جنگ نهروان در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

پس از اینکه واقعه حکمیت با نیرنگ عمرو بن عاص برای جهان اسلام بی‌نتیجه گشت و معاویه هم چنان به عنوان حاکم شورشی سرزمین شام و خون‌خواه عثمان باقی ماند، امیرالمؤمنین(ع) تصمیم به بسیج نیروی سراسری به منظور یکسره کردن کار معاویه گرفت؛ اما مردم کوفه رغبتی نشان ندادند. آن حضرت در جمع سران هفت ناحیه یا هفت دسته قبایل متشکل در کوفه سخنانی ایراد فرمود که باعث پشیمانی سران مرکز خلافت و اعلام آمادگی آنها در یاری امیرالمؤمنین(ع) شد. سپس آمار رزمندگان خود را تهیه و به آن حضرت ارائه کردند.

بسیج نیرو به گونه‌ای انجام شد که رزمندگان کوفه فرزندان، غلامان و وابستگان (حلفای) خود را آماده حرکت کردند و گفتند که هیچ‌کس نباید جا بماند. شمار جنگجویان اصلی کوفه چهل هزار نفر و تعداد فرزندان آنها که به سن جنگ کردن رسیده بودند، هفده هزار تن و غلامان و وابستگان کوفیان، هشت هزار نفر آمار داده شد. سران کوفه به امیرمؤمنان(ع) گفتند: نام جنگجویان و فرزندان ایشان را که به سن رشد رسیده‌اند و توان جنگیدن دارند، نوشته و اعلام داشته‌ایم که با ما حرکت کنند و عده‌ای که توان جنگ نداشتند، باقی می‌مانند تا به کارهای لازم مشغول شوند. همچنین سه هزار و دویست نفر از بصره به آن حضرت پیوستند[۱].

اما کسانی که حکمیت را بر امام علی(ع) تحمیل کردند، از رأی خود پشیمان شده، پذیرش حکمیت را کفر دانستند و توبه کردند و از حضرت نیز خواستند توبه کند، معاهده با معاویه را برهم بزند و جنگ را از سر بگیرد. برخی از مهم‌ترین این افراد عبارت بودند از: عبدالله بن وهب راسبی، عبدالله بن کواء، حرقوص بن زهیر و شبث بن ربعی. با سخنرانی‌های روشنگرانه امام علی(ع)، عده‌ای از خوارج جدا شدند و به امام پیوستند باقی مانده آنان سال ۳۸ق در حروریه[۲] با شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌» اعلام جنگ کردند[۳] و به نهروان رفتند[۴].

لذا به امیرالمؤمنین(ع) خبر رسید که بعضی کوفیان می‌گویند بهتر بود اول به جنگ خوارج می‌رفتیم و پس از فراغت از آنها به سوی منحرفان شام حرکت می‌کردیم. حضرت علی(ع) در میان آنها به سخن ایستاد و فرمود: «شنیدم که گفته‌اند بهتر بود شما را به سوی خوارج که بر ضد من قیام کرده‌اند، می‌بردم و از آنها شروع می‌کردیم، سپس به سوی منحرفان شام می‌رفتیم؛ اما به نظر من منحرفان شام از خوارج مهمترند. سخن از اینها را رها کنید و به طرف کسانی برویم که با شما می‌جنگند؛ زیرا ملوک اگر جبار شوند، بندگان خدا را بنده خود می‌کنند»[۵].

حرکت به سوی خوارج

با این سخن امیرمؤمنان(ع)، بانگ اطاعت از اوامر آن حضرت برخاست، ولی با اقداماتی که خوارج کردند و از جمله کشتن عبدالله بن خباب و همسر و فرزندش، مردم به حضرت امیر(ع) گفتند: چرا این افراد را هنگامی که ما به جنگ شام برویم، پشت سر ما باقی می‌گذاری که بر اموال و زنان و فرزندان ما چیره شوند؟ اول به سوی آنها برویم و پس از سرکوبی خوارج به طرف دشمنان شامی خود می‌رویم.

اشعث بن قیس نیز برخاست و سخنانی به این مضمون گفت. تا آن هنگام، مردم تصور می‌کردند که اشعث، عقیده خوارج را دارد اما با تأکیدی که برای حرکت به سوی آنها داشت، شبهه مردم برطرف شد! با اصرار مردم امیرمؤمنان علی(ع) نیز تصمیم به رویارویی با خوارج گرفت و فرمان حرکت داد. آن‌گاه از جسر کوفه گذشت و نزدیک آنجا دو رکعت نماز گزارد؛ سپس در دیر عبدالرحمن فرود آمد و بعد به دیر ابوموسی رفت و پس از آنجا از دهکده شاهی عبور کرد و به سوی نهروان راند[۶].[۷]

ارشاد خوارج

وقتی امیرمؤمنان(ع) به دو فرسخی نهروان رسید، غلام مخصوص خود را خواست و به او فرمود: برو با آنها صحبت کن و بگو مگر من به شما چنین نگفتم و شما مخالفت کردید، اکنون چه می‌گویید؟ غلام نزد خوارج رفت و سخنان آن حضرت را به آنها گفت. خوارج به او گفتند: برگرد که ما هرگز به علی جواب نمی‌دهیم و می‌ترسیم با سخنان نافذی که دارد، همان طور که برادران ما، عبدالله کواء و یارانش را در حروراء برگرداند، ما را نیز برگرداند؛ خدا هم می‌فرماید ﴿بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ[۸]، سرور تو علی(ع) هم از این دشمنان است. به سوی او برگرد و بگو که اجتماع ما در اینجا فقط برای جنگ و جهاد با توست[۹].

امیرالمؤمنین(ع) پس از این اقدام و نیز فرستادن نامه‌ای برای سران خوارج که به منظور تسلیم آنها و جلوگیری از خون‌ریزی و جنگ بود و هر دو بی‌نتیجه ماند، عبدالله بن عباس را به سوی آنها فرستاد، ولی آنها به سخن او نیز گوش نکردند. سرانجام خود آن حضرت به سوی خوارج رفت و با آنها به تفصیل صحبت کرد. امیرمؤمنان(ع) در مورد علت جنگ با معاویه و قبول حکمیت و اثبات اینکه منشأ این وقایع، آنها (خوارج) بودند و او را ناگزیر به قبول حکمیت کردند، سخن گفت؛ سپس فرمود: حالا آمدهاید و با من احتجاج می‌کنید؟

چون امیرالمؤمنین(ع) از سخن گفتن ساکت شد، از هر سو صدا برخاست: «یا امیرالمؤمنین توبه، توبه». در پی آن هشت هزار نفر به آن حضرت پیوستند و چهار هزار نفر باقی مانده آماده جنگ شدند[۱۰]. به قولی امیرمؤمنان علی(ع) پرچم امانی به دست ابوایوب انصاری داد و او به خوارج بانگ زد که هر کس از شما به طرف این پرچم بیاید و کسی را نکشته باشد و از قطاع الطریق نباشد، در امان است. هر کس نیز از این گروه جدا شود و به کوفه یا مدائن برود در امان است. فروة بن نوفل اشجعی[۱۱] که از بزرگان خوارج بود، گفت: به خدا نمی‌دانم برای چه با علی(ع) جنگ می‌کنیم! اندیشه درست این است که برویم و درباره جنگ با پیروی از او بصیرت یابیم.

