عبدالله بن حذافه سهمی در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۲۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.


اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث عبدالله بن حذافه سهمی است. "عبدالله بن حذافه سهمی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

نام و نسب او عبدالله بن حذافة بن قیس و کنیه‌اش اباحذافه است. وی از طایفه بنی سهم و قبیله قریش و اهل مکه و مادرش، بنت حرثان، از قبیله بنی حارث بن عبدمناة بود. عبدالله از پیش قدمان در اسلام و از کسانی است که در سفر دوم مسلمانان به حبشه، به همراه برادرش، قیس، به آن سرزمین مهاجرت کردند. درباره شرکت او در جنگ بدر اختلاف است، اما در جنگ‌های احد، خیبر، حدیبیه و سایر غزوات حضور داشت. وی برادر اخنس بن حذافه و خنیس بن حذافه است. خنیس قبل از پیامبر(ص) همسر حفصه بود[۱].[۲]

عبدالله بن حذافه و شوخی با همراهان

به پیامبر(ص) خبر رسید که مردم شعیبه[۳] گروهی از مردم حبشه را در کشتی‌هایی دیده‌اند. پیامبر(ص) علقمة بن مجزز مدلجی را همراه سیصد مرد به سوی آنها فرستاد. او خود را به جزیره‌ای در میان دریا رساند و قصد حمله به حبشی‌ها را داشت؛ اما آنها گریختند و او برگشت. در یکی از منازل، گروهی از سپاهیان از او اجازه خواستند که چون جنگی پیش نیامده، زودتر به مدینه برگردند. علقمه پذیرفت و عبدالله بن حذافه را که مردی شوخ طبع بود، بر آنها امیر کرد.

آنها در کنار راهی فرود آمدند و برای پخت غذا آتشی افروختند. عبدالله بن حذافه به همراهانش گفت: "باید میان این آتش بروید!" بعضی از مردم به پا خاستند که مانع این کار شوند؛ چون می‌پنداشتند که به ناچار باید از میان آتش بگذرند. عبدالله گفت: "بنشینید که من با شما شوخی کردم". وقتی این موضوع را به پیامبر(ص) خبر دادند، ایشان فرمود: هر کس شما را برای به جا آوردن گناهی فرمان داد، از او اطاعت نکنید"[۴].[۵]

عبدالله بن حذافه و ماجرای حدیبیه

در ماجرای حدیبیه، قریش روزی سهیل بن عمرو، حویطب بن عبدالعزی و مکرز بن حفص را به حضور پیامبر(ص) فرستادند. در آن روز پیامبر(ص) قصد فتح منازل قبیله بنی مازن بن نجار را فرموده بوده و آنها هم همگی در یکی از نواحی حدیبیه فرود آمده بودند. پیامبر(ص) در آن روز با افراد خود بیعت فرمود. نقل شده که رسول خدا(ص) با آنها بیعت می‌کرد که تا حد مرگ پایدار باشند. نخستین کسی که با پیامبر(ص) بیعت کرد، سنان بن ابی سنان بن محصن بود که گفت: "ای رسول خدا! من با تو بیعت می‌کنم به آنچه که تو نیت فرمایی و بخواهی"؛ و رسول خدا(ص) با مردم بیعت می‌کرد و می‌فرمود: "مانند بیعت سنان بن ابی سنان". در این هنگام عده‌ای از مسلمانان نزد خانواده خود در مکه رفته بودند؛ آنها ده نفر از مهاجران بودند: کرز بن جابر فهری، عبد الله بن سهیل بن عمرو، عیاش بن ابی ربیعه، هشام بن عاص بن وائل، حاطب بن ابی بلتعه، ابوحاطب بن عمرو بن عبدشمس، عبدالله بن حذافه، ابو الروم بن عمیر، عمیر بن وهب جمحی و عبدالله بن ابی امیة بن وهب که هم پیمان سهیل در قبیله بنی اسد بن عبد العزی بود[۶].[۷]

عبدالله بن حذافه و رساندن پیام رسول خدا(ص)

