احترام در تربیت اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

تکریم و احترام

انسان، گل سرسبد موجودات است و اسلام به او حرمت نهاده است. این حرمت، صرف نظر از ویژگی‌های هر دسته و گروهی از انسان‌هاست، جنسیّت، قومیّت، نژاد، کوچکی و بزرگی و حتی ایمان و بی‌ایمانی نیز در آن دخالت ندارد. این حرمت و کرامتی است که خدا از بدو خلقت به انسان داده و در برابرش نیز مسئولیت خواسته است. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا[۱].

حال این برتری انسان، به عقل و بار امانتی است که او بر دوش گرفته، یا خلیفة‌اللهی او و یا چیز دیگر، نکته‌ای است که در جای خود بحث مستقلی می‌طلبد، اما سخن این آیه آن است که انسان کرامت و حرمت دارد و این کرامت و حرمت اختصاص به فرد یا گروه خاصی ندارد؛ زیرا بنا بر سخن علی(ع) و در عهدنامه مالک اشتر، انسان‌ها یا برادر دینی یکدیگرند یا برادر خَلقی[۲]؛ یعنی از یک پدر و مادر آفریده شده‌اند و در آفرینش همانندند، بنابراین همان‌طور که قومیت جنسیت و نژاد در این کرامت دخالتی ندارد، سن کم یا زیاد نیز دخالت ندارد و بدون در نظر گرفتن ملاک‌های ثانوی کودک و بزرگسال با هم مساوی و از کرامت لازم برخوردارند و از این‌رو باید از احترام لازم نیز برخوردار باشند. از این‌رو در اسلام حتی جنینی که در رحم مادر است و هنوز به دنیا نیامده، از سهم الارث برخوردار است. اگر سقط شد، مانند دیگر انسان‌ها باید غسل داده، کفن و دفن شود و حتی اگر کسی باعث قتل او در رحم مادر شد، باید به ولیّ او دیه بپردازد. پس از تولد نیز مالک می‌شود، حق پیدا می‌کند و با سایر افراد مساوی و از احترام لازم نیز برخوردار است. چنین نیست که بتوان او را نادیده انگاشت و با او برخوردی متفاوت از بزرگسالان داشت. این لازمه تساوی انسان‌ها در کرامت است. در عین حال، در اسلام برخی از انسان‌ها درجه برتری از کرامت را دارا هستند و برخی دیگر چنین درجه‌ای از کرامت را ندارند. قرآن کریم می‌فرماید: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[۳].

با توجه به حصری که در آیه وجود دارد، تنها ملاک برتری و کرامت انسانی بر سایر انسان‌ها تقواست. اما کودکان هنوز اقتضای کسب تقوا را ندارند، پس دست‌کم در کرامت اولیه با بزرگسالان مساوی‌اند. از سوی دیگر، کودکان بر فطرت الهی آفریده شده‌اند و این فطرت گرچه هنوز به فضائل مزین نشده، به خبائث نیز آلوده نیست، پس، از این حیث نیز دارای کرامت‌اند و شاید کرامتی بیش از بسیاری بزرگسالان؛ پس احترامی بیشتر می‌طلبند.

در سیره معصومان(ع) تکریم و احترام کودکان به شیوه‌های مختلف صورت می‌گرفت؛ از جمله قیام و استقبال از فرزندان به هنگام ورود آنها به مجلس، سلام کردن به کودکان، با احترام صدا کردن کودکان، عیادت از کودکان مریض و از این قبیل که در اینجا به بیان برخی از این سیره‌ها می‌پردازیم.

پیامبر اکرم(ص) معمولاً به هنگام ورود افراد به مجلس به احترام آنها می‌ایستاد و برای آنها جا باز می‌کرد؛ اما در برابر فرزندان خویش، حسن و حسین(ع) و فاطمه(س)، علاوه بر آن، چند قدم به استقبال می‌رفت. در روایتی آمده است: پیامبر(ص) نشسته بود. حسن و حسین(ع) به طرف آن حضرت آمدند. پیامبر(ص) وقتی آنها را دید به احترام آنها ایستاد. چون به کندی حرکت می‌کردند، پیامبر(ص) به استقبال آنها رفت و آنها را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: چه مرکب خوبی دارید و شما چه سواران خوبی هستید[۴]. همچنین پیامبر(ص) در برابر حضرت فاطمه(س) نیز می‌ایستاد و او را بر جای خویش می‌نشاند.

