علی بن اصمع باهلی
علی بن اصمع؛ کارگزار و ناظر بازار
وی کارگزار و ناظر بازار از سوی امام علی(ع) در منطقه بصره بود. علی فرزند اصمع بوده است. ابن حجر در شرح حال پدرش اصمع، نَسَب وی را این گونه دانسته است: اصمع بن مظَهّر بن ریاح بن عبدشمس بن أعیا بن سعد بن عبد بن غنم بن قتیبة بن معن بن مالک بن أعصر الباهلی. پیامبر را درک کرده و در روز اهواز آسیب دیده است[۱].
ابن حزم گفته: اصمع و مظهّر پدرش، پیامبر را درک کرده و با هم اسلام آوردند[۲]. علی بن اصمع جَدّ اصمعی، شاعر معروف عرب، در زمان هارون بوده است. نام وی، عبدالملک بن قریب بن علی بن أصمع است. اصمعی از ابن عون و شعبه حدیث شنیده و به دلیل انتسابش به اصمع، اصمعی لقب گرفته و به او فرزند علی بن اصمع باهلی گفته میشد[۳].[۴]
مسئولیت ابن اصمع در حکومت امیرالمؤمنین(ع)
ابن اصمع، کارگزار و ناظر بازار از سوی امام علی(ع) در منطقه سَفَوان بصره بوده است. محلّ مأموریت وی را برخی بارجاه دانستهاند. برابر نقلی دیگر: وی مسئولیت بارجاه را در زمان حَجّاج به دست گرفت. البته اگر او را مسئول بازار بدانیم، ممکن است بگوییم بارجاه، همان بار انداز بندری در سفوان بصره بوده است.
ابن درید مینویسد: علی بن اصمع را علی(ع) بر بارجاه گمارد. از او خیانتی ظاهر شد. علی انگشتان دست وی را به همین جهت قطع کرد. او تا زمان حَجّاج زنده ماند. روزی به حجاج گفت: ای امیر! خانواده من به من، ستم و مرا عاق کردهاند؟ حجّاج گفت: به چه چیزی این کار را انجام دادهاند؟ پاسخ داد: آنان نام مرا علی نهادند. حجّاج گفت: چه نیکو توجه کردهای؟ پس او را کاری حکومتی دارد. سپس به وی گفت: به خدا سوگند اگر به من خبر برسد خیانتی کردی، آنچه علی(ع) از دست تو باقی گذاشته، قطع میکنم[۵].
ابن خلکان گفته است: علی بن اصمع در سَفَوان دزدی کرد. او را نزد علی(ع) بردند. حضرت فرمود: کسی را بیاورید که گواهی دهد او مال دزدی را از وسایل افراد برداشته است. بر این مطلب نزد علی(ع)، گواهی دادند. او دستور داد انگشتان دستش را از بُن قطع کنند. گفته شد: ای امیرالمؤمنین! چرا از زَنْد (محلّ اتصالِ ساعد به کف دست) او را قطع نکردی؟ پاسخ داد: سبحان الله چگونه تکیه کند و نماز بخواند و غذا بخورد؟
وقتی حجّاج بن یوسف، وارد بصره شد. ابن اصمع نزد وی رفت و گفت: ای امیر! خاندانم با من بدی کردند؛ زیرا نامم را علی نهادند. حجّاج گفت: به نکته خوبی توسل جُستی! تو را بر ماهی فروشهای بارجاه گماردم و در هر روز دو دانق فلوس مزدت را قرار دادم. به خدا سوگند اگر از این مقدار تجاوز کنی، آنچه را علی(ع) از دستت باقی نهاده قطع خواهم کرد [۶].
همین گزارش را شیخ عباس قمی از آن کتاب نقل کرده است[۷].
