محمد بن ابی‌حذیفه قرشی در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ابوحذیفه، پسر عتبة بن ربیعه و برادر هند جگرخوار، مادر معاویة بن ابی‌سفیان بود. پدرش از سران مشرکان بود که در جنگ بدر خود و فرزندش ولید به دست علی(ع) به هلاکت رسیدند، ابوحذیفه، که مصداق کامل ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ[۱] بود، در مکه اسلام آورد و با همسرش سهله، دختر سهیل بن عمرو، و دیگر مسلمانان به حبشه هجرت کرد. در بازگشت از حبشه توسط پدر شکنجه بسیار دید، ولی پایدار ماند و از اسلام دست نکشید. پس از آمدن به مدینه در تمام جنگ‌های رسول خدا(ص) حضور داشت، و بعد از رحلت آن حضرت، در یمامه، در جنگ با مسیلمه کذاب، به شهادت رسید. او جوانی بلند بالا و زیبا بود و هنگام شهادت ۵۳ یا ۵۶ سال داشت. محمد بن ابی حذیفه هنگام هجرت به حبشه متولد شد، و پس از شهادت پدرش، عثمان تکفل او را به عهده گرفت، چون هر دو عموزاده بودند. ابن اثیر نوشته است: بعد از قتل ابوحذیفه، پسرش محمد را عثمان تحت کفالت خود قرار داد خوب تربیت کرد. روزی محمد شراب خورد و عثمان او را حد زد. بعد از آن محمد به عبادت رو آورد[۲].

شگفتا! این کجا و آن‌چه ابوعمرو کشی از علی(ع) روایت می‌کند کجا: محامده (محمدها) از معصیت خداوند ابا داشتند. پرسیدند: «محمدها کیستند؟» فرمود: «محمد بن جعفر بن ابی طالب محمد بن ابی بکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین. محمد بن ابی‌حذیفه، پسر عتبة بن ربیعه، دایی معاویه بود[۳]. این سخن علی(ع) به روشنی می‌رساند که این عده، از جمله محمد بن ابی حذیفه، اهل معصیت نبودند. پیدا است که چون محمد بن ابی حذیفه عموزاده عثمان و تحت کفالت او بود و بعد در مقام مخالفت با او برآمد این روایت را ساختند تا بگویند علت مخالفت او با عثمان شراب‌خواری او بوده، و چون عثمان او را حد زده، کینه او را به دل گرفته است! آیا کسی که سابقه شراب‌خواری داشته و خلیفه وقت او را حد زده، می‌تواند در مردم انقلابی مصر چنان اثر بگذارد که او را به زمامداری خود برگزینند؟ مگر همین انقلابی‌های مصر و کوفه و بصره نبودند که به عثمان ایراد گرفتند چرا ولید بن عقبه شراب‌خوار را والی کوفه کرد و بعد از اجرای حد بر او، او را از خود نراند؟ ابن اثیر می‌افزاید: محمد بن ابی حذیفه از عثمان خواست که او را به کاری بگمارد. عثمان گفت: «اگر اهل باشی، کاری به تو می‎دهم». محمد گفت: «علاقه دارم در جنگ دریایی شرکت کنم». عثمان به وی اجازه داد و او را تجهیز کرد و به مصر فرستاد. پس از ورود به مصر، مردم عبادت او را دیدند و در نظرشان بزرگ آمد. محمد با عبدالله بن ابی سرح، در جنگ صواری شرکت جست، ولی او را به دلیل انجام دادن بعضی کارها و نیز عثمان را، که او را به حکومت مصر منصوب کرده بود، نکوهش می‌کرد و می‌گفت: «عثمان کسی را والی مصر کرده است که پیغمبر ریختن خونش را مباح دانسته بود»[۴].