و كانت إذا دخلت على النبي(ص) قام إليها فقبلها و أجلسها في مجلسه[۵]؛ و هرگاه فاطمه(س) نزد پیامبر(ص) می‌آمد، پیامبر(ص) به احترام او می‌ایستاد و او را می‌بوسید و در جای خویش می‌نشاند. همچنین پیامبر(ص) همیشه به کودکان سلام می‌کرد. روزی انس بن مالک به کودکانی برخورد و به آنها سلام کرد و گفت: پیامبر(ص) همیشه بر کودکان سلام می‌کرد[۶].

امام رضا(ع) نیز از پدران خود نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: «خَمْسٌ لَا أَدَعُهُنَّ حَتَّى الْمَمَاتِ... وَ التَّسْلِيمُ عَلَى الصِّبْيَانِ لِيَكُونَ سُنَّةً مِنْ بَعْدِي»[۷]؛ پنج چیز را تا هنگام مرگ ترک نخواهم کرد... و [از جمله] سلام کردن بر کودکان، تا این کار پس از من سنتی برای دیگران باشد.

همچنین پیامبر(ص) برای گذشت از حقوق کودکان از آنها اجازه می‌خواست. سهل بن سعد ساعدی می‌گوید: برای رسول خدا(ص) شربتی آوردند. مقداری از آن را نوشید. در سمت راست او نوجوانی نشسته بود و در سمت چپ او ریش‌سفیدانی. پیامبر(ص) [برای احترام به ریش‌سفیدان خواست شربت را به آنها بدهد؛ لذا از نوجوان اجازه خواست] و فرمود: آیا اجازه می‌دهی این شربت را به بزرگان بدهم[۸]؟ نوجوان گفت: نه به خدا سهم خود را به هیچ‌کس نمی‌دهم. پیامبر(ص) شربت را به دست او داد تا بنوشد[۹].

ائمه(ع) در زندگی خود به کودکان همانند بزرگسالان احترام می‌گذاشتند. ابن ابی الحدید نقل می‌کند: روزی امام حسن(ع) از کنار کودکانی که سرگرم بازی بودند، می‌گذشت. کودکان در حالی که قطعه نانی در دست داشتند و می‌خوردند به امام حسن(ع) تعارف کردند و او را به خوردن نان دعوت کردند. امام دعوت آنها را پذیرفت و با آنها غذا خورد و سپس کودکان را به منزل خویش برد. به آنها غذا و پوشاک داد و فرمود: دعوت آنها از دعوت من ارزشمندتر بود؛ زیرا آنها هر آنچه داشتند به من دادند، ولی من بیش از آنچه به آنها دادم، دارم[۱۰].

در سیره‌های معصومان(ع) موارد بسیاری مشاهده می‌شود که هنگام صحبت با فرزندان خویش از لفظ «یا بُنی» (فرزند عزیزم) استفاده می‌کردند. همان چیزی که لقمان نیز در سفارش‌های خود به فرزندش او را با آن لفظ خطاب می‌کرد، که موارد متعددی از آن در قرآن نیز آمده است[۱۱].

امیرمؤمنان علی(ع) نیز در نامه خود به امام حسن(ع) می‌فرماید: «أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ... وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ... يَا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ...»[۱۲].

