بحث:مسلم بن عقیل در تاریخ اسلامی
مسلم بن عقیل در کوفه
مسلم در اجرای این مأموریت از مکه به مدینه آمد و به مسجد پیغمبر اکرم(ص) رفت. سپس با کسان خود وداع نمود و با اجیر کردن دو نفر راهنما شبانه به سوی کوفه حرکت کرد. راهنماها پس از چندی در بین راه از تشنگی مردند. مسلم، موضوع را به امام حسین(ع) خبر داد و گفت: من آن را به فال بد میگیرم. اگر صلاح میدانی مرا از این سفر معاف دار»[۱].
امام(ع) در پاسخ نوشت: «بیمی به خود راه مده و به سوی مأموریت حرکت کن». مسلم هم به راه افتاد تا به کوفه رسید و به خانه مختار بن ابی عبید ثقفی درآمد. با ورود مسلم به کوفه شیعیان و دیگر مردم به دیدارش شتافتند و هرگاه گروهی بر او جمع میشدند، نامه امام حسین(ع) را برای آنها میخواند و مردم میگریستند. مردم کوفه با مسلم بن عقیل بیعت نمودند و این بیعت چنان ادامه یافت تا شمار بیعت کنندگان به هجده هزار نفر رسید. کوفیان به مسلم وعده نبرد و یاری میدادند و میگفتند: به خدا سوگند با شمشیرهای خود در پیش روی حسین(ع) میجنگیم تا همه جان دهیم.
آنگاه مسلم به امام حسین(ع) نامهای نوشت و ضمن گزارش استقبال کوفیان و بیعت هجده هزار تن از آنان، از امام(ع) خواست تا به کوفه بیاید. رفتوآمد مردم نزد مسلم ادامه داشت تا اینکه نعمان بن بشیر حاکم کوفه از حضور مسلم بن عقیل و استقبال و بیعت کوفیان با وی احساس خطر کرد و در سخنانی در مسجد کوفه مردم را از آشوب و تفرقه بر حذر داشت و گفت: مبادا تفرقه باعث ریختن خونها شود و مردان و اموال از میان برود. سپس از آنان خواست به خلافت یزید که بر جای معاویه نشسته است، وفادار بمانند. اما مردم کوفه نسبت به او بیاعتنا بودند و مسلم بن عقیل نیز با فرستادن مختاربن ابی عبید ثقفی به اطراف کوفه به منظور گرفتن بیعت قبایل اطراف، به کار خود ادامه میداد.
عبدالله بن مسلم حضرمی، عمارة بن عقبة بن ابی معیط و عمر بن سعد ابی وقاص از هواداران کوفی بنی امیه در نامههای جداگانهای به یزید بن معاویه، آمدن مسلم بن عقیل به کوفه و بیعت گرفتن او از مردم این شهر برای امام حسین(ع) و ناتوانی نعمان بن بشیر در مقابله با فعالیتهای او را گزارش کردند و تأکید کردند اگر یزید کوفه را میخواهد باید فرد نیرومندی را به فرمانروایی کوفه تعیین کند تا ضمن اجرای دستورات خلیفه، با دشمن او مانند خود یزید رفتار کند.
یزید پس از اطلاع از ورود مسلم به کوفه و روی آوردن مردم این شهر به وی و ضعف نعمان بن بشیر در مقابله با او، با «سرجون» مشاور رومی و مسیحی خود مشورت کرد و به پیشنهاد او عبید الله بن زیاد حاکم بصره را با حفظ سمت به فرمانروایی کوفه تعیین نمود. یزید به وی نوشت: «طرفداران من از کوفه خبر دادهاند که پسر عقیل مردم را جمع میکند تا وحدت مسلمانان را در هم شکند. هرگاه نامهام را خواندی به سوی کوفه حرکت کن تا بر اهل کوفه وارد شوی. پس در جستوجوی پسر عقیل مانند جستن دانههای تسبیح باش تا بر او دست یابی و او را کشته و یا اسیر نموده و یا تبعید کنی».
