائف را به محاصره درآورد و این محاصره حدود پانزده روز ادامه یافت[۱۵]. سپس پیامبر اکرم(ص) اعلام فرمودند: “هر آزادهای که از حصار بیرون آمده و پیش ما بیاید در امان خواهد بود و هر بندهای (غلام) پیش ما بیاید، آزاد خواهد شد”. پس گروهی از بردگان اهل طایف از حصار بیرون آمده به پیامبر پیوستند که ابوبکره نیز در میان آنها بود و رسول خدا(ص) آنها را آزاد فرمود[۱۶] و در همین زمان به ابوبکره شهرت یافت. درباره شهرت یافتن او به ابوبکره سه دلیل بیان کردهاند که دو دلیل آن به بعد از اسلام آوردن او و به حادثه حصار طائف مربوط است:
- چون صبحگاهان از دژ فرود آمده و خدمت پیامبر(ص) رسید[۱۷].
- بر بکره “چرخ چاه” نشسته و نزد پیامبر آمد[۱۸].
- قبل از قبول اسلام هم در طائف به سبب علاقه او به بَکْرَه “بچه شتر”، به ابوبکره شهرت داشته است[۱۹].
درباره کنیه او، جمعی معتقدند، مسلمین او را به این کنیه نامیدهاند[۲۰] و جمعی دیگر گفتهاند پیامبر اکرم(ص) این کنیه را به او داد[۲۱][۲۲].
ابوبکره و فعالیتهای اجتماعی
بعد از پذیرش اسلام و آزاد شدن، پیامبر اکرم(ص) هر یک از این بردگان آزاد ساخته خویش را در اختیار یکی از مسلمانها گذاشتند تا مخارج زندگی آنها را تأمین کنند و به ایشان دستور فرمودند به آزادشدگان، قرآن و سنن اسلامی بیاموزند و عمرو بن سعید بن عاص امور ابوبکره را عهدهدار شد[۲۳]. ابوبکره در فتح بصره شرکت نمود[۲۴] و در سال چهارده هجری به همراه دویست نفر از جمله نافع بن حارث، شبل بن معبد، مغیرة بن شعبه و... در فتح ابله حضور یافت[۲۵]. همچنین عمرو او را برای یادگیری فقه و امور دینی به بصره فرستاد[۲۶][۲۷].
ابوبکره و خلیفه دوم
ابوبکره قاطع و صریح اللهجه بود و حتی بزرگی خلفا هم نتوانسته بود بر این خصوصیت وی اثری بگذارد؛ هنگامی که خلیفه دوم، عمر، نیمی از دارایی گروهی از کارگزاران را مصادره کرد که سعد بن ابی وقاص فرماندار کوفه، عمرو بن عاص فرماندار مصر، ابوهریره فرماندار بحرین و... را از آنان شمردهاند، ابوبکره از این مصادره خودداری کرد و گفت: “به خدا سوگند! اگر این مال، مال خدای باشد پس تو را روا نیست که بعضی را بگیری و بعضی را رها کنی، و اگر مال ماست، تو حق نداری که آن را بگیری”. پس عمر به او گفت: “یا مؤمنی هستی که خیانت نمیورزی، یا منافقی هستی دروغپرداز”. ابوبکره گفت: “مؤمنی هستم که خیانت نمیورزم”[۲۸][۲۹].