مشابه این گزارش را مبرد در کامل خود بیان کرده که ابن حجر به آن اشاره میکند[۸]. ولی در نسخههای چاپ شده کامل مبرد چنین مطلبی نیست. در مناقب و به نقل از آن در بحارالأنوار از کامل مبرد چنین نقلی آمده است: اصمع بن مظهر جَدّ اصمعی شاعر، دستش را علی در یک دزدی قطع کرد. از این روی اصمعی دشمن علی(ع) بود[۹].
اینها همه نشان میدهد علی بن اصمع، نه پدرش، کارگزار اقتصادی و ناظر بازار در زمان امام علی(ع) بوده است و حضرت هم بیهیچ گذشتی پس از اثبات جرم، او را کیفر داد.[۱۰]
محلّ مأموریت ابن اصمع
بنا به نقل ابن خلکان، محلّ مأموریت علی بن اصمع، سَفَوان بوده است. وی مینویسد: سفوان اسم مکانی در بصره است[۱۱].
بارجاه را هم که در زمان حجّاج مسؤولیت ماهیِ بازار آنجا را به عهده گرفت، مکانی در بصره میداند[۱۲]. اما در اشتقاق محلّ مأموریت وی را در زمان حضرت علی(ع)، بارجاه دانسته است[۱۳]، که به نظر میرسد دقیق نباشد.
بارجاه کجاست؟
در کتاب معجم المعربات الفارسیه، لغت البارجاه را به معنای دربار و بارگاه دانسته و بدون اشاره به جریان ابن اصمع مینویسد: حجّاج گفت: «ولَّیْتُکَ البارجاه؛ یعنی تو را مسئول باب سلطان و ملک قرار دادم». ما در کتابهای جغرافیای اسلامی درباره این باب ـ چه ساختمان پادشاه و چه خیمه شاهی ـ[۱۴] بارجاه چیزی نیافتیم؛ ولی از برخی مطالب مربوط به شرح حال افراد استفاده میشود که بارجاه منطقهای در ساحل بصره بوده و ماهی فروشها در آنجا بودهاند[۱۵].
شاید این منطقه پس از قرن دوم ایجاد شده و برای برخی ساکنان بصره شناخته شده بوده است. از همین روی شاید این نظر را تقویت کند که حجّاج، علی بن اصمع را دربان خود قرار داده است؛ به ویژه که وی در مقطعی هنگام جنگ جُفْره، نماینده عبدالملک مروان را پناه داده و به وی کمک کرده و به همین جهت مصعب بن زبیر وی را تحقیر کرده است[۱۶]. شاهد دیگر این که جوالیقی در کتاب المعرَب خود ذیل کلمه بارجاه، آن را دربار سلطان و حاکم دانسته است. وی این کتاب را در واژههای دخیل نوشته، که میتوان گفت تحقیقاتش برتر از گفتههای ابن خلکان است.
جوالیقی مینویسد: البارجاهُ کَلِمَةٌ أعجمیةٌ وَ هِیَ موضِعُ الإذن؛ بارگاه واژهای غیر عربی است و به معنای جای گاه اذن برای ورود نزد حاکم است. وی میافزاید: حَجّاج بن یوسف این کلمه را به کار برد در سخنش با علی بن اصمع جَدّ اصمعی که علی بن ابی طالب(ع) انگشتان وی را برای دزدی از بن قطع کرد. او نزد حَجّاج رفت و گفت: خانوادهام مرا عاق کردند. حَجّاج گفت: به چه چیزی؟ گفت: زیرا آنها نام مرا علی نامیدند. پس نامم را دگرگون نما؟ حجاج گفت: تو را سعید نامیدم و مسئولیت بارگاه را به تو دادم و برایت در هر روز دو دانق و یک طسَوج قرار دادم. به خدا سوگند میخورم که اگر بر آنچه گفتم بیفزایی، هرآینه قطع میکنم آنچه را ابوتراب از اصلِ دستت باقی گذاشته است[۱۷].
