نسخهای که میبینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Ali(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۴۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان میدهد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۴۴ توسط Ali(بحث | مشارکتها)
امام علی (ع) میفرماید: وقتی جنگ شدّت میگرفت، ما خود را در پناهپیامبر خدا (ص) قرار میدادیم و هیچ کس به دشمن، نزدیکتر از او نبود[۶].
امام علی (ع) میفرماید: وقتی آتشجنگ، شعلهور میشد و دو سپاه، درگیر میشدند، ما خود را در پناهپیامبر خدا (ص) قرار میدادیم و هیچ یک از ما به دشمن، نزدیکتر از او نبود[۷].
امام علی (ع) میفرماید: در جنگ بدر، ما به پیامبر (ص) پناه میبردیم و او از همه ما به دشمن، نزدیکتر بود و در آن روز، از همه ما شجاعت بیشتری نشان داد. [۹]
امام صادق (ع) میفرماید: چون آیه﴿لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾[۱۱] که نازل شد، شجاعترین مردم، کسی به حساب میآمد که در پناه و نزدیکی پیامبر خدا (ص) با دشمن میجنگید[۱۲].
به نقل از ابو اسحاق: مردی از براء پرسید: ای ابو عماره! آیا در جنگ حنین، پشت کردید؟! براء - در حالی که من نیز میشنیدم- گفت: امّا پیامبر خدا (ص) آن روز نگریخت. ابو سفیان بن حارث، افسار استرش را گرفته بود و هنگامی که مشرکان او را در بر گرفتند، پیاده شد و میگفت: "من پیامبرم، بیدروغ ... من فرزندعبد المطّلبم". آن روز، کسی شجاعتر و پایدارتر از پیامبر (ص) دیده نشد[۱۷].
به نقل از ابو اسحاق: مردی به براء بن عازب گفت: آیا در جنگ حنین از کنار پیامبر خدا (ص) گریختید؟! براء گفت: امّا پیامبر خدا (ص) نگریخت. هوازن، قبیلهای تیرانداز بودند و ما هنگامی که آنها را دیدیم، بر آنان یورش بردیم و گریختند. مسلمانان به غنیمتها روی آوردند و آنها با تیرهایشان به استقبال ما آمدند؛ امّا پیامبر خدا (ص) نگریخت. من او را سوار بر استر سفیدش دیدم که ابوسفیان، لگام آن را گرفته بود و پیامبر (ص) میفرمود: "من پیامبرم، بیدروغ ... من فرزندعبد المطّلبم"[۱۸].
به نقل از براء بن عازب: هنگامی که پیامبر خدا (ص) به حفر خندق در جنگ احزابفرمان داد، صخره بزرگی در سر راه پیدا شد که کلنگها در آن کارگر نمیافتادند. پیامبر خدا (ص) آمد و چون آن را دید، لباسش را درآورد و کلنگ را گرفت و فرمود: "به نام خدا" و یک ضربه زد و یک سوم صخره را شکست و فرمود: الله اکبر. کلیدهای شام به من داده شد. به خداسوگند، من کاخهای سرخ فامشان را اکنون میبینم". سپس ضربه دوم را زد و فرمود: "به نام خدا" و یکسوم دیگر از صخره را شکست و فرمود: "الله اکبر. کلیدهای ایران به من داده شد. به خداسوگند، کوشک سفید مدائن را میبینم". آنگاه ضربه سوم را زد و بقیّه صخره را شکست و فرمود: "الله اکبر. کلیدهای یمن به من داده شد. به خداسوگند، از همین جا دروازههای صنعا را میبینم"[۱۹].
به نقل از ابن اسحاق، در باره مشورتپیامبر خدا (ص) با یارانش برای بیرون رفتن از مدینه یا ماندن در آن در ماجرای جنگ اُحُد: پیامبر (ص) فرمود: "اگر نظرتان این است که در مدینه بمانید و آنان را واگذارید تا هر جا که میخواهند، بیرون از مدینه فرود آیند، که در این صورت، موقعیتشان نسبت به ما بدتر خواهد بود و اگر بر ما در داخل شهر وارد شوند، در مدینه با آنها میجنگیم". و نظر عبد الله بن اُبَیّ بن سَلول، همان نظر پیامبر خدا (ص) بود و با ایشان موافق بود که بیرون و به سوی دشمن نروند، و پیامبر خدا (ص) بیرون رفتن از مدینه را خوش نمیداشت؛ امّا چند تن از مسلمانان که در همان جنگ احد و یا بعدها به شرفشهادت نائل آمدند و افتخار حضور در جنگ بدر را از دست داده بودند، گفتند: ای پیامبر خدا! ما را به سوی دشمنانمان بیرون ببر که اگر در مدینه بمانیم، میپندارند ما از آنها ترسیدهایم و یارای برابری نداریم. عبد الله بن اُبیّ بن سلول گفت: ای پیامبر خدا! در مدینه بمان و به سوی آنها بیرون نرو. به خداسوگند، ما تاکنون از مدینه به سوی دشمن بیرون نرفتهایم، مگر آن که بر ما پیروز شده و