وائل بن حجر حضرمی در تاریخ اسلامی

آشنایی اجمالی

وائل بن حجر[۱]، کنیه‌اش ابو هنیده بود[۲] و از اقیال (جمیع قیل، لقب پادشاهان میر و به معنای امیر و امیرزادگان) حضرموت به شمار می‌رفت و پدرش نیز از حاکمان آنجا بوده است. شیخ طوسی او را از اصحاب پیامبر (ص) شمرده است[۳].

فرزندانش، علقمه و عبدالجبار، و همسرش، ام‌یحیی و کلیب بن شهاب و حجر بن عنبس، از او روایت نقل کرده‌اند[۴].[۵]

وائل بن حجر و پیامبر اکرم (ص)

وائل بن حجر می‌گوید: وقتی خبر ظهور محمد به ما رسید؛ من در ملک بزرگی زندگی می‌کردم. پس تمام آنها را ترک کرده و در جستجوی خدا و پیامبرش به مدینه آمدم. وقتی به مدینه رسیدم، اصحاب پیامبر به من گفتند: "سه روز پیش، پیامبر از آمدن تو خبر داده و گفته است که وائل بن حجر از مکانی دور می‌آید". وقتی به نزد ایشان وارد شدم مرا نزدیک خود خواند و ردایش را بر زمین انداخت و من روی آن نشستم. سپس بالای منبر رفت و فرمود: "این، وائل بن حجر، بازمانده سلاطین است و به خاطر اسلام به این جا آمده است. خدایا! به وائل و فرزندان و ذریه‌اش، برکت بده"[۶].

نقل شده، او هنگام برگشت از رسول خدا (ص) خواست درباره حکومت برای او نامه‌ای بنویسد و به او بدهد. رسول خدا (ص) فرمود تا برای او چنین نوشته شود: "این، فرمانی است از محمد فرستاده خدا برای وائل بن حجر، سالار حضرموت؛ اگر مسلمان شوی، تا هنگامی که مسلمان باشی سرزمین‌ها و حصارهایی که در اختیار توست؛ همچنان در اختیار تو خواهد بود و باید یک دهم از محصول خود را به تقویم ارزیابی دو نفر عادل بپردازی و پیمان می‌بندیم که تا این دین برپاست، بر تو ستمی نشود و پیامبر و مؤمنان تو را یاری دهند"[۷].

در برخی منابع، این مطلب، با کمی تفاوت، چنین نقل شده است: همچنین وائل بن حجر حضرمی به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: "با کمال میل و رغبت، برای مسلمان شدن و هجرت آمده‌ام". و پیامبر (ص) برای او دعا فرمود و دست بر سرش کشید و به شادی آمدن او مردم را به حضور در مسجد فرا خواند و به معاویة بن ابی سفیان دستور فرمود او را در منزل خود جای دهد. معاویه پیاده به سوی خانه خود حرکت کرد و وائل، سوار بود. معاویه به وائل گفت: "کفش‌هایت را بده من بپوشم".

وائل گفت: "پس از پوشیدن تو من دیگر نمی‌توانم آنها را بپوشم".

معاویه گفت: "مرا پشت سر خودت سوار کن".

وائل گفت: "تو از آن طبقه نیستی که پشت سر پادشاهان سوار شوی".

معاویه گفت: "گرما کف پای مرا می‌سوزاند".

وائل گفت: "در سایه ناقه من راه بیا که همین مقدار هم مایه شرف و فخر تو خواهد بود".

و چون خواست به سرزمین خود برگردد؛ پیامبر برای او این مطلب را نوشت: این، نوشته‌ای است از محمد فرستاده خدا برای وائل بن حجر، مهتر حضرموت؛ اکنون که تو مسلمان شدی، سرزمین‌ها و حصارهایی که در اختیار تو بوده است همچنان در اختیارت خواهد بود و یک دهم درآمد تو، گرفته خواهد شد و دو نفر عادل آن را تقویم و بر پرداخت آن نظارت خواهند کرد. و تا هنگامی که دین، پایدار است مقرر می‌شود که بر تو ستمی نشود و پیامبر و مؤمنان تو را یاری خواهند داد"[۸].

شیخ صدوق نقل می‌کند: رسول خدا (ص) به وائل بن حجر حضرمی و قبیله‌اش چنین نوشت: "نوشته‌ای است از محمد، فرستاده خدا به سوی ملوک و زمامدارانی که همواره بر سریر حکومت بر قرارند، از اهالی حضرموت؛ که موظفند به خواندن نماز، و دادن زکات. اولین نصاب گوسفند (چهل گوسفند)، یک گوسفند، و گوسفندان زائد بر چهل رأس، از آن مالکش می‌باشد، و از معادن (که استخراج شود) یک پنجم ثابت است، و جایز نیست "خلاط"[۹] و "وراط"[۱۰] و "شناق"[۱۱] و ازدواج به مبادله صحیح نیست؛ یعنی دو شخص، دختر یا خواهر یک دیگر را بدون مهریه به همسری درآورند. و هرکس کشت را قبل از رسیدن بفروشد، ربا خورده است، و هر نوع مست کننده‌ای حرام است[۱۲].[۱۳]

وائل و امام علی (ع)

وائل، همراه امام علی (ع) در جنگ صفین شرکت کرد و در آن جنگ، پرچم‌دار حضرموت بود[۱۴]. ولی دیری نپایید (سال ۴۰ هجری) که از حضرت جدا شد. از میان اصحاب امام علی (ع)، یزید بن حجیه، وائل بن حجر حضرمی، مصقلة بن هبیره، قعقاع بن شور، طارق بن عبدالله و نجاشی شاعر و چند تن دیگر از ایشان جدا شده و به معاویه پیوستند[۱۵].

