آشنایی اجمالی

براء بن معرور بن صخر بن سلمه انصاری خزرجی کنیه‌اش «ابوبشر»، مادرش رباب دختر نعمان بن امرؤ القیس می‌باشد[۱]. براء یکی از یاران باوفای رسول خدا (ص) و از تیره خزرج بود. او یکی از هفتاد و پنج تن انصاری بود که هفت ماه پیش از هجرت به هنگام مراسم حج در عقبه جمع شدند. وی در مدینه سرور قوم خویش به شمار می‌رفت. براء روایات، براء در «عقبه اولی» که جمعی از دو قبیله مهم یثرب، اوس و خزرج، با پیامبر (ص) بیعت کردند، حضور داشت اما طبق روایاتی دیگر، او نخستین بار، هنگامی که همراه گروهی از مسلمانان مدینه برای گذراندن حج به مکه آمد، موفق به دیدار پیامبر (ص) شد. گفته می‌شود از میان گروه بیعت کنندگان «عقبه ثانیه» دوازده نفر «نقیب» انتخاب شدند که یکی از آنان براء بود. او اولین کسی بود که دست بیعت با رسول خدا (ص) داد و نماز به سوی کعبه خواند و وصیت کرد ثلث مالش در راه اسلام مصرف شود و به سمت کعبه دفن شود و اولین کسی بود که رسول خدا (ص) کنار قبرش دعا و برایش نماز خواند[۲][۳]

نماز خواندن به سوی خانه کعبه

براء بن معرور مانند بسیاری از اهل مدینه قبل از هجرت، به وسیله تبلیغات مصعب بن عمیر اسلام آورده بود. در موقع حج، حدود هفتاد نفر از مردان و بزرگان اهل مدینه خواستند برای بیعت با رسول خدا (ص) و دعوت ایشان به مدینه به مکه بروند. در بین راه مکه و مدینه، براء به همراهان خود گفت: «دلم راضی نمی‌شود که این بناء (کعبه) را پشت سر قرار داده و به طرف شام و بیت المقدس نماز بخوانم، بلکه رأی من این است که به سوی کعبه نماز بخوانم» و سپس رو به کعبه نماز خواند. همراهانش به او گفتند: ما نشنیده‌ایم که پیامبر (ص) جز به طرف شام (بیت المقدس) نماز بخواند و ما با ایشان مخالفت نمی‌کنیم. پس همراهان براء به سوی بیت المقدس نماز خواندند. وقتی که نماز براء به پایان رسید، در دلش تردید ایجاد شد و به همین دلیل به برادرزاده اش، کعب بن مالک، گفت: «ای برادر زاده! بیا نزد پیامبر (ص) برویم تا از عمل خود بپرسیم». پس از رسیدن به مکه، به مسجد الحرام رفتند و در حالی که رسول خدا (ص) را نمی‌شناختند، از شخصی درباره ایشان سؤال کردند. او به آنها گفت: «آیا عباس بن عبدالمطلب را می‌شناسید؟ آنها گفتند: بله او را می‌شناسیم؛ زیرا او بازرگانی است که بین مکه و مدینه تجارت می‌کند.» آن مرد گفت: «آن شخص نورانی و دلربا که در کنار عباس بن عبدالمطلب نشسته، رسول خدا (ص) می‌باشد». پس براء بن معرور همراه برادر زاده‌اش، کعب بن مالک، به نزد رسول خدا (ص) رفتند و سلام کردند. پیامبر (ص) جواب سلام آن دو را داد و به عموی خویش فرمود: «آیا این دو را می‌شناسی؟» عباس گفت: «بله، این فرد، براء بن معرور، سالار قومش می‌باشد و این، کعب بن مالک است. پیامبر (ص) فرمودند: همان شاعر معروف؟» عباس گفت: «بله» سپس براء بن معرور گفت: «ای رسول خدا (ص) جانم به فدایت. وقتی که من به این سفر آمدم و خداوند متعال مرا به دین اسلام هدایت فرمود، بهتر دیدم که کعبه را پشت سر خود نگذارم و به سوی بیت المقدس نماز بخوانم، پس به سوی کعبه نماز خواندم. همراهانم با من مخالفت کردند، چنان که تردید در دلم رخنه کرد. ای رسول خدا (ص) رأی شما درباره نماز چگونه است؟».

