عبدالله بن عفیف ازدی در تراجم و رجال
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث عبدالله بن عفیف ازدی است. "عبدالله بن عفیف ازدی" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
- عبدالله بن عفیف ازدی از شاعران ادیب و سخنوران و شجاعان عصر خویش و از اصحاب و شیعیان امیرمؤمنان علی(ع) بود که در جنگ جمل در رکاب آن حضرت دلاورانه جنگید، و در همین نبرد چشم چپ خود را از دست داد. و در جنگ صفین نیز در نبرد با نیروهای شامی ضربهای بر سرش و ضربهای بر ابروی او وارد شد و چشم راستش نیز نابینا شد و به علت نابینایی پس از جنگ صفین، همواره در مسجد مشغول نماز و عبادت بود[۱]. و او تا دم مرگ بر ایمان و اعتقادش نسبت به حضرت علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) باقی ماند و در این راه لحظهای سستی نکرد، و اگر در واقعه جانگداز عاشورا حضور نیافت، شاید به علت نابینایی او بوده است.[۲]
اعتراض عبدالله بن عفیف ازدی به ابن زیاد و شهادت او
- طبری و دیگر مؤرخان نوشتهاند: پس از شهادت سیدالشهدا(ع) و یارانش در کربلا و آوردن اسیران اهل بیت در یازدهم محرم به کوفه، عبیدالله بن زیاد به مسجد جامع شهر آمد و مردم را به نماز فراخواند، سپس بالای منبر رفت و در کمال وقاحت و بیشرمی گفت: "خدای را سپاس که حق و اهلش را ظاهر کرد و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و حزبش را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو حسین بن علی و شیعیانش را هلاک کرد!"[۳]
- این سخن موهن و جسارتآمیز اگر چه بسیاری از حاضران را ناراحت کرد اما تهدیدهای عبیدالله بن زیاد و کشتن و حبس انداختن هر معترض و منتقدی سبب شد آنها سکوت پیشه کنند و اعتراضی نکنند، در این میان عبدالله بن عفیف ازدی این مرد خدا و با ایمان و انسان فداکار هنوز سخن ابن زیاد تمام نشده بود که از جا برخاست و به سخنان اهانتآمیز عبیدالله بن زیاد اعتراض کرد و در میان انبوه مردم فریاد برآورد و گفت: ای پسر مرجانه! همانا دروغگو و پسر دروغگو تویی و پدرت و دروغگو آن کس و پدر او که تو را به حکومت کوفه منصوب کرد - نه حسین بن علی و پدرش - ای پسر مرجانه! آیا فرزندان پیامبر را میکُشی و در جایگاه صدیقین و خوبان قرار گرفته و سخن میگویی؟!
- و سپس شخصی به نام غامدی و یکی از گروه والبیه برخاستند و آن دو نیز به سخنان عبیدالله بن زیاد اعتراض کردند. عبیدالله بن زیاد چون انتظار نداشت پس از پیروزی در کربلا کسی جرئت کند در جمع مردم به وی انتقاد و اعتراض کند، سخت خشمگین شد و گفت: این مرد- عبدالله بن عفیف ازدی - را بیاورید. مأموران او را گرفتند تا نزد عبیدالله بن زیاد ببرند، در این هنگام عبدالله بن عفیف ازدی به قصد کمک گرفتن از مردم با شعار قبیلة ازد فریاد برآورد: یا مبرور، یکی به نام عبدالرحمان بن مخنف ازدی که در آنجا نشسته بود، صدا زد: ای عبدالله بن عفیف ازدی! وای بر غیرت تو، خودت و قومت را به هلاکت انداختی. اما افراد قبیلۀ ازد که جمعیتشان در آن روز در مسجد کوفه به هفتصد نفر میرسید، برخاستند و به ندای عبدالله بن عفیف ازدی پاسخ دادند و او را از دست مأموران گرفته و به خانوادهاش تحویل دادند. اما عبیدالله بن زیاد نتوانست خشم خود را فرو نشاند، لذا به قصر خود آمد و دستور داد که شبانه او را از خانهاش بیرون آوردند و در محل سبخه در سال ۶۱ هجری در راه محبت و عشق به خاندان رسالت(ص) به دار آویخته و به شهادت رساندند[۴]. و او اولین شیعهای بود که پس از واقعه کربلا در اعتراض به عبیدالله بن زیاد، به شهادت رسید.
- درست است که عبدالله بن عفیف ازدی با این اعتراض لفظی جانش به خطر افتاد و به شهادت رسید؛ اما در برابر آن کابوس وحشت و محیط خفقان و مقابل آن مستبد زمان و دیکتاتور دوران ایستاد و ابهت عبیدالله بن زیاد را در هم شکست و محیط رعب و وحشت آن روز را فرو ریخت و به طور قطع جان دادن او در این راه، افتخار و پاداش آن نزد خداوند بسیار زیاد است، و به دنبال همین اعتراض افراد زیادی دست به اعتراض زدند و عبدالله بن جندب صحابی رسول خدا(ص) نیز لب به سخن گشود و از سخنان عبدالله بن عفیف ازدی حمایت کرد که عبیدالله بن زیاد تصمیم گرفت او را به قتل برساند اما از عواقب این کار ترسید و دست از کشتن او برداشت[۵].[۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۱۳.
- ↑ الحمد للّه الذي اظهر الحقّ و اهله، و نصر أمير المؤمنين يزيد بن معاوية و حزبه و قتل الكذّاب ابن الكذّاب: الحسين بن علي و شيعته!!!
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸؛ کامل بن اثیر، ج۲، ص۵۷۵؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۱۱۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۱۳-۹۱۵.