شهادت‌طلبی در معارف و سیره حسینی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

صحنه عاشورا جلوه شهادت‌طلبی یاران با ایمان امام حسین (ع) بود، خود حضرت نیز پیشتاز و الگوی این میدان بود. وقتی امام می‌خواست از مکه حرکت کند با خواندن خطبه‌ای از زیبایی مرگ در راه خدا سخن گفت و از آنها خواست که هر کس طالب شهادت است و آمادگی بذل جان خویش را دارد همراه حضرت برود[۱].

اگر در اظهارهای یاران امام در شب عاشورا دقت شود، این روحیه در گفتارشان موج می‌زند و هر یک برخاسته و عشق خود را به کشته شدن در راه خدا و در حمایت از فرزند پیامبر و مبارزه با ظالمان ابراز می‌کند و سخن‌شان این بود: «سپاس خدایی را که با یاری کردن تو ما را گرامی داشت و با کشته شدن همراه تو ما را شرافت بخشید»[۲].

حتی نوجوانی چون حضرت قاسم (ع) مرگ را شیرین‌تر از عسل معرفی می‌کند و از آن استقبال می‌نماید[۳]. در صبح عاشورا با آغاز تیراندازی سپاه عمر سعد، حضرت خطاب به یاران خویش فرمود: «خدا رحمتتان کند! برخیزید به سوی مرگی که چاره‌ای از آن نیست»[۴] و این در واقع فراخوانی به سوی حیات بود، حیاتی جاویدان در سایه مرگ سرخ.[۵]

صحنه‌ای از صحنه‌های شهادت‌طلبی در کربلا

در پی، صحنه‌ای از صحنه‌های شهادت‌طلبی و ناچیز انگاشتن مرگ و شوق دیدار پروردگار در کربلا عرضه می‌گردد. این صحنه از زیباترین صحنه‌هایی است که تاریخ سراغ دارد.

امام حسین(ع) در شب دهم محرم، خاندانیان و صحابیان خویش را گرد آورد و از آنان خواست که ره زمین پهناور پروردگار را گیرند و او را تنها گذارند. امام می‌خواست تا آنان در کار خویش، بر هدایت و گواه باشند؛ از این رو آنان را فرمود: «خدای را با بهترین ستایش‌ها می‌ستایم و او را در آسایش و سختی ستایش می‌کنم. بارخدایا! تو را بر این می‌ستایم که ما را با نبوت گرامی داشتی و برایمان گوش و چشم و دل قرار دادی و قرآن را به ما آموختی و در دین دانایمان گرداندی، پس ما را از سپاسگزاران قرار ده.

اما بعد؛ من بارانی باوفاتر و نیکوتر از یاران خود نمی‌شناسم و خاندانی بهتر از خاندانم در نیکی کردن و صله ارحام سراغ ندارم. خداوند از جانب من به همه شما جزای خیر دهد! هان! من گمان دارم که روز کارزار ما با این دشمنان، فرداست. من هم شما را اجازه دادم، پس آزادید که بروید و تعهدی از من بر شما نیست. این سیاهی شب شما را پوشانده است، آن را مرکب خویش سازید و هر مردی از شما دست مردی از خاندان مرا بگیرد. خدای تمامی شما را پاداش نیکو دهد! سپس در روستاها و آبادی‌های شهرها پراکنده شوید تا خداوند گشایشی پدید آورد؛ زیرا این مردمان در پی من‌اند و اگر مرا بگیرند، از دیگران دست می‌کشند»[۶].[۷]

پاسخ خاندان امام حسین(ع)

هنوز امام حسین(ع) سخنان خویش را به پایان نبرده بود که گزیدگان پاک خاندان او از جای جستند و اعلان داشتند که راه را برگزیده‌اند و مسیر او را دنبال می‌کنند و غیر روش او روش دیگری را برنمی‌گزینند. آنان با چشمانی گریان گفتند: «چرا چنین کنیم؟ برای اینکه پس از تو باقی بمانیم؟ خداوند هرگز آن روز را به ما نشان ندهد»! برادرش عباس بن علی(ع) آغازگر این سخن بود و جوانان پاک خاندان نبوی نیز پی او را گرفتند. امام حسین(ع) به عموزادگان خویش از بنی عقیل نگریست و آنان را فرمود: «کشته شدن مسلم، برای شما کافی است، بروید که من به شما اجازه دادم»[۸].

