عقل در لغت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۴۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

واژه عقل، از ریشه «ع ق ل» به معنای منع و نهی کردن امری، از امور منافی با آن است[۱]. این لغت در امور مادی و معنوی به کار می‌رود و به هر امری که مانع چیز دیگری از خطا شود، اطلاق می‌گردد: العین و القاف و اللام اصل واحد منقاس مطرد، یدل عظمه علی حبسه فی الشیء أو ما یقارب الحُبسه. من ذلک العقل، و هو الحابس عن ذمیم القول والفعل[۲]. بنابراین، می‌توان در یک معنای جامع، عقل در انسان را به قوّه تشخیص صلاح و فساد، خیروشر و ضارّ و نافع معنا کرد[۳]. بر این اساس، چون عقل، به کمک علم، می‌تواند حق و باطل را - به زعم خود- تشخیص دهد، بسیاری از اهل لغت، عقل را مساوی علم و ضدّ جهل معنا کرده‌اند[۴].[۵]

معنای اصطلاحی عقل

عقل در اصطلاح علم کلام، به قوه تشخیص بین حق و باطل از طریق برهان و استدلال گفته می‌شود[۶]. العقل قوة حاصلة عند العلم بالضروریات، بحیث یتمکن بها من اکتساب النظریات، و هذا معنی ما قال الإمام إنها غریزة یتبعها العلم بالضروریات عند سلامة الآلات[۷]. در اصطلاح فلسفی، عقل گاه به طور مطلق و از انواع جواهر محسوب شده؛ در این صورت، جوهر بسیطی است که ذاتاً و فعلاً مجرد محض است و مدرِک امور دیگر است[۸]. هنگامی که عقل درباره انسان به کار می‌رود، به عالی‌ترین قوة نفس انسانی، که مدرک کلیات و مدبّر بدن است، گفته می‌شود؛ که می‌تواند ضمن ادراک کلیات، با تجزیه و ترکیب آنها از امور بدیهی و ترتیب قیاسات امور نظری را اثبات نماید. العقل قوه النفس التی بها یحصل تصور المعانی، و تألیف القضایا و الأقیسه[۹].[۱۰]

عقل نظری و عملی

در کتاب‌های حکمی، عقل را از جهت نوع فعالیت، در یک تقسیم‌بندی کلی، به عقل نظری و عملی تقسیم می‌کنند. عقل نظری به قوه مدرکه کلیات در معقولات گفته می‌شود که با ترتیب قیاسات و اقامه برهان، امور نظری را کشف می‌کند. عقل عملی، در مسائل ارزشی، از قبیل اخلاق و حقوق و مسائل اجتماعی و خانوادگی به کار می‌رود؛ به این ترتیب که با تشخیص امور نافع از مضر و تفکیک حق از باطل، (به زعم خود، در نفس ایجاد شوق و رغبت برای انجام امور نافع و نفرت از انجام امور مضر در جزئیات می‌نماید[۱۱].[۱۲]

مفهوم عقل

عقل، واژه‌ای عربی است که از حیث مفهوم به «عقال» وابسته است[۱۳] و عقال عبارت از بندی است که به وسیله آن، زانوی شتر سرکش را می‌بندند تا طغیان‌گری‌اش را مهار کنند. عقل غرایز و امیال سرکش را مهار می‌کند و زانوی غضب و شهوت سرکش را می‌بندد[۱۴]. از این رو، این کلمه در اصل به معنای امساک و استمساک[۱۵] یا عقد و امساک است[۱۶]. در منابع واژه‌شناسی، ضمن بیان این مفهوم ریشه‌ای، از معانی دیگری نیز سخن رفته است که رنگ و بویی اصطلاحی دارند؛ مانند «قوه شناسایی مجهولات و بازداشتن انسان از گفتار و کردار ناپسند»[۱۷]؛ «نوری روحانی که نفس به وسیله آن، علوم بدیهی و نظری را در می‌یابد»[۱۸]؛ «حالتی مقدماتی برای گام نهادن در راه خیر و اجتناب از شر»[۱۹]، «نیروی بازشناختن امور صالح از فاسد در زندگی مادی و معنوی و سپس، ضبط و حبس نفس بر اساس این شناخت»[۲۰]. در نتیجه، می‌توان گفت که معنای اصلی عقل، با توجه به مفهوم عقال، عبارت است از بستن و باز داشتن. با اینکه عقل در هر کسی دارای وجودی یگانه است، نه دوگانه، اما دو وجه علمی و عملی دارد؛ بدین معنا که از یک سو حق و باطل را در عرصه نظر، و خیر و شر را در قلمرو عمل، از یکدیگر باز می‌شناسد، و از سوی دیگر، همچون عقال، زانوی نفس سرکش را بر می‌بندد و آن را از پندار، گفتار و کردار نادرست باز می‌دارد.[۲۱]

