سیره حکومتی
مقدمه
شیوهای که پیامبر خاتم (ص) در تأسیس حکومت و اداره آن در پیش گرفته بودند، شیوه ویژهای بود که در آن دین و سیاست درهم آمیخته بود. رسول گرامی اسلام که مؤید به وحی و در رأس تشکیلات سیاسی بود، به گونهای در میان مردم عمل کرد که آنان هرگز جدایی میان قرآن و عمل پیامبر را نیافتند. در حیات سیاسی پیامبر، فاصلهای میان دین و دولت، مردم و زمامداران، قانونمداری و خداپرستی وجود ندارد. ایشان در جامعهای دور از محل ولادت و رشد خود، حکومتی مستقل تشکیل داد، بدون آنکه بر اساس اعمال زور و قدرت مداری باشد. ایشان از همان روزهای آغازین به ایجاد آشتی میان افراد و زدودن کینه و دشمنیها اقدام کرد. ایشان از فاصله طبقاتی کاست و مردم را از نظر اقتصادی به هم نزدیک کرد. با گشودن باب زکات و خمس و صدقات به روی مردم، ضعیفان را از وضعی که در آن بودند، بالاتر آورد و توانگران را با آنان مهربان کرد. حکومت ایشان از نوع حکومت کسرا و قیصر نبود. در این حکومت، خداوند در رأس امور و امر و نهی او محور قانون و مردم نیز در خط پیروی از این فرمانها هستند. در این حکومت، کسی حق طغیان و استکبار ندارد. ریاکاران و ریاستطلبان در آن جایی ندارند. همه مردم بنده خدایند و کسی حق سلطهگری و زورگویی بر آنها را ندارد. این حکومت، دارای سرشتی دینی و منبع و منشأ آن از جانب خداوند است. حاکم مطلق، خداوند است و مردم حتی شخص پیامبر اعظم(ص) نیز در همان جهت گام برمیدارند. این حکومت آموزههای فراوانی دارد. برای نمونه، پیامبر اکرم(ص) به ما آموخت که مسئولان حکومت اسلامی، دولتیها، مجلسیها، دستگاه قضایی با مردم فروتن و مؤدب برخورد کنند و از موضع قدرت و سلطه با مردم سخن نگویند؛ چون مردم صاحب حقوق هستند. ابن مسعود میگوید: روزی مردی با پیامبر سخن میگفت، هیبت پیامبر او را گرفته بود و بدنش میلرزید. حضرت متوجه شد که این مرد، در حین صحبت دست و پایش میلرزد، فرمود: «بر خودت آسان گیر برادر، راحت باش. من شاه نیستم. من پسر همان زنی هستم که مثل شما غذای مانده و ساده میخورد».[۱].
نقل شده است روزی سلمان و بلال خدمت پیامبر آمدند. سلمان به رسم ایرانیها به روی پای پیامبر افتاد تا آن را ببوسد. پیامبراعظم(ص) فرمود: «سلمان کاری را که ایرانیان و عجم با شاهانشان میکنند، انجام نده من بندهای از بندگان خدا هستم. آنگونه که بردگان میخورند، بردگان بر خاک مینشیند، من نیز همانگونه میخورم و مینشینم»[۲].
امیرمؤمنان علی(ع) در توصیف پیامبر اکرم(ص) میفرماید: پیامبراکرم(ص)، دعوت بردگان را برای غذا میپذیرفت. بر خاک مینشست. با دست خود بز میدوشید. چهره بر خاک میمالید. نزد مردم، فروتن بود. پایش را نزد مردم حتی کودکان دراز نمیکرد. وقتی به او مراجعه میکردند، تکیه نمیداد. به احترام مردم کارهای سخت را میپذیرفت و انجام میداد. همواره گرسنه بود. ظاهر حالش مانند ضعیفان بود، ولی قلبش قوی بود. همچون بردگان مینشست، بر کفش خود پینه میزد و لباسش را وصله میکرد[۳].
پیامبر اکرم(ص)، تشریفات حکومتی نداشت. در روایت نقل شده است: پیامبر و اصحابشان همواره حلقه وار مینشستند و اگر کسی وارد میشد، نمیفهمید چه کسی رئیس است و چه کسی مرئوس[۴]. پیامبر اعظم(ص) وقتی وارد مدینه شدند، همه منتظر بودند ببینند ایشان به کدام محله میرود و در کدام خانه فرود میآید تا آنجا پس از این مهمترین مکان شود. پیامبر خدا (ص) فرمود: شتر را رها کنید... هر جا که این شتر نشست، من آنجا ساکن میشوم. شتر رفت تا جلو در یکی از فقیرانهترین خانههای مدینه فرود آمد و آنجا خانه پیامبر شد[۵]. پیامبر اعظم(ص) میفرمود: بد جامعه و ملّتی است، ملتی که عدالتخواه نیست و برای اجرای عدالت و قسط در حوزه اقتصاد، قضاوت، سیاست و فرهنگ قیام نمیکند[۶].
ایشان به طبقات محروم و زحمتکش احترام میگذاشت. در جنگ تبوک که از جبهه بر میگشت، مردم به استقبال آمده بودند. از جمله، پیرمردی به نام سعد انصاری جلو آمد و با ایشان مصافحه کرد. پیامبر دید که دستش خیلی زبر است. فرمود: دستهایت چه قدر خشن است؟ گفت: من کارگرم و بیل میزنم تا زندگی خانوادهام را تأمین کنم. پیامبر دست او را بوسید. پس دستش را بالا برد و خطاب به همه جمعیت فرمود: «به خدا سوگند، این دستی است که آتش دوزخ آن را لمس نخواهد کرد»[۷].
ناگفته نماند که در حکومت رسول الله(ص) همانگونه که رحمت و ملاطفت و تواضع و ادب وجود داشت، قاطعیت و صلابت نیز وجود داشت. هر گاه اصل نظام اسلامی، عدالت اجتماعی و احکام الهی در خطر بود، پیامبر با کسی معامله و مسامحه نمیکرد. ایشان برخی از جنگها را خود فرماندهی کرده است. در برخی جنگها عدهای درصدد جریانسازی و ایجاد جنگ روانی برآمدند. پیامبر اکرم(ص) دستور نابودی مقر فرماندهی آنان را داد. با خیانتکاران برخورد شدید داشت. یکی از نمونههای آن قضیه مسجد ضرار است. منافقین در چند کیلومتر مدینه، مسجدی ساخته بودند برای ذکر و دعا و نیایش و قبلاً از پیامبر خواسته بودند که تشریف ببرند و مسجد را افتتاح کنند. پیامبر به آنها فرمود: هر وقت فرصت کنم میآیم. وقتی که از جنگ بازگشتند، معلوم شد که حتی این مسجد هم پایگاه توطئه علیه نهضت شده است. از اینرو، دستور دادند مسجد را خراب کنند[۸].[۹]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «هَوِّنْ عَلَيْكَ فَلَسْتُ بِمَلِكٍ إِنَّمَا أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ كَانَتْ تَأْكُلُ الْقَدَّ»؛ بحارالانوار، ج۷۶، ص۶۳.
- ↑ خصال، ج۱، ص۲۷۱.
- ↑ بحارالانوار، ج۷۹، ص۳۱۴.
- ↑ مکارم الاخلاق، ص۱۶.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۱۱.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۲۶۹.
- ↑ تفسیر قمی، ج۱، ص۳۰۵.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، رسول مهربانی ص ۱۲۰.