رابطه عدالت با آزادی چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
رابطه عدالت با آزادی چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ فقه سیاسی
مدخل اصلیعدل در فقه سیاسی - آزادی در فقه سیاسی
تعداد پاسخ۱ پاسخ

رابطه عدالت با آزادی چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث فقه سیاسی است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.

پاسخ نخست

سید کاظم سیدباقری

حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید کاظم سیدباقری در کتاب «عدالت سیاسی در قرآن کریم» در این‌باره گفته‌ است:

«در نسبت میان آزادی و عدالت، نگرش‌های گوناگونی وجود دارد، بعضی عدالت را بر آزادی، ترجیح می‌دهند که بیشتر در گرایش‌های سوسیالیستی وجود دارد و برخی آزادی را بر عدالت مقدم می‌دارند که بیشتر در مکتب لیبرالیسم و متفکران نئولیبرالیسم مطرح می‌شود و گاه آن را مفهوم توخالی و غیر قابل تعریف می‌دانند، ارزش‌ها و فضیلت‌های دیگر را در پای آزادی، قربانی می‌کنند و عدالت را وسیله‌ای برای فریب توده می‌انگارند[۱]؛ اما در اندیشه سیاسی اسلام، میان این دو، رابطه تعاملی وجود دارد؛ هرچند به گاه تعارض میان آن دو، تقدم با عدالت است؛ از یک سو عدالت، قید آزادی است و باید در مرزهای آن، حضور داشته باشد و نمی‌تواند معیارهای عدالت را پشت سر گذارد و از سویی دیگر، اگر آزادی در جامعه‌ای نباشد، عدالت سیاسی به دست نمی‌آید، نمی‌توان با زور و خودکامگی، آزادی شهروندان را سلب کرد و سپس ادعا نمود که من برای جریان عدالت در جامعه می‌کوشم؛ زیرا با ورود استبداد از یک سو، از دری دیگر، عدالت بیرون می‌رود؛ بنابراین در نگرش قرآنی و دینی، هر دوی عدالت و آزادی حضور دارند، هر دو مهم و کلیدی به شمار می‌آیند و لذا برای رسیدن به هر یک، باید دیگری و شرایط آن را در نظر داشت. عدالت سیاسی بدون آزادی به دست نمی‌آید و آزادی سیاسی بدون عدالت محقق نمی‌شود. هر دو در کنار هم، بسترهای رشد و راه رسیدن به کمالات معنوی و اخلاقی را فراهم می‌کنند. عدالت ارزشی است که با فراهم شدن آن، حقوق افراد استیفا می‌شود و آزادی یکی از آن حقوق است، حقی که با وجود آن، انسان از طاغوت درون و برون، رهایی می‌یابد و به سوی کمال و سعادت گام بر می‌دارد.

آزادی هنگامی با عدالت، ارتباط پیدا می‌کند که می‌بینیم، این ارزش در محیط سیاسی عادلانه به دست می‌آید؛ تا هنگامی که عدالت سیاسی، قانون برابر، انتقاد قدرت و رعایت شایستگی‌ها در جامعه‌ای دارای ارج و قرب نگردد، به سختی می‌توان گفت آن جامعه به ساحت آزادی وارد شده است؛ آزادی‌های شهروندان مانند حق رأی، حق نامزدی برای احراز منصب‌های دولتی و عمومی؛ آزادی بیان و اجتماعات؛ آزادی اندیشه و آزادی از دستگیری و بازداشت خودسرانه، همه در فضای عادلانه به دست می‌آید. از دیگر سو، تا آزادی در جامعه نباشد، این شرایط و بسترهای دادگرانه فراهم نمی‌شود؛ لذا با این بیان، آزادی و عدالت در راستای افقی نزدیک به هم حرکت می‌کنند و نوعی تعامل سنجیده میان آن دو شکل می‌گیرد.

