مقدمه

فناخسرو، پسر حسن رکن الدوله به سال ۳۳۷ ق، در حالی که نوجوانی چهارده ساله بود، بنا به درخواست علی عمادالدوله به شیراز فرا خوانده شد و جانشینی وی را بر عهده گرفت. با آنکه در آغاز کار، مخالفان از پذیرش او سر پیچیدند، وی به یاری پدر و عموی دیگرش، معزالدوله، بر آنان چیره شد و امارت خود را به‌خوبی استوار کرد تا جایی که شورش بلکا، پسر ونداد خورشید دیلمی، نیز به حکومت او آسیبی نرساند. بلکا برادر روزبهان بن ونداد خورشید بود که در عراق بر معزالدوله طغیان کرده بود (۳۴۵ ق.) و چون کار او بالاگرفت، بلکا نیز در فارس پرچم شورش را بر ضد فناخسرو برافراشت و با آنکه معزالدوله به زحمت توانست شورش روزبهان را فرو نشاند، وی به پایمردی و درایت ابوالفضل بن العمید[۱] شورش بلکا را به آسانی فرو نشاند و از خطری بزرگ رهایی یافت. فناخسرو پس از سرکوب مخالفان، در صدد برآمد تا روابط خود را با دستگاه خلافت بهبود بخشد و با استفاده از نفوذ معنوی خلیفه عباسی، راه را برای گسترش قدرت خود هموار سازد؛ از این‌رو فرستادگان خلیفه را به سال ۳۴۹ ق. با آغوش باز پذیرفت و مراتب دوستی خود را به اطلاع آنان رساند و چنان کرد که به سال ۳۵۱ ق. ، المطیع به وی لقب عضدالدوله بخشید و خلعت و لوای امارت برایش ارسال کرد.