پاسخ آل عقیل

جوانان خاندان عقیل از جای جستند و یک صدا گفتند: «به مردم چه بگوییم؟ بگوییم که بزرگ و سرور خود و بهترین عموزادگان خویش را رها کردیم و همراه آنان نه تیری انداختیم و نه نیزه‌ای پراندیم و نه شمشیری زدیم و نمی‌دانیم چه کردند! به خدا سوگند، چنین نمی‌کنیم، بلکه جان و مال و خانواده‌مان را فدای تو می‌کنیم و همراه تو می‌جنگیم تا به سرانجام تو برسیم. خداوند زندگی پس از تو را زشت گرداند»![۹].[۱۰]

پاسخ یاران امام حسین(ع)

مسلم بن عوسجه در حالی که اشک‌هایش بر رخساره‌اش روان بود، به امام عرض کرد: «آیا ما تو را تنها بگذاریم، اگر چنین کنیم، در گزاردن حقت به درگاه خدا چه عذری آوریم؟ هان! به خدا سوگند، از تو جدا نمی‌شوم تا اینکه نیزه‌ام را در سینه آنان فرو برم و تا آن هنگام که قبضه شمشیر را در دست دارم، شمشیر زنم و اگر سلاحی نداشتم، آنها را با سنگ بزنم تا اینکه به همراه تو بمیرم».

سپس سعد بن عبدالله حنفی گفت: «به خدا سوگند، تو را تنها نمی‌گذاریم تا خدا بداند که ما در غیاب رسول خدا(ص) تو را پاس داشتیم. به خدا سوگند، اگر می‌دانستم که کشته می‌شوم و سپس زنده، آن‌گاه زنده زنده سوزانده می‌شوم و خاکسترم را بر باد می‌دهند و این کار را هفتاد مرتبه با من می‌کنند، از تو جدا نمی‌شوم تا مرگم را در راه تو ببینم! پس اکنون چرا این کار را نکنم که تنها یک بار کشته شدن است و آن هم با کرامتی جاویدان در پی آن»؟

زهیر بن قین گفت: «به خدا سوگند، دوست داشتم که کشته شوم و سپس زنده شوم و سپس کشته شوم و تا هزار مرتبه مرا بکشند، اما خداوند با کشته شدن من، کشته شدن را از تو و از جان این جوانان خاندانت دور بدارد ...»!

باقی یاران امام نیز برخاستند و اعلان داشتند که در راه او مرگ را با آغوش باز می‌پذیرند و حاضرند خویش را از بهر او فدا کنند. امام نیز از پروردگار برای آنان پاداش نیکو خواست[۱۱] و برای آنان تأکید کرد که همگی کشته خواهند شد، لیک آنان جملگی فریاد برآوردند: «ستایش خدایی را که ما را به واسطه یاری رسانی به تو گرامی داشت، به سبب کشته شدن در رکاب تو شرافتمان بخشید، ای پسر رسول خدا! آیا راضی نمی‌شوی که [در بهشت] هم‌درجه تو باشیم»؟[۱۲].

امام حسین(ع) صحابیان خویش را آزمود و آنان را در راستی و وفا از بهترین مردمان یافت. جان آنان از نور ایمان تابناک شده بود و از قید و بند تمام دل‌مشغولی‌های زندگی رسته بودند و – آن‌گونه که تاریخ‌نگاران گفته‌اند- تشنه شهادت بودند تا به نعمت‌های بهشت دست یابند.

محمد بن بشیر حضرمی - که خبر یافته بود پسرش در مرز ری به اسارت گرفته شده است. گفت: «دوست ندارم پسرم اسیر گردد و من پس از او زنده بمانم». امام حسین(ع) از این سخنان احساس کرد که او راغب است پسرش را از بند اسارت رها سازد، از این رو به او اجازه رفتن داد و فرمود: «تو آزادی، بکوش تا پسرت را آزاد کنی، لیک او پاسخ داد: «درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر تو را ترک گویم...»[۱۳].