پیامبر (ص) فرمودند: من به سوی بیت المقدس نماز می‌خوانم، اگر صبر می‌کردی بهتر بود. پس براء بن معرور به دستور رسول خدا (ص) نماز خود را قضاء کرد و به سوی بیت المقدس نماز خواند[۴][۵]

بیعت کردن با رسول خدا

در تفسیر قمی درباره شأن نزول این آیه:  وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ [۶].

آمده است که این آیه در مکه قبل از هجرت پیامبر (ص) به مدینه نازل شده و شأن نزول آن این است که وقتی رسول خدا (ص) به دستور خداوند متعال، دعوت به اسلام را آشکار نمود، اوس و خزرج، دو قبیله از مدینه، به نزد ایشان آمدند. رسول خدا (ص) به آنها فرمود: «آیا از من حمایت می‌کنید و نیز پشتوانه من می‌شوید تا برای شما از کتاب آسمانی که خدا بر من نازل فرموده اندکی بخوانم و به راستی که پاداش شما در مقابل حمایت از من، بهشت است؟» آنها گفتند: بله، آنچه را که می‌خواهی درباره خودت و پروردگارت برای ما بگو و ما هر چه دستور دهی اطاعت می‌کنیم. پیامبر (ص) فرمودند: «وعده من و شما در شب وسط از شب‌های تشریق در عقبه[۷] می‌باشد». پس آنها به حج رفتند و به منی بازگشتند و در آن زمان افراد زیادی به حج آمده بودند. وقتی که روز دوم تشریق فرا رسید، پیامبر (ص) به آنها فرمود: «وقتی که شب شد به منزل عبدالمطلب در عقبه بیایید و افراد خوابیده را بیدار نکنید و آهسته و بدون صدا و یکی یکی به عقبه بیایید». پس در آن شب هفتاد مرد و دو زن از اوس و خزرج دعوت پیامبر (ص) را پذیرفتند و به خانه عبدالمطلب (ع) در عقبه به نزد رسول خدا (ص) آمدند.

وقتی که همه در عقبه جمع شدند، رسول خدا (ص) به آنها فرمود: «آیا از من حمایت می‌کنید و پشتوانه من می‌شوید تا برای شما آیات پروردگارم را تلاوت کنم؟» اسعد بن زراره و براء بن معرور و عبدالله بن حرام که از بزرگان بودند، گفتند: بله، آنچه که می‌خواهی درباره خودت و پروردگارت و هر شرطی که داری بگو و ما از دل و جان قبول کرده و اطاعت می‌کنیم.

پیامبر می‌فرمودند: «اما شرط پروردگارم این است که تنها او را بپرستید و چیزی یا کسی را برای او شریک قرار ندهید. و اما شرط من این است که از من دفاع کنید همان گونه که از خودتان دفاع می‌کنید و نیز از خانواده من دفاع کنید همان گونه که از خانواده خود دفاع می‌کنید و نیز پشتوانه من باشید». آنها گفتند: در مقابل کاری که برای شما انجام می‌دهیم چه چیزی نصیب ما می‌شود؟

پیامبر (ص) فرمود: «بهشت، در آخرت و این که شما پادشاهان عرب خواهید شد و نیز عجم (غیر عرب) به دین شما (اسلام) ایمان می‌آورند و در بهشت از پادشاهان خواهید بود». گفتند: ما راضی شدیم و از تو و خانواده‌ات حمایت و دفاع می‌کنیم همان گونه که از اهل و خانواده خود حمایت و دفاع می‌کنیم و پشتوانه تو خواهیم بود.

