اخشیدیان
تأسیس حکومت اخشیدیان
مصر به آغوش خلافت عباسی بازگشت؛ آنان مستقیماً و با تعیین استاندارانی از سوی خود، بر آنجا حکومت میکردند؛ اما بار دیگر خلافت در دوران مقتدر دچار ضعف و سستی شد و آن سستی در حفظ قدرت عباسی در استانها و از جمله مصر آشکار گردید. رقابت میان استانداران و کارگزاران خراج از سر گرفته شد که باعث نابسامانی اوضاع داخلی گردید. این مسأله با خطر خارجی همزمان شد که در تلاش فاطمیان برای اشغال مصر جلوه میکرد. این اوضاع، حاکمی نیرومند را میطلبید که جای خالی را پر و با این خطرها مقابله و مصر را به حکومتی تبدیل نماید که در مقابل خیزش فاطمیان به سوی شرق مانع ایجاد کند؛ از این رو خلیفه راضی، محمد بن طغج بن جفر[۱] را در سال ۳۲۳ ق. / ۹۳۵ م. حاکم مصر کرد و این کار را بر عهده او گذاشت[۲][۳]
رابطه اخشیدیان با خلافت عباسی
محمد بن طغج در آغاز کار به تقویت مرکزیت خود در داخل پرداخت و سپاهی به سان سپاه طولانی ایجاد کرد؛ همانگونه که سیاستی اقتصادی، همانند سیاست ابنطولون در کارهای خود پیشه کرد که باعث شکوفایی اقتصادی کشور و جلب دوستی مصریان شد. وی در مقابل حملههای فاطمیان به مصر بین سالهای ۳۱۲ - ۳۲۴ ق. / ۹۲۴ - ۹۳۶ م. ایستاد و همزمان رابطه حسنه خود را با خلافت عباسی حفظ کرد؛ از این رو خلیفه او را استاندار شام هم کرد و به او لقب «اخشید» داد و در منابر مصر و شام در سال ۳۲۷ ق. / ۹۳۹ م. به این لقب خوانده شد[۴].
در آن روزگار، خلافت عباسی به علت درگیری برای دستیابی به مقام امیرالامرایی، شاهد تحولاتی سریع بود. بَجکَم بر ابن رائق - که به استانداری مصر و شام چشم دوخته بود تا تاوان خسارتش باشد - پیروز شد، در سال ۳۴۶ ق. / ۹۳۸ م. به منصب امیرالامرایی رسید و حکم خلیفه راضی را برای حلب و توابع آن به دست آورد[۵].
بدون شک خلیفه بر این باور بود که با این انتصاب، منافع عباسیان - که بر پاشیدن بذر تفرقه میان استانداران بنا میشد - تأمین میگردد. این مسأله همچنین بیانگر تمایل خلافت مبنی بر این بود که اجازه نفوذ در شام و مصر را ندهد؛ چون ممکن بود منافعش را به خطر اندازد. با وجود موضع مثبت ابنطغج که به منافع عباسیان خدمت میکرد، خلافت به اخشیدیان - که در مناطق نزدیک به عراق حکومت میکردند- اطمینان نداشت[۶] و دور از ذهن نیست که خلافت، ابنرائق را به شام گسیل کرده باشد تا با اخشید رقابت و قدرت و نفوذ او را محدود کند[۷].
هنوز ابنرائق مقام جدیدش را به چنگ نیاورده بود که به همه سرزمین شام چشم دوخت. وی به دخالت در کارهای اخشیدیان میپرداخت و با وجود اینکه اخشید از او اظهار نگرانی و ناخرسندی خود را ابراز کرد، با او به نیکی رفتار و رضایتش را جلب کرد. ابنرائق از اندیشههای توسعه طلبانه خویش نکاست و به سوی شام پیشروی کرد و بر حِمص و دِمشق چیره شد. سپس در تلاش برای ورود به مصر، به رمله و آنگاه عَریش رفت و در آنجا با نیروهای اخشیدیان در سال ۳۲۸ ق. / ۹۴۰ م. برخورد کرد، که شکست خورد و تنها توانست خود را نجات دهد[۸].
اخشید با ارزیابی اوضاع نابسامان خلافت عباسی و تهدید دائمی حکومتش از سوی خلافت فاطمیان، میخواست که با وجود پیروزی وی، منافع ملی مسلمانان را بر منافع ویژه خودش ترجیح دهد. از آن سو ابنرائق دریافت که اوضاع ایجاب میکند عاقلانه رفتار کرده، صلح نماید. سرانجام میان دو طرف صلح برقرار شد و اخشید پذیرفت که بخشی از سرزمین شام را واقع در شمال رَمَله به ابنرائق واگذارد و او هم سالانه مبلغ صد و چهل هزار دینار بابت رمله به اخشید بپردازد[۹].
