قیام حجر بن عدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از قیام حجر بن عدی کندی)

مقدمه

حجر بن عدی کیست؟

«حجر بن عدی کندی» از اصحاب جلیل‌القدر رسول اکرم(ص) و معروف به حجرالخیر و نیز از شیعیان برگزیده امیرالمؤمنین(ع) و مورد عنایت خاص آن حضرت بود. در جنگ‌های امیرمؤمنان علی(ع) از فرماندهان اصلی سپاه او بود که در راه آن حضرت تا می‌توانست جان‌فشانی می‌کرد[۱]؛ تا آنجا که امیرالمؤمنین(ع) درباره او فرمود: «لَا حَرَّمَكَ اللَّهُ الشّهادَةَ؛ فَإِنِّي أعلَمُ أنَّكَ مِنْ رِجَالِهَا»[۲].

پیشینه قیام

حجر پس از صلح امام حسن(ع) که برایش بسیار ناگوار بود با معاویه از روی بی‌میلی و بالإجبار بیعت کرد؛ اما همان‌گونه که ذکر شد، اقدامات معاویه در اهانت به امیرالمؤمنین(ع) باعث عکس‌العمل شیعیان و در رأس آنها حجر بن عدی شد. معاویه هنگام تعیین مغیرة بن شعبه به حکومت کوفه به او گفت: سفارش‌های بسیاری می‌خواستم به تو بکنم، ولی از آنجا که اعتماد دارم تو رضایت من و مصالح حکومتم را می‌دانی، از ذکر آنها خودداری می‌کنم. فقط تو را به ناسزاگویی به علی و رحمت فرستادن به عثمان سفارش می‌کنم. شیعیان علی را دورنما و بدگویی کن و در مقابل، هواخواهان عثمان را به خود نزدیک بدار[۳]. مغیره در عمل به سفارش معاویه، در تملق و چاپلوسی برای او با خباثت ذاتی که داشت، بر منبر مسجد کوفه صریحاً امیرالمؤمنین(ع) را لعن می‌کرد. او نخستین کسی بود که در کوفه، مرکز خلافت آن حضرت، اقدام به چنین عملی کرد[۴]. وقتی حجر چنین حرکاتی را از مغیره می‌دید، برمی خاست و می‌گفت: «خدا شما را لعنت و مذمت کند. شهادت می‌دهم کسی را که عیب‌جویی می‌کنید، فضیلتش بیشتر است و آن کس را که ستایش می‌کنید شایسته سرزنش است». مغیره با سیاستی که به کار می‌بست از برخورد خشن و سخت با او خودداری می‌کرد و به او می‌گفت: «از بخت توست که من حاکم بر شما - کوفیان - هستم». تا یک بار پس از سب حضرت علی(ع) توسط مغیره و مقابله حجر با او دو سوم مردم حاضر در مسجد به تأیید حجر برخاستند.

مغیره پس از پایین آمدن از منبر در پاسخ اطرافیانش که خواستار برخورد با حجر بودند، گفت: «من با این کار او را به کشتن دادم؛ زیرا حجر تصور می‌کند با هر امیری می‌تواند چنین سخن بگوید. مرگ من نزدیک است، حاکمی که پس از من خواهد آمد، او را می‌گیرد و به بدترین وضعی به قتل خواهد رساند»[۵]. به قولی مغیره در روز جمعه‌ای به منبر رفت. حجر به همراه چند تن از یارانش به او سنگ‌ریزه پرتاب کردند. مغیره با عجله از منبر فرود آمد و به دارالإماره بازگشت. آن‌گاه پنج هزار درهم برای حجر فرستاد تا رضایت او را جلب کند. به مغیره گفتند که این کار باعث ذلت و خفت تو می‌شود؛ اما او گفت: با این کار حجر را به کشتن داده‌ام[۶]. به روایتی پس از مرگ مغیره و حاکمیت زیاد بن ابیه بر کوفه، حجر با او نیز چنین رفتار کرد[۷]، ولی از عکس‌العمل زیاد در این روایت چیزی نقل نشده است. در یکی از سفرهای زیاد به بصره، عمرو بن حریث جانشین او در کوفه، روز جمعه‌ای به منبر رفت. حجر و یارانش او را ریگ‌باران کردند. عمرو ناچار از منبر فرود آمد و برخورد حجر و یارانش را در نامه‌ای به زیاد اطلاع داد[۸]. میان حجربن عدی و زیاد دوستی بود[۹]. زیاد نامه‌ای به معاویه نوشت و اعمال حجر را به او اطلاع داد و از وی بسیار به بدی یاد کرد. معاویه نیز نوشت که حجر را در بند آهنین نموده و به طرف او اعزام کند. زیادبن ابیه به کوفه آمد و فرمانده شرطه، شداد بن هیثم هلالی[۱۰] را برای جلب حجر فرستاد، ولی یاران او گفتند حجر نمی‌آید و به فرستادگان زیاد پرخاش کردند.