شرکت کردن در بازی کودکان نیز نوعی احترام است به کودکان و شغل آنها، که در واقع همان بازی است. پیامبر(ص) همواره با فرزندان خویش و حتی گاهی با کودکان اصحاب نیز بازی می‌کرد که در بخش بازی کودک، آنها را ذکر خواهیم کرد، ولی در اینجا برای نمونه سیره‌ای را ذکر می‌کنیم. جابر می‌گوید: بر پیامبر(ص) وارد شدم در حالی که حسن و حسین(ع) را بر پشت خود سوار کرده بود و چهار دست و پا راه می‌رفت و می‌فرمود: شتر شما چه شتر خوبی است و شما چه سواران خوبی هستید[۱۳]. افزون بر آنچه گذشت، نکته دیگری در سیره معصومان(ع) درباره تکریم و احترام کودکان مطرح است و آن اینکه معصومان(ع) به کودکان و فرزندان خود شخصیت نیز می‌دادند که این مرتبه‌ای بالاتر از تکریم و احترام است. یعنی نگاه آنها به فرزندان و کودکان، نگاه به کودکانی نیست که روز خود را با سرگرمی و بازی به پایان می‌برند، بلکه آنها را افرادی باشخصیت و با فهم و آگاهی می‌دانستند که در آینده بزرگان قوم خود خواهند شد و این را به کودکان القا می‌کردند.

یکی دیگر از شیوه‌های شخصیت دادن ائمه به فرزندان خود، چنین بود که پاسخ برخی از مسائلی را که افراد از آنها سؤال می‌کردند، به فرزندان خود ارجاع می‌دادند؛ که این کار هم تمرینی برای کودک در شکوفایی استعداد اوست و هم معرفی کودک به دیگران. در مواردی نیز ائمه(ع) در حضور دیگران از فرزندان خود سؤال می‌کردند و وقتی پاسخ می‌شنیدند به دیگران می‌گفتند: این‌گونه فرزندان خود را تربیت کنید. ابی السرد می‌گوید: روزی امیر مؤمنان علی(ع) از فرزندش حضرت حسن(ع) پرسید عقل چیست؟ وی پاسخ داد و همین‌طور چندین سؤال از وی پرسید و پاسخ شنید. سپس از حضرت حسین(ع) نیز چندین سؤال پرسید و پاسخ شنید. سپس امام علی(ع) خطاب به حارث اعور فرمود: ای حارث، این احکام را به اولاد خود بیاموزید؛ زیرا موجب زیادی عقل و هوشیاری و قدرت بر تصمیم‌گیری می‌شود[۱۴].[۱۵]

آثار تربیتی تکریم و احترام کودک

شاید بتوان گفت کودکان گرچه در کرامت با بزرگسالان مساوی‌اند، اما باید از احترام بیشتری برخوردار باشند و این به دلیل نقشی است که این احترام می‌تواند در تربیت آنها داشته باشد. نقش‌ها و تأثیرات تربیتی تکریم و احترام کودکان چنین است:

۱. انسان دارای حبّ ذات است و هر انسانی خود را دوست می‌دارد و در جهت حفظ حرمت خود می‌کوشد و از موقعیتی که در آن احساس بی‌حرمتی کند می‌پرهیزد و با آن مقابله می‌کند. امام صادق(ع) در این باره می‌فرماید: «طُبِعَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهَا وَ بُغْضِ مَنْ أَسَاءَ إِلَيْهَا»[۱۶]؛ قلب انسان‌ها چنان سرشته شده که هر کس به انسان احسان کند، او را دوست می‌دارد و هر کس به او بدی کند، او را دشمن می‌دارد.

بنابراین، اگر کودک از والدین و مربیان خود احساس بی‌احترامی کند، دیگر سخنان و تعلیمات آنان، نه تنها اثر تربیتی ندارد که اثر معکوس و ضد تربیتی نیز خواهد داشت؛ چون کودک بغض آنها را در سینه خواهد داشت و پذیرای حرف‌های آنان نیز نخواهد بود.