دو سال بعد از بستن این پیمان، ابنرائق در سال ۳۳۰ ق. / ۹۴۲ م. به دست ناصرالدوله حمدانی کشته شد[۱۰]. اخشید از این فرصت بهره برد و بر سرزمین شام، بدون مقاومت تسلط یافت و به سوی شمال پیش رفت تا با حکومت حمدانیان همسایه شد؛ همانگونه که در حمایت قدرت او وارد مکه و مدینه شد[۱۱]؛ به یکی از بزرگترین نیروها در جهان اسلام تبدیل گردید و خلیفه متقی ناچار شد حکومت موروثی او را در مصر به رسمیت بشناسد و او را بر [حکومت] شام منصوب کند[۱۲].
همسایگی دو حکومت اخشیدی و حمدانی - که هر دو به شام چشم دوخته بودند- به درگیری میان آنها منجر شد. سیفالدوله به حمله نظامی دست زد و در سال ۳۳۳ ق. / ۹۴۵ م. بر حلب و دمشق مسلط و آماده حمله به مصر شد. این مسأله اخشید را واداشت که شخصاً به شام برود تا جلوی پیشروی حمدانیها را بگیرد[۱۳].
در نتیجه درگیریی که میان دو طرف در قنَّسرین رخ داد، سیفالدوله شکست خورد؛ اخشید وارد حلب شد و دمشق را بازپس گرفت؛ اما بار دیگر منافع کلی مسلمانان را بر منافع شخصی خود ترجیح داد؛ از این رو با سیفالدوله پیمان صلح منعقد و به موجب آن حلب و شمال شام را به او واگذار کرد»[۱۴].
اخشید برای مقابله با حملات رومیها به مناطق اسلامی، به ضرورت وجود نیرویی اسلامی در شمال شام، همانند نیروی حمدانیان پی برد. علاوه بر آن اخشیدیان در مصر از سوی فاطمیان تحت فشار خارجی بودند؛ همانگونه که با برخی حرکتهای متزلزل کننده، مثل حرکت غَلبون در منطقه اشمونیین روبهرو میشدند[۱۵]. از سوی دیگر خلافت عباسی با آنان برخوردی دوگانه داشت؛ زیرا استاندارانی را به شام میفرستاد تا از نفوذ اخشیدیان بکاهد؛ از این رو اخشید به صلح تمایل یافت.
همانگونه که پیش از این ابنطولون تلاش کرد مقر خلافت عباسی را به مصر منتقل کند، اخشید نیز در سال ۳۳۲ ق. / ۹۴۴ م. به چنین تلاشی دست زد و آن در زمانی بود که امیران ترک بر خلیفه متقی ستم کردند و حمدانیها از یاری او خودداری نمودند؛ از این رو وی ناچار شد از اخشیدیان کمک بخواهد. اما خلیفه نپذیرفت که پایتخت خود را ترک کند و در نتیجه درخواست اخشید را رد کرد[۱۶]. با وجود اینکه اخشید در این تلاش شکست خورد، اما موروثی بودن حکومت مصر را برای خود و فرزندانش از سوی خلیفه به دست آورد؛ همانگونه که خلیفه او را بر سرزمین شام منصوب کرد. این شناسایی در دوران خلیفه مستکفی در سال ۳۳۳ ق. / ۹۴۴ م. تکرار شد. اخشید نیز در همه جای حکومتش بر روی منابر برای خلیفه عباسی دعا کرد[۱۷].
اخشید در سال ۳۳۴ ق. / ۹۴۵ م. درگذشت[۱۸]. وی وصیت کرده بود که دو فرزند کوچکش، انوجُور و علی، ولی عهد او باشند با این شرط که کافور حبشی[۱۹] وصی آن دو گردد. کافور ۲۳ سال در مصر به عنوان وصی - تا وقتی که انوجور و علی به ترتیب در سالهای ۳۴۹ ق. / ۹۶۰ م. و ۳۵۵ ق. / ۹۶۶ م. مردند- با استبداد حکومت کرد و خلافت عباسی، حکومت او را بر مصر به رسمیت شناخت[۲۰].
کافور در مدت وصی بودنش، انسجام حکومت را حفظ کرد و در مقابل خطر حمدانیان در شمال، قرامطه - که بر جنوب سرزمین شام حمله میکردند- و امیران نُوْبه، از مصر دفاع نمود؛ همانگونه که در مقابل حمله فاطمیان به مصر ایستادگی کرد. اما حملات فاطمیان به این سرزمین ادامه یافت؛ همانگونه که داعیان آنان این دعوت را در داخل جامعه مصر انتشار دادند. خلیفه فاطمی، معز، از کافور خواست از او اطاعت نماید، اما کافور با زیرکی حمله فاطمیان را به مصر تا پایان دوره خود به تأخیر انداخت.
بعد از مرگ کافور در سال ۳۵۷ ق. / ۹۶۸ م. به علت کم سن بودن نوه و جانشین اخشید، ابوالفوارس احمد بن علی، و نبود شخصیتی نیرومند در دربار حکومتی[۲۱] - که بتواند جای خالی او را پر کند - اوضاع در مصر نابسامان شد.