زیاد سران کوفه را فراخواند و به آنها گفت: ای مردم کوفه! با یک دست زخم وارد می‌کنید و با دست دیگر مرهم می‌گذارید، دل‌های شما با حجر و جسمتان با من است؛ این از توطئه‌گری شماست. به خدا قسم یا باید بی‌گناهی خود را ثابت کنید یا به وسیله کسانی که خواهم آورد شما را از انحراف در خواهم آورد. سران کوفه به او گفتند: خدا نکند ما در کوفه غیر از اطاعت امیرالمؤمنین (معاویه) و جلب رضایت و اطاعت تو و مخالفت با حجر عقیده‌ای داشته باشیم؛ در مورد حجر هر دستوری صلاح می‌دانی به ما بگو. زیاد گفت: اگر هر یک از شما در میان یاران حجر، برادر و فرزند و یا خویشاوندی دارد، باید او را از یاری حجر برحذر دارد تا وی را رها کنند. بزرگان کوفه، دستور زیاد را اجرا کردند و بدین ترتیب بیشتر یاران حجر از او جدا شدند. زیاد بن ابیه در این هنگام فرمانده شرطه را دوباره برای دستگیری حجر و یارانش اعزام نموده و سفارش کرد اگر نخواستند بیایند، ستون‌های بازار را از جا بکنند و به آنها حمله کنند تا حجر دستگیر شود و هر کس مانع شد او را بزنند. با ممانعت یاران حجر از دستگیری او، شرطه‌های کوفه ستون‌های بازار را کندند و به آنها حمله‌ور شدند. چون تعداد یاران حجر کم بود و تنها یک شمشیر داشتند، به پیشنهاد یکی از آنها حجر را فراری دادند که به میان قبیله خود کنده و یمنی‌ها برود تا از او حمایت کنند. شرطه‌های کوفه با ستونی، به سر عمرو بن حمق خزاعی (از یاران حجر) زدند که به زمین خورد. دو نفر از قبیله ازد او را مخفی کردند تا زمانی که قصد خروج از کوفه کرد. قبایل مختلف یمنی از ترس زیاد بن ابیه نه تنها حجر را رها کردند، بلکه برخی از آنها سوارانی برای دستگیری او فرستادند و با یارانش درگیر شدند. وقتی حجر به خانه خود رسید، متوجه شد که از قوم او، تعداد بسیار کمی با وی مانده‌اند. از این رو تا چند روز به حالت متواری و پنهانی به سر برد.

زیاد پس از ناکامی در دستگیری حجر، محمد بن اشعث بن قیس را که از قبیله حجر بود به دستگیری او موظف کرده و اعلام نمود ظرف سه روز باید حجر را تحویل دهد، در غیر این صورت او را به زندان خواهد افکند. حجر با اطلاع از این موقعیت به محمد بن اشعث پیام داد چند نفر را نزد زیاد بفرستد تا از او بخواهند وی را امان دهد و به سوی معاویه اعزام کند. محمدبن اشعث، حجر بن یزید و جریر بن عبدالله بجلی[۱۱] و عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر را نزد زیاد فرستاد تا از او برای حجر امان بگیرند. به این ترتیب حجر خود را تسلیم زیاد کرد. زیاد بن ابیه ده روز او را به زندان انداخت تا در این مدت یارانش را دستگیر کند. سیزده تن از شیعیان که جزو یاران حجر بودند، در این فاصله دستگیر شدند و زیاد بن ابیه آنان را به همراه حجر به سوی معاویه فرستاد. زیاد همچنین سران چهار ناحیه کوفه را فراخواند و از آنها خواست تا بر ضد حجر شهادت دهند. این چهار نفر که عبارت بودند از عمروبن حریث، خالدبن عرفطه، قیس بن ولید بن عبد شمس و ابوبردة پسر ابوموسی اشعری[۱۲]، چنین شهادت دادند: «حجر، مردم را به دور خود جمع نموده و آشکارا از خلیفه (معاویه) بدگویی می‌کند و به جنگ با او دعوت کرده است. حجر بن عدی خلافت را حق خاندان ابوطالب می‌داند و در شهر قیام کرده و عامل امیرالمؤمنین را بیرون کرده است. کسانی که با او در زندان هستند سران یاران وی می‌باشند که با حجر هم عقیده و در کار او شریک هستند».