۲. احترام به کودک در خودپنداره او مؤثر است و در نتیجه، این خودپنداره در رفتار شخص تأثیر می‌گذارد؛ زیرا رفتار انسان‌ها بر اساس شناختی است که از خود دارند و این شناخت از خود، معمولاً از طریق نگاه دیگران به انسان حاصل می‌شود. بگذریم از معدود کسانی که فراتر از این می‌نگرند و خود را چنان که هستند، می‌بینند. این عده نیز در میان بزرگسالان‌اند، نه کودکانی که هنوز هر چیزی را از دریچه چشم دیگران می‌بینند و اساس شناخت و رفتار آنها را تقلید و تلقین شکل می‌دهد. بنابراین، اکثر انسان‌ها، به ویژه کودکان خود را چنان می‌شناسند که دیگران در رفتار خود با آنها، می‌نمایانند و بر طبق این شناخت از خود، عمل می‌کنند، و اگر چنین نکنند دچار تضاد درونی، اضطراب و دلهره می‌شوند؛ زیرا انسان همواره به دنبال آرامش درونی است و این آرامش وقتی است که رفتار بیرونی مطابق با شناخت درونی باشد. بنابراین، بر طبق شناخت از خود که از طریق نگرش دیگران به او حاصل شده است، عمل می‌کند. حال اگر والدین و مربیان کودک در دوران شکل‌گیری شخصیت او با بی‌احترامی، تحقیر، سرکوفت و سرزنش با وی برخورد کنند، شخصیت کودک به صورت شخصیتی ذلیل، حقیر، وابسته و منفی شکل خواهد گرفت و اگر با احترام و بزرگداشت با او برخورد کنند، شخصیت او به صورت شخصیتی عزیز، مستقل و مثبت شکل خواهد یافت، و در خود به دیده احترام می‌نگرد و رفتارش نیز بر طبق آن، رفتاری سالم مثبت و بهنجار خواهد بود. امیرمؤمنان علی(ع) در این زمینه می‌فرماید: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَةِ»[۱۷]؛ کسی که از کرامت نفس برخوردار باشد شخصیت خود را با گناه، بی‌ارزش نمی‌کند و نیز می‌فرماید: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ‌»[۱۸]؛ کسی که از کرامت نفس برخوردار باشد، شهوت نزد او بی‌ارزش است. امام سجاد(ع) نیز می‌فرماید: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا»[۱۹]؛ کسی که از کرامت نفس برخوردار باشد، دنیا نزد او بی‌ارزش است.

برخی روان‌شناسان نیز انگیزه اصلی فعالیت‌های انسانی را احساس حقارت و احساس عزت نفس در او می‌دانند که معمولاً این احساس در انسان با رفتار و برخورد دیگران با او شکل می‌گیرد. آدلر در این زمینه می‌گوید: «انگیزه اصلی و محرک اولیه هر نوع فعالیتی در انسان دو عامل احساس حقارت و احساس برتری جویی است»[۲۰]. همچنین روان‌شناسان بسیاری از رفتارهای منفی و ضد ارزشی را ناشی از کمبود شخصیت در انسان می‌دانند و می‌گویند این‌گونه رفتارها معمولاً از کسانی صادر می‌شود که عزت نفس پایینی دارند. میرس[۲۱] می‌گوید: «طبق تحقیقی که بروکنر و هولتن در سال ۱۹۷۸ در مورد افرادی که دارای عزت نفس زیاد و عزت نفس پایینی بوده‌اند انجام داده‌اند، این نتیجه به دست آمد که افرادی که دارای عزت نفس بالایی‌اند، نه تنها کمتر از افرادی که عزت نفس کمی دارند دچار افسردگی می‌شوند، بلکه کمتر از آنها گرفتار ناراحتی‌های عصبی و بی‌خوابی شده، کمتر از آنان به طرف اعتیاد و الکلیسم کشیده می‌شوند»[۲۲].

۳. اصولاً مگر تکریم و احترام دیگران ارزش نیست و نمی‌خواهیم این ارزش را در کودکان ایجاد کنیم؟ آیا ایجاد چنین ارزشی تنها با گفتن میسر است؟ آیا می‌توان با بی‌احترامی به کودک و تحقیر شخصیت او، او را چنان تربیت کرد که به دیگران احترام بگذارد و حقوق آنها را رعایت کند؟ تربیت با بی‌تربیتی خود نوعی تناقض آشکار است و محال بنابراین، اگر هیچ یک از دو اثر قبلی را نپذیریم تنها این اثر کافی است تا ما را به احترام کودکان ملزم سازد؛ زیرا احترام به دیگران یکی از اهدافی است که ما در تربیت کودکان به دنبال آن هستیم و دستیابی به این هدف، بدون رعایت احترام کودکان میسّر نیست.