پیامبر (ص) فرمود: «دوازده نفر از خودتان که مورد اعتماد هستند، انتخاب کنید همان گونه که حضرت موسی دوازده نفر از بنی اسرائیل را انتخاب کرده بود». پس در آن وقت جبرئیل امین (ع) نازل شد و به آن دوازده نفر با دست اشاره کرد و آنها انتخاب شدند. نُه نفر از انتخاب شوندگان از قبیله خزرج و سه نفر از قبیله اوس بودند. اسعد بن زراره، براء بن معرور، عبد الله بن حرام پدر جابر بن عبدالله انصاری، رافع بن مالک، سعد بن عباده، منذر بن عمرو، عبدالله بن رواحه، سعد بن ربیع و عباده بن صامت از خزرج: ابو هیثم بن التیهان؛ اسید بن حصین و سعد بن خیثمه از اوس بودند.

وقتی آنها با رسول خدا (ص) بیعت کردند، شیطان ناله‌ای کشید و گفت: «ای قریش وای عرب، محمد (ص) با مردانی از یثرب در عقبه برای جنگ با شما هم پیمان شده و بیعت کرد». در آن وقت، تمام کسانی که در منی و در مکه به سر می‌بردند صدای آن ملعون را شنیدند. اعراب و قریش از ترس، سلاح‌های خود را برداشته و به سوی عقبه حرکت کردند. رسول خدا (ص) که صدای آن ملعون را شنیده بودند به انصار فرمود: «متفرق شوید».

انصار گفتند: ای رسول خدا (ص) این اجازه بدهید که ما به جنگ آنها رفته، و آنها را نابود کنیم. رسول خدا (ص) آنها فرمود: «به شما اجازه جنگ نمی‌دهم؛ زیرا خداوند متعال به من اجازه جنگ با آنها را نداده است».

آنها گفتند: آیا با ما به مدینه می‌آیید؟ پیامبر (ص) فرمود: «من منتظر دستور الهی هستم». وقتی قریش به عقبه رسیدند حمزه سید الشهداء و امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بالای عقبه رفتند در حالی که شمشیر از نیام کشیده بودند. وقتی مشرکین آن دو را دیدند به آنها گفتند: برای چه چیزی جمع شده‌اید؟ حمزه سیدالشهداء به آنها گفت: «ما جمع نشدیم و اینجا کسی نیست؛ به خدا قسم اگر کسی بالا بیاید با این شمشیر خونش را خواهم ریخت». چون قریش نتیجه‌ای نگرفتند به مکه بازگشتند[۸].

از ابن عباس روایت شده که براء بن معرور اولین کسی بود که با پیامبر (ص) بیعت کرد و آن بیعت در شب عقبه در نزد هفتاد نفر از انصار بود. در هنگام بیعت براء بن معرور بلند شد و حمد و ثناء خداوند را بر زبان جاری کرد و سپس گفت: «حمد و سپاس مخصوص خدایی است که ما را به محمد اکرام (ص) فرمود و ایشان را برای ما فرستاد». و نیز نقل شده، او اولین کسی بود که دعوت پیامبر (ص) را پذیرفت و آخرین کسی بود که چنین گفت: دعوت خداوند عزوجل را اجابت می‌کنیم و گوش می‌دهیم و اطاعت می‌کنیم. ای قبیله اوس و خزرج! به راستی که خداوند متعال شما را به دینش (اسلام) اکرام فرموده، پس گوش فرا دهید و اطاعت کنید و این نعمت الهی را شکرگزار باشید و از دستورات الهی و فرستاده‌اش اطاعت کنید و به آن عمل کنید»[۹][۱۰]

فضائل براء بن معرور

امام صادق (ع) می‌فرماید: «رسول خدا (ص) به طایفه بنی سلمه فرمود: سید و سالار شما کیست؟ آنها گفتند: ای رسول خدا (ص) بزرگ ما مردی بخیل است».

