بحث:جنگ نهروان در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۰۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

آغازِ گسستگی در سپاه امام (ع)‌

تاریخ الطبری‌- به نقل از زُهْری-: آن‌گاه که داوران، به داوری گماشته شدند، اهل صِفین پراکنده شدند... پس چون علی (ع) بازگشت، حروریه مخالفت و خروج کردند- و این نخستین نشانه‌ای بود که [از سرپیچی آنان‌] ظهور یافت-. پس به وی اعلام جنگ نمودند و مایه مخالفتشان با وی این بود که او بنی آدم را در حکم خدای عز و جل به داوری گماشت؛ و گفتند: "حکم، تنها از آنِ خدای منزه است!" و [بر این باور] جنگیدند[۱].[۲]

روانه کردن عبد الله بن عباس به سوی خوارج‌

امام علی (ع)‌- برگرفته سفارش او به عبد الله بن عباس، آن‌گاه که وی را برای دلیل‌آوری، نزد خوارج فرستاد-: با آنان، به قرآنْ در نیاویز، که قرآن [معانی مختلف را] در بردارد و وجه‌ها [ی گوناگون‌] را تاب می‌آورد؛ تو می‌گویی و آنان هم می‌گویند [و هر دو به قرآن، استدلال می‌کنید، بی آنکه سود دهد]؛ لکن با آنان به سنت استدلال کن، که ایشان از آن گریزی ندارند[۳].[۴]

حرکت امام (ع) به سوی حَروراء و توبه گروهی از خوارج‌

الفتوح‌- پس از بیانِ بازگشت عبد الله بن عباس از حروراء و گزارش دادنِ وی به امام (ع) درباره آنچه میان وی و خوارج گذشته است-: علی (ع) همراه صد مرد از یارانش، به سوی خوارج مَرکب راند تا در حروراء به ایشان رسید. چون این خبر به خوارج رسید، عبد الله بن کواء، همراه صد مرد از یارانش مَرکب راند تا مقابل علی (ع) ایستاد. علی (ع) به وی گفت: "ای ابن کواء! سخن بسیار است. از یاران خویش جدا شو و نزد من آی تا با تو سخن بگویم". ابن کواء گفت: آیا از شمشیر تو در امانم؟ علی (ع) گفت: "آری؛ تو از شمشیر من در امانی". ابن کواء با ده تن از یارانش حرکت کرده، به علی (ع) نزدیک شدند. ابن کواء خواست سخن را بیاغازد، که مردی از یاران علی (ع) بر او بانگ زد و گفت: خاموش باش تا آن کس که‌در سخن‌گفتن سزاوارتر از توست، به سخن پردازد. پس ابن کواء سکوت ورزید و علی بن ابی طالب (ع) لب به کلام گشود. از نبردی سخن گفت که میان او و معاویه رخ داده بود و از روزی یاد کرد که قرآنها برافراشته شدند و این که چگونه بر آن دو داور، اتفاق کردند. سپس علی (ع) به وی گفت: "ای ابن کواء، وای بر تو! آیا در آن روز که قرآنها برافراشته شدند، به شما نگفتم که چگونه شامیان، قصد فریب دادن شما را دارند؟ آیا نگفتمتان که سلاح [های شما] ایشان را گَزیده و از جنگ، بیمناک گشته‌اند و مرا وا گذارید تا کارشان را یکسره کنم؛ اما شما گفتید: همانا این قوم، ما را به کتاب خدای عز و جل فرا خوانده‌اند. پس یا ایشان را اجابت کن و یا همراه تو نمی‌جنگیم و به ایشان تسلیمت می‌کنیم؟ آن‌گاه که سخن شما را پذیرفتم و خواستم پسر عمویم ابن عباس را برگزینم تا از جانب من داور باشد- زیرا وی مردی است که در پی بهره‌ای از این دنیا نیست و هیچ کس در فریفتنش طمع نمی‌بندد- گروهی از شما از سخنم سر باز زدید و ابو موسی اشعری را نزد من آوردید و گفتید: ما به این مرد خشنودیم. پس، به اکراه، سخنتان را پذیرفتم و اگر یارانی جز شما در آن هنگام داشتم، اجابتتان نمی‌کردم. سپس در حضور شما بر داوران شرط کردم که بر پایه آنچه در قرآن نازل شده، از آغاز تا پایان، و یا سنتِ غیر قابل اختلاف، داوری کنند و اگر چنین نکرده باشند، پذیرش رأیشان بر من واجب نیست. آیا چنین بود یا نبود؟". ابن کواء گفت: راست می‌گویی؛ یکسره چنین بود. پس چرا آن‌گاه که دریافتی‌ داوران به حق داوری نکرده‌اند و یکی، دیگری را فریفته، به جنگ با آن قوم بازنگشتی؟ علی (ع) گفت: "تا زمانی که مهلت مقرر میان من و ایشان پایان پذیرد، مرا راهی برای جنگ با ایشان نیست". ابن کواء گفت: آیا بر این مطلب مصممی؟ گفت: "مگر چاره‌ای دیگر دارم؟ ای ابن کواء! بنگر که اگر من یارانی داشته باشم، از حقم فرو می‌نشینم؟". در این هنگام، ابن کواء بر شکم اسبش نواخت و همراه آن ده تن که با وی بودند، به سوی علی (ع) روان شد. و بدین‌سان، آنان از اندیشه خوارج بازگشتند و با علی (ع) به کوفه بازگشتند و دیگران پراکنده شدند، در حالی که می‌گفتند: حکم، تنها از آنِ خداست، و از کسی که خدا را نافرمانی کرده، نمی‌توان اطاعت کرد[۵].[۶]

