عروة بن مسعود ثقفی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۳۷ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

عروة بن مسعود ثقفی از بزرگان طائف و از صحابه پیامبر و جد مادری علی اکبر(ع) است که در ربیع‌الاول سال نهم هجری اسلام اورد. او برای دعوت مردم طائف رفته بود که در آنجا کشته شد.

مقدمه

عروة بن مسعود بن معتب بن ثقیف، از صحابه پیامبر اسلام (ص)[۱]، اهل طائف و رئیس و بزرگ این شهر بود، و نه تنها در طائف بزرگ و محترم بود بلکه بیشتر مردم حجاز او را به بزرگی می‌شناختند؛ لذا وقتی که مشرکان مکه پیامبری پیامبر (ص) را باور نکردند، گفتند: چرا خداوند قرآن را به بزرگ مکه ولید بن مغیره مخزومی و یا بزرگ طائف، عروة بن مسعود ثقفی نفرستاد[۲]. قرآن گفته آنها را چنین بیان می‌کند: ﴿قَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ[۳].

عروة بن مسعود را در زیبایی به حضرت مسیح تشبیه می‌کردند و حتی روایتی در این باره از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود: "هنگامی که پیامبران را به من نشان دادند، موسی (ع) را شبیه مردان قبیله شنوئه دیدم و شبیه ترین افراد به عیسی، عروة بن مسعود بود. و ابراهیم (ع) به من شباهت داشت و جبرییل نیز خیلی زیاد به دحیه کلبی شبیه بود"[۴].

عروة بن مسعود جد مادری علی اکبر (ع) است. یعنی لیلا، مادر علی اکبر (ع) دختر ابوهرّه و ابوهرّه پسر عروة بن مسعود ثقفی بود[۵]. همسر عروه، زینب، دختر ابوسفیان بود[۶]. عروه در زمان ابوبکر، به دستور وی به اسکندریه نزد مقوقس رفت و در دوران عمر هم بار دیگر در سال ۱۵ هجری به نزد مقوقس رفت. او در فتح مصر حضور داشت و مسلمانان را راهنمایی می‌کرد. وی در دوران جاهلیت در تجارت بز با عمر شریک بود[۷]. او در صلح حدیبیه حضور داشت و پس از فتح طائف، اسلام آورد[۸].[۹]

عروة بن مسعود ثقفی و میانجی‌گری او میان پیامبر (ص) و مردم مکه

در سال ششم هجرت، پیامبر (ص) به همراه برخی اصحاب برای زیارت خانه خدا (حج عمره) به سوی مکه حرکت کرد. مردم مکه برای جلوگیری از ورود آنها به مکه به تکاپو افتادند و جمعی از بزرگان خود را به حضور پیامبر (ص) فرستادند اما نتیجه‌ای به دست نیامد تا اینکه بالاخره دست به دامان عروة بن مسعود شدند و او را برای وساطت به حضور رسول خدا (ص) فرستادند. عروه پس از ملاقات با پیامبر (ص) نزد ایشان نشست و این گونه سخن گفت: "یا محمد! عده‌ای از مردم مختلف را گرد آورده، آمده‌ای تا فامیل و خاندانت را از بین ببری! اینها از قبیله قریش‌اند و با تمام قوا حرکت کرده و آماده شده‌اند که به هر قیمتی شده نگذارند شما به زور به مکه داخل شوید و چنان می‌بینم که افراد شما از اطرافت پراکنده شده و تو را تنها می‌گذارند".

ابوبکر که پشت سر آن حضرت ایستاده بود، با لحنی تند و توهین‌آمیز گفت: "آیا ما دست از پیامبر می‌کشیم؟" عروه در حالی که صحبت می‌کرد، با دست نیز به طرف آن حضرت اشاره می‌کرد و گاهی دستش را به محاسن پیامبر می‌رسانید. در این حال، مغیره بن شعبه که با سلاح بالای سر آن حضرت ایستاده بود، به عروه گفت: "دستت را قبل از آنکه به سویت برنگردد نگهدار". عروه گفت: "وای بر تو! چقدر تند و بی‌باکی؟" پیامبر (ص) خندید. سپس عروه از پیامبر (ص) پرسید: این مرد کیست؟ پیامبر (ص) فرمود: "او پسر برادرت، مغیرة بن شعبه است". عروه به او گفت: "ای حقه باز، تا دیروز خرابی‌های خود را جبران نکردی (چون قبل از اسلام مغیره سیزده نفر از تیره بنی مالک از قبیله ثقیف را کشته بود و دو تیره بنی‌مالک و بستگان مغیره مقابل هم صف‌بندی کرده بودند و نزدیک بود جنگی رخ دهد، ولی عروه دیه آن سیزده نفر را داد تا توانست فتنه را بخواباند؛ و این جمله اشاره به آن داستان است). خلاصه، عروه سخنانش را به آن حضرت گفت، و پیامبر (ص) همان پاسخی را که به افراد قبل داده بود به او داد و به او هم فرمود که من برای جنگ نیامده‌‍ام بلکه آمده‌ام تا خانه خدا را زیارت کرده، برگردم. ولی نکته جالب که عقل و کیاست عروه را می‌رساند، گزارشی بود که او از وضع مسلمانان به قریش داد و آنها را حاضر ساخت تا پیشنهادهای پیامبر (ص) را بپذیرند و آمادگی خود را برای پذیرش صلح اعلام کنند.

