جندب بن عبدالله ازدی
مقدمه
- "جندب بن عبدالله ازدی" یکی از یاران باوفای امیرمؤمنان علی(ع) بود[۱]. او از جمله شیعیانی است که در مدینه همان ابتدای خلافت با امیرمؤمنان(ع) بیعت کرد که تا پای جان از رهبری و امامت آن حضرت حمایت نماید[۲]. وی در هر سه جنگ زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) شرکت نمود و در رکا آن حضرت مجاهدت کرد.[۳]
دلسوزی جندب و تذکر امام(ع) پس از بیعت با عثمان
- جندب از همان ابتدا دل در گرو علی(ع) و آل او داشت و در زمان خلافت عثمان برای خلافت حضرت علی(ع) و بسیار تلاش میکرد اما موفق به کاری نشد.
- ابن ابی الحدید و شیخ مفید از قول جندب نقل میکنند که او گفت: پس از بیعت با عثمان، میان مقداد و عبدالرحمان بن عوف[۴] گفت و گوهایی در گرفت و عبدالرحمان بن عوف، مقداد را متهم به فتنهانگیزی کرد، اما مقداد در پاسخ او گفت: کسی که به حق و اهل حق و به کسانی که به راستی والیان امر هستند، دعوت میکند، نمیتواند فتنهانگیز باشد ولی آن کس که مردم را در باطل میافکند و هوای دل را بر حق بر میگزیند، فتنهانگیز و پراکندهکننده مردم است.
- جندب میگوید: چهره عبدالرحمان بن عوف با شنیدن سخنان مقداد بر هم شد و به مقداد گفت: اگر بدانم که مقصودت من هستم، برای من و تو کاری خواهند بود مقداد گفت: ای پسر مادر عبدالرحمان! مرا تهدید میکنی؟ سپس برخاست و رفت.
- جندب بن عبدالله میگوید: من از پی مقداد رفتم و به او گفتم: ای بنده خدا من از یاران تو خواهم بود (باید مقاومت کرد و در ایفای حق علی تلاش نمود)؛ مقداد در پاسخم گفت: خدایت تو را رحمت کند! این کار (حمایت از امام علی(ع)) کاری است که برای آن، دو و سه مرد کفایت نمیکند؛ یعنی نیاز به جمعیت زیادی دارد تا بتوان از علی(ع) حمایت کرد و حق او را گرفت.
- جندب میگوید: همان دم به خانه حضرت علی(ع) رفتم و چون کنارش نشستم، گفتم: یا ابا حسن! به خدا سوگند قوم تو کار صحیحی نکردند که خلافت را از تو دور کردند.
- حضرت فرمود: « صبر جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ»؛ صبری پسنديده لازم است و از خداوند باید یاری جست. گفتم: به خدا سوگند که تو صبور و شکیبایی؛ یعنی باید دست به کار شد. حضرت فرمود: "اگر صبر نکنم، پس چه کنم؟"[۵].
- گفتم: من هم اکنون کنار مقداد و عبدالرحمان بن عوف نشسته بودم و چنین و چنان گفتند؛ مقداد برخاست و من او را تعقیب کردم و به او چنان گفتم و او آن پاسخ را به من داد که حق علی(ع) با دو و سه نفر گرفته نمیشود.
- امام علی(ع) فرمود: "مقداد راست میگوید، پس من چه کنم؟".
- گفتم: میان مردم برخیز و آنان را به حکومت خود فرا خوان و به آنان بگو که تو به پیامبر اسلام(ص) سزاوارتری و از مردم بخواه که تو را بر این گروهی که به ستم بر تو پیروز شدهاند، یاری دهند و اگر ده تن، از صد تن سخن تو را پذیرفتند با آنان بر دیگران سخت بگیر، اگر تسلیم نظرت شدند چه بهتر وگرنه با آنان جنگ خواهی کرد و چه زنده بمانی بهتر و چه کشته شوی، شهید خواهی بود و عذر تو موجه و در پیشگاه خداوند حجت و دلیل تو روشن و واضح خواهد بود.
- حضرت فرمود: "ای جندب، آیا گمان میکنی از هر ده تن، یک تن با من بیعت خواهند کرد؟"[۶]؛ گفتم: آری، این امید را دارم. فرمود: "نه، به خدا سوگند، من امیدوار نیستم که حتی از هر صد تن یک تن با من بیعت کند و به زودی به تو خبر میدهم، زیرا مردم به قریش مینگرند و میگویند خاندان محمد(ص) برای خود از این جهت که محمد(ص) از ایشان است فضیلتی نیز میبینند و چنین گمان دارند که آنان برای خلافت از قریش سزاوارترند و از دیگر مردم شایستهترند و اگر آنان حکومت را به دست گیرند، هرگز به دست کس دیگری غیر از ایشان نخواهد رسید و حال آنکه اگر حکومت در اختیار ما قریش قرار گیرد آن را دست به دست خواهیم داد. و حکومت به دیگران هم خواهد رسید. بنابراین به خدا سوگند هرگز مردم با میل ورغبت این حکومت را به ما واگذار نمیکنند و در دست قریش خواهد ماند"[۷].
