رحلت حضرت ابوطالب

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

حضرت ابوطالب سه سال قبل از هجرت، در سال دهم بعثت و بعد از خروج رسول خدا (ص) و بنی هاشم از شعب ابوطالب، در سن ۸۷ سالگی از دنیا رفت و در مکه به خاک سپرده شد. مرگ وی، برای پیامبر بسیار سنگین بود چراکه یکی از مهم‎ترین حامیان خود را از دست داده بود. درّه‌ای که در مکه، محل محاصرۀ چندین سالۀ مسلمانان بود (شعب ابی‌طالب) و قبرستانی که هم‌اکنون نیز در مکه وجود دارد (قبرستان ابوطالب) به نام آن مرد بزرگ است. پیامبر خدا (ص) سال از دست دادن او را به عنوان فقدان قوی‌ترین پشتیبان، سال حزن و اندوه نامید و پس از آن نتوانست در مکّه بماند و مقدّمات هجرت به مدینه را فراهم آورد. روایت شده است پیامبر اندکی پس از ارتحال ابوطالب، وارد خانه شد. ابوطالب را در پارچه‌ای پیچیده بودند. پیامبر با عمویش اینگونه سخن گفت: «ای عمو، مرا که یتیم بودم سرپرستی کردی در کوچکی پرورشم دادی و در بزرگی یاری‌ام کردی. خداوند از جانب من به تو پاداش خیر دهد» آنگاه به امام علی (ع) فرمان داد که پدرش را غسل دهد[۱].

مرگ ابوطالب

ابوطالب بعد از ابطال تحریم بنی‌هاشم از دنیا رفت؛ ولی طبق معمول میان مورخان بر سر روز و ماه و سال آن اختلاف است. برخی آن را در سال نهم بعثت[۲]، برخی در سال دهم بعثت[۳] و بعضی نیز در سال یازدهم بعثت[۴] ثبت کرده‌اند، که از این میان سال دهم بعثت مشهورتر است. درباره روز و ماه درگذشت او نیز اقوال به همین‌سان مختلف است: نیمه شوال[۵]، نیمه شعبان[۶]، اول ذیقعده[۷] و ۱۸ رمضان[۸] تاریخ‌هایی است که برای مرگ ابوطالب ذکر شده است. برخی نیز بدون معین کردن روز خاصی، از ذیقعده[۹]، شوال[۱۰] و رجب[۱۱] در این باره یاد کرده‌اند. بعضی مرگ ابوطالب را سه روز پس از درگذشت خدیجه[۱۲] و برخی سه روز پیش از آن[۱۳] دانسته‌اند و برخی یک ماه و پنج روز پیش از درگذشت خدیجه[۱۴]، برخی یک سال بعد از مرگ او[۱۵] و برخی یک ماه و پنج روز بعد از این را تاریخ مرگ ابوطالب معین کرده‌اند[۱۶]. بعضی تاریخ مرگ ابوطالب را ۵۵ روز پس از مرگ خدیجه[۱۷] و برخی پنج روز پیش از آن دانسته‌اند[۱۸]. یک ماه بعد از خروج از شعب، تاریخ دیگری است که بعضی برای مرگ ابو طالب ثبت کرده‌اند[۱۹]؛ اما برخی منابع، مرگ ابوطالب را یک سال و نیم پس از خروج از شعب دانسته‌اند[۲۰]. به هر حال اکنون بسیار دشوار است که تاریخ دقیق و قطعی درگذشت او را معین کنیم؛ ولی سخن مشهور در میان مورخان آن است که مرگ ابوطالب در سال دهم بعثت (۶۱۹ یا ۶۲۰م) و به فاصله کوتاهی پس از مرگ خدیجه، اتفاق افتاده است. به همین دلیل این سال در تاریخ اسلام به عام الحزن (سال اندوه) مشهور شده است[۲۱]. سن ابوطالب را هنگام مرگ، بیش‌تر مورخان هشتاد و چند سال ثبت کرده‌اند[۲۲]. برخی او را در این هنگام ۸۶ یا ۹۰ ساله دانسته‌اند[۲۳]. یک قول کم اهمیت‌تر نیز وجود دارد که در آن سن ابوطالب به هنگام مرگ، ۶۵ سال ذکر شده است[۲۴].