در عدالت سیاسی، بحث از رسیدن افراد به حق آنهاست و یکی از بزرگ‌ترین حقوق، حق آزادی، است؛ آن‌سان که در آزادی، انسان از اراده خودسرانه و مستبدانه دیگران، رهایی می‌یابد، روی دیگر این امر در عدالت سیاسی است که فرد می‌تواند در تعیین سرنوشت خویش و در وضعیت برابر سیاسی، نقش بازی کند و از امکانات و فرصت‌های برابر بهره‌مند گردد؛ لذا بر اساس اندیشه سیاسی اسلام، عدل و آزادی، مکمل یکدیگرند و نمی‌توان به بهانه ایجاد یکی از دیگری گذر کرد. همان‌گونه که “روح آزادی‌خواهی و حریت در تمام دستورهای اسلامی به چشم می‌خورد”[۲]، اصل عدالت نیز از مقیاس‌های اسلام است و باید دید چه چیزی بر او منطبق می‌شود. عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفت، عدل است، بلکه آنچه عدل است، دین می‌گوید. این معنای مقیاس بودن عدالت است برای دین[۳].

بر این اساس، روند و فرایند امور جامعه باید به گونه‌ای باشد که عدالت و آزادی، در راستای سعادت انسان و کمال دنیوی و اخروی باشد. فرد آزاد، جامعه آزاد به وجود می‌آورد و جامعه، آن‌گاه به معنای واقعی آزاد است که عدالت، حضور داشته باشد. در قرآن آمده است: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۴].

می‌بینیم بازگشایی و برداشتن زنجیرها همراه با امر به معروف، نهی از منکر و حلال و حرام خداوند است. استبداد، قدرت نامحدود، محدودیت‌های ناشی از آن و اختناق، همه می‌تواند مصداق زنجیر و اسارت باشد. هدف بلند قرآن که برداشتن زنجیر اسارت درون و برون، باشد، در صورتی محقق می‌شود که عدالت به عنوان عنصر مکمل آزادی در کنار آن قرار گیرد[۵].

در قرآن آمده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۶].

چرایی لزوم اطاعت از اولی الامر و محدودساختن آزادی از آنجاست که به عدل حکم می‌کند. تقدیر در آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ... آن است که مردم از خداوند اطاعت می‌کنند؛ زیرا عادل است و اطاعت از رسول نیز واجب است؛ زیرا اوامر الهی را بیان می‌کند و از اولی الامر[۷] که نیز باید اطاعت کرد؛ زیرا آن امر به عنوان امانت به آنان واگذار شده است، پس هر کس که به حق امر می‌کند و عادل است، اولی الامر است؛ زیرا بر خلاف حکم خداوند امر نمی‌کند. شریعت، عقل نورانی و رأی برتر دارد و اساس آن بر عدل. دولت ایجاد نمی‌شود مگر هنگامی که عدالت ورزد و حاکم عادل کسی است که حقوق مردم خود را رعایت می‌کند و آنها را به سوی حق و برای حق راه می‌برد و اموری که حقوق آنان را تضمین کند، وضع می‌نماید[۸].