این گزارش را بیاضی در کتاب صراط المستقیم از جوالیقی نقل کرده است[۱۸]. به نظر میرسد عبارت ولّیتُک البارجاه که نقل شد، از کتابِ جوالیقی باشد. در حاشیه المعرب به نقل از شفاء الغلیل آمده است: اَیْ جَعَلْتُکَ بَوِّاب السُّلْطان؛ تو را دربان سلطان قرار دادم. تهدید حَجّاج از آن روی بوده که دربانها و حاجبان و دفترداران معمولاً از کسانی که با حاکم و قاضی کار داشتند، پول دریافت میکردند.
منطقه سفوان
در اکثرِ کتابهای جغرافی و لغت نامهها سفوان به فتحِ دو حرف نخست آن، منطقهای در فاصله یک مرحلهای از باب مِرْبَد بصره[۱۹] یا آبگاهی بین دیار بنیشیبان و دیار بنیمازن در فاصله چهار مایْلی بصره دانسته شده است[۲۰].
سفوان مکان کشته شدن و دفن زبیر بن عوام است[۲۱].
درکتاب تنزیه الانبیاء آمده: علی بن اصمع «مالی را از حرز افراد، در سفوان دزدیده است».[۲۲] اما در چاپهای دیگر عبارت این گونه تصحیف شده است: سرق عیبة لصفوان[۲۳]؛ مالی را از وسایل صفوان دزدیده است». در این عبارت، سفوان با «سین»، که نام مکانی است، تبدیل به صفوان با «صاد»، نامِ فردی شده است. و چون اسم شخص تصور شده، و منطقهای با نام صفوان نبوده، «باء» تبدیل به «لام»، گردیده است. شاید علت آن بوده محققان کتاب تنزیه الانبیاء، داستان دزدی از اموال صفوان بن امیه را که در کتابهای معتبر نقل شده، در ذهن داشتهاند نوشتهاند: عبای صفوان را از زیر سرش در مسجدالنّبی[۲۴] و به نقلی در مسجدالحرام دزدیده بودند. پس از اثبات جرم، پیامبر(ص) حدّ سرقت، بر دزد جاری کرد و مجرم دستش قطع گردید[۲۵].[۲۶]
اشکال و پاسخ در حدّ سرقت
برخی، مانند نَظّام به جهت شیوه اجرای حد و قطع انگشتان دست دزد، بر امیرالمؤمنین علی(ع) خرده گرفتهاند که خداوند در قرآن میفرماید: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ [۲۷]
چرا علی دست دزد را از مچ قطع نکرد؟ پرسش دیگر این که: چرا به شاهد اکتفا کرد؟ سید مرتضی مینویسد: روایت شده که: علی بن اصمع وسایلی را در سفوان دزدیده است (سرق عیبة بسفوان؛ آنچه پنهان بود یا از وسایل وی و خورجینش چیزی دزدید). دزد را نزد علی(ع) آوردند، پس او دستش را از بنِ انگشتان قطع کرد. گفته شد: ای امیرالمؤمنین! چرا دست وی را از مچ قطع نکردی؟ حضرت فرمود: پس بر چه چیزی تکیه کند و با چه چیزی خود را بشویَد؟ و هنگامی که ما تردید کنیم، در این شکی نداریم که علی(ع) آگاهتر به لغت عرب از نَظام بود و تمام فقها و تمام کسانی که با ما در مقدار قطع دست دزد، مخالفت کردند و او نزدیکتر به فهم آنچه قرآن به آن سخن گفته، بوده است و این که سخن وی در عربیتْ حجت است. او در این زمینه حجت میباشد. او آیه را شنیده و لغتی را که قرآن بر آن نازل شده میشناخته و به این معنا نرفته، جز از راه یقین و خبرؤیت.
اما دفع سارق به شاهدان، پس نمیدانم چه عیبی است و آیا او را به آنان داد که دستش را قطع کنند. در این صورت مانندِ دادن به دیگران است از کسانی که میخواهند این وظیفه را به عهده گیرند. در این کار زیادی استظهار بر آنان است و ترساندن آنها که آن را تکذیب کنند. پس بر آنان بزرگ شود به عهده گرفتن آین کار که خود مستقیم به عهده گیرند و این نهایت دوراندیشی و احتیاط است[۲۸]. افزون بر این، امام جواد(ع) میگوید: خداوند میفرماید:
﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾[۲۹]. یعنی کفِ دست، از مواضع هفت گانه سجده است، به همین دلیل باید آن را برای عبادت خدا گذاشت[۳۰].
جعفر مرتضی هم نقل میکند: ابن اصمع را علی(ع) بر بارجاه گمارد، ولی او خیانت کرد و حضرت دستش را قطع کرد[۳۱]. و میافزاید: قطع انگشتان در میان مسلمانان، قبل از زمان عطاء، در صدر اوّل اسلام رواج داشت؛ همانگونه که از پرسشِ ابن جریح و پاسخ عطاء بر میآید؛ زیرا ابن جریح به عطاء گوید: کسی که سرقت اوّل اوست، عطا میگوید: کف دست او قطع میشود. ابن جریح میپرسد: پس سخن آنان که میگویند انگشتانش قطع میشود چیست؟ گفت: من نمیشناسم، جز قطع تمام کف دست را...[۳۲] و این نشان میدهد که جمعی معتقدند که باید انگشتان دزد قطع شود. بنابراین، ادعای نَظّام بیاساس است.[۳۳]
شرح حال علی بن اصمع
جریر، بر علی بن اصمع گذشت و بر او سلام کرد وی به او پاسخ سلام را نداد. جریر گفت: آهای به باغی بگوی لئیمترین مردم است یکی بر ضرر توست ای علیِ باهلی بن اصمعی![۳۴].
از ابورجاء عطاردی نقل شده عبدالله بن زبیر، مصعب بن زبیر را بر بصره گمارد، سپس او را عزل کرد و پسرش حمزة بن عبدالله بن زبیر را گمارد. او مردی با جود و بخشش و سخی بود. از او کار سبکی سر زد و ضعف نشان داد. اصمعی گفته او بر علی بن اصمع وارد شد. پس، از وی شکایت و عزلش کرد. سپس مصعب را دوباره در ماه رمضان سال ۶۷ بر بصره گمارد. یک سال ماند. سپس از او شکایت شد؛ پس او را عزل کرد[۳۵].[۳۶]
ابن اصمع و جنگ جُفْره
نام علی بن اصمع با جنگ جفره همراه است. بلاذری مینویسد: او مردی شریف بود که خالد بن عبدالله بن خالد بن اسید، وقتی از طرف عبدالملک مروان به بصره آمد، بر او وارد شد [۳۷]. خالد بن عبدالله، ابوسعید مردی بخشنده و از همراهان عبدالملک در شام بود. او را دوست میداشت و با وی مصاحب بود[۳۸]. جریانی که بلاذری اشاره کرده و بعد به تفصیل بیان میکند، جریان جنگ جفره مشهور است. وی ورود خالد بن عبدالله را بر ا بن اصمع در بصره دانسته و از این روی او را بزرگ خوانده است. اما طبری و ابن اثیر، ورود خالد را بر عمرو بن اصمع دانستهاند و به قولی گفتهاند: وی بر علی بن اصمع وارد شده است[۳۹]. اما در پایانِ جریان، نام علی بن اصمع آمده که مورد مؤاخذه مصعب واقع شده است.
جریان جفره مربوط به سال ۶۹ یا هفتاد هجری است. ما خبر آن را از تاریخ طبری و کامل ابن اثیر نقل میکنیم. در منابع دیگر نیز آمده است. و به جای نام وی، از عنوان ابن اصمع استفاده مینماییم. موضوع از این قرار بود:
عبدالملک از شام، آهنگ مصعب بن زبیر را در بصره داشت. خالد بن عبدالله به عبدالملک گفت: اگر مرا به سوی بصره بفرستی و سپاهی از دنبالم روانه کنی، امیدوارم بر بصره غلبه یابم. عبدالملک او را فرستاد که با غلامان و خاصان خویش نهانی به بصره رفته، بر ابن اصمع باهلی وارد شود. ابن اصمع، خالد را پناه داد و کس نزد عباد بن حصین، که مسئول نگهبانان عبیدالله بن معمر بود، فرستاد. چنان بود که وقتی مصعب از بصره میرفت، عبیدالله را نایب خویش قرار میداد. ابن اصمع امید داشت، عباد بن حصین با وی بیعت کند، سپس به او پیغام داد: من خالد را پناه داده ام، خواستم این را بدانی و پشتیبان باشی.
فرستاده ابن اصمع، وقتی نزد عباد رسید که داشت از اسب خویش فرود میآمد و به فرستاده گفت: بُدو بگو: نه! به خدا، نمد از اسب خویش برنمی گیرم تا با سپاه به سوی تو آیم.
ابن اصمع به خالد گفت: فریبت نمیدهم، عباد اکنون به سوی ما میآید و به خدا که من توان محافظت از تو را ندارم؛ نزد مالک بن مسمع برو[۴۰].
خالد از نزد ابن اصمع رفت، درحالی که، یک پیراهن قهستانی نازک به تن داشت، به گونهای که رانهایش نمایان و پاهایش از رکاب برون بود. به تاخت رفت تا نزد مالک رسید و گفت: ناچار پیش تو آمدم، مرا پناه ده. گفت: خوب؛ و با پسر خویش بیرون رفت و کس نزد طایفه بکر بن وائل و قبیله ازد فرستاد و نخستین پرچمی که به سویش آمد، پرچم بنی یشکر بود. عباد بن حصین نیز با سواران آمد که مقابلِ هم ایستادند، اما نبردی رخ نداد.
روز بعد به سوی جفره (زمین یا چاه) نافع بن حارث رفتند که بعدها به خالد انتساب یافت. کسانی از مردم بنی تمیم، همراه خالد بن عبدالله آمده که صعصعة بن معاویه و عبدالعزیز بن بشر و مرة بن محکان از آن جمله بودند. یاران خالد را به سبب انتساب به جفره، جفری گفتند. یاران عبیدالله بن معمر، زبیری بودند، عبیدالله بن ابی بکره و حمران و مغیرة بن مهلب از جمله جفریان بودند. قیس بن هیثم سلمی از زبیریان بود. وی کسانی را به مزدوری میگرفت که همراهش نبرد کنند. یکی از مزدوران مزد خود خواست. وی در پاسخ گفت: فردا میدهم و غطفان بن انیف از مردم بنی کعب، شعری به این مضمون گفت: ای زنگولهها! چه بد داوری میکنی. نقد، به قرض باشد، اما نیزه زدن هم اکنون؟ تو بر در نشستهای چاق و ممسک.
خطابِ زنگولهها از آن جهت بود که قیس چند زنگوله به گردن اسب خویش آویخته بود.
عمرو بن وبره قحیفی سالار حنظله بود و غلامانی داشت که برای هر کدام سی درهم میگرفت و ده به آنها میداد. شعری به این مضمون درباره او گفتند: ای پسر وبره! چه بد داوری میکنی؛ سی میدهندت و دَه میدهی! از سوی دیگر مصعب، زحر بن قیس جعفی را با هزار کس به کمک ابنمعمر فرستاد.
عبدالملک نیز عبیدالله بن زیاد بن ظبیان را به کمک خالد فرستاد اما خالد نخواست وارد بصره شود و مطر بن توأم را فرستاد. میان دو سپاه جنگ در گرفت؛ به گونهای که به گفته بلاذری: چشم مالک بن مسمع آسیب دید[۴۱]. ولی کار به مصالحه کشید، با این شرط که خالد بن اسید را بیرون کنند. آنان خالد را طرد کردند و سپاه عبدالملک به شام بازگشت.[۴۲]
ابن زبیر و مجازات افراد
مصعب به بصره آمد به امید این که خالد را بگیرد ولی چون دید او را امان دادهاند و از شهر بیرون رفته، بر ابن معمر خشم گرفت و یاران خالد را فرا خواند و دشنامشان داد و بس ناسزایشان گفت. به عبیدالله بن ابی بکره گفت: پسرِ مسروح! تو زاده ماده سگی هستی که سگان بر او میجهند و او از هر رنگی توله میآورد. پدرت بردهای بود که از دژ طایف نزد پیامبر خدا(ص) فرود آمد. آنگاه چنین آوازه در افکندید که ابوسفیان با مادرتان هم بستر بوده است! به خدا اگر زنده مانم، شما را به نژادتان پیوند دهم.