او با پانصد سوار رفت و در بندنیجین[۱۲] و دسکره[۱۳] مستقر شد. عده دیگری هم به طور پراکنده به کوفه بازگشتند. حدود صد نفر از آنها نیز به حضرت علی(ع) پیوستند[۱۴].

امیرمؤمنان(ع) به پناهندگان فرمود: از من فاصله بگیرید و مرا با آنها تنها گذارید. آنها نیز کنار رفتند. حضرت علی(ع) با چند نفر از اصحاب به نزد خوارج آمدند. عبدالله بن وهب هم جلو آمد و بین دو دسته ایستاد و گفت: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ[۱۵]. ای مردم! آنها که از خدای خود برگشته‌اند، علی بن ابی طالب و اصحابش هستند که عمرو بن عاص و عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) را در دین خدا حکم قرار دادند؛ در حالی که خدا می‌گوید: از آنچه خدا به تو وحی می‌کند، پیروی کن[۱۶] و نیز می‌گوید: «چه کسی بهتر از خدا، برای قومی که اهل ایمان و یقین هستند، حکم می‌کند[۱۷]. حکومت از آن خداست و او سریع‌ترین حسابگران است».

در این هنگام مردی به نام ابوحنظله از اصحاب امیرمؤمنان(ع) فریاد زد و گفت: ای دشمن خدا! در چنین موقعی مانند خطبا سخن می‌گویی؟ به خدا تو چیزی از دین خدا نمی‌دانی، تو از ابتدا مردی سبک و بی‌ارزش بودی. مادرت به عزایت بنشیند، پسر وهب! آیا می‌دانی با چه کسی طرف سخن هستی و برای چه نزاع می‌کنی؟ آیا نمی‌دانی که امیرالمؤمنین، برادر پیغمبر خدا و پسرعموی او و جانشین و برگزیده او و شوهر دختر او و پدر دو نواده اوست؟ امیرمؤمنان(ع) فرمود: ای ابوحنظله او را رها کن! اگر وی کوری و گمراهی را که در اوست بداند، می‌فهمد از سخنی که درباره من گفت بزرگ‌تر است. در اینجا حرقوص فریاد زد و گفت: به خدا ای پسر ابوطالب تو از جنگ با ما رضایت خدا و آخرت را نمی‌خواهی. حضرت امیر(ع) در جوابش این آیه را خواند: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا[۱۸] به خدای کعبه اهل نهروان از اینها هستند[۱۹].

جندب بن زهیر ازدی[۲۰] از یاران مخصوص و سرداران بزرگ امیرالمؤمنین(ع) ماجرای خوارج و جنگ نهروان را چنین روایت می‌کند: وقتی خوارج از سپاه امیرمؤمنان علی(ع) کناره گرفتند و بر آن حضرت شوریدند به اتفاق امام به جنگ آنها رفتیم. وقتی به لشکرگاه خوارج نزدیک شدیم، افرادی وارسته در میان آنها دیدیم. من از تماشای آنها ناراحت شدم؛ لذا از آنها کناره گرفتم و پیاده شدم و در حالی که افسار اسبم را گرفته و به نیزه‌ام تکیه داده بودم با خود گفتم: پروردگارا! اگر پیکار با اینان خدمتی به دین توست مرا به آن راهنمایی کن و چنانچه گناه است مرا از آن برحذر بدار.

در همان حال امیرالمؤمنین(ع) سررسید. همین که آن حضرت به من نزدیک شد، فرمود: «ای جناب! از خشم الهی پرهیز کن!»؛ سپس پیاده شد و به نماز ایستاد. در این هنگام مردی آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! با خوارج کار دارید؟ فرمود: چطور؟ گفت: برای اینکه آنها از نهر گذشتند و رفتند. حضرت امیر(ع) فرمود: «نه؛ از نهر نگذاشته‌اند». آن مرد گفت: سبحان الله. در پی آن، دیگری آمد و گفت: خوارج نهر را قطع کردند و از آنجا گذشتند. حضرت فرمود: «نه! نهر را قطع نکردند»؛ و مرد گفت: سبحان الله. باز، دیگری آمد و گفت که آنها از نهر گذشتند و رفتند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «آنها از نهر نگذشتند و نمی‌گذرند؛ چنان که خدا و پیغمبر او فرموده‌اند در این سوی نهر کشته خواهند شد». سپس آن حضرت سوار شد و به من فرمود: «ای جندب! من مردی را به سوی آنها می‌فرستم که ایشان را به کتاب خدا و سنت پیغمبرشان دعوت کند ولی آنها به وی اعتنا نمی‌کنند و تیربارانش می‌کنند. ای جندب! ده نفر از ما کشته نمی‌شوند و از آنها نیز ده نفر جان به سلامت نمی‌برند». سپس فرمود: «چه کسی این قرآن را می‌گیرد و می‌رود که این عده را به کتاب خدا و سنت پیغمبر(ص) دعوت کند و در این راه کشته شود و در عوض خداوند او را وارد بهشت کند؟»؛ جوانی از قبیله بنی عامر بن صعصعه پاسخ مثبت داد.

جوان قرآن را گرفت و به سوی خوارج رفت. همین که به آنها نزدیک شد، بارانی از تیر بر وی بارید و شهید شد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «حمله کنید». جندب ادامه می‌دهد: من با دست‌های خودم قبل از نماز ظهر هشت نفر آنها را کشتم. همان طور که آن حضرت فرموده بود، ده نفر از ما بیشتر کشته نشدند و از آنها نیز بیش از ده تن نجات نیافتند[۲۱]. جوانی که از سپاه امیرالمؤمنین قرآن در دست، توسط خوارج به شهادت رسید، حارث بن مره عبدی نام داشت[۲۲].[۲۳]

آغاز و پایان جنگ

امام علی(ع) برای مقابله با آنان در دو فرسنگی نهروان اردو زد و قبل از نبرد خطبه‌ای خواند و از شکست سنگین خوارج در آینده نزدیک خبر داد[۲۴] و اعلام کرد که هر کس از خوارج جدا شود، در امان است[۲۵]. خوارج با انداختن تیر به سوی لشکر امام، نبرد را آغاز کردند[۲۶]. عبدالله بن وهب، فرمانده خوارج امام(ع) را به مبارزه طلبید و حضرت با ضربه‌ای او را کشت[۲۷].

