صفاریان در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۵۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

یعقوب بن لیث به سال ۲۵۳ ق. دولتی بنیان کرد که با توجه به اشتغال وی و خاندانش به رویگری، به صفاریان[۱] شهرت یافت. از آنجا که تأسیس این دولت با شورش‌های خوارج در سیستان و خراسان ارتباط نزدیکی دارد، لازم است برای آشنایی با چگونگی آن، موضوع را از آن شورش‌ها دنبال کنیم. پیش از این، درباره شورش‌های خوارج سیستان و خراسان در دور خلافت هارون الرشید سخن گفتیم. این خوارج پس از مرگ حمزه آذرک، همچنان به غارت و چپاول شهرها و روستاها ادامه دادند و در نتیجه، به‌تدریج موقعیت اجتماعی خود را از دست دادند و دشمنی و نفرت عامه را بر ضد خود برانگیختند[۲]؛ از این‌رو از زمان خلافت الواثق بالله (۲۲۷-۲۳۲ ق.) مردم داوطلبانه برای دفع خطر و فتنه خوارج، دسته‌های سازمان یافته‌ای به وجود آوردند. این دسته‌ها که مطوعه خوانده می‌شدند[۳]، بدون ارتباط با خلیفه و کارگزاران وی و به میل خود، گروه‌های مجهز و مسلحی تشکیل دادند و با خوارج که مزاحم زندگی و موجب قتل و غارت آنان بودند به نبرد پرداختند. یکی از رؤسای این مطوعه صالح بن نصر بود که به سال ۲۳۷ ق. به بهانه دفع خوارج، مطوعه و عیاران سیستان را- از جمله یعقوب و برادرانش که در این زمان به صحنه سیاست گام نهاده بودند - جمع کرد[۴] و بر بُست غلبه یافت و پس از قتل حاکم آن دیار و غلبه بر خوارج زرنگ، قدرت و شوکت بسیار یافت؛ اما او نیز برخلاف عهد و پیمان مطوعه و عیاران، خیلی زود داعیه غارتگری و تجاوز یافت و نارضایتی یاران خود را فراهم ساخت تا آنجا که عیاران سیستان به رهبری یعقوب بن لیث، از غارتگری و تجاوزخویی صالح به جان آمدند و کارهای او را خلاف غیرت و مردانگی دانستند[۵] و با او به مخالفت برخاستند و او را که گریخته بود، تعقیب کردند و پس از نبردی سخت شکست دادند و جایش را به درهم بن نصر سپردند. درهم در آغاز، یعقوب و یارانش را استمالت کرد؛ اما چندی بعد، از شجاعت و قدرت یعقوب و نفوذ وی در میان عیاران بیمناک گشت و آهنگ کشتن او کرد و چون یعقوب از قصد وی آگاه شد، او را کنار زد و خود به سال ۲۴۷ ق. قدرت را به دست گرفت. وی پس از جلب حمایت مطوعه و عیاران، تمام همت خود را برای دفع خوارج به کار گرفت و پس از اهتمام بسیار، سرانجام به سال ۲۵۱ ق. آخرین گروه خوارج به سرکردگی عمار خارجی را از میان برداشت[۶] و راه را برای جاه‌طلبی‌های خود هموار ساخت. یعقوب پس از فتح بُست آهنگ هرات کرد و بعد از تسخیر آنجا، پوشنگ و کرمان و فارس را به قلمرو خود افزود. همزمان با فتوحات یعقوب، امارت محمد بن طاهر در خراسان دچار ضعف و فتور گردید؛ به گونه‌ای که علویان، طبرستان و ری را تصرف کردند و ماوراءالنهر نیز از طاعت طاهریان سر فرو پیچید. از این‌رو، یعقوب فرصت مناسبی به دست آورد تا برای فتح نیشابور و برانداختن دولت طاهری برخیزد. به گفته گردیزی، (چون یعقوب نزدیک دروازه نیشابور رسید، محمد بن طاهر به او پیغام داد که اگر به فرمان امیرالمؤمنین آمدی، عهد و منشور عرضه کن تا ولایت به تو سپارم وگرنه، باز گرد. یعقوب در جواب، شمشیر از زیر مصلی بیرون آورد و گفت: عهد و لوای من این است»[۷]. آنگاه وارد نیشابور شد و محمد را در بند کرد و اموال و کسان او را به سیستان فرستاد (۲۵۹ ق.)[۸]. بدین ترتیب، یعقوب بساط دولت طاهریان را که به فرمان خلیفه حدود نیم قرن در خراسان امارت می‌کردند، برچید و استیلای واقعی عباسیان را در مشرق جهان اسلام برای همیشه از میان برد و راه را برای حکومت‌ها و دولت‌هایی چون سامانیان و غزنویان و سلجوقیان باز کرد که حاصل آن، ایجاد عظیم‌ترین شکاف در تمامیت ارضی خلافت عباسی و استقلال نسبی نواحی شرقی آن بود.

از بخت بلند یعقوب، هنگامی که او پا به عرصه سیاست نهاد، خلفای عباسی زیر سلطه جابرانه قشون ترک، کوچک‌ترین اختیار و قدرتی از خود نداشتند و اغتشاشات و قیام‌هایی که در نواحی مختلف امپراتوری اسلامی به وقوع می‌پیوست، موقعیت آنان را چنان متزلزل کرده بود که خلیفه حتی به اطاعت ظاهری یعقوب نیز راضی و خشنود بود؛ اما خیلی زود معلوم شد که یعقوب نه تنها حاضر به اطاعت از خلیفه نیست، بلکه برای نابودی بنیاد خلافت عباسی به طور جدی می‌کوشد. از این‌رو، پس از آنکه بر حسن بن زید در طبرستان پیروز شد، از اطاعت معتمد سر فرو پیچید و خلیفه ناتوان در یک برخورد منفعلانه، جمعی از غلامان او را که در بغداد بودند بازداشت کرد و عبیدالله بن طاهر را واداشت تا حاجیان گرگان و مازندران و خراسان را که از مکه به بغداد می‌رفتند در خانه خود گرد آورد و نامه‌ای که خلیفه در باب خلع و لعن یعقوب به وی نوشته است بر آنها بخواند[۹]. چون یعقوب از این موضوع اطلاع یافت، آهنگ فارس کرد و پس از تسخیر آن دیار، از راه اهواز و خوزستان رهسپار بغداد شد. خلیفه چون از پیشروی‌های یعقوب اطلاع یافت، به‌شدت نگران شد و برای جلب دوستی وی به دست و پا افتاد و کس نزد او فرستاد تا خواست خود را برای بازگشتن او از عراق باز گوید و یعقوب که به قدرت فراوان خود متکی بود از خلیفه خواست که نه فقط ولایت تمام خراسان و فارس و کرمان و سند را با صاحب شرطگی بغداد و سامرا بدو سپارد، بلکه تمام کسانی را که در خانه عبیدالله طاهر حاضر بوده‌اند فرا خواند و رضایت‌نامه خلیفه را از یعقوب به اطلاع آنان برساند[۱۰]. دستگاه خلافت در این زمان به سبب استیلای زنگیان بر بخش‌های مهمی از عراق و خوزستان در مخاطره بود و چون امکان هم‌پیمانی یعقوب و سالار زنگ نیز وجود داشت، موفق برادر خلیفه، پیکی نزد یعقوب فرستاد و شروط وی را پذیرفت[۱۱] و او را مطمئن کرد که با او مخالفتی ندارد و از اقدام خلیفه در خلع و لعن وی نیز خشنود نبوده است. موفق بدین‌گونه یعقوب را با خدعه و نیزنگ از اتحاد با صاحب الزنج بازداشت و رضایت او را به دست آورد تا جایی که یعقوب در صدد برآمد تا معتمد را از خلافت بردارد و موفق را به جای وی بنشاند[۱۲] و بدین وسیله امارت استیلای خود را که به زور شمشیر به دست آورده بود، به امارت استکفا، که از نظر عامه مشروع‌تر بود، تبدیل کند. بنابراین، نهانی با موفق مکاتبه کرد و قصد خود را با او در میان نهاد؛ اما موفق خلیفه را از این توطئه با خبر و یعقوب را همچنان به وعده‌های دروغین دل‌گرم ساخت[۱۳] و چون یعقوب، بی‌خبر از این خدعه، برای تصرف بغداد حرکت کرد، خلیفه به تجهیز لشکر پرداخت و برای تشویق آنان بُردِ پیامبر را به تن کرد و قضیب منسوب به آن حضرت را به دست گرفت و پیشاپیش لشکر به لعن و نفرین یعقوب پرداخت. دو سپاه در جمادی الآخر ۲۶۲ ق. در محلی به نام دَیْرُ العاقُول[۱۴] به هم رسیدند[۱۵] و پس از نبردی خونین، یعقوب برای نخستین بار شکست خورد و سپاهش رو به هزیمت نهاد[۱۶] و تا واسط و خوزستان و فارس عقب نشست[۱۷]. با وجود این، یعقوب دیگر بار به جمع آوری و تجهیز سپاه پرداخت و در جندی‌شاپور اردو زد و چون خلیفه هنوز هم از تهدید و خطر یعقوب بیمناک بود، کس نزد وی فرستاد تا او را دلجویی کند و به بازگشت تشویق نماید[۱۸]. یعقوب فرستاده خلیفه را پذیرفت و پس از شنیدن پیام، پاسخ داد که به خلیفه بگو: من اکنون بیمارم. اگر بمیرم، هر دو از دست یکدیگر آسوده می‌شویم و اگر بمانم، جز شمشیر میان ما نخواهد بود[۱۹]. فرستاده بازگشت و اندکی بعد یعقوب در شوال ۲۶۵ ق. بدرود حیات گفت.

پس از یعقوب سپاهیان او برادرش، عمرو بن لیث، را به امارت برداشتند. عمرو در آغاز کار نامه‌ای به معتمد نوشت و اظهار اطاعت کرد. خلیفه نیز برای آنکه از شر او در امان ماند و بی‌دغدغه بتواند فتنه زنگیان را فرو نشاند، امارت فارس و سیستان و خراسان و سند و صاحب شرطگی بغداد و سامرا را، در برابر سالی بیست میلیون درهم، بدو واگذاشت؛ اما مدتی بعد، چون آشوب زنگ فرو نشست، خلیفه که از جاه‌طلبی و قدرت نمایی عمرو بیمناک شده بود وی را از امارت خراسان عزل کرد و فرمان داد تا او را بر منابر لعن و نفرین کنند[۲۰]. از این‌رو، عمرو به فارس و خوزستان لشکر کشید و به سال ۲۷۱ ق. با سپاه موفق جنگ درانداخت؛ اما سپاهش شکست خورد و او خود به کرمان و سیستان گریخت[۲۱]. با وجود این، مدتی بعد، عمرو مقام پیشین را به دست آورد و پس از آنکه کار سیستان و خراسان را سامان بخشید، راه فارس در پیش گرفت و لشکر موفق را در استخر شکست داد و بر شیراز و اهواز و شوشتر نیز تاخت برد. موفق که چنین دید در صدد دفع عمرو برآمد، اما مرگ امانش نداد و به سال ۲۷۸ ق. وفات یافت و چون معتمد نیز به فاصله‌ای کوتاه پس از او درگذشت (۲۷۹ ق.)، کار عمرو بالا گرفت. وی در آغاز، با المعتضد بالله (۲۷۹-۲۸۹ ق.)، خلیفه جدید، روابطی نیکو برقرار ساخت و با ارسال هدایایی فراوان نظر او را جلب کرد، به گونه‌ای که معتضد برای او عهد و لوا فرستاد و امارت مناطقی را که تصرف کرده بود برای او امضا کرد؛ اما چون عمرو مردی بلند پرواز و جاه‌طلب بود، از خلیفه خواست تا امارت ماوراءالنهر را که از دیرباز در دست سامانیان بود به او بسپارد. معتضد بر اثر اصرار عمرو، فرمان امارت آن سرزمین را برای او فرستاد، در حالی که پنهانی کس نزد اسماعیل بن احمد سامانی فرستاد و او را به جنگ عمرو تشویق کرد و حمایت خود را از وی اعلام داشت. سرانجام، نبردی میان اسماعیل سامانی و عمرو در جنوب جیحون در گرفت. در آن نبرد، امیر سامانی سپاه عمرو را تارومار کرد و او را به اسارت درآورد و نزد خلیفه به بغداد فرستاد (۲۸۷ ق.)[۲۲]. خلیفه مدتی عمرو را در بند کرد و چندی بعد فرمان قتل او را صادر کرد (۲۸۹ ق.)[۲۳] هر چند مرگ زودهنگام یعقوب، او را از آرزوی نابود کردن خلافت عباسی بازداشت و عمرو بن لیث نیز به سبب بلند پروازی و زیاده‌طلبی کاری از پیش نبرد، اما خلفای عباسی نیز هیچ‌گاه نتوانستند مجدداً بر سرزمین‌های شرقی خلافت تسلط یابند؛ زیرا این صفاریان بودند که راه را برای تأسیس دولت‌های مستقل در مشرق هموار ساختند و طعم استقلال و استقلال‌طلبی را به آنان چشانیدند. با آنکه دولت صفاری با شکست و اسارت عمرو از هم پاشید، افراد دیگری از آن خاندان در دوره‌های بعد حکومت‌های کوچکی به وجود آوردند و در فواصل زمانی گوناگون تا اواخر قرن نهم هجری در صحنه سیاسی ایران باقی ماندند. از این‌رو، خاندان صفاری را می‌توان به چهار شاخه تقسیم کرد:

