حضرت ابراهیم در تاریخ اسلامی
مقدمه
روزی ابراهیم(ع) از کنار دریائی میگذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده، در حالیکه مقداری از آن داخل آب و مقداری دیگر در خشکی است، و پرندگان و حیوانات دریا و خشکی، از دو سو، آن را طعمه خود قرار دادهاند، حتی گاهی بر سر آن با یکدیگر نزاع میکنند. دیدن این منظره ابراهیم را به فکر مسئلهای انداخت که همه میخواهند چگونگی آن را بهطور تفصیل بدانند، و آن کیفیت زنده شدن مردگان پس از مرگ است، او فکر میکرد که اگر نظیر این حادثه برای جسد انسانی رخ دهد و بدن او جزء بدن جانداران دیگر شود مسئله رستاخیز که باید با همین بدن جسمانی صورت گیرد چگونه خواهد شد؟! ابراهیم(ع) گفت پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟ خداوند فرمود مگر ایمان به این مطلب نداری؟ او پاسخ داد ایمان دارم لکن میخواهم آرامش قلبی پیدا کنم. خداوند به او دستور داد که چهار پرنده بگیرد و گوشتهای آنها را در هم بیامیزد، سپس آنها را چند قسمت کند و هر قسمتی را بر سر کوهی بگذارد، بعد آنها را بخواند تا صحنه رستاخیز را مشاهده کند، او چنین کرد و با نهایت تعجب دید اجزای مرغان از نقاط مختلف جمع شده، نزد او آمدند و حیات و زندگی را از سر گرفتند. قرآن در این زمینه میگوید: و (بخاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: خدایا، به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟ فرمود: مگر ایمان نیاوردهای؟! عرض کرد: چرا، ولی میخواهم قلبم آرامش یابد، فرمود در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو میآیند و بدان خداوند قادر و حکیم است (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است و هم توانائی بر جمع آنها دارد)[۱].
چند نکته:
- شکی نیست که مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بودهاند؛ زیرا در غیر این صورت هدف ابراهیم(ع) که بازگشت اجزای هر یک به بدن اصلی خود بوده است تأمین نمیشد، و طبق بعضی از روایات معروف این چهار مرغ «طاووس» و «خروس» و «کبوتر» و «کلاغ» بودهاند که از جهات گوناگون با هم اختلاف فراوان دارند و بعضی آنها را مظهر روحیات و صفات مختلف انسانها میدانند: طاووس مظهر خودنمائی و زیبائی و تکبر، خروس مظهر تمایلات شدید جنسی، و کبوتر مظهر لهو و لعب و بازیگری، و کلاغ مظهر آرزوهای دور و دراز!
- تعداد کوههایی که ابراهیم اجزای مرغان را بر آنها گذارد در قرآن صریحاً نیامده است ولی در روایات اهل بیت(ع) ده عدد معرفی شدهاند.
- این حادثه چه موقع اتفاق افتاد؟ آیا به هنگامی که ابراهیم در بابل بود، یا پس از ورود به شام؟ به نظر میرسد پس از ورود به شام بوده است زیرا سرزمین بابل کوهی ندارد.[۲]
فرمان انتقال اسماعیل و هاجر
سالیان درازی گذشت که ابراهیم در عشق و انتظار فرزند صالحی به سر میبرد و میگفت: «پروردگارا فرزندی صالح به من مرحمت کن»[۳]. سرانجام خدا دعای او را مستجاب کرد، نخست «اسماعیل» را از کنیزش هاجر و سپس «اسحاق» را به او مرحمت کرد که هر کدام پیامبری بزرگ و با شخصیت بودند. ماجرای حسادت «ساره» زن نخستینش با «هاجر» کنیزی که او را به همسری اختیار کرده بود و فرزندی به نام «اسماعیل» از او تولد یافت، سبب که شد که ابراهیم این مادر و کودک شیرخوار را به فرمان خدا از سرزمین «فلسطین» به بیابان خشک و تفتیدۀ «مکه» در لابلای آن کوههای زمخت و خشن ببرد. و آنها را در آن سرزمین که حتی یک قطره آب در آن پیدا نمیشد، به فرمان خدا، و به عنوان یک آزمایش بزرگ بگذارد و باز گردد. پیدایش چشمۀ «زمزم» و آمدن قبیلۀ «جرهم» به آن سرزمین و اجازه خواستن برای زندگی در آن منطقه از هاجر که هر کدام ماجرای طولانی و مفصلی دارد، سبب آبادی این زمین شد.