به نقلی دیگر یزید به عبیدالله بن زیاد دستور داد که «حسین به سمت کوفه میرود. اگر دو بال داری پرواز کن و پیش از حسین در کوفه باش». با رسیدن فرمان یزید به بصره، عبیدالله بن زیاد برادرش عثمان بن زیاد را در بصره جانشین ساخت و ضمن تهدید مردم آن شهر در صورت نافرمانی عثمان، با گروهی از افراد مورد اعتمادش از اهل بصره به سوی کوفه حرکت کرد.
ابن زیاد برای آزمودن مردم کوفه به سبک اهل حجاز لباس پوشید و به کوفه وارد شد، در حالی که صورت خود را پوشانده بود. به مردم کوفه خبر رسیده بود که امام حسین(ع) به سوی آنان در حرکت است؛ از این رو انتظار ورود آن حضرت را میکشیدند. وقتی عبیدالله بن زیاد به کوفه درآمد، مردم به تصور آنکه امام حسین(ع) است به استقبالش شتافتند و بر او به عنوان فرزند رسول خدا(ص) درود فرستاده و خوشآمد میگفتند. ابن زیاد از این تبریک و تهنیتهای بسیار ناراحت شده بود اما سکوت کرد و پاسخی نداد تا اینکه مسلم بن عمرو باهلی از نزدیکان و همراهان او فریاد برآورد: «از امیر دور شوید. این کسی نیست که گمان میبرید. این، امیر عبیدالله بن زیاد است». مردم با شنیدن این سخن از گرد وی پراکنده شدند و ابن زیاد به سمت دارالاماره کوفه رفت. نعمان بن بشیر که خبر گرفته بود امام حسین(ع) وارد کوفه شده است در قصر را به روی عبیدالله بن زیاد بست. نعمان از فراز دارالاماره به تصور آنکه امام حسین(ع) است، به وی گفت: «تو را به خدا از من دور شو. به خدا سوگند امانت خود را به تو تسلیم نمیکنم و من هم حاجتی به کشتن تو ندارم». ابن زیاد نزدیک آمد و با معرفی خود گفت: در را باز کن که پیروز نگردی. به این ترتیب عبیدالله بن زیاد در کوفه مستقر گشت.
آنگاه ابن زیاد در مسجد نطقی کرد و با تهدید شدید، مردم را از اجتماع پیرامون مسلم بن عقیل برحذر داشت. مسلم نیز از خانه مختار که پایگاه آشکار فعالیتهای او بود، به خانه هانی بن عروه مذحجی آمد و آنجا را پایگاه مخفی خود قرار داد. ابن زیاد از طریق نفوذ دادن «معقل» غلام مخصوص خود در میان شیعیان، از نهانگاه مسلم بن عقیل باخبر شد. مردم نیز از بیم عبیدالله کمتر به سراغ مسلم - نماینده امام حسین(ع) - آمدند. عبیدالله زیاد سپس هانی بن عروه از سران کوفه که مسلم را پنهان کرده بود، احضار نمود و او را به سختی مضروب ساخت و به زندان افکند. قبیله مذحج که هانی بن عروه از آنها بود، پس از شنیدن خبر دستگیری و ضرب و شتم هانی، به فرماندهی عمرو بن حجاج به محاصره دارالاماره پرداختند. ابن زیاد، شریح قاضی را خواست و گفت به زندان رود و هانی را ببیند، سپس به پشت بام قصر برود و به قبیله او اعلام کند که هانی زنده است و جای نگرانی نیست. شریح نیز چنین کرد و در پی آن، عمرو بن حجاج و قبیله مذحج محاصره را رها کردند و پراکنده شدند. مسلم بن عقیل که خود را مدیون هانی میدید به منظور نجات وی مجبور شد زودتر از موعد قیام کند. هنگام قیام مسلم، چهار هزار نفر از هجده هزار تنی که با وی بیعت کرده بودند، همراه او شدند. مسلم پس از اولین درگیری به طرف دارالاماره حرکت کرد. به نقلی هنوز به قصر نرسیده بودند که تعداد یاران او به سیصد نفر کاهش