دست یافتهاند و دشمنان در مدینه بر ما وارد نشدهاند، جز آن که بر آنها پیروز شدهایم. ای پیامبر خدا! اینها را واگذار، که اگر دشمنان در بیرون مدینه بمانند و به درون نیایند، در بدترین موقعیت زندانی شدهاند و اگر به مدینه وارد شوند، مردان، رو در رو با آنها میجنگند و زنان و کودکان از بالا به ایشان سنگ میاندازند، و اگر باز گردند، ناکام و دست خالی به همانگونه که آمدهاند، باز میگردند. امّا مردمی که دوست داشتند با مهاجمان رو به رو شوند، بر پیشنهاد خود پای فشردند و به پیامبر (ص) اصرار کردند تا آن که پیامبر خدا (ص) داخل خانهاش شد و زرهش را به تن کرد و آن، روز جمعه و پس از اتمام نماز بود و در آن روز، مردی از انصار به نام مالک بن عمرو، از افراد قبیله بنی نجّار، در گذشته بود. پیامبر خدا (ص) بر او نماز خواند و سپس به سوی مهاجمان بیرون آمد؛ امّا مردم پشیمان شدند و گفتند: پیامبر خدا را وادار به این کار کردیم و ما این حق را نداشتیم. هنگامی که پیامبر خدا (ص) به سوی آنان بیرون آمد، گفتند: ای پیامبر خدا! ما تو را وادار کردیم و این حق را نداشتیم. اگر میخواهی، در همین جا بمان. خداوند بر تو درود فرستد! پیامبر خدا (ص) فرمود: "برای هیچ پیامبری سزاوار نیست که چون زرهش را پوشید، آن را در بیاورد تا آن که بجنگد" و پیامبر خدا (ص) با هزار تن از یارانش بیرون آمد[۲۰][۲۱].
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: "به ما اهل بیت هفت صفت بخشیده شده، که نه پیش از ما و نه پس از ما به این اندازه کسی از این صفات بهرهمند نبوده و نخواهد بود. آن هفت صفت عبارتند از: نیکومنظری، خوش گفتاری، بزرگواری، شجاعت، دانش و علاقه به زنان"[۲۳]؛
↑ترجمه کامل آیه، چنین است: «در راه خداوند نبرد کن! تو را جز به (وظیفه) خویش مکلّف نکردهاند و مؤمنان را (نیز به نبرد) ترغیب کن، باشد که خداوند سختی کافران را (از شما) باز دارد و خداوند سختگیرتر و سخت کیفرتر است».
↑کان (ص) ... يمشى وحده بين أعدائه بلا حارس... لا یهوله شیء من أمور الدنیا؛ إحیاء العلوم، ج۲، ص۵۲۳؛ المغنی عن حمل الأسفار، ج۱، ص۶۱۴، ح۲۳۲۷ و لیس فیه «لا یهوله شیء من أمور الدنیا».
↑عن ابن إسحاق عن رسول الله (ص) – فی مشاورته أصحابه فی الخروج أو البقاء فی غزوة اُحُد-: فَإِنْ رَأَيْتُمْ أَنْ تُقِيمُوا بِالْمَدِينَةِ وَتَدَعُوهُمْ حَيْثُ نَزَلُوا، فَإِنْ أَقَامُوا أَقَامُوا بَشَرِّ مُقَامٍ وَإِنْ هُمْ دَخَلُوا عَلَيْنَا قَاتَلْنَاهُمْ فِيهَا. وكان رأى عبد الله ابن أبي بن سلول مع رأى رسول الله (ص)، يرى رأيه في ذلك وألا يخرج إليهم، وكان رسول الله (ص) يكره الخروج، فقال رجال من المسلمين، ممن أكرم الله بالشهادة يوم أحد وغيره، ممن كان فاته بدر: يا رسول الله، اخرج بنا إلى أعدائنا، لا يرون أنا جبنا عنه وضعفنا؟ فقال عبد الله بن أبي بن سلول: يا رسول الله، أقم بالمدينة لا تخرج إليهم، فوالله ما خرجنا منها إلى عدو لنا قط إلا أصاب منا، ولا دخلها علينا إلا أصبنا منه فدعهم يا رسول الله، فإن أقاموا أقاموا بشر محبس، وإن دخلوا قاتلهم الرجال في وجههم، ورماهم النساء والصبيان بالحجارة من فوقهم، وإن رجعوا رجعوا خائبين كما جاءوا. فلم يزل الناس برسول الله (ص)، الذين كان من أمرهم حب لقاء القوم، حتى دخل رسول الله (ص) بيته، فلبس لامته، وذلك يوم الجمعة حين فرغ من الصلاة. وقد مات في ذلك اليوم رجل من الأنصار يقال له: مالك بن عمرو، أحد بنى النجار، فصلى عليه رسول الله (ص)، ثم خرج عليهم، وقد ندم الناس، وقالوا:استكرهنا رسول الله (ص)، ولم يكن لنا ذلك. فلما خرج عليهم رسول الله (ص)، قالوا: يا رسول الله، استكرهناك ولم يكن ذلك لنا، فإن شئت فاقعد صلى الله عليك. فقال رسول الله (ص): ما ينبغي لنبي إذا لبس لامته أن يضعها حتى يقاتل، فخرج رسول الله (ص) في ألف من أصحابه؛ السیرة النبویّة لابن هشام، ج۳، ص۶۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۰۲؛ تفسیر الطبری، ج۳، الجزء ۴، ص۷۱؛ البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۳، کلها نحوه.