در هنگام حجة الوداع رسول خدا(ص) قربانی‌های خود را کشت و دستور فرمود تا پیرایشگری را فرا خوانند و طرف راست سر خود را در اختیار او گذاشت. مسلمانان نیز برای به دست آوردن موهای آن حضرت گرد آمده بودند اما پیامبر(ص) موهای سمت راست سر خود را در اختیار ابوطلحۀ انصاری گذاشت. پس از اینکه پیامبر(ص) سر خویش را تراشید مقداری هم از موهای گونه‌ها و سبیل خود را کوتاه فرمود و ناخن خویش را هم گرفت و دستور فرمود که آنها را دفن کردند. گروهی از اصحاب رسول خدا(ص) مو و ناخن خود را کوتاه کردند و گروه دیگری سر تراشیدند. پیامبر(ص) سه مرتبه فرمود: "خدا کسانی را که سر خود را تراشیدند، بیامرزد و رحمت فرماید. مردم هر بار به پیامبر(ص) گفتند: برای آنها که موی و ناخن خود را کوتاه کرده‌اند هم دعا فرمائید. و پیامبر(ص) بار چهارم فرمود: "خدا کسانی را که سر خود را تراشیدند و کسانی را که ناخن خود را کوتاه کردند رحمت فرماید". پیامبر(ص) پس از اینکه سر خویش را تراشید، خود را خوشبو فرمود و پیراهن پوشید و برای پاسخ گویی مردم آماده شد. پیامبر(ص) به عبدالله بن حذافه فرمود تا به مردم بگوید: رسول خدا می‌گوید، این روزها روز خوردن و آشامیدن و یاد کردن خداست. مسلمانان روزه خود را شکستند مگر کسانی که می‌خواستند پس از عمره تمتع، حج به جا آوردند که پیامبر(ص) به آنها اجازه داد که روزهایی را که در منی هستند، روزه بگیرند. پیامبر(ص) در روز عید قربان که هوا هنوز تاریک بود، همراه زنان خود از منی به مکه آمد و به اصحاب خود فرمود تا در روز از منی به مکه بیایند. پیامبر(ص) کنار چاه زمزم آمد و دستور داد ظرفی آوردند و ظرف آبی برای حضرت کشیدند که از آن آشامید و باقی مانده‌اش را بر روی سر خود ریخت و به مردم فرمود: "ای فرزندان عبدالمطلب! اگر بیم نداشتم که مردم بر شما غلبه کنند، من خودم از چاه آب می‌کشیدم"[۸].[۹]

عبدالله بن حذافه در دربار خسرو پرویز

رسول خدا(ص) فرستادگانی را نزد پادشاهان ایران و روم فرستاد و آنان را به اسلام فرا خواند. آن حضرت عبدالله بن حذافه را نیز نزد خسرو پرویز فرستاد و به او نوشت: به نام خدای بخشنده مهربان؛ از محمد، فرستاده خدا، به خسرو بزرگ ایران؛ سلام بر کسی که از راهنمایی پیروی کند و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که معبودی جز خدای یگانه نیست و اینکه محمد را، بنده و فرستاده اور او به سوی همه مردم است. تا هر که را زنده باشد، بیم دهد. پس اسلام بیاور تا سالم بمانی و اگر سر باز زدی، همانا گناهان مجوس بر تو است [۱۰].

عبدالله با زحمت زیادی خود را به مدائن رسانید و هدف و مقصود خود را با درباریان کسری در میان گذاشت. ایشان هم سخنان او را به شاهنشاه گزارش دادند و خسرو پرویز سفیر پیامبر(ص) را فرا خواند. پس از آنکه به نزد او آمد، دستور داد تا کسی نامه را از وی بگیرد. عبدالله، با شهامت گفت: "من مأمور پیامبر هستم تا نامه‌اش را جز به شاهنشاه نسپارم". کسری او را پیش خواند و نامه را از وی گرفت. مترجم خواست تا نامه را ترجمه کند، ولی همین که جمله اول را ترجمه کرد و گفت: از محمد، فرستاده خدا به کسری، بزرگ فارس؛ چون پیش آمدن اسم، دلیل بر بزرگی صاحب نامه است، خسرو خشمناک شد و قبل از آنکه تمام نامه خوانده شود، بی اختیار نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و آن قدر خشم بر او چیره شد که فرمان داد تا قاصد را از مجلس بیرون کنند. عبدالله که شرایط را چنین دید، از مجلس بیرون آمد و سوار مرکب خود شد و یکسره به جانب مدینه رهسپار شد. هنگامی که نتیجه را به پیامبر گزارش داد، حضرت فرمود: "خدا پادشاهی‌شان را در نهایت پراکندگی، پراکنده سازد"[۱۱].