درباره علت مرگ ابوطالب نمی‌توان اظهار نظر قطعی کرد. گزارشی از اینکه وی تا پیش از بیماری‌ای که منجر به مرگش شد، به بیماری دیگری مبتلا بوده باشد، در دست نیست. البته بعضی منابع آورده‌اند که وی به بیماری عُرج (لنگی) مبتلا بوده است[۲۵]؛ روشن است که مرگ او را نمی‌توان به این بیماری مربوط دانست. اگرچه نمی‌توان مرگ یک پیرمرد هشتاد و چند ساله یا به قولی ۹۰ ساله را غیرطبیعی به شمار آورد، در محیطی که برخی عمر طولانی می‌کردند و از آن جمله پدر او، عبدالمطلب ۱۲۰ یا ۱۴۰ سال عمر کرده بود[۲۶] و در شرایطی که او حتی در ایام پیری خود تنومند و زیبا بود[۲۷]، شاید بتوان درگذشت وی را زود هنگام و ناگهانی قلمداد کرد. با توجه به این موضوع شاید بتوان میان حوادث واپسین سال‌های عمر او و مرگش ارتباطی یافت: ابوطالب در آخرین دهه عمرش درگیر منازعه‌ای شدید و روزافزون با قریش شد و سه سال آخر عمر خود را در وضعیتی بسیار بد - از نظر اقتصادی، غذایی و سایر امکانات زندگی - سپری کرد. سختی‌ها و گرسنگی‌های ایام اقامت در شعب که زنان و کودکان قبیله‌اش را آزار می‌داد، مسلماً بر جسم و جان او آثار منفی بر جای گذاشت. علاوه بر این در تمامی این مدت او بر جسم و همواره نگران جان پیامبر و در فکر حفظ وی از تعرض دشمنانش بود. با این وضع شاید بتوان بیماری و مرگ او را ناشی از تحمل این فشارها دانست یا دست‌کم برای آنها در این موضوع نقشی قائل شد. ابوطالب در بستر احتضار نیز از مسئله پیامبر و قریش فارغ نبود. وقتی قریشیان شنیدند که ابوطالب در بستر احتضار است، با هم سخن گفتند. آنان می‌دیدند بزرگ بنی‌هاشم که او را «صاحب رأی و شرف و سن» و بر آیین خود می‌دانستند[۲۸]، در حال مرگ است، ولی منازعه آنان با پیامبر پایان نیافته است. نگرانی قریش بیش‌تر از جانب عناصر تندی مانند حمزه و عمر بود که در نبود ابوطالب ممکن بود به جنگ با قریش برخیزند[۲۹]. آنان واهمه داشتند مسلمانان که بر شمارشان اندک اندک افزوده شده بود، به نیروی غیرقابل کنترلی تبدیل شوند و کم‌کم کار از دست آنان خارج شود[۳۰]. به همین دلیل بزرگان قریش در کنار بستر ابوطالب حاضر شدند و از او خواستند میان آنان و پیامبر وعده و قراری بگذارند. ابوطالب پیامبر را فراخواند و میان دو طرف گفت‌وگویی صورت گرفت، ولی توافقی حاصل نشد[۳۱].