اعمش گوید: علی (ع) آنها را به کارگزاری می‌گمارد ولی آنها اموال را ربوده، به نزد معاویه می‌گریختند. فضیل بن خدیج گوید: وائل بن حجر در کوفه نزد علی (ع) بود و او از پیروان عثمان بود. داستان جدا شدن وائل از حضرت چنین است: روزی او به امام علی (ع) گفت: "اگر اجازه دهی به دیار خویش روم و کارهای خویش را انجام دهم و پس از اندکی بازگردم"[۱۶]. حضرت (ع) نیز به او اجازه داد. وائل به میان قوم خود رفت و او در میان قوم خود مانند پادشاهی بود. مردم در آنجا دو دسته بودند؛ دسته‌ای طرفداران عثمان بودند و دسته‌ای از یاران علی (ع). وائل در آنجا ماند تا اینکه بُسر، به صنعاء داخل شد. پس وائل در نامه‌ای به او چنین نوشت: "اما بعد، در بلاد ما نیمی از مردم طرفداران عثمان هستند؛ بدین سو بتازید. در حضرموت مانعی بر سر راه خود نخواهی یافت و کسی تو را به رنج نخواهد افکند". پس بسر با یاران خویش به سوی حضرموت راند و به آنجا داخل شد. گویند که وائل بن حجر به استقبال بسر بن ابی ارطاة رفت و دو هزار دینار به او داد و درباره حضرموت با او سخن گفت و پرسید که او در حضرموت چه خواهد کرد؟ بسر گفت: "یک چهارم مردمش را خواهم کشت".

وائل بن حجر گفت: اگر می‌خواهی یک چهارم مردم را بکشی، عبدالله بن ثوابه را بکش که مردی بزرگ و از بزرگان یمن است". کسی که وائل با او سخت مخالف بود. بسر، عبدالله بن ثوابه را فراخواند و او نیز که خود را از کشتن در امان می‌دانست به نزد او آمد. چون به نزد او آمد، بسر گفت: "گردنش را بزنند".

عبدالله گفت: "می‌خواهی مرا بکشی؟"

گفت: "آری" عبدالله گفت: حال که چنین است به من اجازه بده که وضویی بسازم و دو رکعت نماز بخوانم".

بسر گفت: "هر چه می‌خواهی بکن". عبدالله غسلی کرد و وضویی ساخت و جامه‌ای سفید پوشید و دو رکعت نماز به جای آورد؛ سپس گفت: "خدایا، تو به کار من آگاهی". و بسر پیش آمد و گردنش را زد[۱۷]. وقتی خبر مکاتبه و همکاری وائل بن حجر با بسر بن ابی ارطاة و برخورد پیروان عثمان با شیعیان به امیرالمؤمنین علی(ع) رسید، (چون خود وائل در یمن و دور از دسترس امیرالمؤمنین(ع) بود) آن حضرت دو پسر او را که در کوفه بودند، به زندان انداخت[۱۸].[۱۹]

سرانجام وائل

او در دوران خلافت معاویه از دنیا رفت[۲۰].[۲۱]

منابع

پانویس

  1. جمهرة انساب العرب، ابن حزم اندلسی، ص۴۶۰.
  2. الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ذهبی، ج۲، ص۷۴۸.
  3. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۵۱.
  4. الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۶۶؛ الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب السته، ذهبی، ج۲، ص۷۴۸.
  5. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «وائل بن حجر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۲۹.
  6. التاریخ الکبیر، بخاری، ج۸، ص۱۷۵؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص۲۹۵؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۵، ص۳۴۹.
  7. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۱۹ و ۲۶۲.
  8. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۱۹ و ۲۶۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۷۹.
  9. آمیزش نر با ماده.
  10. فریب دادن صدقه گیرنده با بیرون کردن گوسفند از میان گوسفندان، یا پراکنده کردن گله یا پنهان کردن گوسفندان خود، در میان گوسفندان دیگر یا مخفی کردن در کوه و صحرا، تا صدقه گیرنده مطلع نشود.
  11. گرفتن زکات چیزی از میان دو نصاب.
  12. معانی الأخبار، شیخ صدوق (ترجمه: محمدی)، ج۲، ص۱۶۳.
  13. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «وائل بن حجر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۲۹-۴۳۱.
  14. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۱۲۸.
  15. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۵۷ و ۳۸۲.
  16. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۵۸.
  17. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۳۲.
  18. الغارات، ج۲، ص۶۲۹.
  19. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «وائل بن حجر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۳۲-۴۳۳؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۸۲.
  20. تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۸۱.
  21. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «وائل بن حجر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۴۳۳.