در اندیشه سیاسی اسلام، عدالت و آزادی، بسترساز جامعه سعادتمند مبتنی بر آموزه‌های وحیانی است که موجب شکوفایی استعدادهای پیدا و پنهان آدمی می‌گردد. روح و روان آدمی گنجایشی بالا برای رسیدن به مرزهای کمال دارد تا آنجا که می‌تواند جانشین خداوند در زمین گردد. در نگرش قرآنی و بر اساس بینش اسلامی، توانمندی‌های انسان، همراه با آگاهی، شناخت، مسئولیت و دغدغه عدالت و آزادی است، این در حالی است که آزادی مطلق، بی‌بندوباری، عدم رعایت دستورهای خداوند و بندگی بت‌های دروغین را به دنبال می‌آورد و انسان را از پویندگی در آن جهت و شکوفایی استعدادها باز می‌دارد، لذا عدالت آن را تعدیل می‌کند. این تحلیل، با آنچه در اندیشه سیاسی غرب مطرح است، تفاوتی جوهرین می‌یابد، از منظر اسلام، آزادی به صورت مطلق به هیچ وجه معنا نداشته و برای آن حدودی وجود دارد. تفاوت اساسی آزادی اجتماعی در اسلام و غرب در این است که اسلام در تفسیر رکن اول آزادی، یعنی “فرد یا عامل”، برای آن دو بعد معنوی و مادی قائل بوده و اصالت را به بعد معنوی و رشد معنوی او می‌دهد و با همین نگاه موانع و قیود را تفسیر می‌کند. با توجه به این تفاوت مبنایی، دیگر تفاوت‌ها میان آزادی در اندیشه غربی و اسلام را این گونه خلاصه کرد: اول، آزادی در غرب برخاسته از تمایل‌های نفسانی انسان‌هاست. در این نگرش، آزادی منهای خداست، لذا آزادی و خواست انسان، مقدم بر دین و ارزش آن فوق دین است؛ اما در اسلام، ریشه آزادی در جهان‌بینی توحیدی است. در مفهوم آزادی اسلامی، عبودیت خداوند، نهفته است. دوم، آزادی دینی، تکلیف‌مدار است. انسان باید تنها از خداوند اطاعت نموده، به دستورهای او عمل نماید. آزادی اجتماعی مطلق، به این معنی که انسان‌ها هر چه خواستند انجام دهند و هر قانونی را به دلخواه وضع کنند، وجود ندارد. اسلام، منادی آزادیی است که انسان‌ها را در مسیر انتخاب سعادت، با رفع موانع و ایجاد شرایط، آزاد گذاشته است. مکتب اسلام در صدد رفع موانع درونی و بیرونی است؛ اما در غرب، آزادی انسان محور است. سوم، در قلمرو آزادی، در غرب، قانون، تنها ناظر به مسائل اجتماعی است؛ یعنی اداره جامعه را بر عهده دارد، تا انسان‌ها بتوانند بدون برخورد به حداکثر خواسته‌های خود برسند و اگر کسی اسیر هوس‌های خود شود و سعادت خود و دیگران را به خطر اندازد، مانعی ندارد. قوانین نه تنها برای محدودکردن این نوع آزادی وضع نشده، بلکه اساساً قانون‌گذار چنین حقی ندارد؛ اما در اسلام، بین زندگی دنیایی و اخروی انسان، پیوستگی وجود دارد[۹]؛ بنابراین از آنجا که آزادگی روحی و آزادی سیاسی- اجتماعی، ابزاری برای رسیدن به کمال معنوی و قرب الی الله است، همین غایت نیز حدود آن را ترسیم می‌کند. انسان تا جایی آزاد است که رشد و کمال معنوی او ایجاب می‌کند. از منظر اسلام جامعه مطلوب، جامعه‌ای است که بیشترین حاصل آن رشد معنوی برای افراد باشد و در این مسیر موانع بیشتری از پیش روی افراد برداشته شود، امری که می‌تواند زمینه‌سازی رفع موانع بیرونی نیز باشد و جامعه را به سوی عدالت هدایت کند.

عدالت فراگیرتر از آزادی: قابل یادآوری است که عدالت، فراگیرتر از آزادی و دارای گستره‌ای وسیع‌تر است، محدودکننده و قید آن نیز می‌باشد. به گونه‌ای که می‌توان ادعا کرد که اگر عدالت، محقق شود، در پی آن، آزادی هم به دست می‌آید، اما عکس آن صادق نیست، زیرا ممکن است جامعه‌ای آزاد باشد، مثل جوامع لیبرالی، ولی در آن، عدالت نباشد، اما در نگرش اسلامی، انسان، آزاد است که تا بدون مانع فعالیت کند، مگر آن‌گاه که عدالت، آسیب بیند یا رفتارش، موجب اسارت‌های درونی و بیرونی گردد. عدالت برای مراعات و تأمین حقوق شهروندان است؛ آزادی یکی از اساسی‌ترین حقوق و بنابراین یکی از اجزای فربه عدالت به شمار می‌آید و برای آنکه این حق بنیادین در جامعه به دست آید، عدالت آن را قید می‌زند، آزادی است که در خانه و قالب دادگری تأمین می‌شود؛ لذا غالباً چنین است که اگر در جامعه‌ای، عدالت حکم‌فرما شود، در آن آزادی نیز وجود خواهد داشت؛ پس می‌توان گفت، در همه عدالت‌ها، آزادی هست، اما در همه آزادی‌ها، عدالت نیست؛ آن‌گونه که بعضی از آزادی‌ها، عدالت هستند.