خلیفه فاطمی، معز، وخامت اوضاع سیاسی و اقتصادی مصر را دریافت و از آن بهره برد و در سال ۳۵۸ ق. / ۹۶۹ م. بر آن سرزمین استیلا یافت[۲۲].
در واقع نفوذ حکومتی اخشیدیان، بعد از مرگ کافور از بین رفت و ضرورت اقتضا میکرد که جای خالی نیروی اخشیدیان را نیروی دیگری پر کند، از همین رو ورود فاطمیان به مصر و سرزمین شام آغاز مرحلهای جدید از روابط تاریخی میان دو خلافت عباسی و فاطمی بود.[۲۳]
اسامی امیران اخشیدی و مدت امارت هر یک از آنان
- محمد اخشید بن طغج (۳۲۳-۳۳۴ق/۹۳۵-۹۶۴م)
- ابوالقاسم انوجوربن اخشید (۳۳۴-۳۴۹ق/۹۴۶-۹۶۰م)
- ابوالحسن علی بن اخشید (۳۴۹-۳۵۵ق/۹۶۰-۹۶۶م)
- ابوالمسک کافور (۳۵۵-۳۵۷ق/ ۹۶۶-۹۶۷)
- ابوالفوارس احمد بن علی (۳۵۷-۳۵۸ق/۹۶۷-۹۶۹)
منابع
پانویس
- ↑ جد او، جف، از افسران ترک بود که خلافت بسیار از آنان استفاده میکرد. پدر او، طغج، هنگامی که در خدمت احمد بن طولون بود، برجسته شد. اصل این خانواده از فرغانه است.
- ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۳، ص۲۵۱.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۵۵.
- ↑ کندی، ولاة مصر، ص۲۸۸، مصحح: اخشید، کلمهای فارسی به معنای شاهنشاه یا به قول دیگر به معنای بنده است و لقب شاهان فرغانه بود.
- ↑ ابنعدیم، زبدة الحلب من تاریخ حلب، ج۱، ص۹۹.
- ↑ زیود، العلاقات بین الشام و مصر فی العهدین الطولونی و الإخشیدی، ص۲۹۳.
- ↑ کرد علی، محمد، خطط الشام، ج۱، ص۱۸۴ - ۱۸۵.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۷۳ – ۲۷۴.
- ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۳، ص۳۵۳.
- ↑ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۷ – ۲۸.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۸۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۸۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۲.
- ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۳، ص۲۵۵.
- ↑ کندی، ولاة مصر، ص۲۹۶، مصحح: غلبون در سال ۳۵۵ ق. پس از مرگ اخشید و رفتن کافور به عراق، در اثر تظلمخواهی تجار، بر مصر چیره شد. کافور به مصر بازگشته با وی جنگید و در سال ۳۶۶ ق، بر او پیروز شده وی را کشت. این نبرد موجب شد اخشیدیان از انجام مراسم حج در آن سال محروم شوند، کندی، ولاة مصر، (چاپ ۱۴۰۷ه)، ص۲۲۱ - ۲۲۲؛ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۴، ص۱-۲. اشمونیین از شهرهای مصر در غرب رود نیل است که اشمن از نوادگان آدم (ع) آن را آباد کرد و به نام وی مشهور شد. نام این شهر را علاوه بر اشمونیین. اشمون، اشمونین و اشموس نیز گفتهاند. معجم البلدان، ج۱، ص۲۰۰، بوصیر، مرگگاه مروان حمار، از توابع این شهر است. این شهر، منزلگاه قبیله قنبر بود که به امام علی (ع) منتسب بودند. معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۶۶.
- ↑ انطاکی، یحیی بن سعید، تاریخ الانطاکی، ص۴۶؛ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۳، ص۲۵۴.
- ↑ انطاکی، یحیی بن سعید، تاریخ الانطاکی، ص۴۶؛ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۳، ص۲۵۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۱۸.
- ↑ مصحح: انوجور در عربی به معنای محمود است. ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۴، ص۱. کافور برده حبشی بود که اخشید وی را از بزرگان مصر خرید و به دلیل عقل و سیاستش از فرماندهان بزرگ شد. اخشید وی را برای جنگ با سیف الدوله حمدانی تجهیز کرد و پس از مرگ اخشید در سال ۳۵۵ حاکم مصر شد. ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۴، ص۲.
- ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۴، ص۲، مصحح: گرچه انوجور و علی به ترتیب امیر بودند، قدرت در دست کافور بود و آنان در کارهای حکومتی دخالتی نداشتند، جز اینکه از کافور مقرری سالانه میگرفتند.
- ↑ مصحح: ابوالفوارس احمد یازده ساله بود؛ از اینرو حسن بن عبدالله بن طغج والی شام، پیشکار وی شد که به دلیل بدرفتاری او، مصریان قیام کردند و او به ناچار آهنگ شام کرد.
- ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، ج۴، ص۱۸ و ۲۴ - ۲۵.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۵۶.