  1. شاخه اصلی که تا غلبه سامانیان فرمان راندند و عبارتند از: یعقوب بن لیث صفاری (۲۵۲-۲۶۵ ق.)؛ عمرو بن لیث (۲۶۵-۲۸۸ ق.)؛ طاهر بن محمد بن عمرو (۲۸۸-۲۹۶ ق.)؛ لیث بن علی (۲۹۶-۲۹۸ ق.)؛ محمد بن علی بن لیث (۲۹۸ - تا استیلای سامانیان).
  2. شاخه‌ای که از سال ۲۹۹ ق. تا پایان حکومت غزنویان حکمرانی کردند و از امارت عمرو بن یعقوب بن محمد بن عمرو به سال ۲۹۹ ق. آغاز شد و تا حکومت نصر بن احمد در دوره سلطنت مودود غزنوی به سال ۴۴۰ ق. ادامه یافت.
  3. شعبه‌ای که از دوره سلجوقیان تا استیلای مغول، حکومت را در سیستان به دست داشتند و با امارت بهاءالدوله طاهر بن نصر به سال ۴۶۵ آغاز شد و تا حکومت تاج الدین نصر به سال ۶۱۸ ادامه یافت.
  4. شاخه‌ای که تحت فرمان سلاطین مغول از سال ۶۱۸ ق. تا سال ۸۸۵ ق. حکومت کردند. این دوره از امارت صفاریان با حکومت رکن الدین ابومنصور در سال ۶۱۸ ق. آغاز شد و به حکومت شمس الدین محمد به سال ۸۸۵ ق. انجامید[۲۴].[۲۵].
  1. صفار در لغت به معنای رویگر است.
  2. نک: تاریخ سیستان، ص۱۸۰ به بعد.
  3. الکامل، ج۷، ص۱۸۴.
  4. الکامل، ج۷، ص۱۸۴.
  5. تاریخ سیستان، ص۱۹۸.
  6. تاریخ سیستان، ص۱۹۹۔۲۰۰؛ احسن التقاسیم، ص۳۰۶.
  7. زین الاخبار، ص۳۰۹.
  8. تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۹۷-۴۹۸.
  9. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۱.
  10. وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.
  11. وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.
  12. زین الاخبار، ص۳۱۱.
  13. زین الاخبار، ص۳۱۱.
  14. محلی میان مدائن و نعمانیه و در پانزده فرسخی بغداد در کنار دجله (نک: معجم البلدان، ج۲، ص۵۹۰).
  15. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۴-۵۰۵.
  16. مروج الذهب، ج۲، ص۲۰۰؛ تاریخ سیستان، ص۲۳۲.
  17. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ص۲۶۱-۲۷۰.
  18. الکامل، ج۷، ص۳۲۵.
  19. نک: الکامل، ج۷، ص۳۲۵.
  20. الکامل، ج۷، ص۴۱۴.
  21. الکامل، ج۷، ص۴۱۴.
  22. الکامل، ج۷، ص۵۰۰.
  23. الکامل، ج۷، ص۵۱۶.
  24. نک: سلسله‌های اسلامی، ص۱۶۲-۱۶۴؛ لین پول، استانلی و دیگران، تاریخ دولت‌های اسلامی و خاندان‌های حکومت‌گر، ج۱، ص۲۲۹-۲۳۰.
  25. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص۱۲۸.