ابوبکره و گواهی دادن بر زنای مغیره
چون مغیره نزد زنی از بنی هلال، که به او ام جمیل گفته میشد و زن حجاج بن عتیک ثقفی بود، رفت و آمد میکرد پس گروهی از مسلمین به او بد گمان شدند و ابوبکره، نافع بن حارث، شبل بن معبد و زیاد بن عبید مراقب او بودند تا این که مغیره پیش ام جمیل رفت. در این هنگام باد پرده را بلند کرد و آنها مغیره را در کنار ام جمیل مشاهده کردند. پس ابوبکره نزد عمر رفت. عمر گفت: “ابوبکره! خبر خوش آوردهای؟” ابوبکره گفت: “خبر خوش را مغیره آورده است” و سپس داستان را برای او تعریف کرد. عمر ابوموسی اشعری را جانشین مغیره کرد و به او گفت که مغیره را به مدینه بفرستد. چون مغیره به مدینه رسید عمر او و گواهان را جمع کرد و سه نفر علیه مغیره گواهی دادند. چون نوبت به زیاد رسید، وقتی عمر او را دید، به او گفت: “چهره مردی را میبینم که خدا به دست او مردی از اصحاب محمد را رسوا نمیکند”. چون زیاد نزدیک آمد، عمر از او پرسید: ماجرا چگونه بود؟ زیاد گفت: “امری زشت دیدم و نفسی بلند شنیدم و پاهایی که بالا و پایین میرفت را دیدم لیکن آنچه را چون میل در سرمهدان باشد، ندیدم”. سپس عمر ابوبکره، نافع و شبل بن معبد را حد قَذْف[۳۰] زد. در این حال ابوبکره برخاست و گفت: “گواهی میدهم که مغیره زناکارست”. عمر خواست دوباره به او حد بزند که علی(ع) به او فرمود: “در این صورت مغیره سنگسار میشود”. عمر هرگاه مغیره را میدید، میگفت: ای مغیره! من هرگز تو را ندیدم مگر آنکه ترسیدم خدا مرا سنگباران کند[۳۱][۳۲].
ابوبکره و امام علی(ع)
از حوادثی که نشان دهنده موضع وی در برابر امام علی(ع)، خلفا و حکام است حادثه جمل و صفین میباشد. ابوبکره خود درباره حادثه جمل میگوید: در جمل نزدیک بود در گروه اصحاب جمل قرار گرفته و به نفع آنها وارد جنگ شوم اما خداوند تعالی به واسطه سخنی که از پیامبر خدا(ص) شنیده بودم مرا یاری رسانید؛ که وقتی رسول خدا(ص) خبردار شد ایرانیان دختر کسری را بعد از او به حکومت خویش برگزیدهاند، فرمود: "رستگار نخواهد شد ملتی که برای ریاست امور خویش زنی را برگزیده باشند"[۳۳]. او گرچه به نفع اصحاب جمل وارد جنگ نشد اما به نفع علی بن ابیطالب(ع) نیز به میدان نیامد و حتی کوشش نمود افرادی از بصره را که قصد یاری حضرت را داشتند از یاری او باز دارد. ایوب و یونس از حسن (بصری) از احنف بن قیس روایت میکنند که میگفت: سلاح برداشته قصد یاری این مرد- علی بن ابیطالب - را داشتم، ابوبکره به دیدارم آمده گفت: احتف! چه قصدی داری؟ گفتم: میخواهم به یاری پسر عموی رسول خدا یعنی علی ابن ابیطالب بروم، ابوبکره به من گفت: احتف! برگرد، از رسول خدا(ص) شنیدم فرمود: “وقتی دو مسلمان، شمشیر کشیده، صفآرايی کنند، کشتهشده و کشنده هر دو در آتش باشند”. گفتم، یا گفته شد، یا رسول الله! کشتهشده چرا باید در آتش باشد؟ فرمود: “از آنرو که کشتهشده هم قصد کشتن کشنده را داشته است”[۳۴]. با این حال هنگامی که علی(ع) پس از جنگ جمل وارد بصره شد عبدالرحمان بن ابی بکره همراه امان داده شدهها برای بیعت نزد آن حضرت آمدند. علی(ع) از وضع و حال پدر وی جویا شد، عبدالرحمان سوگند یاد کرد پدرش بیمار میباشد و از علاقه پدر نسبت به آن حضرت سخن گفت. علی(ع) به دیدار ابوبکره رفت و فرمود: “نشستی و منتظر نتیجه ماندی!؟” ابوبکره دست بر سینه نهاده و گفت: “درد آشکار دارم”، علی(ع) عذر او را پذیرفت و ولایت بصره را هم به او پیشنهاد کرد، ابوبکره عذر آورده (و نپذیرفت) ولی پیشنهاد نمود و گفت: “از خاندان خویش مردی را که مردم با او آسوده باشند برگزین و من هم مشاور او خواهم بود”. پس امیرالمؤمنین(ع) ابن عباس را به استانداری برگزید و زیاد، برادر مادری ابوبکره، را که در جنگ هم شرکت نداشت به عنوان کاتب ابن عباس منصوب نمود[۳۵][۳۶].