آن گزارش چنین بود: ای گروه قریش، من در دربار امپراطوری کسری و امپراطوری قیصر بوده‌ام و رفتار مردم حبشه با نجاشی (پادشاه شان را دیده‌ام، ولی به خدا قسم هیچ پادشاه مقتدری را ندیدم که افراد و سربازانش آنچنان احترامی را که یاران محمد نسبت به وی رعایت می‌کنند، رعایت کنند. (هرگاه پیامبر (ص) وضو می‌‌ساخت، اصحاب، آب وضویش را در فضا می‌گرفتند و به چشم و صورت می‌مالیدند و اگر مویی از سر و صورتش می‌ریخت آن را حرز خود قرار می‌دادند).

این مردم هیچگاه از او دست نمی‌کشند؛ این نظر من است و باقی را خود دانید[۱۰].[۱۱]

اسلام آوردن عروة بن مسعود ثقفی

هنگامی که پیامبر (ص) برای فتح طائف به آنجا لشکر کشی کردند و مدتی طائف در محاصره بود و بالاخره بدون نتیجه برگشتند، عروة بن مسعود در طائف نبود. چون مردم طائف شنیده بودند که پیامبر (ص) سلاح‌های جنگی جدیدی، از جمله منجنیق و زره‌پوش[۱۲] دارند و عروه و غیلان بن سلمه برای آموزش ساختن زره پوش و منجنیق به جرش[۱۳] رفته بودند تا با ساختن این دو سلاح، لشکر اسلام را نابود سازند[۱۴]. ولی پس از بازگشت عروة از جرش و تحقیق درباره رفتار پیامبر (ص) قلب او به پذیرش اسلام گرایش یافت و نور ایمان در دلش تابید و از آنجا به مدینه رفت. او پسرش، ابو ملیح و پسر خواهرش، قارب بن اسود را به نزد رسول خدا (ص) فرستاد و آن دو نیز اسلام آوردند[۱۵]. او در ماه ربیع الاول سال نهم هجرت به مدینه وارد شد و ابتدا به خانه ابوبکر وارد شد، لکن مغیرة بن شعبه با اصرار او را به منزل خود برد، پیامبر (ص) از آمدن او و اسلام آوردنش خوشحال شد. او سپس از آن حضرت اجازه خواست تا به طائف رفته و مردم را به اسلام دعوت کند. پیامبر (ص) به او فرمود: "با آن غرور عجیبی که در ایشان دیدم، تو را می‌کشند". عروه گفت: "من در نزد ایشان از چشم و فرزندان شان عزیزترم"[۱۶].

عروه اول شب به طائف وارد شد و مردم به دیدنش آمدند و به رسم جاهلیت بر او سلام کردند. عروه گفت: "سلام و درود بهشتیان را به من بگویید و بگویید سلام علیکم". مردم با شنیدن این سخن از او و ماجرای مسلمان شدنش به او ناسزا گفتند و از نزدش خارج شده و افراد را علیه او تحریک کردند.

چون صبح شد، عروه روی بلند‍ترین بخش بام خانه‌اش رفت و اذان گفت. مردم ثقیف از چهار طرف، خانه‌اش را محاصره کردند و مردی از قبیله بنی مالک با تیری او را هدف قرار داد و آن تیر به رگ اکحل او خورد و خونش قطع نشد تا اینکه او را از پای در آورد. پس بزرگان طائف آماده رزم شدند و گفتند: از پای نمی‌نشینیم تا اینکه ده نفر از بزرگان بنی مالک را بکشیم. عروه به آنها گفت: به خاطر من خونریزی نکنید؟ این کرامتی است که خداوند مرا به آن گرامی داشته است و شهادت می‌دهم که محمد رسول (ص) خداست. او به من خبر داد که کشته می‌شوم؛ مرا در کنار اصحاب پیامبر (ص) هنگام محاصرۀ طائف کشته شدند دفن کنید.