عضدالدوله در نخستین عملیات نظامی خود به سال ۳۵۵ ق. با سپاهی عازم عمان و سیراف شد و در تسخیر آن دیار لیاقت و شایستگی بسیار نشان داد. چندی بعد نیز رهسپار کرمان شد و پس از سرکوب طوایف شورشی و سرکش بلوچ، کرمان را از چنگ کارگزاران سامانی بیرون آورد و امارت آنجا را به پسرش، ابوالفوارس شیرذیل[۲]، داد و فردی را به نیابت وی بر آنجا گماشت (۳۵۷ق). همزمان با این وقایع، بغداد - که در دست عزالدوله بختیار، جانشین معزالدوله، بود- در آتش اختلاف میان ترکان و دیلمیان از یک سو[۳] و درگیری میان شیعیان و سنیان از دیگر سو می‌سوخت؛ خاصه آنکه آتش این اختلافات به هنگام لشکرکشی عضدالدوله به نصیبین و دیار بکر که برای مقابله با تجاوزگران رومی انجام گرفت به‌شدت زبانه کشید و عزالدوله واقعاً در حل آن مشکل فرو ماند؛ از این‌رو، ناگزیر از عم خود، رکن الدوله، و هم از پسرعمش، عضدالدوله، یاری خواست[۴]. در این زمان، عضدالدوله که از دیرباز آرزوی تسلط بر بغداد را در دل می‌پروراند، فرصت را مناسب دید و ظاهراً برای کمک به عزالدوله- ولی در واقع برای تسخیر بغداد - عازم آنجا شد و شورشگران ترک را به سرکردگی الفتکین در هم کوبید و با جلال و شکوه وارد بغداد شد و خلیفه، الطائع، را که همراه ترکان به تکریت رفته بود به بغداد باز آورد و با تکریم و تعظیم بسیار بر تخت نشاند و توجه او را به سوی خود جلب کرد. در همین حال، در خفا به وسیله مزدوران خویش، رابطه میان عزالدوله و خلیفه و سران سپاه را بر هم زد تا خود جای او را بگیرد؛ چنانکه چندی بعد، با نیرنگی زیرکانه و پس از اشاره خلیفه، عزالدوله را بازداشت کرد و در بغداد به حکومت نشست[۵]. وقتی که خبر این توطئه ناجوانمردانه به گوش رکن الدوله رسید، از بدعهدی پسر به‌شدت برآشفت[۶] و او را تهدید کرد که به‌زودی برای تنبیه وی عازم عراق خواهد شد. از سوی دیگر چون بعضی از شهرهای قلمرو عضدالدوله دچار آشوب گردیده بود، وی با عزالدوله از در آشتی درآمد و حکومت بغداد را به او واگذاشت و خود به فارس بازگشت (۳۶۴ق). مدتی بعد نیز با میانجی‌گری ابوالفتح بن عمید، پدر و پسر در اصفهان با یکدیگر ملاقات کردند و ناخرسندی‌ها تا حدودی رفع گردید و عضدالدوله علاوه بر قلمرو خویش، به جانشینی پدر نیز برگزیده شد و دو برادرش، مؤیدالدوله و فخرالدوله، ملزم به اطاعت از او شدند. با این همه، رکن الدوله اندک زمانی پس از ملاقات با عضدالدوله درگذشت (۳۶۶ ق.) و او را با آرزوی تسلط بر بغداد و تصرف قلمرو عزالدوله آزاد گذاشت. در همین زمان، عزالدوله که از اندیشه تجاوزجویی عضدالدوله آگاهی یافته بود در صدد برآمد تا روابط دوستانه‌ای با خلیفه برقرار سازد و همچنین، برای آنکه متحدانی در برابر عضدالدوله داشته باشد، کوشید تا مخالفان او را با وعده‌های گوناگون به سوی خود جلب نماید؛ از این‌رو دختر خود را به ازدواج الطائع در آورد و با ابوتغلب بن حمدان، فرمانروای موصل، و عمران بن شاهین، صاحب بطایح، که هر دو از دشمنان او و پدرش بودند از در دوستی در آمد، چنانکه با حسنویه، رهبر کُردان برزیکانی، که از مدتی پیش در مناطق جبال مزاحم و معارض آل بویه بود، نیز دوستی برقرار کرد. سرانجام، در اواخر سال ۳۶۶ ق. عضدالدوله با سپاهی انبوه و مجهز از فارس آهنگ عراق کرد و لشکر متزلزل عزالدوله را در اهواز در هم شکست و روانه بغداد شد. عزالدوله که دیگر تاب مقاومت نداشت به ابوتغلب حمدان، فرمانروای موصل، پناه برد[۷] و چندی بعد نیز با همکاری ابو تغلب در صدد برآمد تا بغداد را باز ستاند؛ اما یک بار دیگر در برابر سپاهیان عضدالدوله شکست خورد و این بار خود او نیز به چنگ عضدالدوله افتاد و بی‌درنگ به فرمان وی به قتل رسید (شوال ۳۶۷ق)[۸].

عضدالدوله پس از این پیروزی به قلمرو حمدانیان تاخت برد و به آسانی بر موصل و میافارقین و آمد و بخش‌هایی از دیار بکر و دیار مضر چیره شد؛ همچنین به سال ۳۶۹ ق، به بهانه آنکه برادرش، فخرالدوله، در درگیری‌های وی با عزالدوله جانب پسرعم را گرفته بود به سوی همدان، مقر حکومت وی، حرکت کرد و چون فخرالدوله رفتار بی‌رحمانه عضدالدوله را با عزالدوله به خاطر آورد، بر جان خود بیمناک گردید[۹] و همدان را رها کرد و به نزد قابوس بن وشمگیر در بلاد دیلم پناه برد و عضدالدوله تمام قلمرو او را به تصرف در آورد. آنگاه، همدان و نهاوند را به برادرش، مؤیدالدوله، داد و دینور و کرمانشاه را به قلمرو خود ضمیمه کرد. افزون بر آن، در سال ۳۷۰ ق. برای تأمین امنیت مرزهای عراق، تصمیم گرفت تا به تحرکات اکراد برزیکانی و بنی حسنویه در سرزمین‌های کوهستان مجاور عراق خاتمه بخشد.