ابراهیم از خدا خواسته بود که آن نقطه را شهری آباد و پربرکت سازد، و دلهای مردم را به فرزندانش که در آن منطقه رو به فزونی بودند، متوجه گرداند﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ *رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ * رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ * رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ﴾ «پروردگارا! من برخی از فرزندانم را در درّهای کشتناپذیر نزدیک خانه محترم تو جای دادم تا در آن نماز برپا دارند؛ پس دلهایی از مردم را خواهان آنان گردان و به آنها از میوهها روزی فرما باشد که سپاس گزارند * پروردگارا! تو آنچه را پنهان یا آشکار میداریم میدانی و هیچ چیز در زمین و آسمان بر خداوند پوشیده نیست * سپاس خداوند را که با پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید به راستی پروردگارم شنوای دعاست * پروردگارا! مرا برپادارنده نماز گردان و از فرزندانم نیز و دعای مرا بپذیر! * پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزی که حساب برپا میشود بیامرز!» سوره ابراهیم، آیه ۳۷-۴۱.</ref> جالب اینکه بعضی از مورخان نقل کردهاند هنگامی که ابراهیم هاجر و اسماعیل شیرخوار را در مکه گذاشت، و میخواست از آنجا باز گردد، هاجر او را صدا زد که ای ابراهیم چه کسی به تو دستور داده ما را در سرزمینی بگذاری که نه گیاهی در آن وجود دارد، نه حیوان شیردهندهای، و نه حتی یک قطرۀ آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟! ابراهیم در یک جملۀ کوتاه پاسخ گفت: «پروردگارم مرا چنین دستور داده است». هنگامی که هاجر این جمله را شنید گفت اکنون که چنین است، خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد کرد! به هر حال ابراهیم فرمان خدا را امتثال کرد و آنها را به سرزمین مکه که در آن روز سرزمین خشک و بیآب و علفی بود و حتی پرندهای در آنجا پر نمیزد برد، همین که خواست تنها از آنجا برگردد همسرش شروع به گریه کرد که یک زن و یک کودک شیرخوار در این بیابان بیآب و گیاه چه کند؟
اشکهای سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته میشد قلب ابراهیم را تکان داد، دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! من بخاطر فرمان تو همسر و کودکم را در این بیابان سوزان و بدون آب و گیاه تنها میگذارم، تا نام تو بلند و خانۀ تو آباد گردد» این را گفت و با آنها در میان اندوه و عشقی عمیق وداع گفت. طولی نکشید غذا و آب ذخیرۀ مادر تمام شد و شیر در پستان او خشکید، بیتابی کودک شیرخوار و نگاههای تضرعآمیز او مادر را آنچنان مضطرب ساخت که تشنگی خود را فراموش کرد و برای بهدست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست، نخست به کنار کوه «صفا» آمد، اثری از آب در آنجا ندید، برق سرابی از طرف کوه «مروه» نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوی آن شتافت و در آنجا نیز خبری از آب نبود، از آنجا همین برق را بر کوه «صفا» دید و به سوی آن بازگشت و هفت بار این تلاش و کوشش برای ادامۀ حیات و مبارزه با مرگ تکرار شد، در آخرین لحظات که طفل شیرخوار شاید آخرین دقائق عمرش را طی میکرد از نزدیک پای او - با نهایت تعجب - چشمه زمزم جوشیدن گرفت! مادر و کودک از آن نوشیدند و از مرگ حتمی نجات یافتند. از آنجا که آب رمز حیات است، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافلهها با مشاهدۀ پرواز پرندگان مسیر خود را به سوی آن نقطه تغییر دادند و سرانجام از برکت فداکاری یک خانوادۀ به ظاهر کوچک، مرکزی بزرگ و با عظمت به وجود آمد. امروز در کنار خانۀ خدا حریمی برای «هاجر» و فرزندش «اسماعیل» باز شده (به نام حجر اسماعیل) که هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ آن آمده و موظفند در طواف خانه خدا آن حریم را که مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئی از کعبه قرار دهند.[۴]
اسماعیل در قربانگاه