نوشته‌اند که عبدالله بن ابی سرح در مکه به ظاهر مسلمان شد و در مدینه جزء کاتبان وحی بود. پیغمبر آیات نازل شده را بر کاتبان وحی، از جمله بر ابن ابی سرح، املا می‌کرد و آنها می‌نوشتند، سپس برای پیغمبر می‌خواندند و اگر درست نوشته بودند، تکثیر می‌شد. عبدالله بن ابی سرح چون از شیاطین قریش بود، عمداً بعضی کلمات را تغییر می‌داد و مثلاً ﴿أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ را ﴿عَلِيمٌ حَكِيمٌ می‌نوشت. پیغمبر چند بار به او یادآوری کرد که دست از آن کار بردارد، چون او پیغمبر است و خطای او را در می‌یابد، ولی عبدالله بن ابی سرح، که باطنی پلید داشت و اعتقادی به پیغمبر و خدا و وحی نداشت، دست‌بردار نبود، تا این که به مکه گریخت و به کافران قریش گفت: «من کلماتی را که محمد می‌گفت تغییر می‌دادم و او نمی‌فهمید!». در سال هشتم هجری که رسول خدا(ص) مکه را فتح کرد، با این‎که به مشرکان عفو داد، ولی از خون چند نفر، از جمله همین عبدالله بن ابی سرح، نگذشت. عبدالله مدتی پنهان شد و بعد عموزاده‌اش عثمان، او را نزد پیغمبر آورد و برایش امان خواست و گفت که توبه کرده و پشیمان است. رسول خدا(ص) سر به زیر انداخت و چیزی نگفت. عثمان دوباره گفت: «یا رسول الله، ابن ابی سرح توبه کرده است؛ به او امان بدهید». پیغمبر دوباره چیزی نگفت، و سرانجام فرمود: «امان دادم!» پس از این‎که او و عثمان رفتند، حاضران گفتند: «یا رسول الله، چرا او را امان دادید؟» پیامبر فرمود: «من چند بار سکوت کردم که یکی از شما او را گردن بزند، ولی کسی از شما برنخاست». حاضران گفتند: «ما منتظر بودیم تا با گوشه چشم به ما اشاره کنید». پیامبر فرمود: «این کار بر پیغمبران خدا سزاوار نیست»[۵].

اینک عبدالله بن ابی سرح با آن سابقه از طرف عثمان والی مصر شده و پیدا است که از چنین کسی چه ساخته است. علت اعتراض محمد بن ابی حذیفه و محمد بن ابی بکر به او و نیز اعتراض به عثمان برای انتصاب چنین کسی به زمامداری مصر، کاملاً موجه است و نیازی به توضیح بیشتر ندارد. ابن اثیر پس از آن می‌گوید: عبدالله بن ابی سرح به عثمان نوشت: «پسر ابوحذیفه و محمد بن ابی بکر آرامش شهرهای مصر را علیه من و تو به هم زده‌اند». عثمان در جواب نوشت: «پسر ابوبکر را به خاطر پدرش و عایشه، خواهرش، بخشیدم. اما پسر ابوحذیفه، او پسر من و پسر برادر من و تربیت شده من است. کاری به او نداشته باش». عبدالله بن ابی سرح نوشت: «این جوجه پر درآورده و چیزی نمانده که پرواز کند». عثمان در جواب، سی هزار درهم و شتری با بار لباس برای محمد بن ابی حذیفه فرستاد تا ساکت شود و کاری به ابن ابی سرح نداشته باشد. محمد بن ابی حذیفه پول‌ها و لباس‌ها را به مسجد آورد و گفت: «مسلمانان، ببینید عثمان می‌خواهد مرا در دینم فریب بدهد، و اینها را به من رشوه داده است». این ماجرا باعث بزرگداشت بیشتر او در نزد مردم مصر و اعتراض بیشتر آنها به عثمان شد، و به دنبال آن محمد را به ریاست خود گزیدند. چون خبر عثمان رسید، در نامه‌ای به محمد نوشت: «شکر احسان مرا به جا نیاوردی». محمد جواب او را نداد، بلکه مردم مصر را بر آن داشت تا روانه مدینه شوند و عثمان را از میان بردارند. وقتی مصریان معترض به مدینه رفتند، عبدالله بن ابی سرح از مصر بیرون آمد و محمد بن ابی حذیفه بر مصر مستولی شد و به ضبط آن همت گماشت[۶]. پس از آن‌که علی(ع) به خلافت رسید، محمد را تثبیت کرد، ولی چون اداره مملکت مصر، با آن وسعت و وجود گروهی از طرفداران عثمان در آنجا، کاری دشوار بود، قیس بن سعد را در صفر سال ۳۶ رسماً به حکومت مصر منصوب کرد.