چنانکه گفتیم، حسنویه در جریان درگیری‌های عضدالدوله با عزالدوله، جانب عزالدوله را گرفت و با آنکه همزمان با پیروزی عضدالدوله بدرود حیات گفت، فرزندان وی هنوز خطری برای بویهیان به شمار می‌رفتند؛ اما از آن رو که پس از مرگ حسنویه، فرزندان وی دچار اختلاف شدند، قلاع آنان به آسانی به دست عضدالدوله افتاد و او ریاست آن طایفه را به بدر بن حسنویه داد و دیگر برادران بدر را که مخالف او بودند از سر راه برداشت. عضدالدوله در آخرین عملیات نظامی خود، لشکری به فرماندهی مؤیدالدوله به جنگ قابوس بن وشمگیر فرستاد؛ زیرا قابوس به درخواست او برای گسیل فخرالدوله به نزدش وقعی ننهاده بود. مؤیدالدوله با لشکری گران عازم استرآباد شد و قابوس را تا نیشابور عقب راند[۱۰]. قابوس در همانجا به همراه فخرالدوله از نوح بن منصور سامانی درخواست پناهندگی و یاری کرد. با وجود این، مؤیدالدوله سپاه بزرگ سامانی را که به یاری قابوس آمده بود در هم شکست و می‌رفت که تمام خراسان را نیز تصرف کنند که ناگهان خبر درگذشت عضدالدوله به وی رسید و او را از این کار دلسرد و نا امید ساخت. عضدالدوله به سال ۳۷۲ ق. در ۴۸ سالگی بر اثر بیماری صرع درگذشت. پیکر او ابتدا در بغداد و سپس در کنار مرقد امام علی (ع) در نجف به خاک سپرده شد[۱۱].

عضدالدوله با وجود اینکه حسن سیرت و اخلاق پسندیده پدر و عموهای خود را نداشت، به دلیل فتوحات گسترده و بذل و بخشش‌های شاهانه و نوازش شاعران و اهل علم و ادب و ساختن بناهای ماندگار، بی‌گمان بزرگ‌ترین و قدرتمندترین امیر آل‌بویه است. گروهی از بزرگ‌ترین دانشمندان و ادیبان قرن چهارم هجری، نظیر ابوالطیب متنبی، ابوعلی فارسی، عبدالرحمن صوفی، علی بن عباس اهوازی از مقربین دستگاه او بودند و عضدالدوله همواره به شاگردی آنان افتخار می‌کرد[۱۲]. وی همچنین، بناهای بزرگ و مهمی از خود به یادگار گذاشت که ساختن گنبد و بارگاه بر قبور ائمه، خاصه حضرت علی (ع) و امام حسین (ع)، بنای بیمارستان عضدی، سدِّ امیر بر رود کُر و آب‌انبارها و کاروان‌سراها و راه‌های فراوان از آن جمله است. با این همه، از خشونت و قساوت وی نیز روایاتی نقل شده است که چهره انسانی او را خدشه‌دار کرده است؛ چنانکه هنگام خشم بر ابن بقیه - وزیر بختیار - وی را در حالی که پیری نابینا بود به پای پیل افکند[۱۳]؛ عزالدوله را سر برید و گروهی از خاصان خود را به بهانه‌های بی‌اساس به دم تیغ سپرد.[۱۴].

منابع

پانویس

  1. درباره ابن عمید نک: تجارب الامم، ج۲، ص۲۷۵.
  2. تلفظ دیلمی شیردل است.
  3. تجارب الامم، ج۲، ص۳۲۹ به بعد.
  4. الکامل، ج۸، ص۶۴۴.
  5. الکامل، ج۸، ص۶۴۸-۶۵۰.
  6. المنتظم، ج۷، ص۷۵.
  7. المنتظم، ج۷، ص۸۳.
  8. نک: المنتظم، ج۷، ص۸۷؛ وفیات الاعیان، ج۱، ص۲۶۸؛ الکامل، ج۸، ص۶۸۱.
  9. الکامل، ج۸، ص۶۹۲-۶۹۷.
  10. تاریخ گزیده، ص۴۱۴.
  11. المنتظم، ج۱، ص۱۱۷.
  12. پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه، ص۱۶۷.
  13. تجارب السلف، ص۲۴۰- ۲۴۲.
  14. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۷۴.