چون خبر کشته شدن عروه به پیامبر (ص) رسید، فرمود: "مَثَل عروه مثَل مؤمن آل یاسین است که اقوامش را به خدا خواند تا کشته شد"[۱۷]. درباره اسم قاتل او اختلاف است که اوس بن عوف بوده یا وهب بن جابر[۱۸].

چند ماهی پس از کشته شدن عروه قبیله ثقیف متوجه شدند که نیروی جنگ با اعراب هم جوار خود را که مسلمان شده و با رسول خدا (ص) بیعت کرده‌اند، ندارند از این رو به فکر چاره افتادند و پس از مشورت، بزرگان شان تصمیم گرفتند که به رسول خدا (ص) ایمان آورده و هیأتی را بدین منظور به نزد آن حضرت بفرستند. در جلسه مشورتی عمرو بن امیه به عبدیالیل گفت: "ای عبدیالیل، جریانی برای ما پیش آمده که باید اختلاف و جدایی را کنار گذارده، به فکر چاره باشیم. تو خود می‌بینی که کار این مرد (پیامبر) بالا گرفته و تمامی عرب مسلمان شده‌اند و شما هم نیروی جنگ با آنها را ندارید. پس به این ترتیب فکری باید کرد". پس از مشورت قرار شد که عبدیالیل را که هم سن عروة بن مسعود بود، به نزد پیامبر (ص) بفرستند. عبد یالیل از انجام این کار خودداری کرد و ترسید که هنگام بازگشت، به سرنوشت عروه دچار شود و به دست افراد ثقیف کشته شود. از این رو گفت: "من این کار را نخواهم کرد مگر اینکه مردان دیگری را با من همراه کنید". آنها پذیرفتند و دو تن از احلاف به نام‌های حکم بن عمرو و شرحبیل بن غیلان و سه تن از بنی مالک به نام عثمان بن ابی العاص، اوس بن عوف و نمیر بن خرشه را به همراه او به مدینه فرستادند[۱۹].

آنها در مدینه به نزد پیامبر (ص) رفتند. عبدیالیل از رسول خدا (ص) خواست تا صلح نامه‌‌‌ای برای ایشان بنویسد. آن حضرت فرمودند: "اگر اسلام بیاورید صلح نامه می‌نویسم و در غیر این صورت هیچ صلح نامه‌ای بین من و شما نوشته نمی‌شود. هرچه می‌خواهید بنویسید و نزد من بیاورید". آنها خواست خود را که ربا و زنا برای ما حلال باشد، نوشتند و نزد پیامبر (ص) بردند. پیامبر اسلام (ص) با خواندن آیه‌های مربوط به ربا و زنا از قبول خواست آنها خودداری کرد و نامه را کنار گذاشت[۲۰] و این نامه را نوشت: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۲۱]؛ این، نامه‌ای است از محمد، پیامبر خدا برای اهل ثقیف. آنها در سپاه خدایی هستند که هیچ پروردگاری به غیر او نیست و در پناه محمد بن عبدالله، فرستادۀ خدا هستند. تمام دشت‌های آنان مانند عضاهه و صیده در اختیار ایشان است و سرقت از آن یا ظلم در آن، حرام است. ثقیف شایسته‌ترین مردم برای نگهداری منطقه وج هستند و قلعه‌های آنان محل رفت و آمد قرار نمی‌گیرد و کسی از مسلمانان به زور به آنها وارد نمی‌شود. آنها می‌توانند هر کار عمرانی که بخواهند در قلعه‌ها و دشت‌های خود صورت دهند. آنها در غزوه‌ها شرکت نمی‌کنند و زکات نمی‌پردازند[۲۲] و درباره مال و جان شان تحت فشار قرار نمی‌گیرند. آنها امتی از مسلمانان هستند و به هر جایی از سرزمین مسلمانان که بخواهند، رفت و آمد می‌کنند. هر اسیری را که در اختیار دارند، مال ایشان است و می‌توانند هرگونه بخواهند درباره آنها تصمیم بگیرند... و اگر به آنها حمله و ظلم شد، رسول خدا به آنان کمک می‌کند و باید امیرشان از خودشان باشد و بر بنی مالک یک نفر و بر احلاف نیز یک نفر دیگر امیر باشد”[۲۳].