یافت. مسلم قصر را محاصره کرد و با این کار مجدداً عده زیادی به او پیوستند. کار بر عبیدالله تنگ شد، و حفظ دارالاماره برایش سخت گردید؛ زیرا به جز سی نگهبان و بیست تن از اشراف کوفه - که شماری از آنان با ورود ابن زیاد، بیعت خود با مسلم بن عقیل را شکسته و به وی ملحق شده بود - و خانواده و غلامهایش، کسی با او نبود. عبیدالله بن زیاد تنی چند از سران شهر را که نزد او بودند مأموریت داد تا از در مخفی دارالاماره بیرون رفته و در کوفه بگردند و مردم را از همراهی مسلم بن عقیل بازدارند و از جنگ و پیامدهای سخت آن بیم دهند و پرچم امانی برای آنها که مسلم را رها کنند، برافرازند. این افراد عبارت بودند از: کثیر بن شهاب حارثی از قبیله مذحج مأمور گردش در شهر، محمد بن اشعث بن قیس کندی مأمور قبیله کنده و حضرموت، قعقاع بن شور ذھلی، شبث بن ربعی تمیمی، حجار بن ابجر عجلی و شمر بن ذی الجوشن. ابن زیاد بقیه سران و اشراف حاضر کوفه را نزد خود نگاه داشت تا از آنها یاری جوید.
مسلم بن عقیل پس از اطلاع از موضوع، گروهی را برای رویارویی با محمد بن اشعث فرستاد. ابن زیاد پرچمی برای شبث بن ربعی بست و او را برای جذب مردم و رویارویی با مسلم بیرون فرستاد. شبث با مسلم بن عقیل و یارانش سخت جنگید. مردم با مسلم بودند و تا شب تکبیر میگفتند و کارشان استوار بود. آنگاه عبیدالله زیاد به سران کوفه گفت از بالای قصر، خود را به مردم بنمایانند و به افرادی که اطاعت کنند، وعده پاداش و احترام داده و نافرمانها را از مجازات و حرمان بیم دهند و بگویند لشکر یزید از شام برای رویارویی با آنها در حرکت است. بزرگان کوفه نیز چنین کردند. ابتدا کثیر بن شهاب، خطاب به مردم گفت: «ای مردم! به نزد خویشان خود بازگردید و شتاب به کار بد نکنید و خود را به کشتن ندهید؛ زیرا سپاه امیرالمؤمنین یزید میرسد. امیر (عبیدالله) تصمیم گرفته است در صورت پافشاری به جنگ با او، باقی مانده شما را از عطا محروم سازد و رزمندگان را بدون مقرری در جبهههای شام پراکنده کند. سالم را به جای بیمار، و حاضر را به جای غایب بگیرد تا هیچ کس از نافرمانها باقی نماند که وبال کار خود را ندیده باشد». دیگر سرشناسان کوفه نیز مانند او سخنانی گفتند و مردم با شنیدن آن، شروع به رفتن کرده و پراکنده شدند. وحشت و اضطراب تمام کوفه را فرا گرفت، به گونهای که زن میآمد و دست شوهرش را میگرفت و میگفت: «برویم، آنها را به حال خود بگذار. کسانی که میمانند، برای یاری مسلم کافی هستند». همه به خانهها رفتند و در به روی خود بستند. چون شب فرا رسید و مسلم خواست نماز مغرب بگزارد، تنها سی نفر با او نماز گزاردند و چون دید کسی با او نمانده است به کوچههای قبیله کنده رفت. زمانی که به کوچهها رسید، ده نفر با او بودند و چون از آن کوچهها بیرون آمد، هیچ کس همراهش نبود. به قول دیگری مسلم بن عقیل وقتی شب برای نماز به مسجد آمد، بیش از ده نفر با او نبود. وقتی نماز مغرب را گزارد و به پشت سر خود نگاه کرد، متوجه شد آن ده نفر هم رفتهاند. مسلم پس از نماز از مسجد خارج شد و بدون اینکه جایی را در نظر داشته باشد بیهدف در کوچههای کوفه به راه افتاد.
