رعایت اهلیتها در مدیریت
مقدمه
- رعایت اهلیت در امور مدیریتی، یعنی مسئولیت باید به کسی واگذار شود که شایستگی لازم را برای آن کار داشته باشد. رعایت این اصل در عرصه مدیریت از مهمترین مسائل و از سنتهای الهی است. خداوند متعال در قرآن کریم درباره حضرت ابراهیم میفرماید: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۱][۲].
بر عهده گرفتن امور به شرط داشتن اهلیت
- در روایات، بر عهده گرفتن امور بدون داشتن شایستگی و تخصص، امری نکوهیده دانسته شده است. امام صادق (ع) نقل میکند که پیامبر (ص) فرمود: "آن که بدون علم کاری انجام دهد، آنچه نابود میسازد، بیشتر از آن چیزی است که اصلاح میکند"[۳]؛ و نیز فرمود: "ریاست، شایسته نیست، مگر برای اهلش؛ پس هر کس مردم را به خود بخواند و در میان مردم داناتر از او وجود داشته باشد، خداوند در روز قیامت به او نظر نخواهد کرد"[۴]؛ همچنین فرموده است: "هرکه رهبری جماعتی را به عهده گیرد و در میان ایشان داناتر و فقیهتر از وی باشد، پیوسته کارشان تا روز قیامت در پستی و سقوط است"[۵]؛ [۶].
پرهیز از سپردن امور به نااهلان
- رسول خدا (ص) کسانی را برای انجام مسئولیتها برمی گزید که شایستگی این کار را داشتند و کسانی را که تشنه ریاست و برای به دست آوردن مسئولیت حریص بودند، برنمیگزید. در این باره. "أبوبرده" از "أبوموسی" چنین نقل کرده است: "روزی من همراه دو نفر از پسر عموهایم به نزد پیامبر (ص) رفتیم. پس، یکی از آن دو گفت: "ای رسول خدا ما را بر قسمتی از آنچه خداوند، تو را بر آن ولایت داده است، زمامداری ده!" دیگری نیز سخنی چنین گفت؛ آن حضرت فرمود: "به خدا سوگند! ما هرگز به کسی که درخواست حکومت کند و یا بر کسب آن حریص باشد، حکومت نخواهیم داد"[۷]؛ زیرا چنین شیوههایی باعث افول قدرت و زوال حکومت خواهد شد.
- از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده که آن حضرت درباره شایستگی خویش برای خلافت فرموده است: "غاصبان خلافت، بارها از رسول خدا (ص) شنیده بودند که میفرمود: " هیچ امتی امر زمامداری خویش را به عهده شخصی که آگاهتر از وی در میان آن امت هست، نمیسپارد؛ مگر اینکه روز به روز، کار آنان به پستی و مذلت کشیده شود تا آنکه به آنچه واگذاشتهاند، باز گردند[۸][۹].
- رسول خدا (ص) زمانی که متوجه میشدند فردی لیاقت و توانایی انجام کاری را ندارد، مسئولیت را از او گرفته، آن را به فرد دیگری با تواناییهای بیشتر واگذار میکردند. در ماجرای ابلاغ سوره "برائت"، پیامبر (ص) ابتدا این وظیفه را به ابوبکر سپرد و پس از اعزام ابوبکر، علی (ع) را خواست و به او دستور داد تا خود را به ابوبکر رسانده، نامه را از او بگیرد و خودش آن سوره را ابلاغ کند[۱۰][۱۱].
نمونههایی از سپردن امور به افراد لایق در سیره نبوی (ص)
- در سیره پیامبر (ص) به ویژه در غزوات و سرایا موارد متعددی را میتوان درباره رعایت اهلیتها یافت که این امر باعث اعتراض برخی سران قبایل میشد که هنوز به سنن جاهلی پایبند بودند. نافرمانی از تصمیم پیامبر (ص) درباره فرماندهی "اسامة بن زید" و اعزام نیروها به رهبری وی به سمت مرزهای روم فقط به دلیل جوان بودن أسامه[۱۲] نمونهای از این اعتراضات به ساحت مقدس پیامبر (ص) است. در ادامه به برخی موارد اشاره میکنیم که نشان دهنده رعایت این اصل است:
- انتخاب چندباره یک فرد برای مأموریتهای متعدد، خود، نشانگر لیاقت و اهلیت آن شخص است و "ابن ام مکتوم"، در جنگهای ذی قرد، بنی لحیان و بنی سلیم و... سیزده بار جانشین رسول خدا (ص) در مدینه شد و این نمونهای از رعایت اهلیتها در سیره نبوی است[۱۳]. همچنین سپردن فرماندهی به "زید بن حارثه" در سریههای متعدد مانند سریههای عیص[۱۴]، طرف[۱۵]، الجموم[۱۶]، حسمی[۱۷] و قرده[۱۸]، وادی القری[۱۹] و مدین[۲۰] از این گونه است.
