عبدالله بن عمرو مزنی
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
عبدالله بن عمرو المزنی، یکی از صحابه پیامبر(ص)، که خود و فرزندان و خاندان او در بصره زندگی میکردند. عبدالله را پس از مرگش، چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص) به خاک سپردند [۱].[۲]
عبدالله بن عمرو مزنی و اولین جنگ پیامبر(ص)
کثیر بن عبدالله بن عمرو المزنی از پدرش نقل میکند که در اولین جنگی که در زمان پیامبر(ص) روی داد، به نام ابواء، ما همراه ایشان بودیم و در راه به محلی به نام روحاء رسیدیم. پیامبر(ص) در آنجا نماز گزارد و بعد فرمود: "اسم این منطقه سجاسع است و وادی از وادیهای بهشت است، خداوندا! در آن برکت قرار بده و به ساکنانش هم برکت عطا فرما!". سپس افزود: "نام اصلی روحا سجاسج است و آن، بیابانی از بیابانهای بهشت است که در این مکان هفتاد هزار پیامبر از بنی اسرائیل نماز خوانده و حج به جا آورده است و قیامت برپا نمیشود مگر این که حضرت عیسی(ع)از این منطقه عبور میکند در حالی که قصد دارد به حج یا عمره برود"[۳].[۴]
عبدالله بن عمرو مزنی و داستان جنگ حمراء الاسد
جنگ احد در روز شنبه نیمه ماه شوال اتفاق افتاد. پیامبر(ص) پس از جنگ احد به مدینه آمد و فردای آن روز، شانزدهم ماه شوال، دستور داد تا اعلام کنند همه کسانی که در جنگ احد حضور داشتهاند در مسجد جمع شوند. پس همه یاران رسول خدا(ص) در مقابل خانه پیامبر(ص) جمع شدند زیرا از این اتفاق، ناراحت و نگران بودند. چون اذان صبح شد، بلال اذان گفت و عبدالله بن عمرو المزنی به مردم گفت، پیامبر(ص) اینک به سوی مسجد میآید. پیامبر(ص) بعد از ادای نماز، به آنان فرمود: "همه آماده شوید تا دشمن را تعقیب کنیم و کسی حق دارد از این فرمان سرپیچی کند". همه برای اجرای فرمان پیامبر(ص) آماده شدند، حتی کسانی که زخم فراوان بر تن داشتند[۵].[۶]
عبدالله بن عمرو مزنی و جنگ خندق
کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف المزنی از پدرش چنین نقل کرده است: رسول خدا(ص) در هنگام جنگ خندق، زمینی را که قرار بود کنده شود، بین گروههای ده نفره تقسیم کرد. لازم به یادآوری است که پیشنهاد حفر خندق را سلمان داده بود. مسلمانان به کندن خندق مشغول بودند و چون سلمان بازوانی قوی داشت، مهاجر و انصار خواهان او بودند و هر گروه میگفت: سلمان از ماست. در این هنگام پیامبر(ص) به مجادله آنان پایان داد و فرمود: « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ »[۷].
همچنین از جمله حوادثی که در هنگام حفر خندق پیش آمد و بر نبوت رسول اکرم(ص) دلالت دارد، حادثهای است که آن را ابوعبدالله حافظ، به سند خود از کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف مزنی نقل کرده؛ او میگوید: پدرم از پدرش برایم نقل کرد که رسول خدا(ص) در سالی که جنگ احزاب پیش آمد نقشه کندن خندق را طرح کرد، و آن این گونه بود که هر چهل ذراع (تقریبا بیست متر) را برای کندن به ده نفر واگذار کرد. من، سلمان، حدیفة بن یمان، نعمان بن مقرن و شش نفر از انصار چهل ذراع را معین کرده، شروع به کندن آن کردیم. تا آنجا که از ریگ گذشته به رگه خاک رسیدیم. در آنجا خدای تعالی از درون خندق صخرهای بسیار بزرگ و سفید و گرد، نمودار کرد که هر چه کلنگ زدیم کلنگها از کار افتاد، و آن صخره تکان نخورد. به سلمان گفتم: "برو بالا و این موضوع را به رسول خدا(ص) بگو؛ یا دستور میدهد آن را رها کنید، چون چیزی به کف خندق نمانده، و یا دستور دیگری میدهد. چون ما دوست نداریم از امری که ایشان به ما گفته، سرپیچی کنیم". سلمان از خندق بالا آمده، موضوع را به رسول خدا(ص) که در آن ساعت در چادری قرار داشت، باز گفت. رسول خدا(ص) به همراه سلمان به داخل خندق آمد و کلنگ را گرفته ضربهای به سنگ فرود آورد. از سنگ جرقهای برخاست که دو طرف مدینه از نور آن