وهب بن مسعود خثعمی در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۰۸ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

وهب خَثْعَمی از افرادی است که امیرالمؤمنین علی(ع) او را برای تعقیبِ بسر بن ارطات اعزام کرد. بلاذُری می‌نویسد: وقتی خبر حرکت بسر بن ارطات را امیرالمؤمنین از طریق قیس بن زراره جاسوس خود در شام دریافت، برای مردم سخن گفت و آنان را به جهت کوتاهی‌هایشان توبیخ کرد و خواست به تعقیب وی بپردازند. بعد جاریة بن قدامه تمیمی را دستور داد از بصره حرکت کند و وهب بن مسعود خثعمی را از کوفه در تعقیب بسر فرستاد[۱]. طبری[۲]، مسعودی[۳]، ابن کثیر[۴] و ابن اثیر می‌نویسند: امیرالمؤمنین علی، جاریة بن قدامه را با دوهزار نیرو و وهب بن مسعود را با دوهزار نیرو به تعقیب بسر فرستاد[۵].

بنابراین، وهب را می‌‌توان عضو نیروی انتظامی یا شُرْطۀ حضرت دانست که برای سرکوبِ بسر اعزام شده است.[۶]

سخنرانی حضرت پس از دریافت حملۀ بسر

کتاب الغارات و تاریخ یعقوبی گزارش مفصّلی دربارۀ زمان اعزام وهب بن مسعود دارند که نقل آن برای روشن شدن وضعیت کوفیان و بی‌وفایی آنان، مفید است. حضرت برای مردم سخنرانی کرد و در آن به بیان اوضاع اجتماعی سیاسی پرداخته و یارانش را توبیخ نمود. ثقفی، سخنرانی حضرت را چنین نقل کرده است:

اما بعد، ای مردم! به درستی که ابتدای تفرقۀ شما و آغاز کوتاهی شما، رفتنِ صاحبان خرد و اهل نظرتان است. کسانی که ملاقات کرده، تصدیق می‌نمودند و می‌گویند و عدالت می‌ورزند، خوانده می‌شوند. پس پاسخ می‌دهند. و من به خدا سوگند شما را در بازگشت و آغاز، پنهان، آشکار، و شب و روز و صبح و شب خواندم، خواندن من بر شما جز فرار و پشت کردن نیفزود! آیا موعظه و خواندنِ به هدایت و حِکمت، به شما سود نمی‌رساند!

من می‌‌دانم چه چیزی شما را اصلاح می‌کند و کژی تان را راست می‌سازد؛ ولی به خدا سوگند شما را با فاسد ساختنِ خودم، اصلاح نمیکنم. به من اندکی مهلت‌دهید. گویا شما را میبینم که به خدا سوگند دچار مَردی شده‌اید که بر شما وارد شده و از حق محرومتان می‌کند و شکنجه تان می‌دهد. پس خداوند او را عذاب کند؛ آن گونه که وی عذابتان می‌کند. از ذلّت مسلمانان و نابودی دین این است که فرزند ابو‌سفیان، اراذل و اَشرار را دعوت می‌کند و آنان اجابت می‌کنند و من شما را میخوانم، درحالی که شما بر‌تر و برگزیده هستید. پس این طرف و آن طرف رفته و از پذیرش آن دوری می‌کنید. این روش شما، کارِ پرهیزکاران نیست!

به درستی که بسر بن ارطات به سوی حجاز فرستاده شده است. و بسر کیست؟ خداوند لعنتش کند. لازم است گروهی از شما به سویش حرکت کنند تا او را از یورش باز بدارند. وی با ششصد تن یا بیشتر است[۷].

مردم ساکت ماندند و مدتی طولانی سخن نگفتند. فرمود: چه شده است شما را؟ آیا گُنْگ هستید که سخن نمی‌گویید!. از حارث بن حصیره، از مسافر بن عفیف نقل شده که گفت: ابو‌بردة بن عوف ازدی حرکت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! اگر حرکت کنی ما با تو حرکت می‌کنیم. حضرت فرمود:

بار الها! چه شده است شما را! شما برای سخن منطقی پاسخ نمیدهید. آیا برای چنین کاری باید من از شهر بیرون آیم! برای این کار یکی از سواران شجاعتان که بدان رضا دهید، کافی است.