در بعضی از تواریخ نوشته‌اند، پس از آنکه کسری از خشم بیرون آمد و باد کبر و غرور از کاسه سر فرو ریخت، از کار خود پشیمان شد و در پی یافتن سفیر پیامبر(ص) بر آمد ولی از او اثری نیافت؛ پس نامه‌ای برای پیامبر(ص) نوشت که مضمون نامه در دست نیست، همچنین نقل شده کسری نامه‌ای به پیامبر(ص) نوشت و در میان دو طاقه حریر پیچید و مقداری مشک نیز همراه نامه کرد و برای حضرت فرستاد. چون قاصد کسری به نزد رسول خدا(ص) رسید، بسته را باز کرد، نافه‌های مشک را برداشت و میان اصحاب ایشان تقسیم کرد.

پیامبر(ص) نامه را باز نکرد ولی مطالب نامه را برای سفیر کسری(بدون آنکه نامه باز شود) گفت و پارچه‌های حریر را نیز به او برگردانید و فرمود: "این لباس‌ها را نمی‌پوشیم و از پوشاک ما نیست"[۱۲]. و در جواب نامه چنین پیغام داد: باید به دین درآیی وگرنه من خود با یارانم به سراغت خواهیم آمد و امر خدا سریع‌تر از این است[۱۳].[۱۴]

عبدالله بن حذافه و خالد بن ولید

پیامبر(ص) خالد بن ولید را به سرپرستی گروهی برای دعوت قبیله بنی جذیمه به اسلام فرستاد. خالد حرکت کرد تا به قبیله بنی جذیمه رسید. در حالی که همه مسلح بودند، منتظر ماندند و هنگام نماز عصر و مغرب و عشاء صدای اذان را نشنیدند، پس بر ایشان حمله و همه را اسیر کردند. خالد دستور داد تا همه مردان را گردن زدند و این بر خلاف دستور رسول خدا(ص) بود[۱۵]. زمانی که خالد از نزد قبیله بنی جذیمه برگشت، عبدالرحمن بن عوف به کار او خرده گرفت و بین آن دو درگیری پیش آمد و خالد به عبدالرحمن بن عوف دشنام داد! پیامبر(ص) وقتی این خبر را شنید، بسیار خشمگین شد و به او فرمود: "ای خالد! اصحاب مرا رها کن"[۱۶].

ابن اسحاق به نقل از خالد روایت کرده که گفته من هیچ کس را نکشتم تا زمانی که عبد الله بن حذافه نزد من آمد و گفت: رسول خدا(ص) فرمودند که ایشان را بکشی چون از پذیرش اسلام خودداری کرده‌اند![۱۷].[۱۸]

عبدالله بن حذافه و نزول آیه

درباره شأن نزول این آیه شریفه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ[۱۹]. اختلاف است. زهری و قتادة بن انس گویند: مردم مطالب بسیاری را از پیامبر خدا(ص) رسیدند، تا اینکه ایشان خشمگین شد و از جا برخاست و فرمود: "از من بپرسید به خدا هر چه بپرسید، پاسخ می‌دهم". مردی از بنی سهم به نام عبدالله بن حذافه که مردم درباره نسب او حرف‌هایی می‌زدند، برخاست و گفت: "یا نبی الله! پدر من کیست؟"

