حجر الاسود در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۲۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

«حجر الاسود» مرکّب از «حَجَر» به معنای سنگ و «اسود» ـ از ماده "س ـ و ـ د" ـ به معنای سیاه است[۱]. سنگی به رنگ سیاهِ مایل به سرخ با نقطه‌های قرمز و خط‌های زرد است که در ارتفاع یک و نیم متر از سطح زمین، بر رکن شرقی کعبه قرار دارد. قطر آن نزدیک ۳۰ سانتیمتر [۲] و وزنش دو کیلوگرم است[۳]. از آن به "الحجر"[۴] و به جهت قرار گرفتن در رکن شرقی، به "رکن"[۵] و "الرکن الاسود"[۶] نیز یاد شده است[۷].

تاریخ حجرالاسود

برپایه برخی گزارش‌ها[۸] ابتدا حضرت آدم(ع) این سنگ را به دستور خداوند در ساخت کعبه به کار گرفته؛ اما به گفته مشهور [۹] در زمان حضرت ابراهیم(ع) وی یا جبرئیل [۱۰] آن را بر دیوار کعبه کار گذاشته است.

در انگیزه این کار اختلاف است؛ برخی کاری طبیعی دانسته[۱۱] و بعضی معتقدند ابراهیم(ع) هر سنگی را که در جای کنونی حجرالاسود می‌نهاد بر زمین می‌افتاد؛ اما حجرالاسود در آن مکان جای گرفت[۱۲] و به باور گروهی، ابراهیم(ع) برای مشخص کردن شروع طواف این سنگ را بر دیوار کعبه نهاد [۱۳] و بر اساس روایاتی از اهل بیت(ع) حجرالاسود در مکان فعلی نصب شد؛ زیرا خدا از انسان‌ها در این مکان پیمان گرفته است [۱۴]. برپایه سخنی دیگر، وقتی ابراهیم(ع) هنگام ساخت کعبه به مکان حجرالاسود رسید، ندایی از کوه ابوقبیس برخاست که نزد من امانتی است و حجرالاسود را به آن حضرت سپرد [۱۵]. در دستیابی ابراهیم(ع) به حجرالاسود گزارش‌ها متفاوت‌اند؛ به اعتقاد برخی جبرئیل آن را برای آن حضرت آورد [۱۶] و بعضی گفته‌اند ابراهیم(ع) حجرالاسود را در منطقه "ذی طُوی" یافت و به مکه برد[۱۷] و دسته‌ای، آورندۀ سنگ را اسماعیل دانسته‌اند [۱۸] و گروهی معتقدند در زمان طوفان نوح(ع) این سنگ به کوه ابوقبیس سپرده شد و سپس این کوه، ابراهیم(ع) را از وجود آن نزد خود آگاه ساخت[۱۹].

جایگاه ابتدایی این سنگ را بیشتر مفسران [۲۰] و محدّثان [۲۱] بهشت و فرود آن به زمین را در زمان هبوط آدم(ع) می‌دانند و گروهی معتقدند آدم(ع) هنگام هبوط از بهشت آن را با خود آورد[۲۲] و برخی نیز می‌گویند پس از هبوط آدم(ع) خدا این سنگ را از بهشت برای وی فرستاد[۲۳]. گفته شده چون آدم در بهشت با آن انس داشت، خدا آن را برایش فرستاد تا در دنیا نیز بدان خو گیرد و هر شب و روز نزد آن سنگ به توحید و عدل الهی اقرار کند[۲۴].

حجرالاسود، مقام ابراهیم و سنگ بنی اسرائیل (سنگی که همراه بنی‌اسرائیل بود و موسی(ع) با زدن عصای خویش از آن آب جاری می‌ساختند) سه سنگ بهشتی هستند که روی زمین قرار گرفته‌اند[۲۵]. برپایه برخی از گزارش‌ها و روایات، حجرالاسود در اصل، گوهر [۲۶] یا یاقوت بهشتی [۲۷] و بر اساس برخی احادیثِ منسوب به اهل بیت(ع) فرشته‌ای است که بر اثر پیشی گرفتن در ایمان و محبت فراوان به پیامبراکرم(ص)‌ خدا او را برگزید و میثاق را نزد آن به ودیعت نهاد[۲۸]. برخی با نادرست و متعارض دانستن این اخبار، ضمن انکار بهشتی بودن حجرالاسود، معتقدند شرافت آن تنها برخاسته از انتساب به خدا و دست کشیدن مؤمنان بر آن است و گرنه سنگ سیاه با سفید هیچ تفاوت ندارد[۲۹].

علامه طباطبایی در پاسخ ضمن پذیرش تعارض ظاهری احادیث، باور دارد که می‌توان معنای مشترکی برای همه آنها نمایاند. به نظر وی همانند این روایات بسیار است؛ نظیر احادیثی که برخی گیاهان یا میوه‌ها را بهشتی می‌خوانند و اگر یکایک آنها پذیرفتنی نباشند، نمی‌توان همگی را رد کرد، چون این‌گونه روایات از معارف الهی‌اند که نخست قرآن از آن پرده برداشته و اهل بیت(ع) سیر آن را دنبال کرده‌اند. از کلام خدا برمی‌آید که نه تنها حجرالاسود، همه موجودات را خدا نازل کرده است. همه خیر و خوبی‌ها مبدأ و مقصد بهشتی و همه شر و پلیدی‌ها مبدأ و مقصد جهنمی دارند[۳۰].

این سنگ گویا ابتدا سفید بوده و پس از مدتی به سیاهی ‌گراییده است[۳۱]. در سبب آن برخی بر حوادث طبیعی از جمله آتش‌سوزی‌های پی در پی پافشاری می‌کنند[۳۲]؛ ولی برخی روایات عامل آن را فراطبیعی همانند گناهان آدمیان[۳۳] یا دست کشیدن مشرکان بر آن[۳۴] دانسته‌اند.

حجرالاسود پس از نصب بر دیوار کعبه چندین بار افتاده و نصب گردیده است. پس از ابراهیم(ع) عمالقه و در برخی روایات، قبیله جرهم، نخستین کسانی‌اند که حجرالاسود را در کعبه جاسازی کرده‌اند[۳۵]. برپایه برخی گزارش‌های تاریخی، در قرن سوم پیش از میلاد، که قبیله جرهم در پی درگیری با قبیله خزاعه ناگزیر به ترک مکه شدند، "جرهمیان" حجرالاسود را کنده، در چاه زمزم افکندند.[۳۶] پس از مدتی، قبیله خزاعه دوباره آن را در جایش نهادند[۳۷].

پنج سال پیش از بعثت، هنگام بازسازی کعبه که بر اثر سیل ویران شده بود، در قریش بر سر نصب حجرالاسود اختلاف شد [۳۸] و همگان پذیرفتند به داوری نخستین کسی تن دهند که به میان آنان می‌آید که پیامبر(ص) بود و به پیشنهاد آن حضرت(ص) حجرالاسود را درون پارچه‌ای گذاشتند و هریک از سران طوایف، گوشه‌ای از آن را گرفت و بلند کرد و پیامبر(ص) با دست خود آن را بر دیوار کعبه نهاد[۳۹].

در سال ۶۴ هجری، کعبه را سپاه یزید به فرماندهی "حصین بن نمیر" در جنگ با "عبدالله بن زبیر" ویران کرد و "ابن زبیر" هنگام تجدید بنای آن، حجرالاسودِ سه تکه شده را پس از بازسازی با نقره در جای خود گذاشت[۴۰]. در سال ۷۳ هجری "حجاج بن یوسف" در جنگ با "عبدالله بن زبیر" کعبه را ویران کرد و پس از کشته شدن "ابن زبیر" آن را دوباره ساخت و امام سجاد(ع) در جای اصلی‌اش نصب کرد[۴۱]. در سال ۳۱۷ هجری، قرامطه در حمله به مکه، حجرالاسود را با خود به بحرین بردند؛ آن‌گاه به دستور فضل بن مقتدر (المطیع للّه‌) بیست و سومین خلیفه عباسی در مسجد جامع کوفه به ستون هفتم آن آویختند. سپس آن را به مکه بردند و در جایش نصب کردند[۴۲]. در منابع تاریخی دیگر آمده است که خود قرامطه در سال ۳۳۹ به بازگرداندن حجرالاسود به مکه اقدام کردند[۴۳] و به اعتقاد شیعیان، این بار به دست حضرت مهدی(ع) در جایش نصب شد[۴۴].[۴۵]

محمد بن قولویه، استاد شیخ مفید در این رابطه می‌گوید: قرامطه ـ که از پیروان محمد بن قرمط‍‌ بودند و اعتقاد داشتند او امام زمان است ـ به مکه حمله کرده و حجر الاسود را ربوده بودند و پس از مدت‌ها در سال ٣٠٧ ق. بازپس فرستادند و قصد داشتند در محل قبلی خود نصب نمایند. من این خبر را پیشتر در میان کتاب‌های خویش خوانده بودم و می‌دانستم که آن را فقط‍‌ امام زمان(ع) می‌تواند در جای خود نصب کند. چنان‌که در زمان امام زین العابدین(ع) نیز از جای خود کنده شد و فقط‍‌ امام(ع) توانست آن را در جای خود نصب کند. به همین خاطر به شوق دیدار امام زمان(ع) قصد حج نمودم. اما هنگامی که به بغداد رسیدم به بیماری سختی مبتلا شدم. ناچار شخصی به نام "ابن هشام" را نائب گرفتم تا علاوه بر ادای حج به نیت من نامه‌ای را که خطاب به حضرت(ع) نوشته بودم، به دست ایشان برساند. در آن نامه خطاب به ناحیه مقدسه معروض داشته بودم که آیا از این بیماری نجات خواهم یافت‌؟ و مدت عمر من چند سال خواهد بود؟ به او گفتم: تمام تلاش من آن است که این نامه به دست کسی برسد که حجر الاسود را در محل خود نصب می‌کند. وقتی نامه را به او دادی، پاسخش را نیز دریافت کن! ابن هشام پس از اینکه با موفقیت مأموریت خود را انجام داد، بازگشت و گفت: وقتی به مکه رسیدم، خبر نصب حجر الاسود به گوشم رسید، فوراً خود را به حرم رساندم. مقداری پول به شرطه‌ها دادم تا اجازه بدهند کسی که حجر الاسود را در جای خود نصب می‌کند، ببینم و عده‌ای از آنها را نیز استخدام نمودم که مردم را از اطرافم کنار بزنند، تا بتوانم از نزدیک شاهد جریان باشم. وقتی نزدیک حجر الاسود رسیدم، دیدم هرکس آن را برمی‌داشت و در محل خود می‌نهاد، کمی به خود می‌لرزید و دوباره می‌افتاد. همه متحیر مانده بودند و نمی‌دانستند چه باید بکنند؟ تا اینکه جوانی گندم‌گون که چهره زیبایی داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد و سنگ بدون هیچ لرزشی بر جای خود ایستاد. گویی هیچ‌گاه نیفتاده بود. فریاد شوق از مرد و زن برخاست. او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در حرم خارج شد. من به دنبال او دویدم و مردم را کنار می‌زدم. آنها فکر می‌کردند دیوانه شده‌ام و از مقابلم می‌گریختند. چشم از او بر نمی‌داشتم تا اینکه از جمعیت دور شدم. با اینکه او آرام قدم برمی‌داشت و من به سرعت می‌دویدم به او نمی‌رسیدم. تا اینکه وقتی به جایی رسیدم که هیچ‌کس غیر از من او را نمی‌دید، ایستاد و رو به من نمود و گفت: آنچه با خود داری بده! وقتی نامه را به ایشان تقدیم نمودم، بدون اینکه آن را بخوانند، فرمودند: به او بگو از این بیماری هراسی نداشته باش و پس از این، سی سال دیگر زندگی می‌کنی. آن‌گاه مرا چنان گریه‌ای فراگرفت که توان هیچ‌گونه حرکتی نیافتم و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود و بازگشت[۴۶].[۴۷]

نصب حجرالاسود توسط پیامبر خاتم(ص) در جاهلیت

زمان قبل از بعثت قریش تصمیم گرفتند کعبه را خراب و آن را بازسازی کنند؛ به‌دلیل آنکه سیل از بالای مکه آمده و وارد کعبه شده بود، دیوار کعبه را که کوتاه بود، شکافت و آهوی طلایی که داخل کعبه بود، دزدیده شد. قریش از انجام تخریب و بازسازی کعبه نگران بودند[۴۸]. وقتی احساس ترس و نگرانی کردند، شخصی از آنان گفت: لازم است برای بازسازی کعبه هر کس پاک‌ترین مالش را بیاورد؛ مالی که از راه قطع رحم و از راه حرام به دست نیاورده باشد[۴۹]. برای بازسازی لازم بود اول آن را تخریب کنند. ولید بن مغیره داوطلب شد اولین کلنگ را به کعبه بزند تا اگر مشکلی پیش آید، دست نگه دارد. بالای کعبه رفت. وقتی سنگی از کعبه را حرکت داد، حوادثی رخ داد که ترسیدند؛ تضرع کردند: بارالها، ما هدفی جز اصلاح نداریم. خانه را خراب کردند تا به پایه‌هایی رسیدند که ابراهیم نهاده بود. وقتی شروع به حرکت آن پایه‌ها کردند، دچار زلزله و تاریکی شدند. تصمیم گرفتند فقط بر ارتفاع آن بیفزایند[۵۰]. ابراهیم(ع) طول کعبه را ۳۰ ذراع و عرض آن را ۲۲ ذراع و ارتفاعش را ۹ ذراع قرار داده بود[۵۱]. امام صادق(ع) می‌فرماید: ارتفاع کعبه ۹ ذراع بود و از زمان ابراهیم سقف نداشت و توسط قریش سقف بر آن نهاده شد. ارتفاعش به ۱۸ ذراع رسید. حجاج پس از تخریب خانه خدا بر روی عبدالله بن زبیر، کعبه را بازسازی کرد و ارتفاعش را ۲۷ ذراع قرار داد[۵۲].

بازسازی و ساخت کعبه بر دیوارهای زمان ابراهیم آغاز شد. قریش بازسازی را بین قبایل قریش تقسیم کرد و ساخت هر یک از چهار دیوار کعبه را شماری از قبایل بر عهده گرفتند[۵۳]. نقل است رسول خدا(ص) در ساخت کعبه نیز با قریش سهیم بوده است و از در خانه تا نصف بین رکن یمانی و حجرالاسود بر عهده وی بوده است[۵۴]. در روایتی دیگر ذکر شده که بنی هاشم از حجرالاسود تا رکن شامی را بر عهده گرفتند[۵۵]. طبق نقل بلاذری، بنی عبدمناف و بنی زهره یک رکن، یعنی یک چهارم ساخت دیوار کعبه را بر عهده گرفتند[۵۶].

قریش بازسازی کعبه را ادامه دادند تا به جای نصب حجرالاسود رسیدند. بین قبایل اختلاف شدیدی رخ داد که چه کسی افتخار نصب حجرالاسود را داشته باشد. وقتی اختلاف شدید شد، راضی شدند این کار را به اولین فردی بسپارند که از در بنی شیبه وارد مسجدالحرام می‌شود. پیامبر وارد شد. گفتند: امین آمد؛ یعنی محمد امین. او را حَکَم قرار دادند. حضرت با تدبیری زیبا مشکل را حل کرد. عبای خود را پهن کرد و حجرالاسود را در آن قرارداد و فرمود: از هر یک از چهار گروه قریش که بازسازی کعبه را بر عهده داشتند، یک نفر به نمایندگی آنان بیاید و چهار نفر که نام آنان در کتاب کافی آمده، عبا را بلند کردند و رسول خدا(ص) آن را در جایگاه خود نهاد[۵۷].

قریش برای بازسازی خانه خدا و سقف آن به چوب نیاز داشتند. در این ایام پادشاه روم یک کشتی از چوب و وسایل لازم به همراه بَنَّا و کارگر به جانب حبشه فرستاده بود تا در آنجا کلیسایی بسازند. این کشتی گرفتار طوفان شد و باد آن را به ساحل دریای سرخ آورد. مردم مکه مطلع شدند و رفتند وسایل آن را که برای بازسازی کعبه لازم بود، خریدند و به مکه آوردند و بدین‌گونه کعبه بازسازی شد. آنان پس از ساخت کعبه پرده‌ای بر آن قرار دادند[۵۸].[۵۹]

فضایل حجرالاسود

گفته‌اند: این سنگ در آب فرو نمی‌رود[۶۰] و با آتش گرم نمی‌شود[۶۱]. همچنین در احادیث شیعه و سنّی، فضایل فراوانی برای حجرالاسود یاد شده است؛ مانند محو گناهان بر اثر استلام آن[۶۲]، توبه آدم(ع) وسط حجرالاسود و دَرِ کعبه [۶۳] و مستجاب شدن دعا در آنجا[۶۴]، دفن ۷۰ پیامبر در میان رکن یمانی و حجرالاسود[۶۵]، جاری بودن ۴ نهر بهشتی در زیر آن[۶۶] و سپرده شدن میثاق خدا به آن[۶۷].

همچنین بر پایه روایات شیعی، هنگام مجادله محمد بن حنفیه، عموی امام سجاد(ع) با وی، حجرالاسود به امامت آن حضرت گواهی داد[۶۸]. بر اساس برخی روایات اگر مشرکان به آن دست نمی‌زدند، هر بیماری که آن را لمس می‌کرد شفا می‌داد[۶۹].

برخی احادیث، فضیلت و دلیل استلام حجرالاسود را آمدن از عرش، در نتیجه تبرّک جستن به آن می‌دانند [۷۰] و بعضی روایات، نماد دست راست خدا بودن و اینکه استلام آن در حکم دست دادن با خداست[۷۱]. شیخ صدوق "دست خدا را" راه او می‌داند که به بهشت پایان می‌پذیرد[۷۲] و ملا مهدی نراقی سبب نامیدن آن به دست خدا را این می‌داند که واسطه میان خدا و بندگان در رسیدن به رضایت و دوستی اوست[۷۳].[۷۴]

منابع

پانویس

  1. مقاییس اللغه، ج ۳، ص۱۱۴ «سود»؛ لسان العرب، ج ۴، ص۱۶۵ «حجر».
  2. المیزان، ج ۳، ص۳۶۰؛ دایرة المعارف تشیع، ج ۶، ص۱۰۱.
  3. دایرة المعارف تشیع، ج ۶، ص۱۰۱.
  4. لسان العرب، ج ۳، ص۵۶؛ لغت‌نامه، ج ۵، ص۷۶۸۴، «حجر».
  5. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۵ و ۱۷۲؛ تاریخ طبری، ج ۱، ص۱۵۳.
  6. صحیح البخاری، ج ۲، ص۱۹۶، ۳۹۴؛ معجم‌البلدان، ج ۲، ص۲۲۳.
  7. امیریان، مهدی، مقاله «حجرالاسود»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۰؛ تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص۲۷۱؛ هاشمی شاهرودی، سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۳، ص۲۳۰.
  8. تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۶.
  9. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۲؛ تاریخ طبری، ج ۱، ص۱۵۲.
  10. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۵.
  11. جامع البیان، ج ۱، ص۷۶۶.
  12. روض الجنان، ج ۲، ص۱۶۸.
  13. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۳.
  14. الکافی، ج ۴، ص۱۸۴ ـ ۱۸۵؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۹؛ بحارالانوار، ج ۹۶، ص۲۲۳.
  15. الکافی، ج ۴، ص۲۰۵؛ المیزان، ج ۱، ص۲۹۰.
  16. جامع البیان، ج ۱، ص۷۶۴؛ تاریخ طبری، ج ۱، ص۱۵۲؛ اخبار مکه، ج ۱، ص۶۳.
  17. کنز الدقائق، ج ۲، ص۱۵۱.
  18. تفسیر قمی، ج ۱، ص۶۲؛ مستدرک الوسائل، ج ۹، ص۳۲۴.
  19. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۵؛ وسائل الشیعه، ج ۱۳، ص۲۱۲.
  20. جامع البیان، ج ۱، ص۷۶۴؛ مجمع البیان، ج ۱ـ۲، ص۳۸۳؛ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص۴۶.
  21. السنن الکبری، ج ۷، ص۱۶۴؛ الکافی، ج ۴، ص۱۸۶.
  22. جامع البیان، ج ۱، ص۷۶۴؛ دلائل النبوة، ج ۲، ص۵۳.
  23. مجمع البیان، ج ۱ـ۲، ص۳۸۹؛ روضة المتقین، ج ۴، ص۷ـ۸.
  24. روضة المتقین، ج ۴، ص۷ـ۸؛ دایرة المعارف تشیع، ج ۶، ص۱۰۱.
  25. مجمع البیان، ج ۱، ص۳۸۳؛ تفسیر عیاشی، ج ۱، ص۵۹.
  26. الکافی، ج ۴، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، ج ۱۱، ص۲۰۵؛ کنزالدقائق، ج ۳، ص۱۶۸.
  27. السنن الکبری، ج ۷، ص۱۶۴؛ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص۴۶.
  28. علل الشرایع، ج ۲، ص۱۳۷؛ بحارالانوار، ج ۱۵، ص۱۷.
  29. المنار، ج ۱، ص۴۶۷.
  30. المیزان، ج ۱، ص۲۹۰ ـ ۲۹۱.
  31. جامع البیان، ج ۱، ص۷۶۴؛ مجمع البیان، ج ۱، ص۳۸۳؛ کنز الدقائق، ج ۲، ص۱۵۱.
  32. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۵؛ الدر المنثور، ج ۱، ص۱۳۷.
  33. جامع البیان، ج ۱، ص۷۶۴؛ مجمع البیان، ج ۱ـ۲، ص۳۸۳.
  34. مستدرک الوسائل، ج ۹، ص۳۲۴؛ بحارالانوار، ج ۱۲، ص۶۹.
  35. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۲؛ بحارالانوار، ج ۹۶، ص۴۸؛ ج ۸۹، ص۹۳؛ المیزان، ج ۳، ص۳۵۵.
  36. تاریخ طبری، ج ۱، ص۵۲۴؛ البدایة والنهایه، ج ۲، ص۲۳۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ق ۱، ص۳۳۲؛ دایره‌المعارف تشیع، ج ۶، ص۱۰۳.
  37. مروج الذهب، ج ۲، ص۶۱.
  38. معجم البلدان، ج ۲، ص۲۲۴؛ الموسوعة الذهبیه، ج ۱۳، ص۱۶۶.
  39. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۲ و ۱۵۹؛ التفسیر الکبیر، ج ۴، ص۴۶؛ دلائل النبوه، ج ۲، ص۵۶.
  40. اخبار مکه، ج ۱، ص۶۵؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۲۶۰.
  41. الخرائج والجرائح، ج ۱، ص۲۶۸؛ مدینة المعاجز، ج ۴، ص۴۱۴؛ سفینة البحار، ج ۲، ص۵۴۲.
  42. معجم البلدان، ج ۲، ص۲۲۴؛ الموسوعة الذهبیه، ج ۱۳، ص۱۶۶.
  43. تاریخ ابن خلدون، ج ۴، ص۸۹ ـ ۹۰؛ البدایة والنهایه، ج ۱۱، ص۱۸۲، ۲۵۲.
  44. الخرائج و الجرائح، ج ۳، ص۴۷۵ ـ ۴۷۷؛ کشف الغمه، ج ۳، ص۳۰۵.
  45. امیریان، مهدی، مقاله «حجرالاسود»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۰؛ هاشمی شاهرودی، سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۳، ص۲۳۰.
  46. بحار الانوار، ج ۵۲، ص۵۸ و ۵۹.
  47. حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص۲۱۷؛ تونه‌ای، مجتبی، موعودنامه، ص۲۷۱.
  48. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷.
  49. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷.
  50. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۶.
  51. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۲.
  52. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۱۹.
  53. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۰۸.
  54. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۳.
  55. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸.
  56. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۰۸.
  57. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۰.
  58. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸.
  59. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۰۴.
  60. معجم البلدان، ج ۲، ص۲۲۴؛ شفاء الغرام، ج ۱، ص۲۶۱.
  61. شفاء الغرام، ج ۱، ص۲۶۱.
  62. السنن الکبری، ج ۷، ص۱۷۵.
  63. علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۶؛ وسائل الشیعه، ج ۵، ص۲۷۴.
  64. احیاء علوم الدین، ج ۱، ص۶۹.
  65. الکافی، ج ۴، ص۲۱۴؛ بحارالانوار، ج ۱۴، ص۴۶۴.
  66. الخصال، ج ۴، ص۶۲۵؛ بحارالانوار، ج ۱۰، ص۱۰۴.
  67. علل‌الشرایع، ج ۲، ص۴۲۴؛ بحارالانوار، ج ۹۶، ص۲۲۱.
  68. الکافی، ج ۱، ص۳۴۸؛ الاحتجاج، ج ۲، ص۴۶؛ کنزالدقائق، ج ۳، ص۱۶۸.
  69. السنن الکبری، ج ۷، ص۱۶۴؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۷.
  70. علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۸؛ بحارالانوار، ج ۷، ص۳۳۹.
  71. علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۶؛ بحارالانوار، ج ۹۶، ص۲۲۰.
  72. علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۴.
  73. جامع السعادات، ج ۱، ص۳۹۳.
  74. امیریان، مهدی، مقاله «حجرالاسود»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۰.