ابوطالب در بستر مرگ نیز دست از حمایت پیامبر نکشید. او هنگامی که مرگ خود را نزدیک دید، چند گونه وصیت کرد: یکی خطاب به قریش، دیگری خطاب به بنی‌عبدالمطلب و سومی خطاب به برادرانش عباس و حمزه و پسرانش علی(ع) و جعفر. او در وصیت خود به قریش آنان را به تعظیم کعبه، صله رحم، دوری از سرکشی، کمک به فقیران و راستگویی و امانتداری توصیه کرد. سپس با برشمردن ویژگی‌های پیامبر و دعوت او، از آنان خواست پیش از اینکه سایر اعراب او را پیروی کنند و آنان را شکست دهند، خود به حمایت از پیامبر برخیزند؛ زیرا راه او راه رشد و هدایت، و پیروی از او موجب سعادت است[۳۲]. در وصیت به بنی‌عبدالمطلب نیز آنان را به استمرار یاری پیامبر توصیه کرد و این را موجب رشد و هدایت آنان دانست[۳۳]. اما وصیت خود به پسران و برادرانش را در قالب شعری بیان کرد: أوصى بنصر نبي الخير أربعة إبني عليا و شيخ القوم عباسا و حمزة الأسد الحامي حقيقته و جعفرا أن تذودا دونه الناسا كونوا فداء لكم أمي و ما ولدت في نصر احمد دون الناس أتراسا[۳۴]؛ «چهار تن را به یاری پیامبر نیکی وصیت می‌کنم: پسرم علی، و بزرگ قبیله عباس را و حمزه شیر حامی حقیقت او، و جعفر را، تا دشمنان را از او برانند. مادرم و همه فرزندانش فدای شما باد! در یاری احمد(ص) در برابر دیگران، سپرهایی باشید». وقتی ابوطالب درگذشت، پیامبر مرگ او را بزرگ داشت و کلماتی حاکی از غم و اندوه بر زبان راند[۳۵]. سپس خود را بر بالای جنازه او رساند. پیشانی راست او را چهار بار و پیشانی چپش را سه بار دست کشید و خطاب به او گفت: «مرا در کودکی پرورش دادی، در یتیمی کفالت کردی و در بزرگی یاری رساندی. خداوند تو را از جانب من پاداش نیک دهد»[۳۶]. پیامبر در تشییع جنازه ابوطالب نیز حاضر بود و در حالی که جنازه او را تشییع می‌کرد، خطاب به او می‌گفت: «وَصَلَتْكَ رَحِمٌ وَ جُزِيتَ خَيْراً»[۳۷]؛ «تو صله رحم را به جا آوردی، خداوند تو را پاداش خیر دهد». در همین هنگام اندوه خود را از دو مصیبتی که به فاصله‌ای اندک بر او وارد شده بود (مرگ خدیجه و ابوطالب) اظهار کرد و گفت: «این روزها بر این امت دو مصیبت وارد شد که نمی‌دانم بر کدام یک از آنها بیشتر اندوهگین باشم»[۳۸].

ابوطالب را در قبرستانی در حجون دفن کردند. او وصیت کرده بود وی را در قبر پدرش، عبدالمطلب به خاک بسپارند[۳۹]. خدیجه را نیز در همین قبرستان به خاک سپردند. این قبرستان بعدها به قبرستان ابوطالب شهرت یافت[۴۰]. قبر ابوطالب و خدیجه تا پیش از این که در سال‌های اخیر به دست دولت عربستان ویران شود، همچنان در این منطقه باقی بود. فرزند جوان ابوطالب، علی(ع) در رثای پدرش شعری گفت که متن آن در برخی مآخذ تاریخی آمده است: أَرِقْتُ لِنَوْحٍ آخِرَ اللَّيْلِ غَرَّدَا *** لِشَيْخِيَ يَنْعَى وَ الرَّئِيسَ الْمُسَوَّدَا أَبَا طَالِبٍ مَأْوَى الصَّعَالِيكِ ذَا النَّدَى *** وَ ذَا الْحِلْمِ لَا خَلْفاً وَ لَمْ يَكُ قُعْدُداً أَخَا الْمُلْكِ خَلَّى ثُلْمَةً سَيَسُدُّهَا *** بَنُو هَاشِمٍ أَوْ يُسْتَبَاحُ فَيُمْهَدَا...[۴۱]؛ «ناله آخر شب، در سوگ بزرگ و رئیس و آقای ما مرا بی‌خواب کرد. در سوگ ابوطالب، پناه بی‌پناهان، کریم و مهمان‌نواز و بردبار؛ آن‌که ستم نکرد و سبک‌سری نورزید؛ آن‌که هم‌خون من بود.