شایسته نیست که من کار لشکر، شهر (امور حکومتبیت المال، جمع‌آوری خراج، داوری در میان مسلمانان و نظر در حقوق مردم را رها کنم و با یک دسته از سواران در پی یک دسته دیگر از این بیابان به آن کوه و از آن کوه به این بیابان در تاخت وتاز درآیم.

به خدا این اندیشه‌ای ناپسند است. به خدا سوگند اگر نه این بود که امید در آن بسته ام که روزگاری بار دیگر با آنان (سپاه معاویه) روبه رو شوم هرآینه پای در رکاب میکردم از میان شما می‌رفتم و هرگز تا بادِ شمال و جنوب می‌وزد از شما یاد نمی‌کردم. به خدا سوگند که در دوری از شما، راحتِ جان است و آسایش تن[۸].

در این هنگام جاریة بن قدامه سعدی برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین! خدا تو را از ما نستاند، خدا ما را به فراقت مبتلا نکند. من آمادۀ پیکار آن قوم هستم، مرا روانه دار. علی(ع) گفتش: بسیج کن، می‌‌دانم تو مردی خجسته سیرت بوده‌ای.

وهب بن مسعود هم ایستاد و گفت: ای امیرالمؤمنین! من نیز آماده پیکارم. علی(ع) گفت: خدا تو را برکت عطا کند تو نیز مردم را برای نبرد بسیج کن. و از منبر به زیر آمد.

علی(ع) جاریة بن قدامه را پیش خواند و فرمود که راهی بصره شود و با دو هزار تن بیرون آید. وهب خثعمی نیز دو هزار تن از کوفه بسیج کرد. علی(ع) آن دو را گفت: در طلب بسر بن ابی ارطاة بیرون رَوید. هرجا به او رسیدید، پیکار را آغاز کنید و چون عزم پیکار کردید، جاریة بن قدامه فرمانده باشد. این دو در طلب بسر بیرون آمدند. وهب بن مسعود از کوفه بیرون شد و جاریه به بصره رفت و از بصره رهسپار نبرد شد. در سرزمین حجاز به هم رسیدند و به طلب بسر در حرکت آمدند[۹].

از گزارش‌های پیش گفته، چند نکتۀ مهم استفاده می‌شود.

  1. نیروی اطلاعاتی حضرت خبر، حرکت بسر را به امام داد، و حدود تعداد سپاهیانش را نیز گزارش کرده است. که در آغاز حدود ششصد تن یا اندکی بیشتر بوده است.
  2. مردم کوفه به درخواست کمک حضرت، پاسخ منفی دادند و در برابر سخنانش سکوت کردند، که باعث نگرانی امام شد.
  3. وقتی به حضرت پاسخ دادند سخنی غیر منطقی گفتند. و حضرت به مسئولیت‌های مهمّ حاکم اشاره کرد که وظیفۀ او رسیدگی به این امور مهم است و این کار از عهدۀ فردی شجاع بر می‌آید.
  4. حضرت در انتظار نبردی دیگر با معاویه بود تا بتواند این غدّۀ فساد را از بین ببرد و چنان از مردم ناراحت بود، که خواهان ترک آنان بود.
  5. جاریه و وهب اعلام آمادگی کردند و حضرت بر آنها رحمت فرستاد که نشان می‌دهد افرادی مطمئن و دل سوز بودند. و امام خواست حرکت خود را یکی از بصره و دیگر از کوفه بیاغازند. مرحوم نمازی[۱۰] و مرحوم تستری[۱۱] با توجه به این جریان از وهب بن مسعود در آثار رجالی خود یاد کرده‌اند.

یعقوبی[۱۲] و شیخ مفید[۱۳] سخنرانی حضرت را با تفاوت‌هایی آورده‌اند. در عین این که از جاریة بن قدامه و وهب بن مسعود خثعمی برای تعقیب بسر سخن می‌گویند، آن را مربوط به وقتی می‌دانند که بسر به یَمَن حمله کرد[۱۴]. مورّخانی که از اعزام جاریه و وهب سخن گفته‌اند؛ مانندِ طبری[۱۵] و مسعودی[۱۶] و اربلی[۱۷] اعزام این دو را بعد از حملۀ بسر به یمن دانسته‌اند. به نظر می‌رسد وقتی دو نیرو به هم رسیدند، چون فرمان‌دهی به عهدۀ جاریه بود، دیگر سخنی از وهب نیست. شاید نقل بلاذُری درست باشد که می‌نویسد: وهب حرکت کرد ولی به یارانِ بسر دست نیافت. و نیز گفته‌اند علی(ع) او را از مسیر راه برگرداند[۱۸].[۱۹]

وهب بن مسعود در صفّین

در اخبار صفّین نیز خبری از شجاعت و نبرد وهب نقل شده است و این که او در دوران جاهلیت جزو شجاعان بوده؛ به گونه‌ای که با کسی مبارزه نمی‌کرد مگر بر وی پیروز می‌شد[۲۰].

هنگام جنگ صفّین که نبردها شَدید بود و افراد قبایل که برخی طرف دار معاویه و برخی طرف دار امام علی(ع) بودند در برابر یکدیگر قرار گرفته و به نبرد با هم می‌پرداختند.

عبدالله بن حنش خثعمی، سردارِ خَثْعَمیانی که با معاویه بودند به ابوکعب سردار خثعمیانِ همراه علی(ع) پیام فرستاد: اگر خواهی دست نگاه داریم، ما پیکار نمی‌کنیم. اگر رفیق تو پیروز شد ما نیز با شما خواهیم بود و اگر رفیق ما پیروز شد، شما با ما باشید و ما [[[خثعمیان]] بدین ترتیب و قرار] یکدیگر را نمی‌کشیم. اما ابو‌کعب از پذیرفتن این پیشنهاد سر باز زد.

چون دو گروه خثعمی به یکدیگر برخوردند و کسان به هم حمله بردند، سردار خثعمیان شام به یاران خود گفت: ای گروه خثعمی! ما به سبب پیوند خویشاوندی و به ملاحظۀ نگاه داشت حقّ [[[وابستگی]] قبیله ای] به [آن بخش از] قوم خود که اهل عراقند پیشنهاد ترک مُخاصمه کردیم ولی آنان جز پیکار با ما را نخواستند و خود به قطع رَحِم با ما آغاز کردند.

اینک تا هنگامی که دست به روی تان بلند نکرده‌اند، شما برای حفظ حقّ خویشاوندی، هرگز دست به روی آنان بلند نکنید ولی اگر با شما پیکار کردند شما هم در مقابل، پیکار کنید. پس مردی از یاران او پیش آمد و گفت: تردید نیست که ایشان عملاً نظر تو را رد کرده و چنان که می‌‌بینی به پیکارت آمده‌اند. سپس به هم آورد خواهی پرداخت و بانگ برداشت: ای اهل عراق! مردی به مردی. سردار خثعمیان شام از این گستاخی و نافرمانی او خشمگین شد و گفت: بارالها! وهب بن مسعود را به جانش انداز وهب یکی از خثعمیان کوفه بود پس به میدان آمد و بدان شامی حمله کرد و او را کشت. سپس ساعتی به زد و خورد پرداختند و سخت‌ترین پیکار را بروز دادند[۲۱]. این گزارش‌ها حکایت از شجاعت و دلاوری وهب دارد و این که در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بوده است. زمان درگذشت وی مشخص نیست.[۲۲]

