عقیده

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از معتقدات)

آنچه انسان به آن یقین و اعتقاد دارد، دین، ایمان، باور. ریشه آن "عقد" است به معنای بستن و گره زدن. اعتقاد و عقیده چیزی است که با ‌‌دل و جان انسان گره خورده است. عقاید اسلامی به مجموعه‌ای از باورها گفته می‌شود که مسلمان درباره خدا و اوصاف او، وحی، پیامبران، کتب آسمانی، معاد، بهشت و جهنم، نبوت و امامت، غیب، فرشتگان و... دارد. عقاید، گاهی درستِ و مطابق با حق است، و گاهی باطل و نادرست است، گاهی عقیده آمیخته به شک است و گاهی یقینی است. اعتقاد مشرکان به بت‌ها و خرافات، نمونه‌ای از عقاید باطل است. عقیده صحیح را باید از قرآن و عترت و احادیث صحیح و آثار و گفته‌های علمای بزرگ دین آموخت. به بحث‌های اعتقادی "علم کلام" هم گفته می‌شود[۱].

مقدمه

عقیده بنا بر آنچه در کتب لغت آمده است، عبارت است از مَا يَدِينُ الْإِنْسَانُ بِه‏ و اعتقاد به معنای "عقد القلب علی الشیء" است. بنابراین به هر باوری که انسان آن را پذیرفته باشد و بدان دل بسته باشد، عقیده گفته می‌شود.

دل‌بستگی به یک باور، و پذیرفتن آن به معنای تسلیم قلب در برابر آن است، و معنای تسلیم قلب، تسلیم شدن در برابر آن باور، و در حقیقت به معنای تسلیم شدن مرکز حکومت و فرماندهی وجود آدمی به آن عقیده و باور است، که نتیجۀ آن حکومت و فرماندهی آن باور بر دستگاه تصمیم‌گیری انسان و تشکیلات مدیریت داخلی وجود آدمی است.

اعتقاد به این معنا با تصدیق صِرف یا به عبارتی دیگر با "علم به صدق یک گزاره" متفاوت است. علم به صدق گزاره معلول دلیل و حجتی است که صدق آن گزاره را تأیید می‌کند. بنابراین هرگاه دلیل قاطع و روشنی بر صدق یک گزاره گواهی دهد، علم به صدق آن گزاره برای کسی که از آن دلیل آگاهی و اطلاع حاصل کند قهری است، زیرا دلیل قاطع و روشن، علت تصدیق به مضمون گزاره‌ای است که دلیل بر صحت و صدق آن گواهی داده است.

بنابراین "تصدیق یا علم به صدق یک گزاره" اختیاری نیست، بلکه معلول اطلاع بر دلیل آن است. هرگاه علم به دلیل و حجتی که صدق یک گزاره را اثبات و توجیه می‌کند به‌دست آید، تصدیق نسبت به آن گزاره یا به تعبیری دیگر: علم به صدق آن گزاره به طور طبیعی به‌دست می‌‌آید.

لکن اعتقاد _ به معنای دل بستن به یک باور، و تسلیم شدن مرکزیت فرماندهی تشکیلات وجود آدمی در برابر آن _ امری است اختیاری و ارادی. لذا چه‌بسا آدمی به دلیل و برهان بر صحت یک گزاره اطلاع یابد و به صدق آن گزاره در دل خویش گواهی دهد، و نسبت به آن تصدیق و اذعان کامل داشته باشد، مع الوصف زیر بار آن نرود و خود را تسلیم آن ننماید و ارادۀ خود را در اختیار آن تصدیق و نتایج و لوازم آن قرار ندهد. برای مثال: پزشکی که به دلیل اطلاعات و خبرگی خود در دانش پزشکی و به استناد ادلّۀ قاطع و محکمی که بر آن دست یافته به نتیجۀ یقینی و صد در صدی در مورد مضر بودن سیگار و یا مواد مخدر برسد، الزاماً چنین نیست که در برابر علم خود تسلیم شود، و در رفتار و سبک زندگی عملی خود، با علم خود هماهنگ باشد. چه‌بسا به رغم آنکه می‌داند استفادۀ از این مادۀ معیّن آسیب‌های فراوانی به سلامتی او وارد خواهد کرد، تسلیم این حقیقت نشده و دل خود را یعنی مرکز تمایلات درونی خود را در برابر این واقعیت تسلیم نکند. و در نتیجه مرکز فرماندهی حاکم بر وجود و رفتار او با سرکشی در برابر این واقعیت، در برابر تمایلاتی که او را به سوی مصرف مواد مخدر و اعتیاد می‌کشانند، تسلیم شده و عملاً اعتیاد به مواد مخدر پیدا کند.

مرز جبر و اختیار در حوزۀ باورها

در مطالب بالا گذشت که تولّد تصدیق به یک گزاره از دلیل و برهان، اختیاری نیست، بلکه معلول قوانین علت و معلولی جبری حاکم بر پدیده‌هاست. لذا آنجا که علم به دلیل و برهان بر یک گزاره به‌دست آید، تصدیق به آن گزاره به طور جبری و بدون اختیار حاصل خواهد شد.

در این مرحله اختیار انسانی نقشی ندارد، لکن در دو مرحلۀ پیش و پس این مرحله، اختیار انسانی است که نقش اول را ایفا می‌کند.

در مرحلۀ پیش از تصدیق به یک گزاره آدمی به اختیار خود می‌تواند نسبت به پرسش و تحقیق و جستجو دربارۀ دلیل یک گزاره بپردازد. در این مرحله انسان با اختیار و ارادۀ خود عمل می‌کند، و لهذا جهل به یک گزارۀ مسئولیت‌‌آفرین نمی‌تواند کوتاهی آدمی را در برابر انجام وظیفه و ایفای نقش لازم خود در ادای مسئولیتی که در برابر آن گزاره دارد، توجیه کند.

پدر و مادری که کودک بیمار خود را به بهانۀ عدم اطلاع از نحوۀ درمان او به حال خود رها کنند، و در نتیجه کودک به عواقب وخیم ناشی از آن بیماری دچار گردد، در برابر وضعیت بدی که برای کودک به وجود می‌آید مسئول‌اند و ناآشنایی آنها با روش و نحوۀ درمان کودک نمی‌تواند کوتاهی آنها را توجیه کند؛ زیرا می‌توانستند با مراجعه به پزشک و پرسش از او راه درمان کودک را یافته و نسبت به درمان به موقع او اقدام کنند.

در همین راستاست آنچه در منابع دینی اسلامی دربارۀ عذر نبودن جهل به وظایف و مسئولیت‌های الهی انسان آمده است، نظیر آنچه در تفسیر آیۀ ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ[۲]؛ آمده است.

شیخ طوسی به سندش از امام صادق (ع) نقل می‌کند: از امام صادق (ع) دربارۀ ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ؛ پرسیدند، فرمود: خدای متعال روز قیامت به بندۀ خویش می‌گوید: بندۀ من آیا می‌دانستی؟ پس اگر در پاسخ گفت: آری، به او می‌گوید: پس چرا به آنچه دانستی عمل نکردی؟ و اگر در پاسخ گفت: نه، به او می‌گوید: چرا نیاموختی تا عمل کنی، در اینجاست که حجت خدا بر بنده‌اش تمام گشته و بنده محکوم می‌شود، این است حجت بالغۀ خداوند[۳].

معناشناسی

«اعتقاد» از «عقد» گرفته شده است. عقد به معنای گِرِه بستن است و در اجسام سخت کاربرد دارد؛ مثل گره‌های تشکیل‌دهنده اجزای یک بنا و گره‌های یک طناب. همچنین از این معنا عاریت گرفته شده است برای امور معنوی (مثل باورمندی به یک مرام و مکتبخانوادگی (مثل عقد زوجیت)، امور اجتماعی (مثل عهد و پیمان با شخص یا مجموعه‌ای) و معاملات (مثل بیع و...)[۴]. بنابراین اعتقاد به معنای در دل گرفتن، گرویدن و یقین کردن، تصدیق کردن، دل بر چیزی نهادن و سخت و محکم شدن چیزی آمده است[۵].

«امامت»، از ماده امم (الام)، به معنای قصد کردن و توجه به مقصود است[۶].

«ائمه»، جمع امام است. امام در لغت به کسی گفته می‌شود که جلودار امور است و مردم به او اقتدا، و از فرمان‌هایش پیروی می‌کنند[۷]. در اصطلاح، امام کسی است که دارای ریاست عامه برای شخص یا اشخاصی در امور دین و دنیا به نیابت از رسول خدا(ص) بوده باشد[۸]. منظور از «ائمه شیعه»، دوازده امام معصوم(ع) هستند.

«شیعه»، کلمه‌ای مفرد است، اما معنای جمعی دارد، (مانند قوم) و به معنای اصحاب و پیروان[۹]، جمع آن شِیَع و اشیاع است و گفته می‌شود: «از او پیروی کرد»؛ همچنان‌که گفته می‌شود: «با او موالات و همبستگی نمود»[۱۰]. ابن فارس گفته است: «شیعه دو معنای ریشه‌ای دارد: یکی بر یاری دلالت دارد و دیگری بر پخش و گسترش. اینکه می‌گویند فلانی وقتی بیرون رفت، دیگری او را مشایعت کرد، از معنای اول است»[۱۱].