مرگ در میان ما رخنه‌ای پدید آورد که بنی‌هاشم باید آن را پر سازند؛ در غیر این صورت به رنج و محنت خواهند افتاد و خونشان مباح خواهد شد». مرگ ابوطالب به چند دلیل ضربه ناگواری بر پیامبر وارد کرد: اول اینکه او عمویی مهربان و فداکار بود که پیامبر خود را سخت مدیون او می‌دانست؛ دوم اینکه مرگ ابوطالب مقارن بود با مرگ خدیجه، و این بر غم و اندوه پیامبر افزود. به همین دلیل، مورخان سال دهم بعثت را عام الحزن نامیده‌اند[۴۲]. اما نکته مهم دیگر این بود که با مرگ ابوطالب، پیامبر حامی بزرگ خود را در برابر قریش از دست داد؛ حامی قدرتمندی که به تصریح پیامبر تا بود، قریش نتوانست فشار چندانی بر او وارد کند[۴۳]. اما اکنون با درگذشت این حامی، دست قریش در اذیت و آزار پیامبر باز شده بود. از یکی از ابیات قصیده‌ای که علی(ع) در رثای ابوطالب سرود، معلوم می‌شود که قریش به همین دلیل از مرگ ابوطالب شادمان بود: فأمست قريش يفرحون لفقده و لست أرى حيا لشيءٍ مخلدا[۴۴]؛ «قریش از فقد او شادمان شد؛ ولی من هیچ چیزی را جاودان نمی‌بینم».

آنان در فقدان ابوطالب بر پیامبر جرأت کردند و مدام او را تحت فشار قرار می‌دادند[۴۵]. یک روز کسی بر سر پیامبر خاک ریخت؛ او به خانه آمد. یکی از دخترانش خاک‌ها را می‌شست و بر حال پدر می‌گریست. پیامبر او را دلداری داد و گفت: «گریه نکن! خدا نگهدار پدر تو است. تا وقتی ابوطالب زنده بود، از قریش امر ناپسندی به من نرسید»[۴۶]. در این وضعیت، پیامبر مجبور شد بیش‌تر در خانه بماند و کم‌تر به میان مردم آید[۴۷]. دیگران را نیز ترس فراگرفته بود، و به همین دلیل در این ایام کسی اسلام نمی‌آورد[۴۸]. به هر حال مرگ ابوطالب، دعوت پیامبر را در چنان وضعیت بحرانی‌ای قرار داد که وی احساس کرد هر چه سریع‌تر باید به پایگاهی بیرون از مکه دست یابد. از این‌ رو با قبایلی که به مکه می‌آمدند، پیوسته تماس می‌گرفت[۴۹]. افزون بر این سفرهایی نیز به خارج از مکه کرد[۵۰]. مشهورترین این سفرها، سفر ناکام او به طائف بود؛ اما در بازگشت از این سفر، وضع پیامبر آن‌چنان خطرناک و بحرانی شد که مسلمانان با نفوذی مانند حمزه، عمر و ابوبکر نیز قادر به دفاع از جان وی نبودند. از این رو پیامبر مجبور شد در پناه مشرکی به نام مطعم بن عدی وارد مکه شود. مجموع این اوضاع و احوال باعث شد که پیامبر ایده خروج از مکه را به جِد پی گیرد. در برخی روایت‌ها آمده است که در این وضعیت جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به او گفت که دیگر تو را در آن یاوری نیست؛ پس از آن خارج شو[۵۱]. این وضع، نقش مهمی را که ابوطالب در حمایت از پیامبر در برابر قریش ایفا کرد، کاملاً آشکار می‌سازد. شاید اکنون بهتر بتوان معنای این شعر شگفت ابن ابی الحدید را دریافت که گفت: و لولا أبو طالب و ابنه لما مثل الدين شخصا فقاما فذاك بمكة آوي و حامي و هذا بيثرب جس الحماما...[۵۲]؛