سواره نظام سپاه امام(ع) چنان به خوارج هجوم آورد که در کوتاه‌ترین مدت چنان تار و مار شدنـد که گویا خداوند به آنان فرموده بود: بمیرید[۲۸]. حضرت دستور داد: «بازماندگان آزاد و زخمی‌ها مداوا شوند و غنایم نیز در صورت مراجعه صاحبانشان، بازگردد»[۲۹].[۳۰]

خوارج بصره

خوارج در روز دهم شوال با عبدالله بن وهب که به ذوالثفنات[۳۱] معروف بود، بیعت کردند. سپس عبدالله بن وهب برای مردم بصره که هم‌عقیده او بودند، نامه نوشت و اتفاقات رخ داده را بیان کرد و آنان را ترغیب کرد که به خوارج بپیوندند.

﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۳۲]؛ از عبدالله بن وهب، یزید بن حصین، حرقوص بن زهیر و شریح بن ابی‌اوفی عبسی به هرکس از مؤمنان و مسلمانان بصره که این نامه ما به دست ایشان برسد. درود بر شما. ما خداوندی را که خدایی جز او نیست ستایش می‌کنیم. خداوندی که محبوب‌ترین بندگان خود را کسانی قرار داده است که به کتاب او بیشتر عمل کنند و در راه حق و اطاعت از آن پایدارتر باشند و از همه برای رضایت او بیشتر جهاد کنند. همانا اصحاب ما کسانی را در فرمان خدا داور ساختند که به غیر آنچه کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) بود، حکم کردند و به این جهت کافر شدند و از راه راست منحرف گشتند ما و ایشان از یکدیگر جدا شدیم و عهد و پیمان بر یک‌سو نهادیم که خداوند خیانت‌کاران را دوست نمی‌دارد و ما کنار پل نهروان جمع شده‌ایم. شما هم به ما ملحق شوید که خدایتان شما را رحمت کند تا بتوانید بهره خود را از ثواب و پاداش الهی بگیرید و امربه‌معروف و نهی از منکر کنید و این نامه ما به سوی شما، همراه یکی از برادران متدین و امین شماست. از هرچه می‌خواهید از او بپرسید و رأی و نظر خود را برای ما بنویسید. والسّلام[۳۳].

سران خوارج، نامه را با عبدالله بن سعد عبسی همراه کردند و او خود را به بصره و نامه را به یاران خود رسانید. خوارج بصره جمع شدند و نامه را خواندند و در پاسخ نوشتند: «نامه شما را دریافت کردیم. فکر ما نیز همان بود که شما گفته‌اید. شما بر راهی گرد آمده‌اید که اطاعت خداوند را در پی دارد. ما به‌زودی به شما ملحق خواهیم شد»[۳۴].

پانصد نفر از مردم بصره که هم‌عقیده با خوارج بودند، گرد هم آمدند و مسعر بن فدکی تمیمی را فرمانده خود قرار دادند و از بصره خارج شدند[۳۵]. وقتی عبدالله بن عباس از گرد آمدن و خروج خوارج از بصره اطلاع یافت، ابوالاسود دوئلی[۳۶] را به تعقیب آنان فرستاد. او در نزدیکی پل شوشتر آنها را یافت و با آنان درگیر شد. تا شب فرارسید و خوارج از تاریکی شب استفاده کردند و گریختند. آنان در مسیر به هرکسی که می‌رسیدند درباره حکمین از او سوال می‌پرسیدند. اگر از امام علی(ع) و معاویه تبری می‌جست او را رهایش می‌کردند، در غیر این صورت او را می‌کشتند[۳۷]؛ عبدالله بن خباب از جمله این افراد بود.

خوارج که از بصره خارج شدند، در راه دیدند که فردی با همسرش که روی الاغی سوار است در حرکت‌اند. سوی او رفتند و با ابراز ترس و تهدید از او پرسیدند: کیستی؟ پاسخ داد: عبدالله، پسر خباب. از یاران نزدیک پیامبر(ص) هستم. گفتند: حدیثی از پدرت نقل کن که از پیامبر خدا(ص) شنیده باشد. شاید خدا ما را راهنمایی کند. گفت: پدرم از پیامبر خدا(ص) برای من حدیثی نقل کرد که فرمود: فتنه‌ای خواهد بود که در اثنای آن دل مرد نیز بمیرد؛ چنان‌که تنش می‌میرد که به شب مؤمن باشد و صبحگاه کافر شود و صبحگاه کافر باشد و به شب مؤمن شود. گفتند: درباره ابوبکر و عمر چه می‌گویی؟ عبدالله به ثناگویی آن دو پرداخت. گفتند: درباره ابتدا و انتهای خلافت عثمان چه می‌گویی؟ گفت در اول و آخر بر حق بود. گفتند: درباره علی(ع) پیش از حکمیت و پس از آن چه می‌گویی؟ گفت: او خدا را بهتر از شما می‌شناسد و در کار دینش محتاط‌تر و بصیرتش بیشتر است. گفتند: تو از روی هوا و هوس سخن می‌گویی و از افراد به سبب نامشان پیروی می‌کنی نه اعمالشان. پس او را گرفتند و دستش را بستند و می‌گفتند تو را آن‌گونه بکشیم که تا به حال کسی را نکشته باشیم؛ سپس او را نشاندند و سر از تنش جدا کردند. بعد به سراغ همسرش رفتند که آبستن بود. او را نیز کشتند و شکمش را دریدند. سپس چند زن دیگر از قبیله طی را نیز کشتند[۳۸]. آنگاه رفتند تا به دجله رسیدند و در ناحیه صریفین[۳۹] از دجله گذشتند و خود را به نهروان رساندند و به گروه خوارج پیوستند[۴۰].

هنگامی که اخبار اعمال وحشت‌انگیز خوارج به حضرت علی(ع) رسید، حارث بن مره فقعسی را فرستاد تا اخباری از اعمال آنها برای حضرت بیاورد؛ ولی خوارج او را گرفتند و کشتند[۴۱]. چون اخبار این جنایات به امام(ع) رسید مجبور شد تا لشکریانی را که برای رویارویی با معاویه تدارک دیده بود و در اردوگاه بودند را به سمت نهروان و جنگ با خوارج هدایت کند[۴۲].

فرماندهان نهروان

امام علی(ع) هنگام جنگ نهروان تصمیم داشت به جنگ معاویه برود که به پیشنهاد شماری از یارانش مجبور شد به جنگ خوارج برود. ایشان حارث بن مره عبدی را برای اتمام حجت پیش خوارج فرستاد که او را کشتند و علی(ع) مجبور شد با آنها بجنگد و سپاه خود را به شرح ذیل سازمان‌دهی کرد. در این نبرد، خبری از فرمان‌دهی قبایل نیست، جز اهل کوفه. به همین جهت نام شش فرمانده حضرت در تاریخ طبری[۴۳]، الامامة و السیاسه[۴۴] و أخبار الطوال[۴۵] به شرح ذیل آمده است که همه شناخته شده بودند.

در آغاز پرچم امان را در اختیار ابو‌ایوب انصاری قرار داد و اعلان کرد: هرکس زیرِ آن قرار گیرد، در امان خواهد بود و نامه‌ای به دست عبدالله بن ابی عقب برای آنان نوشت[۴۶].

ابوایّوب به عنوان مقدمه سپاه برای جنگ با خوارج رفت[۴۷].

  1. حجر بن عدی را بر پهلوی راست، و به نقلی: بر سمت چپ گمارد[۴۸].
  2. شبث بن ربعی را بر پهلوی چپ؛
  3. معقل بن قیس ریاحی را به پهلوی چپ نهاد.
  4. ابو‌ایوب انصاری را به فرمان‌دهی سواران.
  5. ابو‌قتاده را به فرمان‌دهی پیادگان گماشت.
  6. قیس بن سعد را بر مردم مدینه قرار داد، که هفت صد یا هشت صد تن بودند[۴۹].[۵۰]

جنگ، راه حل نهایی

آمادگی برای نبرد

علی بازگشت و یاران خویش را برای نبرد آرایش نظامی داد. حجر بن عدی را در میمنه سپاه و شبث بن ربعی - یا معقل بن قیس - را در میسره گماشت. ابوایوب انصاری را فرمانده سواره‌نظام کرد و ابوقتاده را به فرماندهی پیاده‌نظام گماشت. فرماندهی مردم مدینه را که هشتصد نفر از صحابه بودند، به قیس بن سعد بن عباده سپرد. شبلنجی حنفی و ابن صباغ مالکی معتقدند که قیس فرماندهی مقدمه سپاه علی(ع) را عهده‌دار بود. علی(ع) خود در قلب سپاه در میان افراد قبایل مضر، نیروهای خود را هدایت می‌کرد[۵۱].[۵۲]

پرچم امان

علی(ع) پرچم امان را به دست ابوایوب انصاری داد. ابوایوب فریاد برآورد: هرکس از شما به این پرچم پناه آورد، در امان است. شبلنجی و ابن صباغ افزوده‌اند: البته اگر مرتکب قتل نشده و آزاری به مسلمانی نرسانده باشد. هر کس وارد کوفه شود، او نیز در امان است. هر کس منصرف و در شهرهای عراق پراکنده شود، و هر که از این جماعت بیرون رود، در امان است. بدانید که ما را نیازی در ریختن خون شما نیست[۵۳].[۵۴]

پراکندگی و بازگشت

ابن اثیر، شبلنجی و ابن صباغ در ادامه گزارش خود آورده‌اند هر کس به کوفه و مداین رود، در امان است. پس از قصاص قاتلان برادرانمان، ما را به ریختن خون شما نیازی نیست. در اینجا بود که فروة بن نوفل اشجعی با پانصد نفر از سواره‌نظام خوارج بازگشت. گروه دیگری نیز از خوارج جدا شدند و به کوفه رفتند و شماری دیگر به مداین. بیشتر خوارج که تا آن زمان دوازده‌هزار نفر بودند پراکنده شدند و فقط چهارهزار نفر باقی ماندند[۵۵]. علی(ع) به کسانی که امان‌طلبیدند، فرمود که از او کناره گیرند و در جنگ قریب الوقوع شرکت نکنند[۵۶].[۵۷]

پیش از جنگ

سواره‌نظام پیش رفتند، اما پیاده‌نظام بر جای خویش ماندند و در پشت سواره‌نظام در دو صف آرایش بستند. تیراندازان در یک صف، پیش صف دوم جای گرفتند. علی(ع) به یاران خویش فرمان داد که خودداری کنند تا خوارج جنگ را شروع کنند.

خوارج، آغازگران جنگ

خوارج حرکت کردند و وقتی به سپاه علی(ع) نزدیک شدند، فریاد زدند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌». سپس فریاد زدند: بشارت، بشارت باد به بهشت. آن‌گاه همگان به یک‌باره بر یاران علی(ع) حمله بردند. از شدت حمله آنان، سواران سپاه علی(ع) پایداری نکردند. تیراندازان سپاه علی(ع)، آنان را آماج تیرهای خویش ساختند. خوارج از پای درآمدند. ثعلبی گزارش می‌دهد که وقتی خوارج هدف تیر و نیزه سپاهیان علی(ع) قرار گرفتند، آنان را همچون بزی دیده است که در زیر باران تلاش می‌کند خود را با شاخ‌هایش حفظ کند. پس سپاهیان، از راست و چپ آنان را دور زدند و علی(ع) نیروهای قلب سپاه را که نیزه و شمشیر داشتند، حرکت داد. به خدا سوگند چیزی نگذشت که خداوند آنان را نابود کرد. چنان‌که گویی کسی به آنان گفت: بمیرید و آنان مردند.[۵۸]

غنایم

امام علی(ع) آن‌چه در اردوگاه خوارج بود، تصرف کرد. ابزارهای جنگ و مرکوب‌ها را میان سپاهیان خود تقسیم کرد و دیگر اموال و بردگان و کنیزان خوارج را در کوفه به وارثان آنان برگرداند[۵۹]. در برخی روایات تاریخی تصریح شده که خوارج، یاران امام علی(ع) را هدف تیرهای خویش قرار دادند. آنان به امام گفتند: خوارج به ما تیراندازی کردند. حضرت فرمود: دست نگه دارید. آنان این سخن را سه بار تکرار کردند و در هر بار امام دستور داد که خودداری کنند تا اینکه جسد یکی از نیروهایش را که خوارج کشته بودند، آوردند. علی(ع) گفت: «الله اکبر؛ اینک جنگ با آنان حلال شد، بر این قوم هجوم برید.»..[۶۰].

بنا به گزارش برخی متون تاریخی، خوارج در ابتدا سه بار به سپاهیان علی(ع) حمله کردند. شمار سپاهیان امام تقریباً با خوارج برابر بود. آنان در هر سه حمله شکست خوردند. خطیب بغدادی روایت کرده است: «خوارج به مردم حمله کردند، اما با مقاومت آنان روبه‌رو شدند. آنان بار دوم یورش بردند، این بار با مقاومت سخت‌تر مردم روبه‌رو شدند. بار سوم چنان حمله بردند که مردم گمان کردند، این بار شکست خواهند خورد. علی(ع) گفت: به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، سوگند، که ده نفر از شما کشته نمی‌شوند و از آنان ده نفر باقی نمی‌مانند. مردم چون این سخن را از علی(ع) شنیدند، یورش بردند و خوارج را کشتند»[۶۱].[۶۲]

کشته‌ها و نجات‌یافتگان خوارج

پیش از این دیدیم که شمار زیادی از خوارج بازگشتند یا از کار خویش منصرف و در شهرها پراکنده شدند، و سرانجام بین امام علی(ع) و باقیمانده خوارج جنگی درگرفت. در این جنگ تقریباً همه نیروهای خوارج کشته شدند و شمار کسانی که از این معرکه جان سالم به در بردند، به ده نفر نمی‌رسد. مورخان در شمار کشته‌های خوارج اختلاف نظر دارند. برخی شمار آنان را تقریباً پنج هزار نفر گفته‌اند، در نقل دیگری از رقم چهار هزار کشته سخن گفته‌اند. رقم‌های کم‌تر و بیش‌تری نیز ذکر شده است[۶۳]. منقری با قاطعیت، شمار کشته‌های خوارج را در پل نهروان پنج هزار نفر دانسته است[۶۴]. برخی معتقدند شمار خوارج شش هزار نفر بود، دو هزار نجات یافتند و باقی کشته شدند[۶۵].

ابووائل عقیده دارد که خوارج چهارهزار نفر بودند: دو هزار بازگشتند و باقی کشته شدند[۶۶]. از دیدگاه مورخ دیگری درست‌ترین اقوال این است که کشته‌های خوارج ۲۸۰۰ نفر بود[۶۷]. برخی نیز گفته‌اند: شمار کشته‌های خوارج ۱۵۰۰ یا ۱۸۰۰ نفر است[۶۸]. از نظر دیگری، ده هزار نفر از خوارج کشته شدند[۶۹]. چنان‌که از برخی متون تاریخی به دست می‌آید، ارقام مذکور ناظر به کشته‌های سواره‌نظام خوارج است؛ اما شمار کشته‌های پیاده نظام معلوم نیست[۷۰].[۷۱]

شهیدان

این روایت از امیرالمؤمنین علی(ع) مشهور است که به یاران خویش فرمود: از نیروهای نهروان کم‌تر از ده نفر نجات نمی‌یابند و از شما ده نفر هم کشته نخواهند شد. پس از جنگ معلوم شد که همان‌گونه است که آن حضرت گفته بود[۷۲]. در روایت دیگری آمده که امام علی(ع) فرمود از یاران او جز دو نفر کشته نخواهند شد[۷۳]. و در روایت سوم هست که هفت نفر بودند[۷۴]. مطابق گزارش ابن اعثم[۷۵]، اسامی شهدای سپاه امام علی(ع) در جنگ نهروان عبارتند از: ۱. رویبة بن وبربجلی؛ ۲. عبدالله بن حمار حمیری؛ ۳. رفاعة بن وائل ارحبی؛ ۴. کیسوم بن سلمه جهنی؛ ۵. حبیب بن عاصم ازدی؛ ۶. عبدالله بن عبیدخولانی؛ ۷. فیاض بن خلیل ازدی؛ ۸. سعد بن خالد سبیعی؛ ۹. جمیع بن جشم کندی. مورخان در اسامی شهدای جنگ نهروان اختلاف نظر دارند؛ چنان‌که فهرست ابن شهر آشوب اندک تفاوتی با فهرست یادشده دارد[۷۶].[۷۷]

سرانجامِ نجات‌یافتگان نهروان

کسانی که از نهروان جان سالم به در بردند، نه نفر بودند. همین گروه کوچک بعدها در میان مسلمانان تخم خارجی‌گری پراکندند و این اندیشه را رواج دادند. دو نفر از آنان به سجستان رفتند و دو تن به عمان. دو نفر در یمن ساکن شدند و دو نفر در سرزمین جزیره. نفر نهم نیز در تل مورون در یمن اقامت کرد. بر این اساس خوارج این مناطق، پیروان همان نه نفر بودند[۷۸]. به تعبیر ابن اعثم کوفی «نیروهای دو طرف درهم آمیختند. ساعتی طول نکشید که همه خوارج کشته شدند. آنان چهارهزار نفر بودند و فقط نه نفر جان به سلامت بردند. دو نفر از آنان به خراسان گریختند و در منطقه سجستان سکونت کردند و نسل آن دو، تا این زمان در این منطقه است. دو نفر به سرزمین جزیره کوچ کردند و در جایی به نام سوق التواریخ، در ساحل فرات، اقامت کردند. نسل آن دو، تا این زمان در این منطقه است. یک نفر از آنان به منطقه‌ای فرار کرد که تل موزن نامیده می‌شود»[۷۹].[۸۰]

شمار نجات‌یافتگان نهروان

درستی پیشگویی امام علی(ع) به اثبات رسید؛ زیرا کمتر از ده نفر از خوارج نجات یافتند. برخی گفته‌اند چهار نفر از خوارج نهروان جان سالم به در بردند[۸۱]. دیگران این رقم را پنج نفر اعلام کرده‌اند[۸۲]. کسانی هم شمار آنان را چنان‌که گذشت، نه نفر دانسته‌اند. در نقلی دیگر، شمار نجات‌یافتگان خوارج ده نفر ذکر شده است[۸۳]. ارقام دیگری هم در این باره به چشم می‌خورد. همان‌گونه که گذشت، برخی معتقدند نجات‌یافتگان خوارج نهروان ده نفر بودند. از نظر ما، این سخن کذب است و هدف گویندگان این سخن ایجاد تردید در حقانیت امام است. گوینده این سخن بر آن است تا به گونه‌ای القا کند که پیشگویی علی(ع)، نوعی کهانت بی‌اساس یا نوعی تحلیل شخصی مبتنی بر حوادث و آمار و ارقام موجود است.[۸۴]