- در الارشاد شیخ مفید در ادامه آمده که جندب عرضه داشت: آیا نروم میان مردم، این فرمایش شما را بازگو کنم؟ حضرت فرمود: "ای جندب حالا وقت این مطالب نیست" جندب میگوید: از آن پس به عراق رفتم و هر وقت فضایل حضرت على(ع) را بازگو میکردم مردم مرا نهی میکردند و از بیان حقایق مرا منع مینمودند، حتی این خبر به ولید بن عقبه والی عراق رسید مرا زندانی کرد و با وساطت دیگران آزاد شدم[۸].[۹]
جندب در صفین و نقل پیروزی بر فرات
- جندب پس از قتل عثمان با حضرت بیعت کرد و در جنگ صفین امام(ع) را یاری نمود، او نقل میکند: هنگامی که سپاه حضرت علی(ع) به صفین رسید (ورود امام(ع) در ۲۲ محرم سال ۳۷ هجری قمری، همراه لشکری بالغ بر یکصدهزار نفر بود) سپاه معاویه که قبلا وارد شده بود و سربازان زیادی به فرماندهی ابوالاعور سلمی را مأمور فرات نموده بود تا مانع دسترسی سپاهیان عراق به آب شوند، جندب میگوید: هر چه تلاش کردیم دسترسی به آب پیدا نکردیم و از طرفی هر چه دنبال جایی غیر از محل محاصره بودیم که از فرات، آب برداریم، ممکن نشد، از اینرو نزد امام(ع) شرفياب شده و از کم آبی شکایت کردیم[۱۰].
- عبدالله بن عوف همین قضیه بستن آب فرات بر روی سربازان امام(ع) را چنین نقل میکند: امام(ع) - به پیروی از سیره رسول الله(ص) در همه جا میکوشید که مشکل را بدون خونریزی برطرف سازد و با گفت وگو و مصالحه، مسئله خاتمه یابد، بر همین اساس - صعصعة بن صوحان را به نزد معاویه فرستاد، تا وساطت کند و فرات و آب آن برای هر دو سپاه آزاد باشد. صعصعة بن صوحان نزد سپاه دشمن آمد و پیام امام(ع) را ابلاغ نمود، اما سرانجام، او بدون اخذ نتیجه به خدمت امام(ع) بازگشت و ماجرا را به عرض رسانید[۱۱].
- کم آبی و عطش، سپاه امام(ع) را تهدید میکرد و هالهای از غم و اندوه چهره امام(ع) را فرا گرفته بود[۱۲]. امام(ع) نقطهای را که باید مالک اشتر با نیروی خود موضع بگیرد، معین کرد و سپس در میان انبوه لشکریان خود خطبهای بسیار آتشین و حماسی خواند که سپاه اسلام یک جا آماده حمله به دشمن برای فتح شریعه فرات شدند[۱۳].
- سخنان مهیج و سرنوشتساز امام(ع) از یک طرف و فشار تشنگی از طرف دیگر، باعث شد که دوازده هزار نفر آمادگی خود را برای تسخیر شریعه فرات اعلام کنند اشعث با نیروهای عظیم خود و مالک اشتر با هنگ سواره نظام نیرومندش، تکبیر گویان چنان به قلب سپاه دشمن در اطراف شریعه حمله کردند که در مدت بسیار کوتاهی آنان را از جلو راه برداشتند و نیروی اسلام وارد فرات شد؛ به طوری که سم اسبهای سواره نظام در آب فرات فرو رفت. در این حمله، جمع زیادی از شامیان به هلاکت رسیدند و تنها هفت نفر به دست مالک اشتر و پنج نفر به دست اشعث کشته شدند و صفحه جنگ به نفع امیرمؤمنان(ع) ورق زده شد و تمام شریعه در اختیار امام(ع) قرار گرفت[۱۴].