روشن شد، به طوری که گویی چراغی در دل شبی بسیار تاریک روشن کرده باشند و رسول خدا(ص) تکبیری گفت که در همه جنگها در هنگام فتح و پیروزی به زبان جاری میکرد. به دنبال تکبیر ایشان، همه مسلمانان تکبیر گفتند. بار دوم ضربتی زد و برقی دیگر از سنگ برخاست و بار سوم نیز ضربتی زد و برقی دیگر برخاست. سلمان به ایشان گفت: "پدر و مادرم فدایت، این برقها چیست که میبینیم؟" پیامبر(ص) فرمود: "اما برق اول نویدی بود مبنی بر اینکه خدای عزوجل به زودی یمن را برای من فتح خواهد کرد. و اما برق دوم نوید میداد که خداوند شام و مغرب را برایم فتح میکند، و اما برق سوم نویدی بود که خدای تعالی به زودی مشرق را برایم فتح میکند". مسلمانان بسیار خوشحال شدند، و به سبب این وعده درست خدا را سپاس گفتند[۸].[۹]
عبدالله بن عمرو المزنی و گریهکنندگان (بکائین)
در زمان جنگ تبوک افرادی بودند که دل باخته جانبازی در راه دین و عاشق شرکت در این جنگ بودند اما به سبب فقر و تنگدستی نتوانستند برای خود آذوقه و مرکبی تهیه کنند و به ناچار به نزد پیامبر(ص) آمده و از آن حضرت خواستند تا مرکبی به آنها بدهد که در رکاب آن حضرت به جنگ رومیان بروند و چون با پاسخ منفی پیامبر(ص) رو به رو شدند؛ از شدت غم و اندوه نداشتن توفیق برای شرکت در جنگ، اشک در دیدگانش حلقه زد. این گروه در تاریخ اسلام به "بکائین" معروف شدند؛ از جمله این افراد، عبدالله بن عمرو المزنی بود[۱۰]. اشتیاق و صداقت این عده از مسلمانان به قدری ارزشمند بود که این آیه درباره آنان نازل شد: ﴿لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۱۱][۱۲].[۱۳]
عبدالله بن عمرو مزنی و ماجرای تعهدنامه مدینه
کثیر بن عبدالله بن عمرو المزنی از پدرش نقل میکند که پیامبر(ص) بعد از ورود به مدینه بین مسلمانان و غیر مسلمانان قراردادی نوشت که در امور اجتماعی و دفاعی با یکدیگر همکاری داشته باشند. این قرارداد بین خود مسلمانان نیز بود، زیرا دو قبیله اوس و خزرج سالها با هم درگیری داشتند و با این پیمان، صلح و آرامش به مدینه بازگشت[۱۴].[۱۵]
عبدالله بن عمرو مزنی و مأموریت پیامبر(ص)
پیامبر(ص) نمایندگانی را برای مأموریتهای مختلف گسیل میداشت. ایشان در یکی از این مأموریتها به عبدالله بن عمرو مزنی دستور داد که برای دعوت از قبیله مزینه آنجا برود و پیام پیامبر(ص) را به آنها برساند تا در ماه رمضان در مدینه حضور پیدا کنند[۱۶].[۱۷]
عبدالله بن عمرو مزنی و ماجرای مغیرة بن شعبه
در جنگ طائف، ابومحجن بر فراز حصار بود و با تیرهای پهن و بزرگ به سوی مسلمانان تیراندازی میکرد، و مسلمانان هم به طرف او تیر میانداختند. در این هنگام مردی از قبیله مزینه به دوست خود گفت: "اگر طائف را گشودیم مواظب باش از زنان طایفه بنی قارب اسیر بگیری، که اگر بخواهی برای خودت نگهداری از همه زیباترند، و اگر هم بخواهی فدیه بگیری برای او از همه بیشتر فدیه میپردازند". چون مغیرة بن شعبه این گفتگو را شنید به او گفت: "ای برادر مزنی! این مرد را با تیر بزن!" و به ابی محجن اشاره کرد. و علت کار مغیره این بود که چون آن مرد مزنی از زنان صحبت کرد مغیره به غیرت آمد و میدانست که ابی محجن مرد تیراندازی است که تیرش به خطا نمیرود. مرد مزنی تیری به سوی ابی محجن انداخت که به او نخورد، و ابو محجن زوبینی به سوی او انداخت که به گلویش خورد و او را کشت. عبدالله بن عمرو بن عوف مزنی که تمام حرفهای مغیره را از اول تا آخر شنیده بود، به او گفت: "ای مغیره، خدا تو را بکشد! به خدا قسم، تو آن مرد را به کشتن دادی هر چند که خداوند تبارک و تعالی شهادت را برای او مقدر فرموده بود. به خدا قسم، تو منافقی و اگر دستورهای اسلامی نبود تو را رها نمیساختم و غافلگیرت کرده و میکُشتم". و گفت: "من نمیدانستم که شیطانی مانند تو همراه ماست و سوگند به خدا که هرگز با تو صحبت نخواهم کرد".
نقل شده که مغیره از او خواست که این موضوع را پوشیده بدارد. او گفت: "به خدا هرگز چنین نخواهم کرد!" و هنگامی که عمر بن خطاب مغیرة بن شعبه را استاندار کوفه قرار داد این موضوع را به عمر خبر دادند. او گفت: "به خدا سوگند، مغیره که چنین کاری کرده است لایق استانداری نیست"[۱۸].[۱۹]
عبدالله بن عمرو مزنی و سریه علی بن ابی طالب(ع) به یمن
پیامبر(ص) در رمضان سال دهم هجری علی بن ابی طالب(ع) را به سوی یمن فرستاد و به او امر کرد در قبا اردو بزند. علی(ع) آنجا اردو زد تا همه یارانش جمع شدند. سپس پیامبر(ص) در آنجا برای او پرچمی بست و به او داد و عمامهای را گرفت و آن را دو لایه و چهار گوش کرد و بر نیزهای نصب فرمود و به علی(ع) داد و گفت: "لواء این چنین است!" و برای علی(ع) عمامهای هم پیچید که سه دور بود و یک ذراع از طرف جلو و یک وجب از پشت سر آویخته بود و به او فرمود: "عمامه این چنین است!" وقتی پیامبر(ص) علی(ع) را روانه کرد به او فرمود: "برو و به این سو و آن سو توجه نکن (معطل مشو)!" علی(ع) گفت: "ای رسول خدا، چگونه رفتار کنم؟"
پیامبر(ص) فرمود: "چون به سرزمین ایشان فرود آمدی تو جنگ را آغاز مکن! با آنها مدارا کن و گذشت و چشم پوشی خود را به آنها نشان بده، بعد به آنها بگو: آیا دوست دارید که لا اله الا الله بگویید؟ اگر گفتند آری، بگو: آیا دوست دارید که نماز بگزارید؟ و اگر گفتند آری، بگو: آیا موافقید که از اموال خود صدقهای بپردازید که میان فقرای شما تقسیم شود؟ و اگر آن را پذیرفتند انتظار دیگری از ایشان نداشته باش. به خدا سوگند اگر خداوند یک مرد را به دست تو هدایت کند برایت بهتر است از آنچه که خورشید بر آن میتابد". علی(ع) با سیصد اسب سوار به سوی یمن حرکت کرد و این سواران نخستین سوارانی بودند که به سرزمین یمن وارد شد[۲۰].
امام علی(ع) نامهای را همراه عبدالله بن عوف مزنی برای پیامبر(ص) فرستاد که علاوه بر این که پیروزی سپاه اسلام را در یمن به رسول خدا(ص) اطلاع دهد به ایشان اعلام کند که بعد از انجام حج به مدینه برگردد.
چون علی(ع) از یمن بازگشت، متوجه شد که فاطمه(ع) از احرام بیرون آمده است و لباس رنگین پوشیده و سرمه کشیده است. علی(ع) از این کار همسرش تعجب کرد. فاطمه گفت: پدرم مرا به این کار دستور داده است. علی(ع) زمانی که در عراق ساکن بود. فرمود: من نزد پیامبر(ص) رفتم و خواستم فتوای آن حضرت را بدانم. رسول خدا(ص) فرمود: راست میگوید. آن گاه پیامبر(ص) فرمود: همراه من قربانی هست بنابراین تو از احرام بیرون بیا. مجموعه قربانیهایی که علی(ع) و پیامبر(ص) از مدینه همراه خود آورده بودند یکصد شتر بود[۲۱].[۲۲]
عبدالله بن عمرو مزنی و نقل حدیث از پیامبر(ص)
کثیر بن عمرو بن عوف مزنی چنین آورده است که پدرم میگفت: من از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: "هر کس سنتی از سنتهای مرده مرا زنده کند برای او اجر کسی که به سنت عمل کند نوشته میشود بدون این که از اجر عمل کننده به آن کم شود و هر کس بدعتی را پایه گذاری کند که خدا و رسولش از آن راضی نباشند، به اندازه گناه کننده آن نصیب بدعت گذار هم میشود بدون این که از گناه عمل کننده کم شود"[۲۳].[۲۴]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۳.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۱.
- ↑ المعالم الأثیره، محمد حسن شراب، ص۲۶۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۰۴-۱۰۶.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۱-۱۵۲.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۳۰۸.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۲.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۹۸؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۹۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۵۳۳.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۶۷؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۹۹-۱۰۰.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۲-۱۵۴.
- ↑ انارة الدجی فی مغازی خیر الوری، قاضی حسن مشاط، ص۷۲۱.
- ↑ «بر ناتوانان و بیماران و آنان که چیزی برای بخشیدن (به راه و راهیان جهاد) نمییابند چون خیرخواه خداوند و پیامبرش باشند گناهی نیست؛ (آری) بر نیکوکاران ایرادی نیست و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۹۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۷۱.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۴.
- ↑ فقه السیرة النبویة، البوطی، ص۱۵۰.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۵.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۹۹.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۵.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۳۰.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۵-۱۵۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۸۱-۱۰۸۳.
- ↑ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۲، ص۹۷-۹۸؛ المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۸۷-۱۰۸۸.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۶-۱۵۷.
- ↑ المعرفة و التاریخ، بسوی، ج۱، ص۳۲۵.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «عبدالله بن عمرو المزنی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۵۸.