هنگامی که حسین(ع) اطمینان یافت صحابیانش به مرگ روی می‌آورند و تصمیم دارند در راه خدا شهید شوند، آنان را فرمود: «ای قوم! من فردا کشته می‌شوم و تمامی شما با من کشته می‌شوید و هیچ کس از شما باقی نمی‌ماند»، آنان گفتند: «ستایش خدایی را که ما را به واسطه یاری‌رسانی به تو گرامی داشت و به سبب کشته شدن در رکاب تو شرافتمان بخشید. ای پسر رسول خدا! آیا راضی نمی‌شوی که [در بهشت] هم‌رتبه تو باشیم»؟ امام فرمود: «خدا شما را پاداش نیکو دهد»، و برای آنان دعای خیر کرد.

قاسم بن حسن(ع) که نوجوانی نابالغ بود، به امام عرض کرد: «آیا من نیز در شمار کسانی هستم که کشته می‌شوند؟ دل حسین(ع) بر او به رحم آمد و فرمود: «پسر عزیزم! مرگ از نگاه تو چگونه است»؟ عرض کرد: عموجان! شیرین‌تر از عسل. فرمود: آری به خدا، عمویت فدایت شود! تو یکی از مردانی هستی که با من کشته می‌شوند. این پس از آن خواهد بود که به آزمونی بزرگ آزموده می‌شوید، و پسرم عبدالله (شیرخواره) نیز کشته خواهد شد[۱۴].[۱۵]

منابع

پانویس

  1. العوالم (الامام الحسین (ع)، ص۲۱۷.
  2. کلمات الامام الحسین (ع)، ص۴۰۲.
  3. کلمات الامام الحسین (ع)،.
  4. العوالم، ص۲۵۵.
  5. غیوری، سید مجتبی، مقاله «امام حسین و تربیت دینی»، فرهنگ عاشورایی ج۷، ص ۷۸.
  6. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۷. ابن جوزی در المنتظم سخن امام را به صورت دیگری آورده است. سید عبدالرزاق مقرم در مقتل الحسین این سخنان را این‌گونه آورده است: «شما از بیعت من آزادید، پس به عشیره‌ها و هم‌پیمانانتان بپیوندید. نیز به خاندان خویش فرمود: شما را آزاد گذاشتم که مرا ترک گویید؛ زیرا شما به سبب انبوهی شمار و نیروهای آنان، تاب ایستادگی در برابرشان را ندارید. آنان در پی کسی جز من نیستند، پس مرا با این مردمان تنها گذارید که خدای - عزوجل - مرا کمک می‌کند و بر اساس حسن نظری که دارد، همانند عادتی که با پیشینیان پاک ما دارد، مرا تنها نخواهد نهاد. پس گروهی از سپاهیان امام او را ترک گفتند و خاندانیانش او را گفتند، تو را ترک نمی‌گوییم. آنچه تو را اندوهگین سازد، ما را اندوهگین می‌سازد و آنچه بر سر تو آید، بر سر ما نیز می‌آید. ما اگر با تو باشیم، به خدا بسیار نزدیک خواهیم بود. امام آنان را فرمود: اگر خویشتن را برای آنچه من خودم را برای آن آماده ساخته‌ام، آماده ساخته‌اید، بدانید که خداوند جایگاه‌های والا را از بهر تحمل ناخوشی‌ها به بندگانش ارزانی می‌دارد و خداوند به من و خانواده‌ام که من آخرین نفر آنان هستم که در دنیا مانده‌ام، کرامت‌هایی را اختصاص داده است که تحمل ناخوشی‌ها را برایم آسان کرده، شما نیز بخشی از کرامت‌های الهی را دارید. پس بدانید که تلخ و شیرین دنیا خوابی بیش نیست و بیداری در آخرت است. رستگار کسی است که در دنیا رستگاری یابد و شوربخت کسی است که در دنیا شوربخت گردد».
  7. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۲، ص۱۰۱.
  8. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۲، ص۱۰۲.
  9. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۲، ص۵۸.
  10. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۲، ص۱۰۳.
  11. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۵، ص۱۷۹؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۳۹.
  12. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۹۸؛ بحرانی، عبدالله بن نورالدین، العوالم، ص۳۵۰.
  13. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۵۴؛ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۱۵۰؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۶۵-۱۷۰.
  14. قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۲۳۰.
  15. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۲، ص۱۰۳.