نتیجه اینکه «شیعه» جماعتی است که پیرو رئیس خودند و اندیشه‌ای واحد دارند و در سایه این فکر مشترک، با هم یاری و معاضدت دارند؛ اما تشیع، در اصطلاح دینی، عبارت است از اعتقاد به استمرار رهبری اسلامی در قالب «وصایت» برای امام علی(ع) و خاندان او. این تفکر به دست مبارک پیامبر(ص) پی نهاده شد و ایشان، علی(ع) را به خاطر شایستگی‌ها و توانمندی‌های منحصر به فردش، به عنوان رهبری جامعه پس از خویش معرفی کرد و جمعی از مهاجران و انصار، به ویژه آنان که در دل کینه‌ای از او نداشتند، در زمان پیامبر(ص) آن را پذیرفتند و پیرو او شدند. این گروه با عنوان «شیعه علی» شناخته شدند و پس از رحلت آن حضرت نیز بر همان عقیده باقی ماندند. گروهی دیگر از تابعین هم به آنان اقتدا کردند. اعتقاد به این اصل، از همان زمان‌های گذشته تاکنون تداوم یافته است.

بنابراین تشیع، همان اسلام و روی دیگری از آن است و اشاره به یک اصل اسلامی دارد و آن اینکه رهبری حکیمانه و هدایت علمی، با نصب پیامبر خدا(ص) در وجود علی(ع) متمرکز است و تاریخی جز تاریخ اسلام، و مبدأیی جز آغاز ظهور اسلام ندارد. اسلام و تشیع دو سوی یک حقیقت‌اند و دو همزادند که با هم به دنیا آمده‌اند[۱۲].

چنان‌که گروهی از مؤلفان نیز به این حقیقت تصریح کرده‌اند. نوبختی می‌گوید: «شیعه، پیروان علی بن ابی‌طالب(ع) هستند که به «شیعه علی» نامیده می‌شوند، چه در زمان پیامبر و چه پس از او، و با پیوستگی به آن حضرت و عقیده به امامت او معروفند»[۱۳]. ابوالحسن اشعری گوید: «از این رو به آنان «شیعه» گفته شده که پیرو علی‌اند و او را بر اصحاب دیگر پیامبر خدا(ص) مقدّم می‌دارند»[۱۴]. شهرستانی گوید: «شیعه آنانند که به خصوص پیرو علی‌اند و بر اساس نصّ و وصیت، معتقد به امامت و خلافت اویند»[۱۵].[۱۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۵۳-۱۵۴.
  2. بگو: برهان رسا از آن خداوند است، اگر می‌خواست شما همگان را رهنمایی می‌کرد؛ سوره انعام، آیه: ۱۴۹.
  3. « وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَقَالَ: إِنَّ اللهَ تَعَالَی یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: عَبْدِی أَکُنْتَ عَالِماً؟ فَإِنْ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ لَهُ: أَفَلا عَمِلْتَ‏ بِمَا عَلِمْتَ؟ ‏ وَ إِنْ قَالَ: کُنْتُ جَاهِلاً، قَالَ لَهُ: أَفَلا تَعَلَّمْتَ‏ حَتَّی تَعْمَلَ، فَیَخْصِمُهُ ُفَتِلْک‏ الْحُجَّةُ الْبَالِغَ»؛ الأمالی (للطوسی)، ص۹-۱۰،ح۱۰.
  4. راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۶ - ۵۷۷؛ ابن فارس، معجم المقاییس اللغة، ج۴، ص۸۶ – ۸۹.
  5. دهخدا، لغت نامه، ج۲، ص۲۴۹۲.
  6. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۲.
  7. راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۷؛ صاحب بن عباد، المحیط فی اللغة، ج۱۰، ص۴۶۰.
  8. علامه حلی، باب حادی‌عشر، ص۱۰؛ عضدالدین ایجی، المواقف، ج۳، ص۵۷۴.
  9. المحیط فی اللغة، ج۲، ص۹۹؛ خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۲، ص۱۹۱.
  10. ابن منظور، لسان العرب، ج۸، ص۱۸۸، واژه «تشیّع».
  11. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۳، ص۲۳۵، واژه «شیع».
  12. در نگارش این مطالب از کتاب سیمای عقاید شیعه، نوشته آیت‌الله سبحانی (ص ۲۱ تا ۲۸) استفاده شده است.
  13. نوبختی، فرق الشیعة، ص۱۷.
  14. اشعری، مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۶۵.
  15. شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۱۳۱.
  16. نجفی، حافظ، مقاله «اعتقاد ائمه شیعه به امامت خود»، موسوعه رد شبهات ج۲۱ ص ۱۴۲.