پس از آماده‌سازی صلح نامه آنها از پیامبر خواستند که بت لات را برای آنها باقی بگذارد و تا سه سال آن را نابود نکند. پیامبر (ص) خواست آنها را نپذیرفت. سپس از پیامبر (ص) خواستند تا خودشان از نابود کنندگان بت نباشند. پیامبر (ص) این خواست آنها را پذیرفت و ابوسفیان بن حرب و مغیرة بن شعبه را برای نابود کردن بت لات فرستاد. آنها همچنین از پیامبر (ص) خواستند که پیامبر (ص) خواندن نماز را از آنها نخواهد. پیامبر (ص) با این بیان که دینی که در آن نماز نباشد، خیری در آن نیست از قبول خواست آنها خودداری فرمودند. پس آنها به ناچار خواندن نماز و گرفتن روزه را پذیرفتند و سپس سپ اسلام آورده و با پیامبر (ص) بیعت کردند[۲۴]. هنگام رفتن به نزد قوم خود، پیامبر (ص) به خواست سعد بن ابی وقاص، عثمان بن ابی العاص را امیر آنها قرار داد، چون او علاقه و حرص شدیدی به یادگیری اسلام و احکام آن داشت[۲۵].

این هیأت به سوی طائف حرکت کرد. وقتی آنها به نزدیکی آنجا رسیدند، عبد یالیل به همراهانش گفت: "من از همه شما به اخلاق و رفتار ثقیف آگاه ترم. پس فعلا پذیرش اسلام و نوشتن صلح نامه را مخفی نگه دارید.... به آنها می‌گوییم که محمد از ما چیزهایی می‌خواست که بسیار برای ما سخت و سنگین بود و ما از قبول آن خودداری کردیم. او از ما خواست تا از شراب و زنا و ربا دست برداریم و بت خود را نابود کنیم. به همین جهت ما شرایط او را نپذیرفتیم". این هیأت پس از اینکه به افرادی از قبیله خود رسیدند، مانند گذشته بت لات را زیارت کرده و نزد خانواده‌های خود رفتند و مسلمان شدن خود را پنهان نگاه داشتند. چند تن از این عده همان سخنانی را گفتند که با هم قرار گذاشته بودند و به مردم گفتند: ما از نزد مرد خشنی می‌آییم که فقط حرف خودش را قبول دارد و با شمشیر امورش را پیش می‌برد و تمام عرب را پیرو خود ساخته و رومی‌ها از ترس او در قلعه‌های شان می‌لرزند. مردم یا به دین او رغبت دارند و یا از ترس شمشیرش دینش را قبول کرده‌اند او شرط‌هایی را برای ما گذاشت که بسیار سخت و سنگین بود، از جمله حکم تحریم ربا، زنا و شراب و نابودی بت خود ما. پس سلاح‌های خود را برای نبردی سخت آماده کنید. این هیات تا توانستند مردم ثقیف را از جنگ و خونریزی ترساندند. مردم نیز پس از مدتی فکر کردن نزد اعضای هیأت آمدند و گفتند: ما قدرت مقابله با این مردم را نداریم. برگردید و هر شرطی را که می‌گوید قبول کنید و قبل از لشکر کشی او به اینجا با او صلح نامه‌ای امضا کنید. افراد هیأت که وضع را این گونه دیدند، ماجرای پیش آمده را برای افراد قبیله بازگو کردند و گفتند: ما او را حکم قرار دادیم و او خواسته‌ها و شرایط ما را پذیرفت. ما او را بهترین، نیکو کار ترین، وفادار‌ترین، راست گوترین، باتقواترین و صله رحم کننده ترین مرد یافتیم و هنگامی که نابود کردن خدای خود به دست خود را نپذیرفتیم، فرمود: "اشکالی ندارد، کسانی را می‌فرستم که آن را نابود کنند و پیامبر (ص) به مغیره و ابوسفیان دستور داد تا بت لات را در طائف نابود کند. این بت موقوفات زیادی داشت. ابی ملیح، پسر عروه و قارب بن اسود پسر برادر عروه نزد رسول خدا (ص) آمدند و از پیامبر (ص) خواستند که دویست مثقال طلایی را که عروه و اسود (هر دو به همان میزان بدهکار بودند از طلاهای بت لات بپردازند. پیامبر (ص) پرداخت بدهکاری عروه را پذیرفت و در ابتدا درباره اسود (چون او در حال کفر از دنیا رفته بود) نپذیرفت ولی با خواست پسرش قارب که گفت: مردم، بدهکاری او را از من می‌خواهند؛ پذیرفت و دستور پرداخت بدهی آن دو را به ابوسفیان و مغیره که مسئول نابودی بت لات بودند، داد. پس از نابود شدن بت به دست مغیره و برداشتن طلاهای وقف شده برای آن[۲۶]، ابوسفیان آنها را تحویل گرفت و به دستور پیامبر (ص) بدهکاری عروه و اسود را از آنها پرداخت[۲۷].[۲۸]