دفن کشته‌های خوارج

در گزارش ابن اثیر از جنگ نهروان آمده است: «عدی بن حاتم در میان کشته‌های خوارج به دنبال فرزندش، طرفه، می‌گشت. او را پیدا کرد و به خاک سپرد. مردان دیگری از مسلمانان نیز کشته‌های خود را دفن کردند. وقتی خبر به علی(ع) رسید، گفت: آیا آنان را می‌کشید و سپس پیکرهایشان را دفن می‌کنید؟! حرکت کنید. پس مردم به راه افتادند»[۸۵]. به نظر می‌رسد علت این فرمان امام علی(ع) این بود که یارانش دچار پشیمانی و حسرت نشوند و احساسات و عواطف آنان در قبال خوارج تحریک نشود. به خصوص که نیروهای خارجی از اقوام و بستگان اینان بودند و دیدن پیکرهای بی‌جان آنان موجب می‌شد که احساس گناه کنند و قتل آنان را جنایت بدانند. اینکه امام به برخی از یاران خویش، همانند عدی بن حاتم که از او اجازه خواستند تا کشته‌های خود را دفن کنند، اجازه داد، به سبب شناخت امام از صلابت دینی و اراده قوی آنان بود. حضرت می‌دانست که این افراد در حدی هستند که تحت تأثیر احساسات و عواطف قرار نمی‌گیرند.[۸۶]

اسیران و غنایم نهروان

عبدالله بن قتاده روایت می‌کند که در جنگ نهروان همراه علی(ع) بودم. هنگامی که آن حضرت از فتنه آنان فراغت یافت و آنها را کشت، هیچ سری را نبرید و هیچ عورتی را نمایان نساخت[۸۷]. در آن روز یاران امام غنایم فراوانی به دست آوردند[۸۸]. عرفجه از پدرش روایت کرده که آن‌چه در اردوگاه خوارج بوده، برای علی(ع) آوردند. آن حضرت گفت: هر کس چیزی را می‌شناسد، بردارد. پس مردم اموال خود را برداشتند[۸۹]. همو از پدرش روایت می‌کند که گفت: علی(ع) را وقتی که در نهروان بر خوارج ظفر یافت، دیدم. او دستور داد که ورثه آنان را آوردند. سپس به مردم گفت: هرکس چیزی را می‌شناسد، بردارد. مردم اموالی را که می‌شناختند، برمی‌داشتند. آخرین چیزی که از اموال خوارج ماند، یک ظرف مسین بود. سه روز صبر کردیم و هیچ کس آن را نمی‌شناخت. معلوم نشد که چه کسی آن را برداشت[۹۰].

می‌گویند علی(ع) چهارصد نفر از خوارج را که هنوز رمقی داشتند، دید. آنان را به خانواده‌هایشان تحویل داد و هیچ یک از مجروحان را نکشت. او وقتی به کوفه آمد، بردگان و اموال را به صاحبانش تحویل داد و چارپایان و جنگ‌افزارها و لوازمی را که در جنگ مورد استفاده قرار گرفته بود، در میان یاران خود قسمت کرد[۹۱]. مطابق نقل مسعودی، علی(ع) همه چیزهایی را که در اردوی خوارج بود جمع کرد و اسلحه و چارپایان را میان مسلمانان قسمت کرد و دیگر چیزها را، با غلام و کنیز، به صاحبان آنها پس داد[۹۲]. و به گزارش دینوری علی(ع) دستور داد که دیگر اموال خوارج را، جز جنگ‌افزار و چارپایان، به وارثان ایشان مسترد دارند[۹۳]. همچنین آورده‌اند که علی(ع) اموالی را که از خوارج نهروان به دست آورده تخمیس نکرد؛ بلکه همه آن را به صاحبانش پس داد[۹۴]. آن حضرت مجروحان خوارج را که چهل نفر بودند و در باغ‌های کوفه بر زمین افتاده بودند، وارد شهر کرد و دستور داد تا آنان را مداوا کنند. سپس به آنان فرمود: هرجا می‌خواهید بروید[۹۵].[۹۶]

تاریخ جنگ نهروان

یاقوت حموی در ثبت واقعه نهروان می‌نویسد: «از خروج خوارج تا شهادت علی به دست ابن ملجم، یک سال و پنج ماه و پنج روز طول کشید»[۹۷].

ذوالثدیه و عبدالله راسبی: از لابه‌لای متون تاریخی، فراوان به دست می‌آید که پیکر بی‌جان ذوالثدیه را در میان کشته‌های خوارج پیدا کردند. او در اثنای جنگ و پیش از آن‌که به جنازه‌اش دست یابند، کشته شده بود. در یک متن تاریخی، برخلاف روایات مشهور، آمده که ذوالثدیه را زنده پیدا کردند، و سپس او را کشتند. عبدالله بن وهب راسبی هم در معرکه نبرد کشته نشد. مطابق این روایت، «ذوالثدیة؟ ناقص الخلقه در زیر پل پنهان شد... علی(ع) فرمان داد که او را پیدا کنند. او سوگند خورد که پیامبر خدا(ص) دروغ نگفته است. اسب رسول خدا(ص) بانگ برآورد و چون نگریستند، ذوالثدیه را زیر پل دیدند. او را بیرون آوردند و کشتند. عبدالله بن وهب راسبی پیش از آغاز جنگ بازگشت»[۹۸].

چند نکته در این باره قابل توجه است: ۱. نمی‌توان این بخش از روایت را دروغ دانست که می‌گوید ذوالثدیه را زنده بیرون آوردند و بعد او را کشتند. این مطلب، محتمل و معقول است.۲. این بخش روایت که عبدالله بن وهب راسبی پیش از آغاز جنگ بازگشت، برخلاف اجماع مورخان است. به نظر می‌رسد راوی، عبدالله بن الکواء را به اشتباه عبدالله بن وهب نقل کرده باشد؛ زیرا عبدالله بن الکواء بود که پیش از شروع جنگ بازگشت، نه عبدالله وهب راسبی. ۳. امام علی(ع) بیان می‌کند که وقتی از ذوالثدیه خبر می‌دهد، بر اساس اجتهاد و رأی شخصی خود سخن نمی‌گوید، بلکه این مطلب را از رسول خدا(ص) نقل می‌کند.... آن حضرت بارها تأکید کرده است که کمک گرفتن از اسب پیامبر و راهنمایی او برای یافتن ذوالثدیه، بیان‌گر آن است که این نیز یک امر غیبی است و هدف آن تأکید و تقویت یقین مردم در حقانیت موضع امیرالمؤمنین علی(ع) است. طبری روایتی نقل می‌کند که طبق آن، وقتی ناقص‌الخلقه را پیدا کردند و علی(ع) را از آن باخبر ساختند، علی گفت: «دست ناقص‌الخلقه او را ببرید و برای من بیاورید. پس چون آن را برایش آوردند، آن را به دست گرفت و بالا برد. آن‌گاه گفت: به خدا سوگند، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شد[۹۹]. ما در صحت این روایت تردید داریم؛ زیرا این کار، نوعی مثله کردن است و امیرالمؤمنین(ع) کسی نبود که مرتکب چنین عمل ناروایی در حق کشتگان شود.