ابوبکره و اهل بیت پیامبر(ص)
ابوبکره خود به این حقیقت اعتراف میکند که دوست ندارد راه علی بن ابیطالب(ع) را بپیماید. وقتی معاویه به بسر بن ارطاة مأموریت داد تا مخالفینش را به قتل برساند، او برای اجرای فرمان معاویه به بصره رفت و بر منبر رفته از علی بن ابیطالب به زشتترین وجه سخن گفت، آنگاه مردم را مخاطب ساخت و آنها را به خداوند قسم داد که آیا او راست نمیگوید؟ ابوبکره در پاسخ گفت: “قسم بزرگی دادی، نه، به خدا راست نگفتی”. پس بسر دستور داد او را آنچنان زدند که از هوش رفت[۳۷]، چون به هوش آمد فرزندش به او گفت: “نمیدانی که این مردم با این مرد دشمناند؟” او در جواب فرزندش گفت: “شاید گمان کردهای این گفته پدرت برای میل او به علیبن ابیطالب(ع) است! اگر مگسی بر روی لاشهها باشم خوشتر دارم از آنکه در راهی وارد شدم که علی(ع) در آن وارد شده باشد و لکن (چه کنم) درحق او ناحق گفت و از ما به حق خداوند درخواست کرد (تا تأییدش کنیم) من هم اعلام کردم که او (بسر) راست نمیگوید، زیرا علیبن ابیطالب(ع) از اتهام درباره شکم و شهوت پاک و در نسب و سابقه بیعیب است”[۳۸][۳۹].
ابوبکره و امام حسن(ع)
ابوبکره با آنکه خوشتر دارد مگسی بر روی لاشههای گندیده باشد تا اینکه در راهی وارد شود که علیبن ابیطالب(ع) در آن وارد شده باشد اما نسبت به فرزند او امام حسن(ع) شیوه دیگری در پیش گرفته است؛ ابوالحسن مدائنی روایت کرده هنگامی که حکم بن ابی العاص ثقفی خبر وفات امام حسن(ع) را به مردم بصره اعلام کرد، مردم به شیون پرداختند. ابوبکره که در بستر بیماری بود صدای شیون را شنید و پرسید: صدای چیست؟ همسرش، میسه دختر سخام ثقفی، گفت: “حسن بن علی درگذشت؛ خوب شد و مردم از او آسوده شدند”. ابوبکره گفت: “وای بر تو! او از دست مردم آسوده شد؛ مردم با رفتن او نیکیهای فراوانی را از دست دادند”[۴۰][۴۱].
ابوبکره و معاویه
- هنگامی که بسر بن ارطاة بعد از شهادت علی(ع) بر بصره دست یافت، فرزندان زیاد را اسیر کرد و به زیاد نوشت: اگر خود را تسلیم نکند فرزندان او را خواهد کشت زیاد از آمدن و تسلیم شدن خودداری کرد و بسر نیز خواست تا فرزندان زیاد را به قتل برساند. ابوبکره - برادر مادری زیاد- نزد بسر آمد و گفت: اینان را بدون هیچ گناهی دستگیر کردهای، با آنکه یکی از شرایط صلح معاویه و امام حسن آن بود که اصحاب علی(ع) در همه جا آزاد باشند؛ بسر نیز به او مهلت داد تا برای خلاصی آنها از معاویه نامه بیاورد.