در اندیشه سیاسی اسلام، “خود متعالی” انسان، رهایی از قدرت مستبدانه و شکوفایی استعدادهای مادی و معنوی او مورد توجه قرار می‌گیرد. آزادی در این اندیشه، برای رسیدن به هدایت و انتخاب راه برتر و در بردارنده فضیلت‌های بسیار دیگر است[۱۰]. با رهایی، آدمی به نوعی تعادل و ثبات شخصیتی دست می‌یابد، آزادی را در کنار عدالت، طلب می‌کند و یکی را فدای دیگری نمی‌سازد. “آزادم و می‌توانم راه کمال خودم را طی کنم. نه اینکه چون آزاد هستم، به کمال خود رسیده‌ام”[۱۱]. آزادی برای شکستن قیود قدرت نامحدود و ثروت نامشروع، دارای ارزش است، ولی نمی‌تواند همه هدف باشد؛ نمی‌توان همه قید و بندها، حتی عدالت را گسست که گسستن آنها و آزادی مطلق، از میان برنده خود آزادی خواهد بود و نمی‌تواند تضمین کننده جامعه عادلانه و آزادانه باشد»[۱۲]

منبع‌شناسی جامع فقه سیاسی

پانویس

  1. این امر در نئولیبرالیسم و آثار اندیشورانی چون “رابرت نوزیک”، “فون هایک” و “فریدمن”، بیشتر مطرح می‌شود؛ برای نمونه هایک بحث از “نظم خودانگیخته” و “تعادل درونی” را مطرح می‌کنند؛ و بر این باور است که عدالت اجتماعی، مفهومی غیر قابل تعریف و توخالی است و آن را وسیله‌ای در دست سیاست‌بازان می‌بیند که با آن به فریب توده می‌پردازند (ر.ک: جان گری، فلسفه سیاسی فون هایک، ص۱۷۵ به بعد).
  2. مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص۳۲.
  3. مرتضی مطهری، بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی، ص۱۴.
  4. «همان کسان که از فرستاده پیام‌آور درس ناخوانده پیروی می‌کنند، همان که (نام) او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می‌یابند؛ آنان را به نیکی فرمان می‌دهد و از بدی باز می‌دارد و چیزهای پاکیزه را بر آنان حلال و چیزهای ناپاک را بر آنان حرام می‌گرداند و بار (تکلیف)‌های گران و بندهایی را که بر آنها (بسته) بود از آنان برمی‌دارد، پس کسانی که به او ایمان آورده و او را بزرگ داشته و بدو یاری رسانده‌اند و از نوری که همراه وی فرو فرستاده شده است پیروی کرده‌اند رستگارند» سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
  5. ر.ک: سیدکاظم سیدباقری، عدالت و آزادی در اندیشه سیاسی اسلام؛ علی‌اکبر علی‌خانی و همکاران، درآمدی بر نظام سیاسی عدالت در اسلام، ص۲۷۸-۲۸۲.
  6. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  7. آشکار است «اولی الامر» در نگرش شیعی کسانی را شامل می‌شود که از طرف خداوند منصوبند یا کسانی که از سوی ائمه (ع) برای پس از آنان و در دوران غیبت، معین شده‌اند؛ در حالی که در نگرش اهل سنت، اولی الامر کسانی را در بر می‌گیرد که حق حاکمیت خویش را نه از جانب خداوند، بلکه به واسطه مردم با استخلاف، شورای اهل حل و عقد یا تغلب به دست آورده باشد.
  8. ر.ک: عبدالمنعم الحفنی، موسوعة القرآن العظیم، الجزء الثانی، ص۲۳۳۰.
  9. ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، دین و آزادی، ص۱۹.
  10. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶۶، ص۳۸۷ و ج۷۱، ص۱۷۵.
  11. مرتضی مطهری، آزادی معنوی، ص۱۶.
  12. سیدباقری، سید کاظم، عدالت سیاسی در قرآن کریم، ص ۸۴-۹۱.