«اگر ابوطالب و پسرش نبودند، دین اسلام تحقق نمی‌یافت و استوار نمی‌شد. دو قیام کردند، آن یکی در مکه پناه داد و حمایت کرد و این یکی در مدینه تا پای مرگ ایستاد». خدمات و حمایت‌های ابوطالب همیشه در نظر پیامبر بود و ایشان در هر قدرشناسی خود را ابراز می‌کرد. پیامبر فرزندان ابوطالب را نیز به همین دلیل گرامی می‌داشت. یک بار وقتی دلایل محبت خود به علی(ع) را بیان می‌کرد، افزون بر سابقه او در اسلام، خویشاوند‌ی‌اش با او و همسری‌اش با فاطمه(س)، گفت که بیش از اینها حمایت پدر او، ابوطالب و فداکاری او است که شأن پسرش را در چشم او بالا برده است. او گفت که خود را مشتاق رعایت و تکریم فرزندان ابوطالب می‌داند[۵۳]. روایت مشهوری است که پیامبر یک بار خطاب به عقیل نیز چنین سخنانی گفت. او به عقیل گفت: «من تو را به دو دلیل دوست دارم: یکی برای خویشاوندی با تو؛ و دیگر به دلیل محبتی که عمویم ابوطالب به تو داشت»[۵۴].[۵۵]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۴۸ و فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۸؛ عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۲۱-۱۲۲؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۸۶.
  2. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۱.
  3. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۷؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۲؛ گلشنی، عبدالکریم، «ابوطالب»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۶۱۸.
  4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۱.
  5. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۷؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۲.
  6. امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۳.
  7. امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۳.
  8. امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۳.
  9. ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۷.
  10. ابوالفداء، المختصر، ج۱، ص۱۲۰.
  11. امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۳.
  12. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۷؛ دحلان، احمد زینی، السیرة النبویة و الآثار المحمدیه، ج۱، ص۲۷۸.
  13. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵؛ الحلبی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۳۸۴.
  14. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۲.
  15. بهبودی، محمد باقر، صحیح الکافی، ج۱، ص۵۱.
  16. ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۷.
  17. ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۷.
  18. دحلان، احمد زینی، السیرة النبویة و الآثار المحمدیه، ج۱، ص۲۷۸.
  19. فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام، ص۶۴.
  20. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.
  21. مقریزی، إمتاع الاسماع، ج۱، ص۲۷.
  22. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹؛ ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۹؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۷.
  23. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  24. حلبی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۳۸۴.
  25. ابن قتیبه، المعارف، ص۵۸۳؛ بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق، ص۵۱۱؛ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص۲۲۲.
  26. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  27. قمی، الکنی و الالقاب، ج۱، ص١٠٨.
  28. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۶.
  29. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۶.
  30. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۷.
  31. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۷.
  32. خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۲۱۱ - ۲۱۰؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۶۸-۳۶۷.
  33. ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۵۸.
  34. امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۴۲.
  35. خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص۲۲۵.
  36. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  37. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۰؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۰۳.
  38. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  39. قمی، هدیة الاحباب، ص١۰.
  40. آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۰.
  41. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۹.
  42. مقریزی، إمتاع الاسماع، ج۱، ص۲۷.
  43. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۳۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۶؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص١۵٣؛ فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام، ص۶۴.
  44. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۴۰.
  45. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶.
  46. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۶.
  47. فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام، ص۶۴.
  48. فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام، ص۶۵.
  49. بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۵۸.
  50. بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۱۵۹-۱۶۱.
  51. کلینی، الاصول من الکافی، ج۱، ص۳۷۴ و ۳۶۵.
  52. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۴.
  53. امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۷۷.
  54. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۵۷.
  55. قنوات، عبدالرحیم، مقاله «در کنار پدر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۹۹-۱۰۶.