عقل در لغت

اصل این واژه به معنای بازداشتن و منع است[۲۲]. به همین دلیل، به ریسمانی که با آن زانوی شتر را می‌بندند، «عقال» گفته می‌شود[۲۳]. این واژه، همچنین بر یکی از قوای نفس انسان اطلاق شده که فهم و یادگیری به آن وابسته است[۲۴]. گویا وجه این تطبیق آن است که این قوه و علم حاصل از آن، باعث جلوگیری انسان از افتادن در پرتگاه جهل و نادانی می‌شود[۲۵]. با توجه به این کاربرد، گاهی به محصول قوه عاقله - که نوعی علم است - نیز عقل گفته شده است[۲۶]. همچنین، در مواردی عقل در برابر جهل و ضد آن تفسیر شده است[۲۷]. از این رو، با توجه به معنای جهل که گاهی در برابر دانایی و گاهی به معنای انجام کاری بدون خردورزی است[۲۸]، عقل به معنای علم یا خردورزی خواهد بود. کاربرد عقل در معنای علم، گویا چنان گسترده است که از ظاهر کلام برخی از پژوهشگران این گونه استفاده می‌شود که اصل در این لغت را نوعی علم دانسته‌اند: یگانه اصل در این ماده، تشخیص صلاح و فساد در جریان زندگی مادی و معنوی، و کنترل و نگهداری نفس بر آن است. از لوازم این (تشخیص و کنترل نفس) خودداری، تدبر، خوش فهمی، درک، تنفر (و دوری)، شناخت آنچه انسان به آن نیاز مند است، حفظ شدن در پرتو برنامه عدالت (مداری) و حقیقت (محوری) و در امان ماندن از خواهش‌ها و کشش‌های (نفسانی) است»[۲۹]. اما چنان که گفته شد، تأمل در کاربردهای لغوی و عرفی این واژه، این برداشت را تأیید می‌کند که عقل در اصل، خود علم نیست؛ بلکه قوه‌ای است که مولد نوعی علم است؛ اما کاربردهای آن، گاهی به همان قوه درک کننده و گاهی به معنای علم اشاره دارد.

عقل، گذشته از معنای لغوی، کاربردهای اصطلاحی بسیاری یافته است. فراوانی این کاربردها، جمع‌بندی آنها را در معنایی واحد دشوار کرده است. در کتاب مرآة العقول - که شرح اصول کافی است - عقل در لغت به درک و فهم امور معنا شده است؛ سپس کاربردهای اصطلاحی شش گانه‌ای برای آن بیان شده که عبارت‌اند از:

  1. قوه درک خیر و شر، و تشخیص تفاوت آن دو؛
  2. حالت یا ملکه‌ای در نفس که انسان را به خیرات دعوت می‌کند و از شرور و زبان‌ها دور می‌سازد؛
  3. قوه‌ای که انسان‌ها در تنظیم امور زندگی خود از آن استفاده می‌کنند. اگر نیکو باشد، به آن عقل معاش (عقل زندگی) می‌گویند؛ و اگر در امور باطل به کار رود، آن را «نکراء» و «شیطنت» می‌خوانند؛
  4. مراتب استعداد نفس برای تحصیل علوم که دارای مراتبی است، شامل: عقل هیولانی؛ عقل بالملکه؛ عقل بالفعل و عقل مستفاد؛
  5. نفس ناطقه انسان که با آن از حیوانات جدا می‌شود؛
  6. بنا بر تعریف برخی فلاسفه، عقل جوهری قدیم است که از حیث ذات و فعل، به ماده تعلق ندارد[۳۰].

در شرح دیگری بر کتاب اصول کافی، شش معنا برای عقل بیان شده که تعدادی از آنها با موارد یادشده مشترک است؛ هر چند در مواردی اختلاف نیز دیده می‌شود:

  1. غریزه‌ای که انسان را از حیوان جدا می‌کند و انسان با آن، توانایی پذیرش علوم نظری و انجام کارهای فکری را می‌یابد؛
  2. نظر مشهوری که ابتدا به ذهن می‌آید و همه یا بیشتر افراد آن را قبول دارند؛
  3. جزئی از نفس که در نتیجه مراقبت تدریجی بر یک اعتقاد یا عمل، حاصل می‌شود؛
  4. خوش فکری و سرعت انتقال ذهن در حل و فصل امور؛
  5. عقلی که در مباحث فلسفی ذیل «کتاب النفس» درباره آن بحث می‌شود و شامل عقل بالقوه، بالملکه، بالفعل و مستفاد است؛
  6. عقلی که در کتاب‌های الهیات درباره آن سخن گفته شده و موجودی است که به غیر خالق خود، به چیزی وابسته نیست؛ نه به اعراض، نه به ماده و نه به بدن[۳۱].[۳۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. لسان العرب، ج۱۱، ص۴۵۸.
  2. معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۶۹.
  3. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۸، ص۱۹۵.
  4. معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۶۹.
  5. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۱۹۴.
  6. هو قوة التمییز بین الحق و الباطل. هو العلم بخفیات الأمور التی لا یوصل إلیها إلا بالاستدلال و النظر (أعلام النبوّة (للماوردی)، ص۷). هو یفید العلم المانع للنّفس من مواقعة ما تدعو إلیه من فعل القبیح (المعتمد فی اصول‌الدین، ص۶۳). (به نقل از: شرح المصطلحات الکلامیة، ص۲۱۹).
  7. شرح المقاصد، ج۲، ص۳۳۳.
  8. شرح المصطلحات الفلسفیة، ص۲۱۳.
  9. المعجم الفلسفی، ج۲، ص۸۴.
  10. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۱۹۵.
  11. الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، ج۹، ص۸۳.
  12. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۱۹۶.
  13. الف. عَقَلْتُ الْبَعِيرَ عَقْلًا: شددت يده بالعِقال‌؛ (فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۲، ص۱۲۵۳). ب. رجُلٌ عَاقِلٌ‌: مَأْخوذٌ من عَقَلْتُ البَعيرَ إذا جَمَعْتَ قَوَائِمَهُ؛ (ابن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۳۲۶). ج. «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ‌»؛ (حرانی، ابو محمد حسن، تحف العقول، ص۱۵).
  14. جوادی آملی، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، ص۷۰.
  15. أصل الْعَقْلِ‌: الإمساك و الاستمساك‌؛ (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۵۷۸).
  16. الأصل في معنى العقل العقد و الامساك؛ (المیزان، ج۲، ص۲۵۱).
  17. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۶۹.
  18. مجمع البحرین، ج۲، ص۲۲۳.
  19. مجمع البحرین، ج۲، ص۲۲۴.
  20. مصطفوی، سید حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ماده عقل.
  21. دیلمی، احمد، مقاله «مبانی و نظام اخلاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص ۱۶۷.
  22. اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح- تاج اللغة وصحاح العربیة، تحقیق و تصحیح احمد عبدالغفور عطار، ج۵، ص۱۷۹۹: العقل الحجر والنهی؛ همچنین ر. ک: صاحب بن عباد، المحیط فی اللغه، ج۱، ص۱۷۲؛ احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۶۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۴۵۸؛ محمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۵، ص۵۰۴.
  23. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۱، ص۱۵۹: عقلت البعیر عقلا شددت یده بالعقال أی الرباط؛ همچنین ر. ک: صاحب بن عباد، المحیط فی اللغه، ج۱، ص۱۷۲؛ احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج۴، ص۷۲؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج۲، ص۴۲۲؛ محمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۵، ص۵۰۴.
  24. حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، ص۵۷۷: «العَقْلُ يقالُ للقُوَّةِ المُتَهَيِّئَةِ لقُبُول العِلْمِ»؛ همچنین ر. ک: احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ج۲، ص۴۲۳؛ محمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۵، ص۵۰۴.
  25. محمد بن مکرمین منظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۴۵۸: و سمی العقل عقلا لأنه یعقل صاحبه عن النورط فی المهالک، أی یحبسه؛ همچنین ر. ک: محمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۵، ص۵۰۴.
  26. حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، ص۵۷۷: ویقال للعلم الذی یستفیده الإنسان بتلک القوة عقل؛ همچنین ر. ک: محمدبن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۴۵۸؛ محمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۵، ص۵۰۴.
  27. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۱، ص۱۵۹: العقل: نقیض الجهل؛ همچنین ر. ک: احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۶۹؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، کتاب العقل والجهل، ص۲۳.
  28. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۳، ص۳۹۰: الجهل: نقیض العلم... والجهالة: أن تفعل فعلا بغیر علم؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، ص۲۰۹:الجهل علی ثلاثة أضرب: الأول: و هو خلو النفس من العلم، هذا هو الأصل.. والثانی: اعتقاد الشیء بخلاف ما هو علیه، والثالث: فعل الشیء بخلاف ما حقه أن یفعل.
  29. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۸، ص۱۹۶؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، ص۲۰۹: الجهل علی ثلاثة أضرب: الأول: و هو خلو النفس من العلم؛ هنا هو الأصل....
  30. ر. ک: محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۱، ص۲۷.
  31. ر. ک: محمد بن ابراهیم صدر الدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۲۲۴-۲۲۷.
  32. هاشمی، سید علی، ماهیت علم امام بررسی تاریخی و کلامی، ص ۸۹.