در آن هنگام به اطراف خود نگاه کرد، حتی یک نفر را هم ندید که راه را به او بنمایاند. زنی به نام «طوعه» که انتظار بازگشت پسرش را میکشید، مسلم را دید که در مقابل خانه او ایستاده است. وی را شناخت و به خانهاش برد. مسلم تمام شب را در خانه آن زن به نماز و عبادت قیام کرد. عبیدالله بن زیاد با آگاهی از اینکه مردم کوفه مسلم را رها کردهاند، به مسجد آمد و مردم را برای نماز عشا فراخواند. آنگاه به منظور دستگیری مسلم بن عقیل به حصین بن نمیر - رئیس شرطه خود – اختیار تام داده و بر منبر مسجد، خطاب به او گفت: «باید به خوبی از کوچههای کوفه مراقبت کنی، به گونهای که مسلم نتواند از شهر خارج شود و دستگیرشده او را نزد من بیاوری، که تو را بر تمام خانههای اهل کوفه مسلط کردم؛ نگهبانان را بر سر کوچهها قرار بده و صبح فردا یک به یک تمام خانهها را بازرسی کن تا او را دستگیر کنی و نزد من بیاوری». فردا صبح پیش از آنکه حصین بن نمیر این مأموریت را اجرا کند، عبیدالله از طریق عبدالرحمن بن محمد بن اشعث (که توسط بلال پسر طوعه، زنی که مسلم را پناه داده بود، محل استقرار او را دانسته بود) از مخفیگاه مسلم باخبر شد و گروهی را به فرماندهی محمد بن اشعث بن قیس برای دستگیری مسلم اعزام داشت و عمرو بن حریث را هم به کمک او فرستاد.
مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد و با مهاجمان درگیر شد. برخی از مردم از پشت بامها او را زیر باران تیر و سنگ گرفتند. مسلم گفت: «ای مردم کوفه وای بر شما! چرا من را مانند کفار سنگ باران میکنید؟ من از خاندان پیغمبرم. آیا حق پیغمبر(ص) را دربارهام رعایت نمیکنید»؟ این را گفت و به آن تبهکاران حمله کرد. در آخر چون به سختی مجروح و تشنه شده بود، قدرت مقاومت را از دست داد و با هجوم دسته جمعی نیروهای ابن زیاد دستگیر شد. به نقل طبری، محمد بن اشعث به وی امان داد و او با کراهت، امان آنها را پذیرفت. مسلم را به نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پس از گفتگو و بگومگویی که میان آنها انجام شد، ابن زیاد دستور داد، مسلم را بر بام دارالاماره ببرند و گردن بزنند و بدن بیسرش را پایین بیندازند. به دستور او مسلم بن عقیل را گردن زدند و هانی بن عروه را نیز به جرم پناه دادن به او به بازار گوسفند فروشان بردند و سرش را از تن جدا کردند. پس از آن، عبیدالله بن زیاد سرهای آن دو را برای یزید به شام فرستاد و بدن آنها را هم در کناسه کوفه واژگونه دار زد. یزید نیز در شام، سرهای مسلم و هانی را بر دروازه دمشق آویخت و طی نامهای به عبیدالله بن زیاد دستور داد مراقب باشد اگر حسین بن علی(ع) به کوفه رسید او را زیر نظر بگیرد و اخبارش را به وی برساند[۲].[۳]
- ↑ برخی محققان با ارائه دلایلی داستان اتفاقات سفر مسلم بن عقیل به ویژه نامه او به امام حسین(ع) و فال بد زدن و درخواست بازگشت و پاسخ امام(ع) به او را رد میکنند (نگاه کنید به: دانشنامه امام حسین(ع)، ج۵، ص۷۰).
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۳-۲۹۰؛ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۴۵۹-۴۶۱؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۵۰-۱۱۴؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۷-۶۷.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۳۳۴.