پیامبر(ص) فرمود: "حذافة بن قیس، پدر توست". مردی دیگر برخاست و پرسید: پدرم کجاست؟ پیامبر(ص) فرمود: "در نشست آتش. اروری، فرمود کو سنایا: گیا "به خدایی که جانم در دست اوست، بهشت و جهنم، در عرض این دیوار برای من نشان داده شد ولی روزی – از نظر خیر و شر - مثل امروز ندیده بودم!" ابن عباس می‌گوید: مردمی بودند که گاهی برای خندیدن و گاهی برای امتحان از پیامبر(ص) چیزهایی می‌پرسیدند؛ یکی می‌گفت: پدرم کیست؟ دیگری می‌گفت: پدرم کجاست؟ دیگری که شترش را گم کرده بود، می‌گفت: شترم کجاست؟ از این رو خداوند متعال، این آیه را نازل کرد[۲۰].[۲۱]

شهامت و بزرگ‌منشی عبدالله بن حذافه

در یکی از جنگ‌های مسلمانان با رومیان، رومیان عبدالله را به همراه هشتاد نفر از مسلماناناسیر کردند و ایشان را نزد قیصر روم فرستادند. قیصر به عبدالله پیشنهاد کرد که اگر مسیحی شوی تو را آزاد می‌کنم، عبدالله نپذیرفت. پس قیصر روم دستور داد تا دیگ بزرگی آوردند و روغن زیتون فراوانی را در آن ریخته آن را روی آتش نهادند. همین که روغن به جوش آمد، یکی از اسیران مسلمان را در آن روغن گداخته افکندند. به سرعت گوشت‌های او از استخوان‌هایش جدا شد و استخوان‌های بدنش را روغن فرا گرفت. سپس قیصر روم عبدالله را به نزد خود خواند و گفت: "اگر دین نصاری را نپذیری تو نیز به همین سرنوشت دچار خواهی شد". عبدالله از پذیرفتن آن خودداری کرد.

قیصر روم دستور داد تا او را در دیگ بیندازند، چون عبدالله به جلوی دیگ رسید، گریان شد. قیصر دستور داد تا او را برگردانند. پس به او گفت: "چرا گریه می‌کنی؟ از اسلام برگرد تا آزادت کنم". عبدالله گفت: "گریه‌ام از ترس مرگ نیست بلکه گریه‌ام از آن است که آرزو می‌کنم کاش به اندازه موهای بدنم جان داشتم و همه را در راه دین خدا فدا می‌کردم".

سلطان روم از شهامت و بلندهمتی عبدالله شگفت زده شد و به او پیشنهاد کرد که اگر نصرانیت را بپذیری، دخترم را به همسری تو در می‌آورم و نیمی از مملکت خود را به تو می‌دهم: باز هم عبدالله خواست او را نپذیرفت. قیصر روم به او گفت: "سر مرا ببوس تا آزادت سازم".

عبدالله از این کار هم خودداری کرد. قیصر روم به او گفت: "اگر سر مرا ببوسی، تو و تمام اسیران را آزاد خواهم کرد". عبدالله گفت: "اکنون که آزادی دیگران هم هست، حاضرم سرت را ببوسم". عبدالله سر قیصر را بوسید و خود و تمام اسرا آزاد شدند. قبل از ورود ایشان به مدینه، سرگذشت عبدالله را به خلیفه خبر دادند، عمر و گروهی از مسلمانان از او استقبال کردند و عمر برای سپاسگزاری از او، سرش را بوسید[۲۲].[۲۳]

عبدالله بن حذافه و نقل روایت

از اهل مدینه افرادی مانند مسعود بن حکم، ابو سلمة و سلیمان بن سنان و از اهل کوفه ابووائل روایت از او نقل کرده‌اند. یکی از احادیثی که از وی نقل شده این است که روزی عبدالله بن حذافه آهسته نماز می‌خواند. و رسول خدا(ص) به او فرمود: "ای پسر حذافه! با پروردگارت با صدای بلند مناجات کن"[۲۴].[۲۵]