بعد، حمران بن اَبان را خواند و به او گفت: تو بیگانه و عجم و نبطی هستی و مادرت یهودی بود. در قریه عین التّمر اسیر شدی. به علی بن اصمع گفت: تو یک بار به بنیتمیم منتسب هستی و بار دیگر به باهله و به حَکم بن منذر بن جارود و عبدالله بن فضاله زهرانی و عبدالعزیز بن بشر و جماعت دیگری دشنام داد و آنان را توبیخ و ملامت کرد و هر یکی از آنها را صد تازیانه زد و ریش و موی سرشان را تراشید و خانههای شان را ویران کرد. و آنان را سه روز در آفتاب نگه داشت و حبس کرد و بعد در خیابانهای بصره گردانید و رسوا کرد و آنها را سوگند داد که زنان خود را طلاق دهند و از زنان بانو و آزاد نگیرند (با کنیزان ازدواج کنند).
مصعب، خانه مالک بن مسمع را ویران کرد و هر چه داشت به یغما برداشت. یکی از غارتیهای وی کنیز مالک بود که او را به خود اختصاص داد[۴۳]. بعدها که عبدالملک مروان بر مصعب پیروز شد و کارها در اختیارش قرار گرفت، دستور داد خانههای کسانی را که ابن زبیر ویران کرده بود بسازند[۴۴].
وقتی علی بن اصمع در زمان تسلط آل زبیر این گونه تحقیر شده بود. زمانی که حَجّاج پس از مرگ بشر بن مروان در سال ۷۵ هجری وارد بصره شد[۴۵] نزد وی میآید و از این که پدر و مادرش نامش را علی نهادهاند گلایه میکند و حَجّاج با توجه به سابقه وی و کمکی که به خالد، فرستاده عبدالملک کرده، به او سِمَت حکومتی میدهد و به او احترام میگزارد.[۴۶]
درگذشت علی بن اصمع
مرگ وی را در سال ۸۶ ق، دانستهاند؛ سالی که در شام، بصره و واسط طاعون آمد و به جهت این که اوّلین قربانیها، دختران بودند به آن طاعون فتیات گفتند[۴۷]. و به جهت درگذشت جمعی از اشراف از جمله عبدالملک، به طاعون اشراف نیز شهرت یافت[۴۸].[۴۹]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ابن حجر، الإصابه، ج۱، ص۳۴۹.
- ↑ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۴۶.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۷، ص۵۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 779 - 780.
- ↑ ابن درید، الإشتقاق، ص۲۷۲.
- ↑ ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج۳، ص۱۷۴-۱۷۵. هر دانق یک ششم درهم است و فلوس جمع فَلْس قطعهای پول مسی است.
- ↑ شیخ عباس قمی، الکنی والألقاب، ج۲، ص۳۹.
- ↑ ابن حجر، الإصابه، ج۱، ص۳۴۹.
- ↑ ابن شهرآشوب، مناقب ال ابی طالب، ج۳، ص۲۲۱و چ دارالاضواء، ص۲۵۵؛ بحارالانوار، ج۲۹، ص۴۸۳. در این دو منبع، اصمع آمده که علی بن اصمع درست است.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 780 - 782.
- ↑ ابن خلکان، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزّمان، ج۳، ص۱۷۵.
- ↑ ابن خلکان، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزّمان، ج۳، ص۱۷۵.
