خلفای راشدین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

خلفای راشدین عنوانی است که اهل سنت بر چهار خلیفۀ پس از پیامبر (ابوبکر، عمر، عثمان و علی (ع)) اطلاق می‌کنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق می‌شمرند. از دید شیعه، خلفای راشدین و جانشینان برحق پیامبر، دوازده امام معصوم‌اند که رسول خدا (ص) آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است.

معناشناسی

خلفای راشدین، به معنای رشد یافته، هدایت‌ یافته، دیندار و متدیّن است. خلفای راشدین عنوانی است که اهل سنت بر چهار خلیفۀ پس از پیامبر اطلاق می‌کنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق می‌شمرند. این افراد به ترتیب زمان و مدت خلافت عبارت بودند از: "ابوبکر بن ابی قحافه" به مدت دو سال؛ "عمر بن خطاب" به مدت ده سال؛ "عثمان بن عفان" به مدت سیزده سال و "علی بن ابی طالب (ع)" به مدت ۵ سال.

از دید شیعه، خلفای راشدین و جانشینان برحق پیامبر، دوازده امام معصوم‌اند که رسول خدا (ص) آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است و این از طریق روایات شیعه و سنت نیز به حدّ متواتر نقل شده است. در زیارت جامعه است: «أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّون‏»، نیز این سخن پیامبر خدا (ص) خطاب امیر مؤمنان (ع): "یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو"[۱].

در سخنی هم امیر مؤمنان (ع) به طارق بن شهاب، اوصاف فراوان و بلندی برای امامان حق می‌شمارد، از جمله می‌فرماید: "یا علی، امامان راشد و هدایت‌یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امامند با تو"[۲] که تعبیر خلفای راشدین از زبان آن حضرت بر ائمه معصوم از اهل بیت پیامبر گفته شده است[۳].

خلیفه راشد کیست؟

راشد، به معنای رشد یافته، هدایت‌ یافته، دیندار و متدیّن است. خلفای راشدین عنوانی است که اهل سنت بر چهار خلیفۀ پس از پیامبر (ابوبکر، عمر، عثمان و علی (ع)) اطلاق می‌کنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق می‌شمرند.

از دید شیعه، خلفای راشدین و جانشینان برحق پیامبر، دوازده امام معصوم‌اند که رسول خدا (ص) آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است و این از طریق روایات شیعه و سنت نیز به حدّ متواتر نقل شده است.

در زیارت جامعه است: «أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ »، نیز این سخن پیامبر خدا (ص) خطاب امیر مؤمنان (ع): "یا علی، امامان راشد و هدایت‌ یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب می‌شود یازده نفر امام‌اند با تو"[۴] در سخنی هم امیر مؤمنان (ع) به طارق بن شهاب، اوصاف فراوان و بلندی برای امامان حق می‌شمارد، از جمله می‌فرماید: « فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الطَّاهِرُونَ وَ الْعِتْرَةُ الْمَعْصُومُونَ وَ الذُّرِّيَّةُ الْأَكْرَمُونَ وَ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ وَ الْكُبَرَاءُ الصِّدِّيقُونَ وَ...»[۵] که تعبیر خلفای راشدین از زبان آن حضرت بر ائمه معصوم از اهل بیت پیامبر گفته شده است.[۶]

نخستین خلافت

نخستین خلیفه پس از پیامبر ابوبکر بن ابی قحافه بود. ابوبکر بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و عقد" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار ابوبکر به‌کار برد. او در پاسخ مخالفان جریان خلافت که امام (ع) را از هر حیث شایسته این مقام می‌دانستند، بر شورای سقیفه که اهل حلّ و عقد بودند و او را برگزیده‌اند استدلال و احتجاج کرد. ابوبکر گرچه در گفتار، سخن از هم‌سطحی با آحاد جامعه و تبعیت از امر به معروف و نهی از منکر می‌راند، اما در عمل برای خود اختیارات و قدرت بسیار قائل بود. از این‌رو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت زکات خودداری کردند، مرتد اعلام شدند. ابوبکر در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و عقد هم پای‌بند نماند و عمر بن خطاب را به بهانه جلوگیری از فتنه و اختلاف بر کرسی خلافت نشاند[۷].

موضع امام علی(ع) در قبال این خلافت

امام (ع) در نهج البلاغه می‌فرماید: "الا ای تاریخ بدانید که فرزند ابو قحافه خلافت مسلمین را چون پیراهن بی‌قواره‌ای درپوشید، در حالی که به خوبی می‌دانست ناخدای کشتی خلافت جز علی نیست. فضایل چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر آسمان جایم تیزپروازی نرسد. امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بی‌یاور قیام کنم یا بر تاریکی‌های کور صبر پیشه سازم؛ تاریکی‌هایی که بزرگ‌سالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سیمای نوجوانان غبار پیری بپاشد و مؤمن را به رنج آورَد تا آن‌گاه که به ملاقات خدا بشتابد. پس شکیبایی را عاقلانه‌تر یافتم و آن را برگزیدم. آری، صبر کردم، امّا چه صبری! چون آنکه خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. می‌دیدم که میراثم به تاراج می‌رود. خلافت دست به دست شد. این چنین بود تا روزگار خلیفه اول به سر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد... شگفتا، او که در زندگی‌اش می‌خواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد! راستی هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند[۸][۹].

خلافت دوم

عمر بن خطاب به‌ عنوان خلیفه دوم و جانشین رسول خدا (ص) بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان خلیفه رسول خدا را که از زمان ابوبکر بر خلیفه اطلاق می‌شد، تغییر داد و خود را امیرالمؤمنین نامید. در زمان او دو تحول عمده در حکومت صورت گرفت:

  1. کشورگشایی و فتح دیگر مناطق؛
  2. بدعت‌های نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی احکام و سنت‌های پیامبر اکرم (ص).

عمر روحیه‌ای خشن و انعطاف‌ناپذیر داشت و در امر قضاوت و فتاوا بارها از امام مدد خواست. از قول او بارها نقل شده است که اگر کمک‌های علی نبود، عمر هلاک شده بود. امام علی درباره دوران او می‌فرماید: او که طبیعتی خشن داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت شمشیر" بود و ارتباط با آن "سوهان روح" و مالامال از لغزش‌ها و عذرخواهی‌ها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن تعادل از کف داد و همه راه‌های چاره را هم بست، بدین‌سان که اگر افسارش را تنگ می‌گرفت بینی‌اش مجروح می‌شد و اگر رهایش می‌ساخت سقوط می‌کرد. به خدا سوگند، مردم در بیراهه و بی‌ثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این رنج طولانی و اندوه جان‌کاه شکیبا بودم تا راهش به پایان رسید[۱۰][۱۱].

از جمله بدعت‌های عمر که بر خلاف سنت پیامبر اکرم (ص) بود، اعتقاد او به برتری عرب بر سایر قومیّت‌ها بود، پس از آن همه سفارش‌ها که در سخن و سیره پیامبر نسبت به برابری اقوام و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعت‌های او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین مسلمانان در بهره‌مندی از بیت المال بود. عمر در فرایندی سلیقه‌ای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین خلیفه خود برگزید.

سومین خلافت

پس از عمر بن خطاب، عثمان بن عفان سومین خلیفه در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او بنی‌امیه که خویشان او نیز بودند به قدرت رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهره‌مندی از بیت‌المال و ویژه‌خواری‌هایی که برای اقوام خویش فراهم کرد، موجبات اختلاف طبقاتی شدید در سطح جامعه را فراهم ساخت. او خود را منصوب از طرف خداوند می‌دانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. بیت المال را جزئی از اموال خود می‌پنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست می‌افکند. کارگزارانش رفتار ظالمانه با مردم داشتند و او در این مورد اقدامی نمی‌کرد. از این‌رو مردم بر او شوریدند و او را به قتل رساندند. امام علی (ع) در مورد او و دوران خلافتش می‌فرماید: آن‌گاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. خویشاوندان پدری‌اش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگی‌اش به سر در آوردش[۱۲][۱۳].

چهارمین خلافت

پس از قتل عثمان، مردمان از هر سو به امام روی آوردند. امام در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمی‌دید، اما مردم اصرار بر خلافت او داشتند. خود امام (ع) در این‌باره می‌نویسد: پس از قتل عثمان، انبوه مردم رنج‌دیده به یک‌باره چون یال کفتار از هر سو به خانه‌ام ریختند، آن‌چنان که بازویم شکست و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگ‌زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به‌سویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند[۱۴]. رجوع مردم به امام حجت را بر او تمام کرد. امام در مورد علت پذیرش حکومت می‌فرماید: سوگند به شکافنده بذر و آفریننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم برای بیعت و عهدی که خدای از عالمان گرفته است که برای شکمبارگیِ ستمگر و محرومیّت ستم‌دیده صحّه نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها می‌کردم و هرگز زیر بار مسئولیّت نمی‌رفتم و همان‌گونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز می‌هشتم؛ و می‌دیدید این دنیایی که بدان می‌نازید و دین بدان می‌بازید، در دیدگاه من از آب بینیِ ماده‌بزی بی‌ارزش‌تر است[۱۵][۱۶].

منابع

پانویس

  1. « يَا عَلِيُّ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَغْصُوبُونَ حُقُوقَهُمْ مِنْ وُلْدِكَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنْتَ»؛ بحار الأنوار، ج ۳۶ ص ۲۵۹ ح ۷۸
  2. « فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الطَّاهِرُونَ وَ الْعِتْرَةُ الْمَعْصُومُونَ وَ الذُّرِّيَّةُ الْأَكْرَمُونَ وَ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ وَ الْكُبَرَاءُ الصِّدِّيقُونَ و...»؛ بحار الأنوار، ج ۲۵ ص ۱۷۴
  3. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۵۳؛ فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۹۱.
  4. «يَا عَلِيُّ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَغْصُوبُونَ حُقُوقَهُمْ مِنْ وُلْدِكَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنْتَ»؛ بحار الأنوار، ج ۳۶ ص ۲۵۹ ح ۷۸
  5. بحار الأنوار، ج ۲۵ ص ۱۷۴
  6. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۵۳.
  7. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 370-371.
  8. «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ، فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً. حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ] بَعْدَهُ... فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا"»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳
  9. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۱.
  10. «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ، فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳
  11. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۱.
  12. «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
  13. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۱-۳۷۲.
  14. نهج البلاغه، خطبه ۳: «فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ] كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ»
  15. «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
  16. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۳۷۲.