ابوبکره نزد معاویه رفت. وقتی بر معاویه وارد شد گفت: السلام عليك يا امير الفاسقين ولا رحمة الله و بركاته! ای معاویه! از خدا بترس و بدان هر روز و شبی که بر تو میگذرد جز این نیست که از دنیا فاصله گرفتهای و به آخرت نزدیک میشوی و مرگ در تعقیب توست که نمیتوانی از چنگالش فرار کنی؛ چقدر نزدیک است که به این مطلب یقین پیدا کنی و مرگ تو را در یابد. آنچه ما و تو در آن به سر میبریم از بین میرود و آنچه به سوی آن میرویم پایدار میماند چه نیک و چه بد؛ از خداوند آرزوی خیر نموده و از بدی به او پناه میبریم. این سخنان را گفت و بدون آنکه سخنی دیگر بگوید، ساعتی آرام نشست. معاویه به او گفت: “دیدار با ما تو را به این جا کشانده یا درخواست دیگری داری که به اینجا آمدهای؟” ابوبکره گفت: “نه، به خدا که درخواست حاجتی ما را به سوی تو کشانده است”. معاویه گفت: “حاجت تو چیست؟ خوشحال میشویم که تو را شاد کنیم”. ابوبکره گفت: “خواستهام این است که برادرم زیاد را امان دهی!” معاویه گفت: “جان او در امان است ولی اموال فارس که متعلق به مسلمین است در دست وی است و سزاوار نیست که از حق آنها بگذریم”. ابوبکره گفت: “او نمیخواهد با تو صلح کند ولی قصد دارد که اموال مسلمین را بپردازد، چرا که اموال مسلمین برای او حلال نیست”. معاویه پرسید: چه مقدار مال در دست اوست؟ ابوبکره گفت: “پنج هزار درهم”. معاویه گفت: “او را امان دادم و به پرداخت همین مقدار مال از او راضی میشوم”. ابوبکره گفت: “پس باید به بسر بنویسی که برادرزادههایم را رها سازد”. معاویه به بسر نوشت: ابوبکره نزد تو آمده است و برای برادرش برای آنچه انجام داده و نیز برای آنچه در دست اوست، تقاضای امان نموده است، وقتی نزد تو آمد برادر زادههایش را رها کن[۴۲]. ابوبکره نامه را گرفت و در آخرین لحظات که مهلت رو به پایان بود و بسر آماده کشتن فرزندان زیاد، عبدالله، عبدالرحمان و عبیدالله بود، خود را رساند و فرزندان زیاد را آزاد کرد[۴۳].
- زیاد پس از ماجرای الحاقش به ابوسفیان از طرف معاویه، والی بصره و کوفه شد. در این زمان، مردی از خراسان به بصره آمد و پولی را که همراه خود آورده بود به بیتالمال سپرد و رسید دریافت کرد. آنگاه به مسجد آمد و دو رکعت نماز گزارد. سمرة بن جندب او را دستگیر کرد و به اتهام خارجی بودن گردن زد. پس از گردن زدن او چون اموال او را بررسی کردند، رسید بیتالمال به دست آمد. ابوبکره به سمرة بن جندب گفت: نشنیدی فرمایش خداوند تعالی را که فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى﴾[۴۴] و سمره هم پاسخ داد: “برادرت زیاد دستور اجرای این کار را داد”[۴۵].
- هنگامی که ابوبکره به زیان مغیرة بن شعبه گواهی معروف خود را ادا کرد و به دلیل خودداری برادرش زیاد از اداء شهادت، حد تهمت بر ابوبکره زده شد، او این کینه را نسبت به برادر خود، زیاد، در دل پنهان داشت تا هنگامی که معاویه مدعی برادری زیاد شد؛ ابوبکره زیاد را از آن کار باز داشت ولی زیاد پیشنهاد او را نپذیرفت و به معاویه پاسخ مثبت داد و ابوبکره سوگند خورد هرگز با زیاد سخن نگوید و پیش از آنکه سخنی با او بگوید، درگذشت[۴۶].
ابی عثمان گوید: بعد از این جریان، ابوبکره را ملاقات کردم و گفتم: این چه کاری بود که کردید؛ من از سعد بن ابی وقاص شنیدم که میگفت: به دو گوش خود از پیامبر خدا(ص) شنیده است که فرمود: "در اسلام کسی که پدری غیر از پدر خویش را مدعی شود، با آنکه میداند آن شخص پدرش نیست، بهشت بر او حرام است". ابوبکره گفت: "من خود نیز این سخن را از رسول خدا شنیدهام"[۴۷][۴۸].