اسماعیل ۱۳ ساله بود که ابراهیم خواب عجیب و شگفتانگیزی میبیند که بیانگر شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیمالشأن است، در خواب میبیند که از سوی خداوند به او دستور داده شد تا فرزند یگانهاش را با دست خود قربانی کند و سر ببرد. ابراهیم وحشت زده از خواب بیدار شد، میدانست که خواب پیامبران واقعیت دارد و از وسوسههای شیطانی دور است، اما با این حال دو شب دیگر همان خواب تکرار شد که تأکیدی بود بر لزوم این امر و فوریت آن. میگویند نخستین بار در شب «ترویه» (شب هشتم ماه ذی الحجه) این خواب را دید، و در شبهای «عرفه» و شب «عید قربان» (نهم و دهم ذی الحجه) خواب تکرار گردید؛ لذا برای او کمترین شکی باقی نماند که این فرمان قطعی خدا است. ابراهیم که بارها از کورۀ داغ امتحان الهی سرفراز بیرون آمده بود «این بار نیز باید دل به دریا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندی را که یک عمر در انتظارش بوده و اکنون نوجوانی برومند شده است با دست خود سر ببرد! ولی باید قبل از هر چیز فرزند را آماده این کار کند، رو به سوی او کرد و «گفت: پسرم من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست»؟![۵]سوره صافات، آیه ۱۰۲.</ref> فرزندش که نسخهای از وجود پدر ایثارگر بود و درس صبر و استقامت و ایمان را در همین عمر کوتاهش در مکتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روی طیب خاطر از این فرمان الهی استقبال کرد، و با صراحت و قاطعیت «گفت: پدرم هر دستوری به تو داده شده است اجرا کن»[۶]. و از ناحیه من فکر تو راحت باشد که «به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت»[۷]. این تعبیرات پدر و پسر چقدر پرمعنی است و چه ریزه کاریهایی در آن نهفته است؟. از یکسو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند ۱۳ ساله مطرح میکند و از او نظر خواهی میکند، برای او شخصیت مستقل و آزادی اراده قائل میشود، او هرگز نمیخواهد فرزندش را بفریبد، و کورکورانه به این میدان بزرگ امتحان دعوت کند، او میخواهد فرزند نیز در این پیکار بزرگ با نفس شرکت جوید، و لذت تسلیم و رضا را همچون پدر بچشد! از سوی دیگر فرزند هم میخواهد پدر در عزم و تصمیمش راسخ باشد، نمیگوید مرا ذبح کن، بلکه میگوید هر مأموریتی داری انجام ده، من تسلیم امر و فرمان او هستم، و خصوصاً پدر را با خطاب ﴿یا ابت﴾ (ای پدر!) مخاطب میسازد، تا نشان دهد این مسأله از عواطف فرزندی و پدری سرسوزنی نمیکاهد که فرمان خدا حاکم بر همه چیز است. و از سوی سوم مراتب ادب را در پیشگاه پروردگار به عالیترین وجهی نگه میدارد، هرگز به نیروی ایمان و اراده و تصمیم خویش تکیه نمیکند، بلکه بر مشیت خدا و ارادۀ او تکیه مینماید و با این عبارت از او توفیق پایمردی و استقامت میطلبد. و به این ترتیب هم پدر و هم پسر نخستین مرحلۀ این آزمایش بزرگ را با پیروزی کامل میگذرانند.[۸]
منابع
پانویس
- ↑ ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ «یا همچون (داستان) آن کس که بر (خرابههای) شهری (با خانههایی) فرو ریخته گذشت. گفت: چگونه خداوند (مردم) این (شهر) را پس از مرگ آن (ها) زنده میگرداند؟ و خداوند همو را صد سال میراند و سپس (دوباره به جهان) باز آورد؛ فرمود: چندگاه درنگ داشتی؟ گفت: یک روز یا پارهای از یک روز درنگ داشتم؛ فرمود: (نه) بلکه صد سال است که درنگ کردهای، به آب و غذایت بنگر که دگرگونی نپذیرفته است و (نیز) به درازگوش خود بنگر (که مرده و پوسیده است)- و (این) برای آن (است) که تو را نشانهای برای مردم کنیم- و به استخوانها بنگر که چگونه آنها را جنبانده، کنار هم فرا میچینیم آنگاه گوشت (و پوست) بر آن میپوشانیم، و چون بر وی آشکار شد گفت: میدانم که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۲۵۹.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۱۱۰.
- ↑ ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ «پروردگارا (فرزندی) از شایستگان به من ببخش!» سوره صافات، آیه ۱۰۰.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۱۱۲.
- ↑ ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾ «و چون در تلاش، همپای او گشت (ابراهیم) گفت: پسرکم! من در خواب میبینم که تو را سر میبرم پس بنگر که چه میبینی؟ گفت: ای پدر! آنچه فرمان مییابی انجام ده که- اگر خداوند بخواهد- مرا از شکیبایان خواهی یافت» سوره صافات، آیه ۱۰۲.
- ↑ ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾ «و چون در تلاش، همپای او گشت (ابراهیم) گفت: پسرکم! من در خواب میبینم که تو را سر میبرم پس بنگر که چه میبینی؟ گفت: ای پدر! آنچه فرمان مییابی انجام ده که- اگر خداوند بخواهد- مرا از شکیبایان خواهی یافت» سوره صافات، آیه ۱۰۲.
- ↑ ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾ «و چون در تلاش، همپای او گشت (ابراهیم) گفت: پسرکم! من در خواب میبینم که تو را سر میبرم پس بنگر که چه میبینی؟ گفت: ای پدر! آنچه فرمان مییابی انجام ده که- اگر خداوند بخواهد- مرا از شکیبایان خواهی یافت» سوره صافات، آیه ۱۰۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۱۱۳.