شکیبایی امام (ع) بر آزارِ خوارج‌

تاریخ الطبری‌- به نقل از کثیر بن بهز حضرمی-: روزی، علی (ع) در میان مردم برخاست و با آنان سخن می‌گفت که از گوشه مسجد، مردی گفت: حکم، تنها از آنِ خداست! دیگری هم برخاست و همان سخن را گفت. سپس گروهی از مردان به همان شیوه به اعتراض برخاستند. علی (ع) گفت: "الله اکبر! این، گفتاری است حق، که با آن، باطلی پی گرفته می‌شود. هَلا که تا با مایید، سه چیز از آنِ شما خواهد بود: شما را از درآمدن به مساجد خدا برای برپا داشتن یاد او باز نمی‌داریم؛ و تا با مایید، شما را از غنایم بی‌بهره نمی‌گذاریم؛ و تا جنگ را آغاز نکنید، با شما نمی‌جنگیم". سپس به ادامه گفتار خویش از آن خطبه پرداخت[۷].[۸]

بیعت خوارج با عبد الله بن وهب‌

تاریخ الطبری‌- به‌نقل از عبد الملک بن ابی حره-: چون علی (ع)، ابو موسی را برای داوری برگزید، برخی از خوارج با هم دیدار کردند و در خانه عبد الله بن وَهْب راسبی گرد آمدند. عبد الله بن وهب، پس از سپاس و ستایش خدا گفت: اما بعد؛ به خدا سوگند، جماعتی را که به [خداوند] رحمان ایمان دارند و به حکم قرآن تن می‌دهند، روا نیست که این دنیا که خشنود شدن به آن و تکیه کردن بر آن و برگزیدنش، رنج و ویرانی است، نزد آنان گُزیده‌تر از امر به معروف و نهی از منکر و گفتار حق باشد، هر چند دچار کمبود یا زیانی در این دنیا شود؛ زیرا پاداش وی در روز قیامت، خشنودی خدای عز و جل و جاودانگی در بهشت اوست. پس ای برادران ما بیایید با نپذیرفتن این بدعت‌های گم‌راه‌کننده، از این سرزمین که مردمی ستمگر دارد، به برخی نواحی کوهستانی یا یکی از این شهرها برویم. حرقوص بن زُهَیر به او گفت: همانا بهره این دنیا اندک است و جدایی از آن، نزدیک! پس مبادا آراستگی و شادابی‌اش، شما را به ماندن در آن فرا خوانَد و از طلب حق و ظلم ستیزی باز دارد، که همانا خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کنند و احسان پیش گیرند.