بنابراین، تأثیر عزت نفس و احساس حقارت انسان و به سخن دیگر تأثیر شخصیت بر رفتار، بسیار اساسی و قابل ملاحظه است و نقش تکریم و احترام کودکان بر شکل‌گیری شخصیت مثبت و عزت نفس آنها نیز نقشی بسزا و تعیین کننده است؛ پس برای تربیت کودک باید به او احترام گذاشت.

۴. پرهیز از آثار منفی و ضد تربیتی که از ناحیه بی‌احترامی به کودک یا تحقیر شخصیت او متوجه کودک می‌شود نیز از جمله آثار تربیتی احترام به کودک است. تحقیر شخصیت کودک آثار ضد تربیتی فراوانی را در پی خواهد داشت؛ زیرا در این صورت چنان که در اثر دوم بیان شد و با توجه به روایتی که از امام هادی(ع) نقل شده است، به طور کلی نمی‌توان از او انتظار نیکی داشت. امیر مؤمنان علی(ع) می‌فرماید: «مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَرْجُ خَيْرَهُ‌»[۲۳]؛ کسی که نفسش بر وی خوار شد، امید نیکی از او نداشته باش. حضرت امام هادی(ع) نیز در این باره می‌فرماید: «مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ‌»[۲۴]؛ کسی که نفسش بر وی خوار شد از شر او در امان مباش[۲۵].

آثار تحقیر کودک

تحقیر کودک سبب ایجاد خودکم‌بینی در او می‌شود و خودکم‌بینی دارای آثار و پیامدهای منفی بسیاری است که در روایات دست‌کم به دو مورد آن اشاره شده است:

تکبر و زورگویی

تکبر و زورگویی از پیامدهای خودکم‌بینی است. امام صادق(ع) در این باره می‌فرماید: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ»[۲۶]؛ هیچ‌کس تکبر نمی‌کند و زور نمی‌گوید، مگر به سبب ذلّتی که در خود می‌بیند.

روشن است کسی که خود را کوچک می‌بیند، در صدد است این کوچکی را جبران کند چون انسان دارای حبّ ذات است و نیاز به خودشکوفایی در روان‌شناسی یکی از نیازهای انسان شمرده شده است[۲۷]، و چون خود را قادر بر جبران نبیند، ناچار به ضد آن روی می‌آورد؛ یعنی خود را بزرگ می‌پندارد و تکبر می‌ورزد. در روان‌شناسی به این‌گونه واکنش «واکنش معکوس» گفته می‌شود. زورگویی نیز نتیجه تکبّر است و به دنبال آن خواهد بود. همچنین آن حضرت می‌فرماید: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَتِيهُ إِلَّا مِنْ ذِلَّةٍ يَجِدُهَا فِي نَفْسِهِ»[۲۸]؛ هیچ فردی تکبر نمی‌کند مگر به سبب حقارتی که در خود می‌بیند[۲۹].

نفاق

امیرمؤمنان علی(ع) در این باره می‌فرماید: «نِفَاقُ الْمَرْءِ مِنْ ذُلٍ يَجِدُهُ فِي نَفْسِهِ‌»[۳۰]؛ نفاق و دورویی انسان به سبب ذلت و خواری است که در خود می‌بیند. انسانی که خود را عاجز از هر کار مثبتی می‌بیند، ناچار دست به تظاهر می‌زند؛ یعنی خود واقعی خویش را نشان نمی‌دهد و همواره سعی می‌کند از طریق تظاهر به خوبی‌ها و مثبت‌ها، ضعف و حقارت خود را بپوشاند و این تظاهر هم در عمل و رفتار او خواهد بود و هم در عقیده و گفتار. بنابراین، با توجه به تساوی انسان‌ها در کرامت و اهمیت نگرش و رفتار دیگران به کودکان و نقش آن در تربیت و شکل‌گیری شخصیت آنها، بزرگان دین نه تنها کودکان را در احترام و بزرگداشت با بزرگسالان مساوی می‌دانند، بلکه در مواردی احترام ویژه‌ای نیز برای آنها قائل‌اند. معصومان(ع) به شیوه‌های گوناگون کودکان و فرزندان خویش را احترام می‌کردند، که برخی از آنها عبارت‌اند از: برخاستن و استقبال از فرزندان، اجازه گرفتن از آنها برای تصرف در حقوق و اموالشان، پذیرش دعوت آنها و دعوت کردن از آنها برای میهمانی، جای دادن آنها در صفوف اول جماعت، عیادت از آنها، با احترام صدا کردن آنها، شرکت در بازی آنان، پرهیز از خشونت با آنها و شخصیت دادن به ایشان[۳۱].