زیاد این شهادت را کافی ندانست و از چهل نفر سرشناسان کوفه که از قبایل مختلف یمنی و مضری بودند نیز شهادت گرفت. زیاد بن ابیه شنید که اگر حجر و یاران او را ببرند، مردم کوفه جلوگیری خواهند کرد. پس با خرید شترهای تندرو که محمل بر آنها بسته شده بود، حجر و یارانش را سوار کرد و اول روز در میدان شهر گردانید و گفت هر که می‌خواهد مانع شود، اما هیچ‌کس از میان مردم نجنبید. زیاد بن ابیه چنان رعب و وحشتی در میان کوفیان آورده بود، که هنگام گرداندن حجر و یارانش در شهر، حتی خویشاوندان و اعضای قبیله‌های آنان نیز جرأت دفاع از آن حق‌گویان مظلوم را نداشتند. عبیدالله بن حر جعفی از سرشناسان دلیر کوفه[۱۳] می‌گوید: «هنگامی که کاروان حجر بن عدی و یاران اسیرش را برای حرکت به سوی شام در کوفه می‌گرداندند، من کنار خانه پسر ابی وقاص ایستاده بودم. به حاضران (و تماشاچیان) گفتم: آیا ده مرد پیدا نمی‌شود تا اینها را آزاد کنیم؟ آیا برای رهایی آنها پنج نفر هم پیدا نمی‌شود مرا کمک کنند؟ اما هیچ‌کس پاسخم را نداد»[۱۴]. همچنین زمانی که قبیصة بن ضبیعه عبسی یکی از یاران حجر بن عدی را از مقابل خانه وی عبور می‌دادند، چشم او به دخترانش افتاد که می‌گریستند. قبیصه با اجازه مأموران برای خداحافظی نزد دخترانش رفت و ضمن آرام کردن آنها به صبر و تقوا سفارش نمود. چون او را با کاروان حرکت دادند، خویشاوندانش که در جمع تماشاچیان بودند، برای وی آرزوی سلامتی کردند. قبیصه خطاب به آنان گفت: به نظرم تباهی قوم من از حالی که من دارم، کمتر نیست؛ زیرا من را یاری نکردند[۱۵].

حجر و یاران اسیرش در مسیر شام به «مَرْج عذرا»[۱۶] رسیدند. معاویه به درخواست شش نفر از اطرافیانش، شش تن از یاران حجر را که از قبیله آنان بودند، بخشید و دستور قتل بقیه را صادر کرد. حجر و شش نفر باقی مانده از یارانش در مرج عذرا به شهادت رسیدند. یک نفر از آنان به نام عبدالرحمن بن حسان عنزی که حاضر نشد در مقابل معاویه به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا بگوید و عثمان را ظالم خواند، به دستور معاویه به سوی زیاد بازگردانده شد. معاویه به او نوشت: این فرد از همه افرادی که فرستاده بودی بدتر است. او را مجازاتی کن که شایسته‌اش باشد و به بدترین صورت به قتل برسان. زیاد نیز او را به قس الناطف[۱۷] فرستاد و در آنجا زنده به گور کرد[۱۸]. قتل حجر بن عدی و یاران او مردم را سخت اندوهگین و مرعوب کرد. حجر از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بود و آن حضرت می‌خواست وی را به ریاست قبیله کنده منصوب نماید و اشعث بن قیس را از این کار عزل کند؛ اما حجر به دلیل نفرت از اشعث بن قیس اعلام داشت از پذیرش این سمت تا موقعی که اشعث زنده باشد خودداری خواهد کرد[۱۹].[۲۰]

منابع

پانویس

  1. نک: اسد الغابة، ج۱، ص۴۶۱؛ الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۳۱۴.
  2. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۰، یعنی خداوند شهادت را بر تو حرام نگرداند که می‌دانم تو از مردان اهل شهادت هستی.
  3. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۸.
  4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۶۹.
  5. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۸.
  6. الاخبار الطوال، ص۲۷۰.
  7. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۹۰.
  8. الاخبار الطوال، ص۲۷۰.
  9. همان‌گونه که پیش از این گفته شد زیاد از مسئولان و دولتمردان حکومت امیرمؤمنان علی(ع) بود. از این رو با سران شیعه کوفه سابقه آشنایی و دوستی داشت.
  10. طبری، نام وی را هیثم بن شداد نیز ضبط کرده است.
  11. جریر بن عبدالله بجلی، همان کسی است که از طرف امیرمؤمنان علی(ع) برای مذاکره با معاویه به شام رفت، ولی پس از اینکه به سازش با معاویه متهم شد از حضرت امیر(ع) جدا شد و به جزیره رفت. امیرمؤمنان(ع) هم خانه او را ویران کرد. او پس از شهادت حضرت علی(ع) به کوفه بازگشت.
  12. عمرو بن حریث جانشین زیاد در کوفه بود. خالد بن عرفطه بزرگ مردم تمیم و همدان، و قیس بن ولید بزرگ قبایل ربیعه و کنده، و ابوبردة بزرگ قبایل مذحج و اسد بود (تاریخ طبری، ج۴، ص۹۹).
  13. درباره وی نگاه کنید به متن و پاورقی صفحه ۳۳۰ همین کتاب.
  14. تاریخ طبری، (دوره ۱۱ جلدی) ج۵، ص۲۷۱.
  15. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۷۱.
  16. قریه‌ای از غوطه دمشق در دوازده میلی آن شهر است (نک: معجم البلدان، ج۴، ص۹۱).
  17. قس الناطف: مکانی نزدیک کوفه بر ساحل شرقی فرات است (معجم البلدان، ج۴، ص۳۴۹).
  18. نک: تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۸-۲۰۷.
  19. الاخبار الطوال، ص۲۷۲؛ و نیز نک: اسد الغابه، ج۱، ص۴۶۱؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۱، ص۳۴۱.
  20. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۳۲۳.