عروة بن مسعود ثقفی و نقل روایت

عروه نقل می‌کند: پیامبر (ص) فرمود: "اموات خود را با کلمه لااله الا الله تلقین کنید". همچنین او نقل کرده که پیامبر (ص) در هنگام بیعت زنان با او ظرف آبی جلوی خود گذاشت و زنان در حالی که دست‌هایشان را در آب می‌کردند، با ایشان بیعت کردند[۲۹].[۳۰]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۶۶.
  2. در الاحتجاج و مجمع البیان، رجل طائف عروة بن مسعود ثقفی و رجل مکه ولید بن مغیره دانسته شده‌اند و فقط مجاهد می‌گوید: رجل مکه عتبة بن ابی ربیعه است و رجل طائف پسر عبدیالیل و ابن عباس فقط حبیب بن عمرو الثقفی را رجل طائف میداند (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۶) قمی هم در تفسیرش خبر احتجاج و قتاده را که عروة بن مسعود را رجل طائف می‌داند، قبول کرده و گفته است که او عموی مغیره بن شعبه است (تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۲۸۳) و مسعود، حبیب، عبد یالیل برادران پسران عمرو بن مسعود ثقفی هستند. (التبیان، شیخ طوسی، ج۹، ص۱۹۵؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۱۳۹).
  3. «و گفتند: چرا این قرآن بر مردی سترگ از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو فرستاده نشد؟» سوره زخرف، آیه ۳۱.
  4. «عُرِضَ عَلَيَّ الأنْبِياءُ، فإذا مُوسَى ضَرْبٌ مِنَ الرِّجالِ، كَأنَّهُ مِن رِجالِ شَنُوءَةَ، ورَأَيْتُ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ عليه السَّلامُ، فإذا أقْرَبُ مَن رَأَيْتُ به شَبَهًا عُرْوَةُ بنُ مَسْعُودٍ، ورَأَيْتُ إبْراهِيمَ صَلَواتُ اللهِ عليه، فإذا أقْرَبُ مَن رَأَيْتُ به شَبَهًا صاحِبُكُمْ، يَعْنِي نَفْسَهُ، ورَأَيْتُ جِبْرِيلَ عليه السَّلامُ، فإذا أقْرَبُ مَن رَأَيْتُ به شَبَهًا دَحْيَةُ»؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۶۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۲۹.
  5. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷.
  6. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۸۰.
  7. الاعلام، زرکلی، ج۵، ص۲۲۸.
  8. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۶، ص۱۲۶.
  9. قدمی، مریم، مقاله «عروة بن مسعود ثقفی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶۹-۲۷۰.
  10. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۴؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۵۹۸-۵۹۹؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۶۲۷؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۱۷۸-۱۷۹؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۰۳.
  11. قدمی، مریم، مقاله «عروة بن مسعود ثقفی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۷۰-۲۷۲.
  12. از چوب چیزی را به شکل شیروانی می‌ساختند و با پوست‌های ضخیمی روی آن را می‌پوشانیدند و مردانی برای آنکه از تیراندازی دشمن در امان باشند، زیر آن می‌رفتند تا خود را به دیوار قلعه رسانیده و دیوار را سوراخ کنند. منجنیق نیز وسیله پرتاب سنگ بوده است
  13. جرش شهر بزرگی در یمن است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۱۲۶.
  14. سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۲۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۷۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۸۱.
  15. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۴۲؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج۱، ص۱۲۹.
  16. المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۰-۹۶۲.
  17. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۸۳؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۰-۹۶۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۵۲ و ج۵، ص۲۹۹؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۲۹.
  18. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۰۶.
  19. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۲، ص۸۴.
  20. المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۷.
  21. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  22. از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده، پذیرفتن شرط ثقیف برای جهاد نکردن و صدقه ندادن به این جهت بود که آن حضرت درباره هیچ کس مانند قبیله ثقیف مدارا نکرد، زیرا می‌دانست که آنها پس از مسلمان شدن، صدقه می‌پردازند و در جهاد شرکت می‌کنند. (مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۲۶۳-۲۷۳).
  23. مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۲۶۵.
  24. سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۴-۱۸۵؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.
  25. المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۶۸.
  26. المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۷۰-۹۷۲.
  27. سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۱۸۷.
  28. قدمی، مریم، مقاله «عروة بن مسعود ثقفی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۷۲-۲۷۷.
  29. قصص الانبیاء، راوندی، ص۳۵۲.
  30. قدمی، مریم، مقاله «عروة بن مسعود ثقفی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۷۷.