منابع

پانویس

  1. «و به راستی ما فرزندان آدم را ارجمند داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکب) سوار کرده‌ایم و به آنان از چیزهای پاکیزه روزی داده‌ایم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم، نیک برتری بخشیده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۷۰.
  2. نهج البلاغه، محمد عبده، ج۳، ص۸۴.
  3. «بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  4. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۸۵.
  5. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۷، ص۷۱.
  6. بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، ج۷، ص۱۳۱.
  7. طباطبایی، محمدحسین، سنن النبی(ص)، ص۴۲.
  8. ممکن است اشکال شود که نوجوان در اینجا حقی نداشت؛ زیرا پیامبر(ص) می‌توانست از سمت چپ خود شروع کند و ابتدا شربت را به بزرگان بدهد. در پاسخ می‌گوییم: در اسلام سمت راست از اهمیت خاصی برخوردار است، به طوری که قرآن بهشتیان را اصحاب یمین و دوزخیان را اصحاب شِمال نامیده است. همچنین رسم پیامبر(ص) و بزرگان دین نیز بر این بوده است که سمت راست را مقدّم می‌داشته‌اند. مثلاً مستحب است برای ورود به جایی از سمت راست شروع کنند و ابتدا افرادی که در سمت راست هستند وارد شوند.
  9. بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، ج۳، ص۱۳۹.
  10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۹۸.
  11. وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ «و (یاد کن) آنگاه را که لقمان به پسرش- در حالی که بدو اندرز می‌داد- گفت: پسرکم! به خداوند شرک مورز» سوره لقمان، آیه ۱۳؛ و نیز ر.ک: يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ * يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «پسرکم! بی‌گمان اگر (کرداری) همسنگ دانه خردلی باشد در دل تخته سنگی یا در آسمان‌ها یا در زمین، خداوند آن را می‌آورد که خداوند نازک‌بین دانایی‌ست * پسرکم! نماز را بپا دار و به کار شایسته فرمان ده و از کار ناشایست باز دار و در آنچه بر سرت آید شکیب کن؛ بی‌گمان این از کارهایی است که آهنگ آن می‌کنند» سوره لقمان، آیه ۱۶-۱۷.
  12. نهج البلاغه، محمد عبده، ج۳، ص۴۱.
  13. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۸۵.
  14. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۷۲، ص۱۹۴.
  15. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۷۷.
  16. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۴۴۵.
  17. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۳۹.
  18. نهج البلاغه، محمد عبده، ج۴، ص۱۰۴.
  19. حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ترجمه آیت‌الله کمره‌ای، ص۲۷۸.
  20. هاشمی، سید مجتبی، تربیت و شخصیت انسانی، ج۱، ص۱۸۱.
  21. Myers..
  22. منطقی، مرتضی، روان‌شناسی تربیتی، ص۱۵.
  23. خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج۵، ص۴۴۳.
  24. حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ترجمه آیت‌الله کمره‌ای، ص۳۶۲.
  25. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۸۱.
  26. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۳۱۲.
  27. سیف، علی اکبر، روان‌شناسی پرورشی (روان‌شناسی یادگیری و آموزش)، ص۳۵۰.
  28. سیف، علی اکبر، روان‌شناسی پرورشی (روان‌شناسی یادگیری و آموزش)، ص۳۵۰.
  29. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۸۳.
  30. محمدی ری‌شهری، محمد، میزان الحکمة، ج۴، ص۳۳۳۸.
  31. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۸۴.