سرانجام عبدالله بن حذافه

عبدالله در زمان خلافت عثمان، در مصر از دنیا رفت و در خانه خود به خاک سپرده شد[۲۶].[۲۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۸۸-۸۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۷-۱۰۹.
  2. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۴.
  3. نام بخشی از سواحل دریا در نزدیک مکه.
  4. «من أمرَكم منهُم بمعصيةِ اللَّهِ فلا تطيعوهُ »؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۸۳-۹۸۴.
  5. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۴-۶۵.
  6. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۳.
  7. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۵-۶۶.
  8. المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۸-۱۱۰.
  9. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۶-۶۷.
  10. « بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ سَلاَمٌ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى اَلنَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كٰانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ اَلْقَوْلُ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ اَلْمَجُوسِ عَلَيْكَ»
  11. «يمزق الله ملكهم كل ممزق»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۷۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۶۵۴-۶۵۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۳۸۶ (به نقل از منتقی کازرونی)؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۳۲۶.
  12. «لا حاجة لنا في هذا الحرير ليس من لباسنا»
  13. «لتدخلن في امري او لاتينك بنفسي و من معي و امرالله اسرع من ذلك»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۷۷. به نظر می‌رسد که این نامه نمی‌تواند از خسرو پرویز باشد، زیرا با کارهای او پس از خواندن نامه، سازش ندارد و مطالبی که در شرح حال باذان، درباره واکنش خسرو پرویز نقل شده شاهد گویایی است بر این موضوع، بنابراین احتمال دارد که این نامه از شیرویه باشد که پس از کشتن خسرو پرویز و نشستن به جای او، برای جبران گذشته نامه‌ای پوزش خواهانه به پیامبر(ص) نوشته باشد، چنانکه به باذان هم نوشت که به کسی که در حجاز دعوی پیامبری کرده، کاری نداشته باش.
  14. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۷-۶۸.
  15. المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۷۵؛ زیرا زمانی که پیامبر(ص) از زرداری کار خالد کی ساری آگاه شد، دست‌های مبارک را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدُ»؛ خدایا! من از کردار خالد بیزارم. سپس علی(ع) را با مال فراوانی فرستاد تا دیه کشتگان و خسارات وارد شده را بپردازد. علی(ع) دیه کشته شدگان و همه خسارت‌های مالی حتی قیمت ظرف آبخوری سگ‌ها را پرداخت. پس از پرداخت همه خسارات، مال زیادی ماند. علی(ع) از آنها پرسیدند: دیگر چیزی یا کسی که دیه یا خسارت آن پرداخت نشده باشد، هست؟ گفتند: نه چیزی که قیمت آن پرداخت نشده باشد باقی نمانده. فرمود: بقیه این اموال را که زیاد آمده است نیز به امر رسول خدا(ص) به شما می‌بخشم. هنگامی که علی(ع) به نزد پیامبر(ص) برگشت، پیامبر(ص) او را تحسین کرد و فرمود: آن طور که می‌باید انجام وظیفه کردی. (صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۰۷؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۴۲؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۲۳۷-۲۳۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۵۶۲؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۴۹۸).
  16. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۴.
  17. السیرة النبویه، ابن اسحاق، ج۴، ص۷۳. اما این تنها ادعای خالد برای نجات دادن خودش است وانگهی پس از وفات پیامبر(ص) و اسپری عبد الله بن حذافه، این سخن را به او نسبت داده‌اند و این بر خلاف نظر مورخان سیره است. (یوسفی غروی).
  18. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۹.
  19. «ای مؤمنان! از چیزهایی مپرسید که چون برای شما آشکار گردانند به اندوهتان می‌افکند و اگر هنگامی که قرآن فرو فرستاده می‌شود از آنها بپرسید برای شما روشن می‌شود؛ خداوند از آن (پرسش)‌ها در گذشت؛ و خداوند آمرزنده‌ای بردبار است» سوره مائده، آیه ۱۰۱.
  20. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۳۸۶؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج۶، ص۱۵۵؛ البته علامه طباطبایی بعد از نقل همین موضوع، می‌فرماید: این روایت به شیوه‌های گوناگون و با بیان‌های مختلفی نقل شده و با بیانی که ما در گذشته برای آیه گفتیم، هماهنگ نیست.
  21. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۰.
  22. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.
  23. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۱.
  24. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۹-۸۹۰.
  25. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۲.
  26. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.
  27. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۷۲.