- انتخاب حضرت علی (ع) به پرچمداری لشکر مسلمانان در پیکار خیبر؛ در این نبرد که در سال هفتم هجری در مدینه رخ داد، پیامبر (ص) برای سرکوبی یهودیانی که درصدد ضربه زدن به پیکر اسلام بودند، تصمیم گرفت کانون توطئه خیبر را در هم شکند. آن حضرت پس از اینکه پرچم را به افرادی سپرد و آنها در فتح قلعه خیبر ناکام ماندند، در مرحله آخر، پرچم را به دست علی (ع) سپرد و او نیز با شجاعت و مدد الهی خیبر را فتح کرد[۲۱].
- در سال نهم هجری، بزرگترین حرکت نظامی مسلمانان روی داد. این حرکت، علیه امپراتوری بزرگ روم بود که ظهور قدرتی جدید را تحمل نمیکرد. پس پیامبر (ص) باید به دلیل دوری مسافت و بیم آنکه دشمنان به مدینه هجوم آورند و منافقان توطئه کنند؛ شایستهترین افراد را جانشین خود در مدینه میکرد؛ به همین دلیل به علی (ع) رو کرد و فرمود: "شایسته نیست کسی جز من یا تو در مدینه بماند"[۲۲].
- رسول خدا (ص) به هیچ وجه، جایگاه شخص را در انتصاب به فرماندهی دخالت نمیداد. او "ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی" را فرمانده سریهای کرد که در آن لشکر، کسانی به سبب منزلت از او برتر بودند[۲۳].
- همچنین، عامل سابقه در پذیرش اسلام مطرح نبود؛ بلکه معیار اصلی، شایستگی و لیاقت بود؛ زیرا پیامبر (ص) "عمرو عاص" را به فرماندهی سریهای برگزید که در آن، ابوعبیده جراح و فرماندهان بزرگی مانند ابوبکر و عمر بن خطاب حضور داشتند؛ در حالی که هنوز چند ماه از اسلام آوردن عمرو عاص نمیگذشت[۲۴].
- در منابع تاریخی آمده است، پیغمبر (ص) حتی با غیر مسلمان اگر اهلیت داشتند، در موضوع پزشکی مشورت میکرد؛ برای نمونه، نقل شده است که پیغمبر (ص) با حارث درباره دوا و درمان مشورت کرد[۲۵].
- اولین کارگزار مکه، جوانی بیست و یک ساله بود؛ پس از فتح مکه، طولی نکشید که جنگ حنین پیش آمد و پیامبر خدا (ص) و سربازانش باید از مکّه خارج شده، به سوی جبهه جنگ میرفتند. چون مکّه به تازگی از دست مشر کان خارج شده بود، باید فرماندار لایق و با تدبیری برای اداره آن تعیین میشد که به امور شهر مکّه - که مرکز جزیرة العرب بود و عموم قبایل و اقشار مختلف مردم به آن توجه داشتند - رسیدگی کند و علاوه بر این، جلوی بینظمیهایی را که ممکن بود دشمنان پدید آورند، بگیرد. پس، پیامبر خدا (ص) از میان همه یاران، جوان ۲۱ سالهای به نام "عَتّاب بن اسید" را برای این مسئولیت بزرگ برگزید[۲۶] و پس از صدور فرمان حکومت مکّه برای عتّاب، درباره اهمیت این مسئولیت خطاب به او فرمود: "ای عِتّاب! میدانی تو را بر چه کسانی گماشتم؟ تو را بر مردمان شهر خدا گماشتم و اگر برای آنان بهتر از تو سراغ داشتم، او را بر ایشان میگماشتم"[۲۷].
- و در نهایت، بارزترین نمونه این مسئله در سیره پیامبر (ص)، برگزیدن حضرت علی (ع) برای جانشینی و امامت مسلمانان بعد از خود در جریان غدیر خم است[۲۸][۲۹].