- ↑ ابن درید، الاشتقاق، ص۲۷۲.
- ↑ دکتر محمد تونجی، معجم المعربات الفارسیه، ص۲۰.
- ↑ ر.ک: ذهبی، سیر اعلام النّبلاء، ج۷، ص۲۲۴-۲۲۵، سعد بن شعبه که ساکن بصره بوده گوید: پدرش شعبه (م ۱۶۰) وصیت کرد در بارجاه در گِل او را دفن کنند. در الانساب، سمعانی، ج۵، ص۷۰۵ آمده است که: یحیی بن ابی کثیر (م ۱۲۹) در بارجاه برای سمّاکین (ماهیفروشها) حدیث مینوشت.
- ↑ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۸۴ و۸۷؛ ج۱۳، ص۲۳۲.
- ↑ جوالیقی، المعرَب من الکلام العجمی، ص۷۵. طَسُوج یک چهارم دانق (دانگ) است.
- ↑ بیاضی عاملی، الصّراط المستقیم، ج۳، ص۱۹۴، ح۳۴.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۴، ص۳۸۹؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۲۵.
- ↑ حمیری، الرّوض المعطار فی خبر الاقطار، ص۳۲۷.
- ↑ عصفری، خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۴۳.
- ↑ "سَرَق عیبة بِسفوان"؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۶۳، منشوارات رضی قم.
- ↑ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، چ دارالأضواء بیروت، ص۲۱۴ و چ بوستان کتاب، به تحقیق فارس حسون، ص۲۵۲.
- ↑ المبسوط فی فقه الامامیه، ج۸، ص۱۹؛ میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۱۵.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۵۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۲۳؛ همو، الاستبصار، ج۴، ص۲۵۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 782 - 784.
- ↑ «و دست مرد و زن دزد را به سزای آنچه کردهاند به کیفری از سوی خداوند ببرید و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره مائده، آیه ۳۸.
- ↑ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، چ رضی، ص۱۶۳.
- ↑ «و اینکه سجدهگاهها از آن خداوند است» سوره جن، آیه ۱۸.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۸۲، ص۱۲۸؛ حویزی، نور الثّقلین، ج۱، ص۶۲۸ وص۴۳۹.
- ↑ ابن درید، الاشتقاق، ص۲۷۲؛ ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج۳، ص۱۷۵.
- ↑ سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النّبی الأعظم(ص)، ج۸، ص۱۴۱-۱۴۲؛ عبدالرّزّاق، المصنف، ج۱۰ ص۱۸۴-۱۸۵، ح۱۸۷۵۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 784 - 786.
- ↑ ابن درید، الإشتقاق، ص۲۷۲.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۲۱۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 786 - 787.
- ↑ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۳، ص۲۳۲؛ چ دیگر، دارالیقظه، ج۱۲، ص۱۹۳.
- ↑ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۷۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳؛ ابناثیر، الکامل فی التّاریخ، ج۴، ص۳۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳؛ مترجم، ج۸، ص۳۴۵۹؛ ابناثیر، الکامل فی التّاریخ، ج۴، ص۳۰۶.
- ↑ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۸۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 787 - 789.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴؛ ابناثیر، الکامل فی التّاریخ، ج۴، ص۳۰۷؛ ترجمه محمدحسین روحانی، ج۶، ص۲۵۱۵؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۸۸-۸۹؛ تاریخ ابنخلدون، مترجم، ج۲، ص۶۰.
- ↑ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ج۶، ص۸۸.
- ↑ ابنکثیر، البدایة و النّهایه، ج۹، ص۱۴؛ طبری، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 789 - 790.
- ↑ ابن کثیر، البدایة و النّهایه، ج۹، چ دارالفکر، ص۶۱-۶۲. متأسفانه در چاپ داراحیاء یک صفحه اینجا، جابهجا شده و نیامده است.
- ↑ ابنقتیبه، المعارف، ص۶۰۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۴، ص 790 - 791.