پیامبر (ص) فرمودند: «کدام مرض بدتر از بخل است». سپس فرمودند: «رئیس و سالار شما مردی سفید پوست به نام براء بن معرور است»[۱۱].

هم چنین امام صادق (ع) فرمودند: «براء بن معرور هنگام وفاتش در مدینه و پیامبر (ص) در مکه بود و هنوز پیامبر (ص) و مسلمین به سوی بیت المقدس نماز می‌خواندند. براء وصیت کرد که هنگام دفن صورتش را به طرف مکه قرار دهند و سنت هم بر این جاری شد. هم چنین درباره ثلث مالش وصیت کرد و بر این معنی هم آیه نازل شد و سنت هم بر این گونه قرار گرفت».

براء یک ماه قبل از هجرت پیامبر (ص) به مدینه از دنیا رفت. چون حضرت به مدینه وارد شد، به اصحابش فرمود: «مرا بر سر قبر براء بن معرور ببرید». پس کنار قبر او نماز خواند و این گونه دعا فرمود: «خدایا! او را بیامرز و به او رحم فرما و از او خشنود باش»[۱۲][۱۳]

همسر و دختران براء بن معرور

همسر براء بن معرور به نام ځلیده یکی از بیعت کنندگان با پیامبر (ص) در عقبه بود. براء دخترانی نیز داشته است، از جمله هند که همسر جابر بن عتیک از خاندان سلمه بوده است؛ هند مسلمان شده و با پیامبر (ص) بیعت کرد[۱۴]. یکی دیگر از دختران براء ام بشر می‌باشد که همسر زید بن حارثه از بزرگان صحابه بود و جابر بن عبد الله از او احادیثی نقل کرده است[۱۵].

بشر بن براء بن معرور از مادرش چنین روایت کرده است: روزی پیامبر (ص) فرمود: «آیا شما را از بهترین مردم خبر دهم؟» مردم گفتند: بله. پیامبر (ص) با دست به سوی شرق اشاره کرد و فرمود: «مردی است که لگام اسب خود را در دست گرفته و منتظر است که حمله کند یا بر او حمله کنند». سپس فرمود: «آیا دوست دارید از بهترین شما خبر دهم؟» همه گفتند: بله. در این هنگام رسول خدا (ص) با دست به سوی حجاز اشاره کرد و فرمود: «کسی که میان گوسفندان و دام‌های خود باشد و زکات را بپردازد و حق خدا را در اموال خود بداند و از مردم شرور کناره بگیرد»[۱۶].

عایشه می‌گوید: مادر بشر بن براء در هنگام بیماری رسول خدا (ص) به عیادت ایشان آمد و دست بر روی دست پیامبر (ص) کشید و در حالی که رسول خدا (ص) از تب به خود می‌پیچید، به رسول خدا (ص) گفت: «ای رسول خدا! تا به حال چنین تبی در هیچ کس ندیده‌ام». پیامبر فرمودند: »همان گونه که پاداش ما دو برابر است، بلاهای ما هم دو برابر است«. پس پیامبر (ص) به مادر بشر فرمود: «مردم درباره بیماری من چه فکر می‌کنند؟» او گفت: «مردم فکر می‌کنند که رسول خدا (ص) گرفتار ذات الجنب هستند». پیامبر (ص) فرمود: «آن بیماری از ریشخندهای شیطان است و خداوند مرا به آن گرفتار نمی‌فرماید. و این درد به دلیل همان لقمه زهرآلودی است که در خیبر، من و پسرت از آن خوردیم و همواره از همان بیمار می‌شوم تا کار به این جا رسید و زمان مرگ است» و بدین گونه رسول خدا (ص) از دنیا رفت[۱۷][۱۸]