روایات فراوانی موجود است که نشان می‌دهد امام علی(ع) آن‌گاه که جنازه ذوالثدیه را پیدا کردند، سجده کرد و شکر خدای را به جای آورد. اینک روایتی می‌آوریم که نشان می‌دهد قتل ذوالثدیه تأثیر عمیقی در روحیه مردم و اعتماد به نفس آنان داشت. از ابوکثیر، مولای انصار، روایت شده است که گفت همراه اربابم با علی بن ابی‌طالب در نهروان بودم، به نظر می‌رسید که مردم از قتل آنان خرسند نیستند. علی گفت: مردم بدانید که رسول خدا از اقوامی، ما را خبر داد که از دین خارج می‌شوند، چنان‌که تیر از کمان خارج می‌شود و هرگز به دین بازنمی‌گردند تا تیر برسرشان فرود آید، و نشانه آن این است: در میان آنها مرد سیاهی است که یک دست ناقص‌الخلقه دارد و یکی از پستان‌هایش همانند پستان زنان است؛ بر آن گوشتی است همانند گوشت پستان زن و اطراف آن چند مو روییده است. در پی آن بگردید که من او را در میان این قوم می‌بینم. مردم در پی او به جست‌وجو پرداختند. او را در کناره رودخانه در زیر کشته‌ها یافتند. پیکرش را بیرون آوردند. علی(ع) تکبیر گفت و فرمود: الله اکبر، خدا و رسول او راست گفتند.... مردم وقتی او را دیدند، تکبیر گفتند و همدیگر را بشارت دادند و اندوهی که در دل داشتند از میان رفت[۱۰۰].[۱۰۱]