حمزة بن سِنان اسدی گفت: ای جماعت! رأی همان است که شما اندیشیدید. پس کار خویش را به مردی از خود بسپارید؛ زیرا شما را پشتوانه و تکیه‌گاهی باید و نیز پرچمی که زیر آن گرد آیید و به سوی آن بازگردید. آن‌گاه، رهبری را به زید بن حُصَین طائی عرضه کردند، وی نپذیرفت؛ به حرقوص بن زهیر و حمزة بن سنان و شُرَیح بن اوفی‌ عبسی نیز پیشنهاد کردند و ایشان نپذیرفتند. سپس آن را به عبد الله بن وَهْب عرضه نمودند. وی گفت: می‌پذیرم؛ اما به خدا سوگند، آن را نه به جهت دلبستگی به دنیا می‌پذیرم و نه به سبب بیم از مرگ، وا می‌گذارم. آن‌گاه در روز دهم شوال، با وی بیعت کردند. و به وی ذو ثَفَنات (دارای پینه‌ها) می‌گفتند. سپس در خانه شریح بن اوفی عبسی گرد آمدند. ابن وهب گفت: به سرزمینی روان گردیم و در آن گرد آییم تا حکم خدا را جاری کنیم، که شما اهل حقید. شریح گفت: به مدائن می‌رویم و در آنجا فرود می‌آییم و بر دروازه‌های آن مسلط می‌شویم و ساکنانش را از آن بیرون می‌کنیم و به برادرانمان از اهل بصره پیغام می‌دهیم و آنان به یاری ما می‌شتابند. زید بن حُصَین گفت: همانا اگر همه با هم حرکت کنید، در تعقیبتان بر می‌آیند. پس پراکنده و پنهان حرکت کنید! و اما مدائن؛ در آنجا کسانی هستند که شما را باز خواهند داشت. پس به حرکت درآیید تا بر کناره پل نهروان فرود آیید و در آنجا، به برادران بصری خود نامه بنگارید. گفتند: رأی، همین است. عبد الله بن وَهْب به همفکران بصری‌شان نامه نوشت و آنان را از تصمیمی که گرفته بودند، آگاه کرد و ایشان را برانگیخت که به جمعشان بپیوندند. سپس نامه را به سوی آنان فرستاد. آنها به وی پاسخ دادند که به آن جمع خواهند پیوست. آن‌گاه که عزم حرکت کردند، شبانگاهش را به عبادت پرداختند. و آن هنگام، شب جمعه و [از پسِ آن‌] روز جمعه بود. روز شنبه آهنگ حرکت کردند. پس شریح بن اوفی عبسی به حرکت درآمد، حال آنکه این سخن خدای فرازمند را تلاوت می‌کرد: "ترسان و نگران، از شهر بیرون شد. گفت: ای پروردگار من! مرا از ستمکاران رهایی بخش. چون به جانب مَدین روان شد، گفت: شاید پروردگار من مرا به راه راست رهبری کند"[۹][۱۰].[۱۱]

کشته شدن ابن خَباب و زن باردارش به دست خوارج‌

مسند ابن حنبل‌- به نقل از ایوب از حمید بن هلال، از مردی از عبد قیس که در زمره خوارج بود و سپس از آنان جدا شد: [خوارج‌] به روستایی وارد شدند. پس عبد الله‌ بن خَباب، وحشت‌زده و در حالی که ردایش را می‌کشید، برون آمد. گفتند: بیمناک نشدی؟ گفت: به خدا سوگند، شما مرا به بیم افکندید! گفتند: تو عبد الله پسر خباب هستی که صحابی پیامبر خدا بود؟ گفت: آری. گفتند: آیا از پدرت حدیثی شنیده‌ای که او از پیامبر خدا روایت کرده باشد تا برای ما بازگویی؟ گفت: آری. شنیدم از پیامبر خدا روایت می‌کرد که وی از فتنه‌ای یاد کرد که در آن، هر کس فرو نشیند، بهتر از آن است که بِایستد؛ و آنکه بایستد، بهتر از آنکه راه رود؛ و آنکه راه رود؛ بهتر از آنکه بدود. [و روایت می‌کرد که‌] پیامبر (ص) فرمود: "اگر آن فتنه را دریافتی، بنده‌ای مقتول باش". [ایوب گفت:] آنچه من از این گفتار می‌فهمم، این است: بنده‌ای قاتل مباش. گفتند: تو، خود، شنیدی که پدرت این سخن را از پیامبر خدا روایت می‌کرد؟ گفت: آری. پس او را بر کناره نهر آوردند و گردنش را زدند. آن‌گاه، خون او چندان باریک و یک‌رشته روان شد که گویا بند کفش است. سپس زنش را که جنین در رَحِم داشت، شکم دریدند[۱۲].[۱۳]

منابع

پانویس

  1. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۵۷.
  2. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  3. «الإمام علی (ع)- مِن وَصِیتِهِ لِعَبدِ اللهِ بنِ العَباسِ لَما بَعَثَهُ لِلِاحتِجاجِ عَلَی الخَوارِجِ-: لا تُخاصِمهُم بِالقُرآنِ؛ فَإِن القُرآنَ حَمالٌ ذو وُجوهٍ؛ تَقولُ ویقولونَ، ولکن حاجِجهُم بِالسنةِ، فَإِنهُم لَن یجِدوا عَنها مَحیصاً» (نهج البلاغة، نامه ۷۷).
  4. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  5. الفتوح، ج ۴، ص ۲۵۳.
  6. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  7. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۷۳.
  8. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  9. قصص، آیه ۲۱ و ۲۲.
  10. تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۷۴.
  11. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.
  12. مسند ابن حنبل، ج ۷، ص ۴۵۲، ح ۲۱۱۲۱،.
  13. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۴۸۷-۴۹۲.