بشر بن براء بن معرور

براء بن معرور فرزندی به نام بشر داشت که او هم از بزرگان و اشراف مدینه بود و در عقبه با پیامبر (ص) بیعت کرد و در بدر و احد و سایر غزوات پیامبر (ص) شرکت داشت و پس از جنگ خیبر از دنیا رفت. او یکی از بهترین تیراندازان رسول خدا (ص) در جنگ‌ها بود. هنگامی که پیامبر (ص) خیبر را فتح کرد، این موضوع برای یهودیان بسیار تلخ بود. زن یهودیه‌ای به نام زینب، دختر حارس بن سلام، برادرزاده مرحب پرسید: پیامبر از اعضای گوسفند چه عضوی را بیشتر دوست دارد؟ به او گفتند: سردست و شانه را. زینب بزی را کشت، و سپس زهر کشنده تب آوری را که با مشورت یهود فراهم کرده بود، به تمام گوشت و مخصوصا شانه و سردست آن زد و آن را مسموم کرد. چون غروب شد و رسول خدا (ص) به منزل خود آمد، متوجه شد که زینب کنار بارها نشسته است. از او پرسید: کاری داری؟ او گفت: «ای ابوالقاسم، هدیه‌ای برایت آورده‌ام». چون اگر چیزی را به پیامبر (ص) هدیه می‌کردند، از آن می‌خوردند و اگر صدقه بود، از آن نمی‌خوردند، پیامبر (ص) فرمود تا هدیه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند. آنگاه به همراهان فرمود: «نزدیک بیایید و غذا بخورید!» یاران آن حضرت که حاضر بودند شروع به خوردن کردند. پیامبر (ص) از گوشت باز و خوردند، و بشر بن براء هم استخوانی را برداشت. پیامبر (ص) احساس لرزشی کردند و بشر هم لرزید. همین که پیامبر (ص) و بشر لقمه‌های خود را خوردند، پیامبر (ص) به یاران خود فرمود: «از خوردن این گوشت دست بردارید که این باز و به من نبر می‌دهد که مسموم است». بشر بن براء گفت: «ای رسول خدا، به خدا سوگند که من هم از همین یک لقمه فهمیدم، و به این علت آن را از دهان بیرون نینداختم که خوردن را برای شما ناگوار نسازم و چون شما لقمه خود را خوردید، جان خودم را عزیزتر از جان شما ندیدم؛ هم چنین امیدوار بودم که این یک لقمه، کشنده نباشد». بشر بن براء هنوز از جای خود برنخاسته بود که رنگش سیاه شد، و او یک سال بیمار بود و نمی‌توانست حرکت کند، و بعد هم با همین بیماری از دنیا رفت؛ برخی گفته‌اند که بشر بن براء همان دم از دنیا رفت. اما پیامبر (ص) پس از آن سه سال دیگر زنده بودند[۱۹][۲۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۰۷.
  2. زندگانی محمد (ص)، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۸۶-۲۹۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶-۱۴۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۹۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۶.
  3. عساکره، سید غریب، مقاله «براء بن معرور»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۷۳.
  4. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶؛ زندگانی محمد (ص)، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۸۷؛ أنساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۹۰۱-۹۰۰.
  5. عساکره، سید غریب، مقاله «براء بن معرور»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۷۴-۷۵.
  6. «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
  7. عقبه: گردنه کوه؛ به راه سخت و دشوار در کوه، عقبه گفته می‌شود.
  8. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۶۴۹؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۶۹؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص۳۳۱-۳۳۲.
  9. مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۹۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۴.
  10. عساکره، سید غریب، مقاله «براء بن معرور»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۷۵-۷۷.
  11. فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۴۴.
  12. « اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ »؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۵۴-۲۵۵؛ ج۴، ص۴۴-۴۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۶۰؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۹۲.
  13. عساکره، سید غریب، مقاله «براء بن معرور»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۷۸.
  14. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۰۲.
  15. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۹۵۷.
  16. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۳۲۵.
  17. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰.
  18. عساکره، سید غریب، مقاله «براء بن معرور»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۷۸-۷۹.
  19. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۴۸۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۱۰۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۵۰؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۱۸.
  20. عساکره، سید غریب، مقاله «براء بن معرور»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۷۹-۸۰.