منابع

پانویس

  1. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۳۸.
  2. حرورا نام مکانی نزدیکی کوفه است، که چون خوارج به آنجا رفتند و به همین جهت «حروریه» نامیده شد.
  3. طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۷؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۰۹۹. نهروان منطقه‌ای گسترده میان بغداد و واسط بود.
  4. گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۵۶.
  5. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۳۸.
  6. نک: تاریخ طبری، ج۴، ص۵۸-۶۱.
  7. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۳۸.
  8. «و گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او؟ آن را برای تو مثل نزدند مگر به چالش (با تو) بلکه آنان قومی (چالشکر و) ستیزه‌جویند» سوره زخرف، آیه ۵۸.
  9. فتوح ابن اعثم، ج۴، ص۹۵.
  10. فتوح ابن اعثم، ج۴، ص۱۲۵.
  11. فروة بن نوفل اشجعی از سران خوارج بود که قبل از جنگ نهروان از آنها کناره گرفت، ولی پس از سلطه معاویه بر کوفه، خروج کرد. درباره خروج او نگاه کنید به: «قیام خوارج در حکومت معاویه» در مبحث «کوفه در دوران معاویه».
  12. بندنیجین: نام فارسی آن «وندنیکان» است که عرب آن را بندنیجین می‌خواند. شهری مشهور از توابع بغداد در طرف نهروان و جانب ناحیه جبل است (معجم البلدان، ج۱، ص۴۹۹).
  13. دسکره: قریه بزرگی در غرب بغداد است (معجم البلدان، ج۲، ص۴۵۵).
  14. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۴.
  15. «سپاس خداوند را که آسمان‌ها و زمین را آفرید و تاریکی‌ها و روشنایی را پدید آورد؛ آنگاه کافران برای پروردگار خود همتا می‌تراشند» سوره انعام، آیه ۱.
  16. ﴿اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ «از آنچه به تو از سوی پروردگارت وحی می‌شود پیروی کن! هیچ خدایی جز او نیست و از مشرکان روی بگردان» سوره انعام، آیه ۱۰۶.
  17. ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «آیا داوری (دوره) «جاهلیّت» را می‌جویند؟ و برای گروهی که یقین دارند، در داوری از خداوند بهتر کیست؟» سوره مائده، آیه ۵۰.
  18. «بگو: آیا شما را از کسان زیانکارتر آگاه کنیم؟ * آنان که کوشش‌هایشان در زندگانی دنیا تباه شده است ولی خود گمان می‌برند که نیکوکارند» سوره کهف، آیه ۱۰۳.
  19. فتوح ابن اعثم، ج۴، ص۱۲۵.
  20. جندب بن زهیر ازدی؛ محقق شوشتری راجع به او می‌گوید: «از تابعین بزرگ و از رؤسا و زهاد آنها بود و به روایتی او قاتل ساحر کوفه در حکومت ولید بن عقبه است»؛ در حالی که قاتل ساحر، جندب بن کعب بود نه جندب بن زهیر؛ چنان که در اسدالغابه است. و نیز می‌گوید شیخ مفید از امام باقر(ع) روایت می‌کند که فرمود سه نفر از تابعین در صفین ملتزم رکاب حضرت بودند که پیغمبر اکرم(ص) از آنها نام برد ولی آنها را ندید. این سه تن اویس قرنی و زیدبن صوحان عبدی و جندب بن زهیر ازدی بودند. ابن اثیر زیر عنوان «جندب بن زهیر» در کتاب نهایه گفته است که او یکی از جندب‌های قبیله ازد است و آنها چهار جندب نام بودند: جندب بن الخیر عبدالله، جندب بن کعب قاتل ساحر، جندب بن عفیف و جندب بن زهیر (قاموس الرجال، ج۲، ص۴۶۰).
  21. اجتهاد در مقابل نص، ص۱۲۵ به نقل از طبرانی در کتاب اوسط.
  22. مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۵.
  23. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۳۸.
  24. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۵۹.
  25. طبری، تاریخ، ج۵، ص۸۶.
  26. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۶.
  27. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۷۴.
  28. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۶۹.
  29. طبری، تاریخ، ج۲، ص۸۸.
  30. گروه تاریخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۵۶.
  31. ثفنه به معنی پینه آمده است و به احتمال قوی این عنوان را از این جهت به او داده بودند که او مدام در حال خواندن نماز بود و از بس که عبادت می‌کرد و نماز می‌خواند پیشانی او پینه‌ها بسته بود. (نگارنده)
  32. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  33. الاخبار الطوال، ص۲۴۹.
  34. امامت و سیاست، ص۱۷۱.
  35. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۵۹۹.
  36. ابوالاسود که به کنیه معروف است بسیار مورد عنایت و توجه امیرالمؤمنین(ع) بود. نام وی ظالم بن عمروبن سفیان دئلی است و از بنی‌حنیفه به شمار می‌رود. او گوید: من در سال فتح مکه متولد شدم. ابوالاسود یکی از شاعران توانا و ادیبان عصر خود به حساب می‌آیم (الغارات، ص۳۵۵).
  37. الاخبار الطوال، ص۲۵۱.
  38. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۶۰۶.
  39. از قرای کوفه.
  40. الاخبار الطوال، ص۲۵۱.
  41. الاخبار الطوال، ص۲۵۳.
  42. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۶.
  43. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۳.
  44. ابن قتیبه، الإمامة والسّیاسه، ج۱، ص۱۶۹.
  45. الأخبار الطّوال، ص۲۱۰ و مترجم، ص۲۵۶.
  46. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۱۸۹.
  47. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۶۰۶؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۴، ص۳۳۰.
  48. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۲۹.
  49. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۳؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۷۱.
  50. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 75 - 76.
  51. ر.ک: شبلنجی حنفی، نور الابصار، ص۱۰۲؛ ابن صباغ الفصول المهمه، ص۹۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۶.
  52. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۵۹.
  53. ر.ک: شبلنجی حنفی، نور الابصار، ص۱۰۲: ابن صباغ الفصول المهمه ص۹۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۶.
  54. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۵۹.
  55. ر.ک: شبلنجی حنفی، نور الابصار، ص۱۰۲؛ ابن صباغ الفصول المهمه ص: ۹۳ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۶.
  56. ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۸۹.
  57. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۰.
  58. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۰.
  59. دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۹؛ شبلنجی حنفی، نور الابصار، ص۱۰۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج٣، ص۳۴۵ - ۳۴۶؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۸۹ - ۱۹۳؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۵؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۹؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۸۰؛ دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص٢٠٧؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۱ - ۳۷۲.
  60. دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۹؛ شبلنجی حنفی، نور الابصار، ص۱۰۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۵ - ۳۴۶؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۸۹ - ۱۹۳؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۵؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۹؛ بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص۸۰؛ دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص٢۰٧؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۱ – ۳۷۲.
  61. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۶۵.
  62. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۱.
  63. ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۲۹۶؛ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۵ - ۱۳۲؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی‌طالب(ع)، ج۴، ص۴۱۵؛ مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیه، ص۱۴۷؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۱؛ راوندی، قطب الدین، الخرائج والجرائح، ص۲۰۹؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۶۱ - ۵۶۲؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۸۹؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۲؛ اربلی، علی بن عیسی کشف الغمه، ج۱ ص۲۶۷؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ص۹۳؛ دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۱۰.
  64. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۵۸.
  65. ر.ک: حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۵۰ - ۱۵۲؛ نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیر المؤمنین(ع)، ص۱۴۷؛ حاکم نیشابوری، تلخیص المستدرک، ج۲، ص۱۵۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۷۶؛ یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۷.
  66. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۹.
  67. ابن عماد، شذرات الذهب، ج۱، ص۵۱؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۲، ص۴۹۰؛ تلمسانی، محمد بن ابی‌بکر، الجوهرة فی نسب علی(ع)، ص۱۰۸؛ بهج الصباغه، ج۷، ص۱۶۸ و ۱۸۵.
  68. حموی، یاقوت، معجم الادباء، ج۵، ص۲۶۴.
  69. مقدسی، طاهر بن مطهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۱۳۶ - ۱۳۷.
  70. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۱.
  71. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۲.
  72. ر.ک: بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۸۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۰؛ هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۶، ص۲۴۱ – ۲۴۲؛ بیهقی، المحاسن والمساوی، ج۲، ص۹۸؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۱۸۵؛ مبرد، ابو العباس، الکامل فی الادب، ج۳، ص۱۸۷؛ ابن مغازلی مناقب علی بن ابی‌طالب(ع)، ص۴۰۶ و ۴۱۵؛ تستری، محمدتقی، بهج الصباغه، ج۷، ص۱۸۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۲، ص۹۹ و ج۳، ص۱۹۰؛ متقی هندی، علاءالدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۷۲؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۶۳ – ۵۶۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۳؛ راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، ص۲۰۹؛ ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ص۹۵؛ محدث قمی، عباس، سفینة البحار، ج۱، ص۳۸۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۵- ۳۴۸؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵ - ۴۰۶؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ص۹۳ - ۹۴؛ بیهقی، المحاسن والمساوی، ج۲، ص۶۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۳؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۷؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۶۵.
  73. ر.ک: ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۹۱؛ بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج۸، ص۱۷۰ - ۱۷۱؛ ابوداوود، سنن ابی داوود، ج۴، ص۲۴۵؛ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۱۰، ص۱۴۸؛ جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، ج۱، ص۲۷۶؛ زرندی حنفی، جمال الدین، نظم درر السمطین، ص۱۱۷؛ گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب، ص۱۷۷؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۲۸۱.
  74. ابن طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیه، ص۹۵.
  75. ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۲۷ – ۱۲۸.
  76. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۱۹۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۱، ص۳۰۷.
  77. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۳.
  78. ر.ک: شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۷؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۸۰ – ۸۱؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۳۲؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار؛ (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۶۵ و (چاپ جدید)، ج۴۱، ص۳۰۷؛ محدث قمی، عباس، سفینة البحار، ج۱، ص۳۸۴؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ص۹۳؛ مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیه، ص۱۴۸؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۲، ص۹۹.
  79. ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۳۲؛ ر.ک: شبلنجی حنفی، نور الابصار، ص۱۰۲؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ص۹۳.
  80. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۴.
  81. مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیه، ص۱۴۷.
  82. مبرد، ابو العباس، الکامل فی الادب، ج۳، ص۲۳۷.
  83. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.
  84. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۴.
  85. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۸.
  86. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۵.
  87. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۳۱۲.
  88. ابن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۱۳۳.  
  89. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۱، ص۳۰۹.
  90. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۳.
  91. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۴ - ۳۷۵؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۴، ص۶۶؛ دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۱۱؛ ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۳۸۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۸.
  92. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص٢٠٧.
  93. دینوری، ابو حنیفه، الاخبار الطوال، ص۲۱۱.
  94. ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج۷، ص۲۹۰. 
  95. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۲، ص۳۳۱.
  96. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۵.
  97. حموی یاقوت، معجم الادباء، ج۵، ص۲۶۴.
  98. مقدسی، طاهر بن مطهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص۱۳۶ - ۱۳۷.
  99. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۴، ص۶۹.
  100. ابن حنبل، احمد، المسند، ج۱، ص۸۸.
  101. عاملی، سید جعفر مرتضی، مقاله «مارقین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۲۶۷.