احتمال دارد معاویه به او، که پسر دایی‌اش بود، تأمین جانی داده باشد، ولی همزمان با آمدن قیس بن سعد به مصر او را فریفته و زندانی کرده باشد. شاید او تا پایان جنگ صفین در زندان بوده است؛ زیرا از زمان آمدن قیس به مصر تا عزل او و رفتن دوست صمیمی او، محمد بن ابی بکر، به مصر تا پایان کار وی سخنی از او نیست. بعضی گفته‌اند پس از اشغال مصر توسط عمرو عاص در سال ۳۸ محمد بن ابی حذیفه دستگیر و زندانی شد. بعضی دیگر گفته‌اند بعد از شهادت علی(ع) معاویه او را به قتل رسانید. معلوم نیست او و همراهانش چقدر در زندان بوده‌اند. کشی می‌نویسد: یکی از راویان عامه از محمد بن اسحاق و او از مردی از اهل شام چنین نقل کرد: محمد بن ابی حذیفه با علی بن ابی‌طالب(ع) و از یاوران و علاقه‌مندان او بود، او پسر دایی معاویه، و از مسلمانان نیک بود. پس از درگذشت علی(ع) معاویه او را دستگیر کرد و خواست به قتل رساند. مدتی طولانی او را زندانی کرد. روزی گفت: «آیا نگوییم این سفیه را بیاورند تا او را از گمراهی‌اش آگاه کنیم و بر آن داریم که به علی دشنام دهد؟». حاضران گفتند: «این کار را بکن». محمد بن ابی حذیفه را از زندان آوردند. معاویه به او گفت: «آیا وقت آن نرسیده که دست از گمراهی‌ات در یاری علی بن ابی طالب... برداری؟ آیا نمی‌دانی عثمان مظلومانه کشته شد و عایشه و طلحه و زبیر به خون‌خواهی او قیام کردند؟ آیا نمی‌دانی علی مردم را به قتل عثمان تحریک کرد و امروز ما در طلب خون او هستیم؟».

محمد بن ابی حذیفه گفت‌:»ای معاویه، می‌دانی که من از همه کس به تو نزدیک‌تر و بهتر از دیگران تو را می‌شناسم؟» معاویه گفت: «آری». محمد گفت: «به خدا قسم من کسی را سراغ ندارم که بیشتر از تو در خون عثمان شریک و مردم را تحریک کرده باشد. عثمان تو را والی شام کرد، مهاجر و انصار از وی خواستند که تو را عزل کند، و او عزل نکرد، و با او آن کردند که خبر آن به تو رسیده است. به خدا طلحه و زبیر و عایشه در آغاز و پایان کار در ریختن خون او شرکت داشتند و مردم را بر کشتن او تحریص می‌کردند.... به خدا از وقتی که تو را شناخته‌ام، در زمان جاهلیت و اسلام یک خلق و خوی داری و اسلام چیزی را، نه کم و نه زیاد، بر تو نیفزوده است. علامت این در تو آشکار است. تو مرا به خاطر دوستی با علی(ع) ملامت می‌کنی؟ علی با همه روزه‌داران و نمازگزاران مهاجر و انصار به جنگ تو آمد. با تو نیز فرزندان منافقان و طلقا همراه شدند. تو دین آنها را به بازی گرفتی و آنها دنیای تو را. به خدا ای معاویه، آن‌چه کردی بر تو پوشیده نیست، و آن‌چه آنها کردند بر آنها پوشیده نیست که با اطاعت از تو مستحق غضب خداوند شدند. به خدا من همیشه علی(ع) را به خاطر خداوند و پیغمبرش دوست می‌دارم، و تا زنده‌ام تو را به خاطر خدا و پیغمبرش دشمن می‌دارم». معاویه گفت: «می‌بینم که هنوز در گمراهی‌ات باقی هستی. او را به زندان برگردانید». و او در زندان از دنیا رفت[۷]. در نقل‌های دیگر آمده است که محمد بن ابی حذیفه از زندان دمشق فرار کرد. معاویه کسی را به جست‌وجوی او فرستاد و او محمد را در غاری در «حُرارین» نزدیک حلب یافت و از بیم آن‌که مبادا معاویه او با به خاطر خویشی آزاد کند، سرش را از تن جدا کرد[۸]. تعجب است که شیخ طوسی او را در شمار صحابه پیامبر نیاورده، ولی در شمار اصحاب علی(ع) نام برده و گفته است که او والی آن حضرت در مصر بود[۹].[۱۰]

منابع

پانویس

  1. «زنده را از مرده بیرون می‌آورد» سوره انعام، آیه ۹۵.
  2. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۵.
  3. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۶۶.
  4. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۳۵.
  5. ر.ک: تفسیر سوره انعام، آیه ۹۳.
  6. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۳۵.
  7. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۶۶.
  8. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۳۶.
  9. شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۵۹.
  10. دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۷۹-۴۸۴۹.