منابع

پانویس

  1. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۵۵ و تحقیق زکار، ج۳ ص۲۱۲.
  2. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۷.
  3. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۱.
  4. ابن کثیر، البدایة والنّهایه، ج۷، ص۳۵۷.
  5. ابناثیر، الکامل، ج۳، ص۳۸۴.
  6. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 510-511.
  7. «أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَ أَوَّلَ فُرْقَتِكُمْ وَ بَدْءَ نَقْصِكُمْ ذَهَابُ أُولِي النُّهَى وَ أَهْلِ الرَّأْيِ مِنْكُمْ الَّذِينَ كَانُوا يُلْقَوْنَ فَيَصْدُقُونَ وَ يَقُولُونَ فَيَعْدِلُونَ وَ يُدْعَوْنَ فَيُجِيبُونَ وَ أَنَا وَ اللَّهِ قَدْ دَعَوْتُكُمْ عَوْداً وَ بَدْءاً وَ سِرّاً وَ جِهَاراً وَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ فَمَا يَزِيدُكُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً وَ إِدْبَاراً أَ مَا تَنْفَعُكُمُ الْعِظَةُ وَ الدُّعَاءُ إِلَى الْهُدَى وَ الْحِكْمَةِ وَ إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ لَا أُصْلِحُكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي وَ لَكِنْ أَمْهِلُونِي قَلِيلًا فَكَأَنَّكُمْ وَ اللَّهِ بِامْرِئٍ قَدْ جَاءَكُمْ يَحْرِمُكُمْ وَ يُعَذِّبُكُمْ فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ كَمَا يُعَذِّبُكُمْ إِنَّ مِنْ ذُلِّ الْمُسْلِمِينَ وَ هَلَاكِ الدِّينِ أَنَّ ابْنَ أَبِي سُفْيَانَ يَدْعُو الْأَرَاذِلَ وَ الْأَشْرَارَ فَيُجَابُ وَ أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمُ الْأَفْضَلُونَ الْأَخْيَارُ فَتُرَاوِغُونَ وَ تُدَافِعُونَ مَا هَذَا بِفِعْلِ الْمُتَّقِينَ. إِنَّ بُسْرَ بْنَ أَبِي أَرْطَاةَ وُجِّهَ إِلَى الْحِجَازِ وَ مَا بُسْرٌ؟ لَعَنَهُ اللَّهُ لِيَنْتَدِبْ إِلَيْهِ مِنْكُمْ عِصَابَةٌ حَتَّى تَرُدُّوهُ عَنْ شَنَّتِهِ فَإِنَّمَا خَرَجَ فِي سِتِّمِائَةٍ أَوْ يَزِيدُونَ»؛ثقفی، الغارات، ص۴۲۸ و ترجمۀ الغارات، ص۲۲۶.
  8. «اللَّهُمَّ مَا لَكُمْ؟! لَا سَدَدْتُمْ لِمَقَالِ الرُّشْدِ أَ فِي مِثْلِ هَذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ؟! إِنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هَذَا رَجُلٌ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنْ فُرْسَانِكُمْ وَ شُجْعَانِكُمْ. وَ لَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ النَّاسِ ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى فِي الْفَلَوَاتِ وَ شَعَفِ الْجِبَالِ. هَذَا وَ اللَّهِ الرَّأْيُ السُّوءُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِي عِنْدَ لِقَائِهِمْ لَوْ قَدْ حُمَ لِي لِقَاؤُهُمْ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ لَشَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ فَوَ اللَّهِ إِنَّ فِي فِرَاقِكُمْ لَرَاحَةً لِلنَّفْسِ وَ الْبَدَنِ»؛ الغارات (یک جلدی)، ص۴۲۸-۴۳۰.
  9. الغارات (یک جلدی)، ص۴۲۸-۴۳۰؛ عبدالمحمد آیتی، ترجمۀ الغارات، ص۲۲۷.
  10. علی نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۸، ص۱۱۵.
  11. تستری، قاموس الرّجال، ج۱۰، ص۴۵۴، ش۸۱۱۹.
  12. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۸ و مترجم، ج۲، ص۱۰۶.
  13. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۷۲؛ بحارالانوار، ج۳۴، ص۱۴-۱۵.
  14. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۸.
  15. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۷.
  16. مروج الذّهب، ج۳، ص۲۱.
  17. اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمه، ج۱، ص۲۴۹.
  18. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۵۸.
  19. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 511-515.
  20. منقری، وقعة صفّین، ص۲۵۷.
  21. منقری، وقعة صفّین، ص۲۵۷؛ پیکار صفّین، ص۳۵۱.
  22. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 515-517.