منابع
پانویس
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۸۰.
- ↑ « مَنْ عَمِلَ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ كَانَ مَا يُفْسِدُ أَكْثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ»؛کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۴۴؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج ۱، ص ۱۹۸؛ ابوالفضل علی بن حسن طبرسی، مشکاة الأنوار، ص ۱۳۴؛ ابن ابی الشیبه کوفی، المصنف، ج ۸، ص ۲۴۲ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۵، ص ۲۰۴.
- ↑ « إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهَا فَمَنْ دَعَا النَّاسَ إِلَى نَفْسِهِ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص ۲۵۱.
- ↑ « مَنْ أَمَ قَوْماً وَ فِيهِمْ أَعْلَمُ مِنْهُ أَوْ أَفْقَهُ مِنْهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ فِي سَفَالٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛ المحاسن، ج ۱، ص ۹۳ و محمد بن ادریس حلی، مستطرفات السرائر، ص ۶۳۵.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۸۰-۳۸۱.
- ↑ « إنا والله لا نولی علی هذا العمل احدا ساله و لا احدا حرص علیه»؛ النووی، شرح مسلم، ج ۱۲، ص ۲۰۷؛ کوفی، المصنّف، ج ۷، ص ۵۶۸؛ ابویعلی الموصلی، مسند، ج ۱۳، ص ۳۰۷ و ابن حبان، صحیح، ج ۱۰، ص ۳۳۳.
- ↑ « ما ولت أمة رجلا قط أمرها و فیهم أعلم منه إلا لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا إلی ما ترکوا مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ رَجُلًا قَطُّ أَمْرَهَا وَ فِيهِمْ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۱، ص ۴۱۸؛ احمد بن علی الطبرسی، الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۵۱ و شیخ طوسی، الامالی، ص ۵۶۶.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۸۱-۳۸۲.
- ↑ محمدبن عمر واقدی، المغازی، ج ۳، ص ۱۰۷۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۳، ٢. ص ۱۲۳ و تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۹۳.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۸۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۴۶، المغازی، ج ۳، ص ۱۱۱۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۲، ص ۳۵۰ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۴، ص ۱۶.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج ۳، ص ۹۹۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج ۴، ص ۴۹۵؛ تاریخ الطبری، ج ۱۱، ص۵۳۲-۵۳۳ و احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص ۲۴.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۱، ص ۲۰۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۷؛ الطبقات الکبری، ص ۶۶ ٢-۶۷ و المغازی، ج ۲، ص ۵۵۳.
- ↑ اعلام الوری، ج ۱، ص ۲۰۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۷؛ الطبقات الکبری، ص ۶۷ و المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵.
- ↑ اعلام الوری، ج ۱، ص ۲۰۱؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۷ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۶۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۷؛ الطبقات الکبری، ص ۶۷ و المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۵۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۷۷ و الطبقات الکبری، ص ۶۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص ۶۳۵.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص ۳۳۴؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۲ - ۱۳؛ اعلام الوری، ج ۱، ص ۳۶۴ - ۳۶۵ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۲۱۹.
- ↑ المغازی، ج ۳، ص ۹۸۹ - ۱۰۰۵؛ شیخ مفید، الارشاد، ج ۱، ص ۱۵۴ - ۱۵۵ و ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص۲۱۲.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۴۰ - ۳۴۳.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۷۶۹ - ۷۷۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۴، ص ۳۹۸ - ۴۰۰؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۰۸ و تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۳۲.
- ↑ ابن اثیر، اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۸۵؛ الاصابه، ج ۱، ص ۶۸۷ و نور الدین علی سمهودی، وفاء الوفاء باخبار، دار المصطفی، ج۱، ص۶۱.
- ↑ المغازی، ج ۳، ص ۹۵۹؛ السیرة النبویه، ص ۴۴۰؛ الکامل، ج ۲، ص ۲۷۲ و انساب الاشراف، ج ۵، ص ۴۵۶.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۶۱۲؛ الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۵ و المغازی، ج ۲، ص ۹۵۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۱۰۸ - ۱۱۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ العقوبی، ج ۲، ص ۱۱۱ - ۱۱۲ و ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلییه، ج ۳، ص ۳۸۴.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۳۸۲-۳۸۴.