ابوبکره و صحابه رسول خدا(ص)
در آخرین روزهای حیات ابی بکره، انس بن مالک برای آشتی دادن او با برادرش، زیاد به دیدار او آمد و در ضمن گفتگو با او یادآور شد که چگونه زیاد به فرزندان ابوبکره مقام بخشیده است، ابوبکره گفت: “غیر از آنکه آنان را در آتش بیندازد کار دیگری کرده است؟” وقتی انس در جواب گفت: زیاد مجتهد است، ابوبکره گفت: “خوارج حروراء هم خود را مجتهد میدانستند”[۴۹]. ابوبکره احادیثی را نیز درباره برخی صحابه بیان نموده است که به یک نمونه اشاره میکنیم: رسول خدا(ص) فرمودند: “همانا مردانی که با صحابه من بوده و مرا دیدهاند کنار حوض بر من وارد خواهند شد. آنها را تا پیش من بالا میآورند و من آنها را میببینم ولی آنها به آتش فرو میروند، پس میگویم: خدای من! اصحابم! خدای من! اصحابم! پس گفته میشود: تو چه میدانی که بعد از تو اینها چه حوادثی پدید آوردند”[۵۰][۵۱].
ابوبکره از زبان خود
ابوبکره هنگام وفات همسرش میگفت: از آن میترسم که در زمانی باشم که نتوانم امر به معروف و نهی از منکر کنم و آن روز، دیگر خیری (در زندگی) نیست[۵۲][۵۳].
سرانجام ابوبکره
این که او در زمان خلیفه دوم از دنیا رفته باشد[۵۴]، درست نیست چون به نقل اکثر مورخان، او در سال ۵۱ یا ۵۲ هجری[۵۵]، یعنی در همان سالی که امام حسن مجتبی به شهادت رسید[۵۶]، از دنیا رفته است. ابوبرزه اسلمی، که پیامبر(ص) بین او و ابوبکره عقد اخوت برقرار کرده بود[۵۷]، به وصیت خود او بر او نماز خواند[۵۸]. همچنین گفته شده، ابوبکره در دوران حکومت معاویه و فرمانداری زیاد در بصره از دنیا رفت. پس از مردن ابوبکره، زیاد، فرزندان وی را نزد خود برد و املاک و داراییهایی به ایشان واگذار کرد و آنها را به کارهای مهمی گماشت و آنها نیز با کمک زیاد جزو افراد ثروتمند شدند[۵۹][۶۰].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۲۴۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۳۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت، خلیلی)، ج۱۱، ص۳۰.
- ↑ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸.
- ↑ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۲۰۰؛ الإصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۹.
- ↑ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۴، ص۵۰۷۸؛ تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۳۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶، ص۲۰۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۷.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۱۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۷.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۶۹؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۲۴۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدی دامغانی)، ج۷، ص۱۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۰.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۸۹.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۷۶.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۸۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۱۵۸؛ فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۶۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ۷۰۹- ۷۱۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۱.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۳۱۹.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۹۰.
- ↑ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۱، ص۵۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۶۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۳۱.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۷۸.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۱۰.
- ↑ معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۴۳۱.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۷۷۲.
- ↑ تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۶.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۷۹.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۴۷. ابوبکره از نظر عمر بن الخطاب مرد عادلی نبود و عمر به خاطر شهادتی که او علیه مغیرة بن شعبه، فرماندار وقت داده بود، شهادت او را نمیپذیرفت.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۰.
- ↑ قذف: افتراء و تهمت.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵- ۱۴۶.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۰.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۲۴۰- ۲۴۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۴۷.
- ↑ صحیح البخاری، بخاری، ج۸، ص۱۶۹- ۱۷۰؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۸، ص۹۲؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۲، ص۳۰۶؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰- ۵۱.
- ↑ الجمل، شیخ مفید، ۴۲۰- ۴۲۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۵۶.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۱.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۵۰.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۹۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۰، ص۴۰۰- ۴۰۱.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۲۹۶.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۳.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۴۱- ۱۳۴۲ (با اندکی دخل و تصرف).
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۷، ص۲۷۲۳.
- ↑ «بیگمان آنکه پاکیزه زیست رستگار شد * و نام پروردگار خویش برد، آنگاه نماز گزارد» سوره اعلی، آیه ۱۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۱۲- ۱۳.
- ↑ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۱، ص۵۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۱۷۶.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۴.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۹.
- ↑ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۵۰.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۶.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۷.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۷.
- ↑ تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۱۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۳۱ و ۱۶۱۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۴۰۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۳۰۴.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۵۷- ۵۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۲، ص۲۲۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۱۶.
- ↑ افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۸۷.