- البته امام(ع) پس از تسلط بر فرات اجازه داد لشکر معاویه از آب فرات استفاده کنند و هرگز معامله به مثل نکردند.[۱۵]
جندب و نقل خبر غیبی قبل از جنگ نهروان
- جندب خود میگوید: در جنگ نهروان[۱۶] برایم شک و تردید حاصل شد و با خود میگفتم: آیا میشود با قاریان قرآن و افراد ظاهر الصلاح جنگید؟ این امر عظیمی است، لذا صبحگاهی در حالی که ظرف آبی همراه داشتم از لشکر فاصله گرفتم در همین موقع دیدم امیرالمؤمنین علی(ع) بر من وارد شد، اما ساعتی نگذشت سوارهای آمد و عرض کرد: یا علی، نهروانیان و خوارج از نهر عبور کردهاند و به آن طرف نهر رفتهاند ولی امام(ع) فرمود: "نه، آنها از آب عبور نکردهاند و هرگز عبور نخواهند کرد، سوگند به خدا که قتلگاه آنان در این طرف آب است و خدا آنها را خواهد کشت و هر کس افترا ببندد، زیانکار است. در این موقع، سوار دیگری آمد و همان سخنان را تکرار کرد و امام نیز همان جواب را داد.
- جندب میگوید: با خود گفتم: آیا سخن شاهدان عینی را بپذیرم یا خبر غیبی امام(ع) را؟ لذا حمد و سپاس خدای را به جای آوردم و با خود گفتم: اگر آنها از نهر عبور کردهاند به دشمن میپیوندم و حجت برایم تمام شده و نیزهام را در چشمان علی فرو میبرم! و اگر خوارج از نهر عبور نکرده باشند با سپاه علی(ع) خواهم بود و به جنگ با خوارج میپردازم. از اینرو از گوشه نشینی بیرون آمدم یا به آن سپاه طرف علی(ع) بازگشتم و به راه ادامه دادم تا ببینم نهروانیان این طرف آب هستند یا آن طرف آب. اما وقتی به اردوگاه خوارج رسیدیم، دیدم آنها این طرف نهر میباشند (در حالی که وقتی غلاف شمشیرهای خود را شکسته و اسبها را رها کردهاند) و آماده با امیرالمؤمنین(ع) میباشند، و کلام علی(ع) درست بود و آن شاهدان اشتباه میگفتند.
- جندب میگوید: در این موقع حضرت (که از ضمیر و فکر من باخبر بود) از پشت سر، شانه مرا گرفت و کوبید و فرمود: "ای برادر ازدی، حقیقت برایت روشن شد؟" گفتم: بله یا امیرالمؤمنین، و از نیت بد خود پشیمان شدم و طلب مغفرت و بخشش همه از دا نمودم و گفتم: آری. سپس امام(ع) مرا امر به توبه کرد و فرمود: "خداوند گناهان را میبخشد".
- جندب میگوید: از این پس با یقین به حقانیت راه امیرالمؤمنین(ع) در کنار حضرت وارد نبرد با خوارج شدم و دو نفر از آنها را به هلاکت رساندم و با یک نهروانی دیگری به زد و خورد پرداختم تا اصحاب و یارانم مرا حمایت کردند و نجات یافتم[۱۷].
- آری، انسان با تمام ایمان و اطمینانی که دارد گاهی در اثر وسوسههای شیطانی و نفسانی به تردید و دودلی میافتد مگر آنانی که خداوند قلبشان را صد در صد به نور ایمان منور کرده است نظیر ائمه معصومین(ع)، لذا جندب با همه ایمانی که به حضرت علی(ع) داشت در نبرد با نهروانیان دچار تردید شد و با خبر غیبی امام که بعد به اثبات رسید تردید او برطرف شد، و نورانیت ایمان، قلب او را منور ساخت و به راه حق که همان راه حضرت علی(ع) است ادامه داد. امید است خداوند همواره دلهای ما را از تردید و پریشانی باز دارد. آمین.[۱۸]
منابع
پانویس
- ↑ رجال طوسی، ص۳۷، ش۲.
- ↑ الجمل، ص۱۰۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۰۸-۳۰۹.
- ↑ عبدالرحمان یکی از شش نفری بود که عمر بن خطاب او را برای جانشینی خود تعیین کرده بود که سرآنجام رای خود را به عثمان داد و در نتیجه حضرت(ع) از خلافت کنار نهاده شد.
- ↑ «فان لم أصبر فماذا أصنع؟»
- ↑ «أ ترجو يا جندب أن يبايعني من كل عشرة واحد؟» در عبارت ارشاد چنین است: «أَ تَرَاهُ يَا جُنْدَبُ يُبَايِعُنِي عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ».
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۶ و ر.ک: ارشد مفید، ج۱، ص۲۴۱.
- ↑ ارشاد مفید، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶۹.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۶.
- ↑ وقعة صفين، ص۱۶۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۵۱.
- ↑ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۲۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۱۱-۳۱۳.
- ↑ نهروان، شهری است بین بغداد و واسط (و در چهار فرسخی بغداد بوده است) و این شهر به واسطه جنگ بین امیرالمؤمنین على(ع) و خوارج شهرت یافت. (فرهنگ فارسی معین).
- ↑ ر.ک: قاموس الرجال، ج۲، ص۷۴۲ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴.